و اینک همسر شهید ورکش خادم شهدای گمنام کلکچال میشود؛
صدیقه ممدوحی و شهید ورکش برای نجات افغانستان از فقر فرهنگی از ایران راهی شدند؛ چندی بعد پیوندی آسمانی بین این دو پرستو صورت گرفت؛ روزهای جمعه در جوار شهدای گمنام کلکچال با خادمی زائران سپری میشد تا اینکه یکی از پرستوها به پرواز درآمد و دیگری ماند و راهش را ادامه داد.
به گزارش پایگاه فرهنگی واطلاع رسانی مفقودین و شهدای گمنام به نقل از فارس، تپه نورالشهدای تهران، کوچک شدن برجهای سر به فلک کشیده، دل کندن از زمین و خواستن برای پیوستن به آسمان، پیچیده شدن عطر شهدای گمنام در فضا، وزیدن نسیم بیداری، احساس شعف از پشت سر گذاشتن پیچ و خمها و پستی بلندیها، زمزمههای مادران انتظار، ایستگاه صلواتی شهید ورکش، تلاش و تکاپوی خادمان برای تهیه شربت زعفران و شربت لیمو، چایی داغ و خرما برای زائران شهدای گمنام و در نهایت طلب رضایت و شفاعت از شهدا . . . .
یکی از خادمان شهدای گمنام تپه نورالشهدا، صدیقه ممدوحی همسر شهید «تقی ورکش» است؛ او عاشقانه برای مهمانان شربت میریزد؛ اینهمه اشتیاق نشان از هدف و همت والای اوست؛ از وی خواستیم تا لحظاتی را به گفتوگو بنشینیم و او نیز با خوشرویی پذیرفت.
* شهید ورکش پس از خواندن اعلامیه امام، وارد عرصه مبارزاتی شد
صدیقه ممدوحی درباره خانواده و تولدش میگوید: در ابتدا خانواده ما در مشهد مقدس زندگی میکردند و سپس به تهران آمدند؛ پدرم مسئول کاروان اعزام زائران به عتبات عالیات بود؛ در یکی از سفرها به کربلا، در حالی که مادرم باردار بود، زائر و همراه او شد که بنده در سال 1337 در کربلا به دنیا آمدم.
وی ادامه میدهد: خانواده ما انقلابی بودند اما بنده به واسطه آشنایی با یکی از دوستان از سال 1356 بیشتر با مسئله انقلاب مأنوس شدم؛ آن زمان در دورههای آموزش نظامی و امدادگری شرکت کردم و در تظاهراتها و پخش اعلامیه امام خمینی(ره) تهران بدون احساس خستگی فعال بودم.
همسر شهید «تقی ورکش» اظهار میدارد: در دوران انقلاب اسلامی، فردای روزی که امام راحل دستور تشکیل ارتش 20 میلیونی دادند، خودم را معرفی کردم و به عنوان مربی، به نیروها آموزشهای نظامی و امدادی دادم.
این خادم شهدای گمنام درباره فعالیتهای انقلابی همسرش قبل از ازدواج، میگوید: شهید ورکش در سال 1355 به همراه یکی از دوستانش به قم رفت و پس از مشاهده اعلامیه امام خمینی(ره) و با انتخاب ایشان به عنوان مرجع تقلید خود، وارد مبارزات انقلابی شد. فعالیت شهید ورکش بیشتر در گروه انقلابی «صف» با مسئولیت شهید بروجردی بود.
برخی شهید ورکش را با نام دیگر «عینالله قاسمی» میشناسند، وی در این باره اظهار میدارد: شهید ورکش فعالیتهای انقلابی زیادی داشت و برای در امان ماندن از تعقیب ساواک این نام مستعار را برای خود انتخاب کرد.
* برای خدمت به جهان اسلام راهی افغانستان شدم
همسر شهید «تقی ورکش» میگوید: قبل از پیروزی انقلاب، شهید ورکش به دلیل مبارزات در کشورهای عراق، افغانستان با لقب «چمران دوم» و به خاطر ساخت مهمات، «پدر تخریب ایران» شناخته میشد؛ او طی ساخت مهمات در کارخانه ریختهگری یکی از دوستانش، اقدام به تولید نارنجک کرده بود؛ زمانی که میخواست نارنجک را آزمایش کند، زودتر از وقت مقرر در دستش منفجر شده و دستش به شدت مجروح شد.
ممدوحی از جمله شیرزنانی است که انقلاب کم از این زنان بر خود ندیده است؛ او پس از پیروزی انقلاب، دنبال راهی برای خدمت به جهان اسلام است؛ به اتفاق دوستانش در جلسهای حضور پیدا میکند؛ در آنجا پیشنهاد میدهند کسانی که داوطلب کمک به مردم مظلوم و محروم افغانستان هستند، خود را آماده اعزام کنند. خطرات این راه برای وی و جمع حاضر مطرح میشود اما هدفی که او دنبال میکرد در برابر آن خطرات اهمیتی نداشت؛ او میخواست به اسلام خدمت کند.
ممدوحی از سویی تاب ماندن نداشت و از سویی دیگر میدانست که خانواده اجازه رفتن نمیدهند؛ بنابراین به خانواده میگوید: «برای خدمت به اسلام به یکی از شهرستانها میروم».
این درحالی بود که شهید تقی ورکش در هرات افغانستان به عنوان فعال عرصه فرهنگی و نظامی مستقر بود و این سفر، سرنوشت زیبایی را برای این دختر انقلابی رقم زد.
وی در خصوص اعزام به افغانستان خود میگوید: در سال 1358 به همراه 2 نفر از خواهران و برادران با قطار به مشهد مقدس رفتیم؛ تا مرز را با ماشین و بقیه مسیر را پیاده یا سوار بر الاغ و قاطر بودیم؛ بین راه و در پستی و بلندیها پایم دچار مشکل شد و به سختی خود را به هرات رساندم.
* تأسیس حزبالله افغانستان توسط شهید ورکش؛ دغدغه همسرم از فقر فرهنگی در افغانستان
این خادم شهدای گمنام تپه نورالشهدا یادآور میشود: شهید ورکش در هرات این گونه تشخیص داده بود که مردم منطقه با فقر فرهنگی مواجه هستند اگر مردم مبارزات نظامی داشته باشند اما به دلیل فقر فرهنگی نمیتوانند پیروز باشند؛ بنابراین وی حزبالله افغانستان را با حضور مبارزان انقلابی افغانی و ایرانی تأسیس کرد و ما کارهای فرهنگی خود را با خواهران افغان آغاز کردیم و آقایان نیز به برادران افغان آموزشهای فرهنگی، دفاعی و نظامی میدادند.
* آشنایی در افغانستان و ازدواج در ایران
زمانی که از وی درباره آشنایی و ازدواج با شهید ورکش سؤال میکنیم، ابتدا لبخندی میزند؛ نگاهی به آسمان میکند؛ نفس عمیقی میکشد و اینگونه بیان میکند: بعد از چند ماه حضور در افغانستان، شهید ورکش پیشنهاد ازدواج با بنده را مطرح کرد که پس از بازگشت به تهران، با رضایت خانوادهها با هم ازدواج کردیم.
* همسرم سالها آرزوی شهادت داشت
ممدوحی با اشاره به حضور شهید ورکش در جبهههای حق علیه باطل، اظهار میدارد: پس از آغاز جنگ تحمیلی صدام علیه ایران، هرجا نیاز به نیرو بود، شهید ورکش در آنجا حضور یافت؛ شهید در عمده عملیاتهای دفاع مقدس از جمله «بیتالمقدس» حضور داشت؛ در این عملیات شهید «مرتضی ورکش» برادر بزرگتر همسرم به شهادت رسید؛ در حالی که تقی در خط مقدم و 7 کیلومتر جلوتر از او بود؛ نرسیدن به شهادت همیشه او را آزار میداد و میگفت: «من لیاقت شهادت نداشتم» اما بنده عقیده دارم که خدا خواست همسرم با مهارتهایی که در تمام زمینههای آموزشی و نظامی داشت، بیشترین خدمت را کند و سپس در همین مسیر به آرزوی دیرینهاش برسد.
وی میگوید: شهید ورکش با وجود حضور در بیشتر عملیاتهای دفاع مقدس، یک روز هم سابقه رسمی حضور در مناطق جنگی را ندارد؛ به این دلیل که وی با داشتن تخصص بالا در امر تخریب و سایر آموزشهای نظامی از سوی فرماندهان برای فعالیت در پادگانهای آموزشی تشویق شده و از حضور در مناطق جنگی منع میشد اما خود شهید به خاطر اشتیاقش برای حضور در عملیاتها، در انجام عملیات مرخصی بدون حقوق میگرفت و در آن شرکت میکرد که در یکی از عملیاتها یکی از گوشهایش 50 درصد از شنوایی را از دست داد و او هیچ وقت پرونده جانبازی را پیگیری نکرد.
* در مأموریتی به روستای اطراف تبریز با دو فرزند در یک کلاس زندگی میکردیم
از این همسر فداکار درباره همراهیاش با شهید ورکش میپرسیم، او پاسخ میدهد: بنده در مأموریتهای آموزشی شهید ورکش به شهر و روستاها همراهش بودم؛ گاهی اوقات سفرها برایم سنگین بود اما به دلیل اینکه هدف برایم مقدس بود، احساس خستگی نمیکردم؛ 4 فرزند دارم که هرکدام از آنها در زاهدان، تهران، تبریز و خاش به دنیا آمدند؛ به یاد دارم در مأموریتی 5ماهه به یکی از روستاهای تبریز، با دو فرزندمان در یکی از کلاسهای درس مدرسهای زندگی میکردیم که فرزند سومم نیز در آنجا به دنیا آمد و اعزام به درمانگاه با امکانات آن زمان قدری برایم مشکل بود.
* خادم شهیدانی که پس از شهادتش راهش ادامه یافت
در خرداد سال 1380 تپه کلکچال که بعد از حضور شهدا تپه نورالشهدا نام گرفت، سردار شهید ورکش با مسئولیت جانشین دژبان کل نیروی انتظامی جمهوری اسلامی ایران نیز در مراسم تشییع و تدفین آنها حضور یافت و انس و الفت با این 8 شهید گمنام از همان جا آغاز شد.
او در نخستین سالگرد خاکسپاری شهدای گمنام با خود میگوید: «کاش پنجشنبه و جمعه هرهفته ایستگاه صلواتی برای پذیرایی از زائران دایر بود»؛ او با شهدا قرار میگذارد که هر هفته به دیدارشان برود؛ شهید ورکش هر صبح جمعه که به تپه نورالشهدا میرفت، در کولهاش ساندویچ و خوراکی میگذاشت تا از زائران شهدای گمنام پذیرایی کند.
این خادمان شهدا که اکنون به آنها پیوسته است، در سال 1385 لوازم پذیرایی تهیه کرد تا حداقل پذیرایی از زائران شهدای گمنام صورت گیرد؛ اما این سال، آخرین سال عمرش بود و به شهادت منتهی شد؛ پس از شهادت وی این کار روی زمین نماند؛ از سال 1386 ایستگاه صلواتی به نیت ادامه دادن راه شهید ورکش و رسیدن ثواب این کار به ارواح طیبه شهیدان «مرتضی و تقی ورکش» و سایر شهدا راهاندازی شد و این ایستگاه در طول این 4 سال، بدون وقفه هر صبح جمعه میزبان زائران شهدای گمنام است.
ممدوحی بیان میدارد: با پیشنهاد پسرم برای راهاندازی ایستگاه صلواتی، برای تهیه سماور و کتری به بازار رفتیم و کلمن آبی را که شهید ورکش خریداری کرده بود نیز به کلکچال بردیم؛ پس از هماهنگی با سرهنگ غلامی که مسئولیت آنجا را بهعهده دارد، توانستیم این ایستگاه را راهاندازی کنیم؛ در ابتدا وسایل بسیار محدود بود اما در حال حاضر با توکل به خداوند، امکانات خوبی در آنجا برای زائران راهیان نور ایجاد شده است و بیش از 150 نفر از اقشار مختلف مردم، در این ایستگاه ما را همراهی میکنند.
* نحوه آسمانی شدن، شهید آموزش
وی درباره نحوه شهادت شهید «تقی ورکش» اظهار میدارد: همسرم بیشتر لحظات عمر خود را در راه آموزش نیروهای نظامی و انتظامی سپری کرد و در حالی که 4 روز به موعد بازنشستگیاش مانده بود، 28 دی سال 85 حین آموزش راپل به شهادت رسید؛ وی در آن زمان 51ساله بود و با توجه به مسئولیتش به عنوان حانشین دژبان کل نیروی انتظامی جمهوری اسلامی میتوانست به آموزش عملی نیروها نپردازد، اما وی با علاقه خاصی که به آموزش نیروها داشت، ضمن حفظ سمت به این منظور به دانشگاه پلیس مأمور شد. در روز حادثه هم به محل قدیم پادگان نصر رفت تا به نیروها آموزش سخت راپل (فرود و صعود به ارتفاع) را بیاموزد که بعد از پاره شدن طناب و سقوط از بلندی به شهادت رسید و همکاران و دوستان او نیز به همین دلیل، به وی لقب «شهید آموزش» دادند.
* شهید ورکش در تمام کارهایش فقط خدا را در نظر میگرفت
وی با اشاره به خصوصیات اخلاقی شهید ورکش میگوید: شهید ورکش در تمام کارهایش خدا را در نظر میگرفت؛ به نظر بنده و خیلی از دوستانش، کمتر کسی تمام خصوصیات خوب را یکجا دارد اما شهید ورکش اینگونه بود؛ او قبل از شهادتش دنیا را قفس میدانست و همیشه میخواست از این قفس رها شود که با شهادتش رها شد.