خانه / نمایش جزییات خبر

روایت یک عاقبت‌بخیری عاشقانه

روایت یک عاقبت‌بخیری عاشقانه
همان روز اول که پای سفره عقد نشستند و برای یک‌ عمر همدیگر را انتخاب کردند، به هم قول دادند که هیچ‌وقت و هیچ کجا بدون هم نروند. حتی عکس‌شان هم اجازه نداشت تنهایی در حجله معراج بنشیند.

معراج‌الشهدا روز تازه‌ای به خودش می‌دید. قرار نبود مثل همیشه عکس مردی مجاهد در حجله معراج بنشیند و زنی آخرین عاشقانه‌هایش را پای تابوت برای همسرش نجوا کند. قرار نبود حسینیه معراج وعده‌گاه آخرین دیدار لیلی و مجنونی باشد و بعد از آن زنی بماند و حسرت خاطرات و رنج دلتنگی. قرار نبود فیض شهادت فاصله‌ای باشد بین آنها که سال‌ها عاشقانه و مجاهدانه زندگی کرده بودند.

همان روز اول که پای سفره عقد نشستند و برای یک‌عمر همدیگر را انتخاب کردند، به هم قول دادند که هیچ‌وقت و هیچ کجا بدون هم نروند. حتی عکسشان هم اجازه نداشت تنهایی در حجله معراج بنشیند. مهمان‌های این بار معراج‌الشهدا دست هم را محکم گرفته بودند و پابه‌پای هم تا شهادت دویده بودند، تا یک عاقبت‌بخیری عاشقانه.

 

وداع با پیکر مطهر شهیده راه قدس معصومه کرباسی-1آبان1403 10


حتی زور موشک هم به این دست‌ها نرسید
خبر رسیده بود دختر ایران شهیده معصومه کرباسی برگشته است، مادر حالا چقدر دلش می‌خواست خانه را آب‌وجارو می‌زد، غذای محبوب معصومه و بچه‌ها را می‌پخت، منتظر زنگ در می‌نشست تا معصومه بعد از آن همه دلتنگی می‌آمد، یک دل سیر بغلش می‌کرد و یک‌دنیا برایش حرف می‌زد.این مدت هر بار که بمب‌های اسرائیلی خانه‌های لبنان را آوار کرد و خبر شهادت زنان و کودکان بی‌گناه لبنانی به ایران رسید، مادر دل‌نگران، شماره معصومه را می‌گرفت و دعوتش می‌کرد که حالا که جنگ است به ایران بیاید اما معصومه هر بار می‌گفت: «مگر خون من و بچه‌های من از بچه‌های غزه و لبنان رنگین تره؟! من تا لحظه آخر کنار همسرم می‌مانم.» معصومه ماند تا ثانیه‌های آخر، حتی موشک اسرائیلی هم نتوانست دستش را از دست همسرش جدا کند. اما حالا بعد از آن همه چشم‌انتظاری آمده بود تا انیس و مونس مادرش باشد و افتخار پدرش.حسینیه معراج الشهدا میزبان وداع آخر شهیده و مادرش است، مادر دست روی پیکر کفن پیچ شده دخترش می‌کشد، لالایی می‌خواند و قربان‌صدقه‌اش می‌رود اما دلش آرام نمی‌گیرد. نجواهایش میانِ های‌های گریه، روضه می‌شود برای دل حاضران.«مادر چی‌کار کنم که می‌خوام بغلت کنم و نمیشه؟! چیکار کنم معصومه جانم؟!»

 

وداع با پیکر مطهر شهیده راه قدس معصومه کرباسی-1آبان1403 16


نترس بابا من شهید نمی‌شوم!
پدر شهید می‌خواهد آخرین دیدار پدر و دختری‌شان خصوصی باشد. با این که معصومه چهل و چند ساله است و پدر محاسن و مو سفید کرده، اما معصومه برای او هنوز همان دختر کوچولویی است که روز اول در قنداقه سفید پیچیدند و به دستش دادند. صورت را که باز می‌کنند شانه‌های پیرمرد می‌لرزد: « بگذار خوب نگاهت کنم بابا، قربون چشم‌های خوشگل دخترم برم، بگو چی به سرت آمده عزیز بابا. خیلی زجر کشیدی؟! آره؟! قربون دخترم برم.»پسرهای بزرگ معصومه، مهدی ۱۹ ساله و مهتدی ۱۴ساله پدربزرگ را آرام می‌کنند. آقای کرباسی نگاه آخری به‌صورت شهیدش می‌کند و دست به دعا برمی‌دارد: «خدایا این هدیه ناقابل را از من بپذیر!». فرصت گفت‌و‌گو مهیا می‌شود تا چند کلامی هم‌صحبت پدر شهیده بشوم. از علت درخواستش برای دیدار خصوصی با دختر شهیدش می‌پرسم ومی‌گوید: « نمی‌خواستم اشک و اندوه من دل فرزندان دخترم را بلرزاند اما آنها از من محکم‌تر و مقاوم‌تر هستند. خودشان دست مرا گرفتند و برای این وداع همراهی‌ام کردند و آنها بودند که به من تسلی و دلداری می‌دادند.»
 

وداع با پیکر مطهر شهیده راه قدس معصومه کرباسی-1آبان1403 13

آقای کرباسی در چند جمله رابطه پدر و دختری‌شان را برایم خلاصه می‌کند و می‌گوید:« معصومه فقط دختر بزرگم نبود، رفیقم بود. عادت داشتیم مدام به هم زنگ بزنیم و صحبت کنیم. چون مثل خودم اهل مطالعه بود، هر بار که کتاب جدیدی را می‌خواست بخواند از من مشورت می‌گرفت. بارها به او گفتم که به ایران بیاید اما می‌خندید و می‌گفت نترس بابا من لیاقت شهادت ندارم. اما من دخترم را خوب می‌شناختم می‌دانستم که شهید می‌شود.» ویدئو اصابت موشک به محلی که شهید و شهیده حضور داشتند اگر چه برای پدر تلخ و سخت است اما او توصیف شیرینی از آن دارد. « همان‌طور که روز اول دستشان را در دست هم گذاشتم، همان‌طور هم دست در دست هم رفتند.»

 

وداع با پیکر مطهر شهیده راه قدس معصومه کرباسی-1آبان1403 14

 

رزق فاطمیه و روضه مصوری که معصومه برایمان خواند
مجلس دوباره زنانه می‌شود. خانم‌ها می‌مانند تا پیکر را برای تشییع آماده کنند. صورت را می‌بندند، کفن را مرتب می‌کنند، پیکر را در تابوت دیگری می‌گذارند و... این جمع تماماً زنانه که دور پیکر معصومه را گرفته است ناخودآگاه مرا تا تشییع حضرت زهرا (س)می‌برد. مخصوصاً که کسی کنار گوشم نجوا می‌کند: «بخشی از پیکر سوخته است» و صدایش میان هق‌هق گریه گم می‌شود. بچه‌های قد و نیم‌قد شهید که دور تابوت جمع می‌شوند، روضه مصورتر می‌شد. انگار معصومه از همین حالا رزق فاطمیه را در دست‌های خالی‌مان می‌گذارد.میان حاضران، همسر سردار شهید نیلفروشان را می‌بینم. دو هفته پیش در همین نقطه‌ معراجی زمین با همسرش وداع کرده و هنوز داغ نبودن سردار بر دلش تازه است. لحظه‌به‌لحظه مراسم او را یاد لحظاتی می‌اندازد که در حسینیه معراج با سردار نیلفروشان گذرانده است. یاد پیکری که از شدت جراحت حتی نتوانست لمسش کند یا برای آخرین بار یک دل سیر به تماشای صورتش بنشیند. برایم می‌گوید که این اواخر حسابی درگیر و مشغول مراسم شهید نیلفروشان هستند اما وقتی خبردار شده است که دوباره وداعی در معراج برپاست، بی‌اختیار پاهایش او را تا اینجا کشانده‌اند. هرچه که باشد او تلخی و سختی وداع را به‌تازگی چشیده و بهتر از هر کسی می‌تواند درک کند خانواده شهید در این دیدار چه لحظات سختی را تجربه می‌کنند، برای همین هم آمده تا تسلای دلشان باشد. از معصومه که می‌پرسم می‌گوید: « شهیده کرباسی را از نزدیک نمی‌شناختم اما احساس می‌کنم بارها در مراسم‌ روضه در لبنان او را دیده بودم.

وداع با پیکر مطهر شهیده راه قدس معصومه کرباسی-1آبان1403 11

سعادتی که شهیده کرباسی از خدا خواسته بود
تابوت کوفیه‌پیچ شهیده کرباسی چند ساعتی در حیاط معراج‌الشهدا می‌ماند تا حاضران، چه آنها که سال‌هاست او را می‌شناسند و چه آنها که آشنایی‌شان به بعد از شهادت او باز می‌گردد با معصومه وداع کنند. بچه‌ها دور مادر نشسته‌اند، خوب نگاهشان می‌کنم. چشم‌هایشان گاهی‌ تر می‌شود اما هیچ‌کس نه صدای گریه‌شان را می‌شنود نه بی‌قراری‌شان را می‌بیند. به قول مهدی پسر بزرگ شهیده، مادر و پدر تمام عمر آنها را برای چنین روزهایی آمده کرده بودند. صدای مداحی حال و هوای معراج را عوض می‌کند. هرکس می‌آید و پای تابوت شهیده سفارشش را به گوش معصومه می‌رساند. «برای ماهم دعا کن آخرش همین‌جوری بین چفیه فلسطینی بریم»، «سلام من رو به حضرت زهرا سلام‌الله‌ علیها برسون خواهر»، «سفارش ما رو هم بکن!» و....مهدی چفیه فلسطینی‌ای دور گردن انداخته و به‌رسم مهمان‌نوازی به مهمان‌ها خوش‌آمد می‌گوید و بابت حضورشان تشکر می‌کند. مهمان‌های مادر را که بدرقه می‌کند، چنددقیقه‌ای فرصت گفت‌وگو به من می‌دهد و برایم از راز دعاهای بعد از نماز مادرش می‌گوید: «علاقه پدر و مادرم به هم خاص و زبانزد بود. مادرم همیشه بعد از نمازهایش دعا می‌کرد همراه پدرم به شهادت برسد و دعایش هم مستجاب شد.»

وداع با پیکر مطهر شهیده راه قدس معصومه کرباسی-1آبان1403 17
صبوری و مقاومت مهدی، مهتدی، زهرا و حتی محمد ۷ساله در تمام طول مراسم که غریبه و آشنا بی‌قرار بودند برایم جالب است، از مهدی که دلیلش را می‌پرسم، می‌گوید: « مادرم از همان اول به همه‌ ما گفت که شما را نذر امام‌زمان کرده‌ام و ان‌شاءالله در راه ایشان و مقاومت به شهادت برسید و از همان بچگی هم ما را بر مبنای همین عقیده تربیت کرد. خداوند در قرآن می‌فرمایند لَا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلَّا وسعها خدا هیچ‌کس را تکلیف نکند مگر به‌قدر توانایی او. ایمان داریم اگر ما اندازه این امتحان و مسئولیت نبودیم خدا ما را این‌طور امتحان نمی‌کرد.»


۲ آبان ۱۴۰۳
فارس |
تاریخ انتشار: ۲ آبان ۱۴۰۳
نام را وارد کنید
تعداد کاراکتر باقیمانده: 500
نظر خود را وارد کنید