روح الله گفت من سرعتم رو بیشتر میکنم، میرم میرسم به این بنده خدا و تذکر میدم و رد میشم میرم . بعد از من شما هم مثل من عمل کنید. بیاید تذکر بدید و رد بشید. همینطور هم شد. روح الله رفت و دستش رو گذاشت روی شونهی بندهی خدا و تذکر داد، بلافاصله هم راهش رو کشید و رفت. اون بنده خدا یک دفعه صداش رو انداخت توی گلوش و شروع کرد به غر غر کردن. بعد از روح الله، فاضل هم همین کار رو تکرار کرد...
شهید روح الله قربانی ، چند سال از من بزرگ تر بود . روح الله رو برای اولین بار در مسجد امام علی علیه السلام دیده بودم . در عین حال که خیلی سر به زیر و کم حرف بود ، خیلی هم پر جنب و جوش و فعال بود .
روح الله انسان خودساخته بود . فیلم خوب بودن بازی نمیکرد . واقعا اهل مبارزه با نفس بود .
ما روح الله رو هم در محیط مسجد زیاد میدیدیم و هم در محیط باشگاه . توی هیئت و بسیج هم برو بیایی داشت برای خودش .
غیر از اینها هم گاهی قرار کوهنوردی میذاشتیم و چند نفری جمع میشدیم میرفتیم کوه .
کوهنوردی مون به این صورت بود که اذان مغرب و عشاء ، از پارک جمشیدیه راه میوفتادیم ، نماز صبح رو در ایستگاه شهدای گمنام کلکچال میخوندیم و بعد از نماز برمیگشتیم پایین .
یک بار که طبق همین برنامه ، من و یکی از بچه ها به اسم فاضل ابریشم باف ، به اتفاق روح الله رفته بودیم ارتفاعات کلچال ، در مسیر برگشت اتفاقی افتاد که برای من درس مهمی بود .
فکر میکنم حدودا ساعت هشت صبح بود که در مسیر برگشت ، بعد از چند ساعت پیاده روی ، رسیده بودیم به پارک جمشیدیه . توی پارک یه بنده خدایی رو دیدیم که یک اسپیکر روی دستش بود و داشت موسیقی نامناسبی رو با صدای بلند پخش میکرد .
علاوه بر این که موسیقی مجاز نبود ، با صدای بلندی که ایجاد شده بود ، آلودگی صوتی هم ایجاد میشد .
شاید اگر من تنها بودم با خودم میگفتم خب بالاخره الان رد میشم و میرم . اما روح الله ایده ی جالبی داشت . روح الله گفت من سرعتم رو بیشتر میکنم ، میرم میرسم به این بنده خدا و تذکر میدم و رد میشم میرم . بعد از من شما هم مثل من عمل کنید . بیاید تذکر بدید و رد بشید . همینطور هم شد .
روح الله رفت و دستش رو گذاشت روی شونه ی بنده ی خدا و تذکر داد ، بلافاصله هم راهش رو کشید و رفت . اون بنده خدا یک دفعه صداش رو انداخت توی گلوش و شروع کرد به غر غر کردن .
بعد از روح الله ، فاضل هم همین کار رو تکرار کرد . دقیقا مثل روح الله . بنده ی خدا متوجه نشد که بین نفر اول و نفر دومی که تذکر دادن ، ارتباطی هست . یکم جا خورد و دیگه غر غر نکرد .
اما هنوز صدای بلندگوش رو کم نکرده بود .
بعد از فاضل ،من هم رفتم و خیلی آروم دست زدم به شونه اش و گفتم لطفا با هندزفری گوش بدید …
بنده ی خدا با دیدن من دیگه واقعا شوکه شد . هیچی نگفت و بلافاصله صدای بلندگو رو کامل بست …
حدود بیست قدم جلوتر که رفتیم ، دوباره سه تایی ، شونه به شونه ی هم حرکت کردیم و ادامه ی راه رو با هم رفتیم . روح الله اهل مبارزه با نفس و مبارزه با رذایل اخلاقی بود . بیشتر از این که بخواد دیگران رو هدایت کنه ، سعی میکرد مسیر هدایت رو پیدا کنه . بخاطر همین بود که عملکردش همیشه بهترین اثر رو میگذاشت .
روح الله چند سال بعد در منطقه ی حلب سوریه به شهادت رسید و بیشتر از قبل ، از ما فاصله گرفت . انشاءالله اینبار هم ما با فاصله مثل روح الله عمل کنیم و باز با هم مسیر رو ادامه بدیم .