حجازی طاقانکی مسئول بنیادشهید آبادان در دوران دفاع مقدس در کتاب «آبادان لین ۱» به بیان خاطرهای از شهید رجایی پرداخت.
مرحوم سید کریم حجازی طاقانکی مسئول بنیادشهید آبادان در دوران دفاع مقدس در کتاب «آبادان لین ۱» که به روایت مقاومت مردمی در آبادان پرداخته است، در بخشی از این کتاب به خاطره از شهید محمدعلی رجایی به عنوان نخستوزیر اشاره کرده است. در این روایت میخوانیم:
آقای رجایی را با بالگرد از بندر امام خمینی (سربندر) به چوئبده آورده بودند و دو نفر از بچههای سپاه آبادان با ماشین سواری او را از چوئبده به آبادان میآورند. بعد از بازدید از جبهه که در همان روز انجام گرفت، آقای رجایی را شب به ستاد پشتیبانی جبهه و جنگ آوردند و شب میهمان ما بود. آن موقع خانهای که ستاد جبهه و جنگ محسوب میشد، متعلق به شخصی بود به اسم آقای تفرشی.
این خانه یک درش رو به سازمان آب باز میشد و درِ دیگرش رو به امامزاده سید محمد (ع) بود. البته این محل با آن مکانی که گفتم آتش گرفت و آقای بخشی در آنجا گیر افتاده بود، فرق میکرد. آقای رجایی آن موقع نخستوزیر بود و آقای باهنر هم وزیر آموزش و پرورش بود. آقایی به اسم موسوی هم که معاون آقای باهنر بود، همراهشان آمده بود که چندی بعد در دفتر حزب جمهوری اسلامی شهید شد. ما آن شب حدود بیست نفر بودیم که آنها را دوره کرده بودیم و از هر دردی حرف میزدیم. آقای رجایی هم از وضعیت جبههها و کمبودهای ما میپرسید.
خلاصه، صحبتهای جمع گل انداخته بود و خیلی طول کشید و آخر سر همه رفتند خوابیدند. صبح که بلند شدم، هنوز همه خواب بودند. دیدم از توی آشپزخانه یک صدای خفیفی میآید. آرام رفتم و وارد آشپزخانه شدم. دیدم آقای رجایی تمام ظروف آشپزخانه را شسته و پنیر و کرده و نان را بُرش زده و آماده کرده و چای را هم گذاشته بود دم بکشد و صبحانه را بهطور کامل حاضر کرده بود. بچهها وقتی بیدار شدند، دیدند که صبحانه است و آقای رجایی جلوشان صبحانه گذاشت.
من و همه متعجب مانده بودیم که آقای رجایی کی بیدار شده بود؟! چه وقت بیدار شده بود که هیچکس متوجه نشده بود! چطور رفته بود در آشپزخانه و جای پنیرها و کره و ظرف و ظروف را پیداکرده بود! البته آقای رجایی اهل تَهَجُّد و نماز شب بود. ایشان آنقدر منظم بود که ما همه لذت میبردیم؛ نه به خاطر اینکه صبحانه را آماده کرده بود؛ بلکه نظم و افتادگی آقای رجایی ما را مسرور کرده و تحت تأثیر قرار داده بود. هرچه من و دوستان دیگر اعتراض و گله کردیم که آقا این چهکاری است که شما کردید؟! گفت من به وظیفه خود عمل کردهام. آقای غرضی و آقای فروزنده هم در آنجا حاضر بودند و عین این جمله را آنها هم از دهان آقای رجایی شنیدند.