حاج آقا ابوترابی افسر عراقی را در حیاط اردوگاه دید و وقتی افسر پرسیده بود که چیزی میخواهد یا نه مسئله اسرایی که در انفرادی بودند را مطرح کرد.
علی علیدوست قزوینی از آزادگان دوران دفاع مقدس در خاطرهای از آن دوران به برنامههای فرهنگی آزادگان در این دوران اشاره کرده است که در ادامه میآید.
در ایام حمله متجاوزانه اسرائیل به جنوب لبنان یک روز در اتاق ما برنامهای درحال اجرا بود که نگهبانهای عراقی از غفلت نگهبان خودی سو استفاده کرده و خودشان را به آسایشگاه رساندند. بدون این که اعلام خطری شده باشد بعضی چیزهایی را که میشد بهم بزنیم یا پنهان کنیم پنهان کردیم، ولی بعضی چیزها را نمیشد به سرعت بهمش زد، مثلا یه پلاکاردی داشتیم که روی پارچه دشداشه سفید نوشته بودند «خدایا خدایا تا انقلاب مهدی (عجل الله فرجه) خمینی را نگهدار!»
این را دیگر فرصت نشد باز کنیم تا اینکه یکی از نگهبانان عراقی که به او احمد ساواکی میگفتیم آمد و از ارشد اتاق پرسید این چیه؟! ارشد هم با خون سردی تمام برایش خواند! گفت: بازش کن بده من و بعد نیز تفتیش کردند و کلی اشیا ممنوعه پیدا شد که با خود بردند. بعد این ۹ نفر را به عنوان مسببین این کارها شناسایی کردند و فرستادند سلول انفرادی و گفتند اینجا باشید تا بعدا به پروندههایتان رسیدگی شود.
یک شب را در سلول بودیم و انتظار بازجویی محاکمه و بغداد را داشتیم که روز بعد حاج آقا ابوترابی، فرمانده عراقی داخل محوطه را میبیند و سلام علیک میکند و فرمانده عراقی میپرسد خواسته یا مشکلی ندارید؟ حاج آقا تشکر میکند و میگوید: دیروز در یکی از اتاقهای برای شهدای لبنان مراسم گرفته بودند در حالی که ما به خاطر شعارهای ضد صهیونیستی نظام شما انتظار داشتیم سربازان شما در این مراسم شرکت کنند، ولی آمدند و مراسم را بهم زدند و چند نفر را از دیروز به سلول فرستادهاند، هوا گرم است و نفرات زیادی در سلول هستند و ما نگرانیم اتفاقی برایشان بیفتد!
سرهنگ عراقی وقتی این حرفها را از حاج آقا شنیده معذرت خواهی کرده و گفته بود ما نمیدانستیم شما برای شهدای لبنان مراسم گرفتید! دستور میدهم همین امروز زندانیان را آزاد کنند و غروب بعد از آمار آمدند و ما را آزاد کردند!