مادر شهید بلباسی می گوید: چند روز قبل از سفر به سوریه یک شب شام رفتم خانه پسرم. بعد از خوردن غذا گفت مامان میخواهم بروم سوریه. مخالفت کردم و گفتم نه.
شهید محمد بلباسی وقتی تصمیم گرفت مدافع حرم شود چهارمین فرزندش قرار بود متولد شود. اما زندگی روزمره نتوانست او را از هدفی که دارد منحرف کند و عزم رفتن کرد. محمد به خدا توکل کرده بود و می دانست خلیفه خانه شهید، خود خداست. شهید بلباسی سرانجام در 16 اردیبهشت سال 95 در منطقه خان طومان به شهادت رسید.
«چند روز قبل از سفرش به سوریه یک شب شام رفتم خانهشان. بعد از خوردن غذا گفت مامان میخواهم بروم سوریه. مخالفت کردم و گفتم نه، تو 3 تا بچه داری، دائما هم که مأموریتی. پدرت هم تازه فوت کرده و باید بمانی پشتیبان من باشی. همسرت هم درست است حرفی نمیزند ولی خسته شده، تقصیر هم نداره. من نمیگویم نرو ولی الان وقتش نیست. یک مدتی پیش زن و بچهات بمان، حداقل آنها تو را ببینند بعد برو سوریه. آن موقع حرفی نزد و فقط خندید. نگو همه کارهایش را انجام داده و آماده رفتن بود. شب که رفتم خانه خواب وحشتناکی دیدم. صبح به محض بیدار شدن زنگ زدم بهش و گفتم مادر شیرم حلالت باشه هر جا بخواهی بروی آزادی. خندید و گفت چه شده؟ گفتم هیچی، خواب دیدم اما هر چه اصرار کرد برایش تعریف نکردم. همان روز رفته بود تهران که اعزام شوند اما من خبر نداشتم.»
«خواب دیده بودم شهید آوردند و گذاشتند جلوی من. سلام میکنم و میگویم خیلی خوش آمدی پسر اما از کجا آمدی؟ و همینطور با شهید درد و دل میکردم. یک درخت پر از شکوفه آنجا بود، به شهید گفتم: این درخت برای کیست؟ گفت: برای شما. گفتم: من که درخت نداشتم! گفت: چرا این درخت برای شماست».