به همین مناسبت و در آستانه چهل و دومین سالگرد شهادت شهید بهشتی بخشی از خاطرات در مورد زندگی شهید بهشتی از کتاب «سید محمد بهشتی» که کتابی جیبی از مجموعه خاطرات شهید بهشتی است که به کوشش «علی اکبری» جمعآوری شده و انتشارات «یا زهرا (س)» آن را منتشر کرده است. این خاطرات را در زیر بخوانید.
«آیتالله شهید «سید محمد حسینی بهشتی» روز دوم آبان ۱۳۰۷ در محله لومبان اصفهان به دنیا آمد. پس از طی مراحل تحصیل ابتدایی و دبیرستان در سال ۱۳۲۱ به مدرسه علمیه صور اصفهان رفت.
در دبیرستان، زبانهای فرانسه و انگلیسی را فراگرفت. در سال ۱۳۲۵ برای ادامه تحصیل به قم آمد و از سال ۱۳۲۶ درس خارج را شروع کرد. وی در قم خارج فقه و اصول را نزد اساتیدی همچون آیتالله «سید محمد محقق داماد» و امام خمینی (ره) و در درس آیتالله العظمی «سید حسین طباطبایی بروجردی»، آیتالله «سید محمدتقی خوانساری» و آیتالله العظمی «سید محمدتقی کوهکمری» نیز حاضر میشد.
درسال ۱۳۲۷ دیپلم ادبی را بهصورت متفرقه گرفت و لیسانس الهیات را نیز در سال ۱۳۳۰ به دست آورد. او که طی این مدت زبان خارجهاش را کامل کرده بود، بهعنوان دبیر زبان انگلیسی در دبیرستان حکیم قم تدریس میکرد. از سال ۱۳۳۰ تا ۱۳۳۵ فلسفه را نزد علامه طباطبایی آموخت و در سال ۱۳۳۸ دکترای فلسفه را از دانشکده الهیات دریافت کرد.
سال ۱۳۴۳ برای انجام فعالیتهای اسلامی در هامبورگ به آلمان رفت و پس از پنج سال در سال ۱۳۴۹ به ایران بازگشت.
همسر شهید روایت میکند:
پس از پیروزی انقلاب، به سبب لیاقت و کاردانی وی، امام خمینی در اسفند ۱۳۵۸ مسئولیت دیوان عالی کشور را به وی واگذار کرد.
حتی یک ریال هم از دادگستری حقوق نگرفت
همسر شهید در این مورد روایت میکند:
«او حتی یک ریال از دادگستری حقوق نگرفت و از آنجا پشیزی به خانه نیاورد. میگفت وقتی اینهمه آدم مستضعف داریم، روا نیست که من از دادگستری حقوق بگیرم. شما باید بدانید که زندگیتان باید با همین حقوق بازنشستگی من (حقوق بازنشستگی آموزش و پرورش) بگذرد.
او ماهی پنج هزار و ۵۰۰ تومان حقوق میگرفت که خرج خانواده، پسرش، خانواده دامادش و خرجهای دیگر را با همان میداد. یک شب لامپ خانه سوخته بود. من به مغازههای اطراف سر زدم، ولی پیدا نکردم.
لاجرم به دادگستری تلفن زدم که: «آقا! از فروشگاه آنجا لامپ بگیرید و بیاورید.»
جواب داد: «هرگز! خدا نکند که من چنین کاری بکنم. شما عجالتاً شمع روشن کنید تا ببینم چه میکنم.»
آمریکا، از دست ما عصبانی باش و از این عصبانیت بمیر
شهید بهشتی در یکی از سخنرانیهایش در آغاز جنگ گفت: «این جنگ تحمیلی اخیر، توطئه آمریکا است. برای چی؟ چه چیزی را میخواهد از شما بگیرد؟ استقلال شما را، حاکمیت اسلامی را میخواهد بگیرد.
میگوید از همان ناسیونالیستهای میانهرو سر کار بیایند، ما فوراً جنگ را تمام میکنیم. رأی مردم در قبال اینکه یا باید مردانه و با توکل به خدا جنگید و یا باید یک دولت ملیگرای میانهرو مورد قبول آمریکا سر کار بیاید، چیست؟»
در این هنگام فریاد «مرگ بر آمریکا» توسط مردم سر داده شد. دکتر بهشتی داد زد: «آقای ریگان! بشنو، بشنو. این فریاد خشمگینانه ملت ما را ببین. آیا نمیشنوی که این ملت هنوز با همان خروش فریاد مرگ بر آمریکا سر میدهد.»
جمله معروف او که: «به آمریکا بگویید از دست ملت ما عصبانی باش و از این عصبانیت بمیر» را هنوز دوستان انقلابی از یاد نبردهاند.
نامه به امام (ره)
بعد از کارشکنیهای پی در پی بنیصدر، از طرف دکتر بهشتی نامهای خدمت امام (ره) ارسال میشود. متن این نامه به شرح زیر است:
«استاد و رهبر بزرگوار، سنگینی وظیفه، فرزندتان را بر آن داشت که این نامه را به حضورتان بنویسد و حقایقی را به عرضتان برساند...
در ماههای اخیر، صدای پای آمریکای توطئهگر و همدستان او گستردهتر از پیش شنیده میشود. دنباله زنجیروار توطئههای غرب و شرق که متأسفانه خود را پشت سر رئیس جمهور پنهان کردهاند، بیش از پیش نمایان میشود.
پناه دادن رئیس جمهور به مخالفان حاکمیت اسلام، عرصه کار را بر همه کسانی که شب و روز در این راه تلاش کرده و میکنند، روز به روز تنگتر میکند. در تلاشهای اخیر رئیس و جمهور و همکاران او، این نکته به خوبی مشهود است که برای حذف مسأله رهبری فقید در آینده سخت میکوشند...
این بود خلاصهای از آنچه لازم دانستم با آن پدر بزرگوار و رهبر عزیزم در میان بگذارم تا مثل همیشه با تصمیم پیامبرگونهتان، راه را برای ما و همه مردم مشخص کنید.»
من باید آنقدر ایمانم را قوی کنم که خداوند از من دفاع کند
در مقطعی به دکتر بهشتی، تهمتهای ناروایی زدند و شعارهایی علیه او میدادند. گاهی روی دیوارها شعار مینوشتند. شعارهایی از قبیل: «مرگ بر بهشتی» یا «بهشتی، بهشتی، طالقانی رو تو کشتی»
حتی وقتی دکتر به یکی از شهرها رفت، سر راه او الاغ سر بریدند. این جریان از سوی بنیصدر و مخالفان شهید بهشتی راهاندازی شده بود.
یک بار وقتی از او پرسیده شد که چرا مقابل این همه توهین، از خود دفاع نمیکنید، ابتدا آیهای را از قرآن خواند و سپس گفت: «من نباید از خودم دفاع کنم؛ بلکه باید آنقدر ایمان خودم را قوی کنم که خداوند از من دفاع کند و جواب اینها را بدهد و چون وعده خدا حق است، من به این وعده ایمان دارم. دفاع از خدا را که نمیتوان با دفاع ما مقایسه کرد.»
اگر میخواهیم موفق باشیم، باید رابطهبازی را کنار بگذاریم
یکی از آشنایان دکتر بهشتی که کارش به دادگستری کشیده شده بود، از او تقاضای استمداد و کمک کرد.
دکتر بهشتی که نفر اول قوه قضائیه بود، در پاسخ استمداد او گفت: «شما برای من خیلی عزیز و قابل احترام هستید، ولی آن روزی که امام مسئولیت اداره انقلاب را برعهده من گذاشتند، من به شکرالله با خدا پیمان بستم که اگر در جمهوری اسلامی مسئولیتی به دست آوردم، نه به حق و نه به ناحق قلمم برای توصیه کسی روی کاغذ نرود و با اینکه میدانم که شما راست میگویید و حق با شماست، اما بهتر است از همان مراجع قضایی اقدام کنید.»
سپس خطاب به مسئول دفتر خود گفت: «اگر ما میخواهیم موفق باشیم، باید قرطاسبازی، رابطهبازی، نامه نگاری و توصیه کردنها را کنار بگذاریم.»
نظر رسانههای خارجی در مورد دکتر بهشتی
لبخند شیرین دکتر بهشتی هنگام پاسخ به خبرنگاران، در خاطرهها حک شده است.
وی در پاسخ به سؤال خبرنگاری که پرسید: «چرا روز ۱۷ شهریور ۵۹، یاران رئیس جمهور (بنیصدر) این همه به شما توهین و اهانت کردند؟»
گفت: لابد نظر لطفی به ما دارند.
رادیو بی. بی. سی انگلیس در توصیف او میگوید: «آیتالله دکتر سید محمد بهشتی، مردی خوشلباس با چهرهای گیرا و پرابهت بود.
گرچه او با دیدی نو به مسائل زمان مینگریست، اما در عمل، سیاستگری را پیشه ساخته و هرگز کلمهای بیجا بر زبان نمیآورد. او در میان روحانیت ایران، از معدود کسانی بود که به نظم و سازمان اعتقاد داشت.»
المؤمن مرآت المؤمن
هرگز پشت سر کسی حرف نمیزد و پیوسته میگفت: «المؤمن مرآت المؤمن. اگر حرفی دارید، در حضور هم بگویید.»، اما در مورد خودش همیشه با بزرگواری برخورد میکرد.
قرار بود برای شورای صدا و سیما فردی را انتخاب کنند. وی آدمی را توصیه کرد که مدتی در سفارت آمریکا دنبال سند علیه دکتر بهشتی میگشت.
شاگردان وی این مطلب را عنوان کرده و نسبت به انتخاب او اعتراض کردند. دکتر بهشتی در پاسخ آنها گفت: «او جوان است و جوان هم کنجکاو است. چه اشکالی دارد اگر سندی پیدا میکرد، به ملت ارائه میداد تا مردم میدانستند که نباید به آدمی مثل من اعتماد کنند.»
این برخوردهای او، همه را حیرتزده میکرد.
مرا از شهادت نترسانید/ عبای امام
دکتر بهشتی عاشق شهادت بود. او میگفت: «از مرگ نترسید و مرا هم نترسانید. من از مرگ نمیترسم و اگر شهادت نصیبم شود، با افتخار به زیر خاک خواهم رفت.
من یک جان بیشتر ندارم و آن هم باید در راه خدا صرف شود.»
در تظاهرات جلوتر از همه بلندگو به دست میگرفت و وقتی به او اعتراض میشد که تیر میزنند، میگفت: «بزنند؛ من نمیتوانم ببینم که مردم کشته میشوند و خانه بنشینم. باید همراه این مردم باشم. اگر شهید شدم، با مردم بشوم، اگر نشدم هم با مردم باشم.»
چندی قبل از شهادتش، امام خمینی خواب دیده بودند که عبایشان سوخته است. امام به دکتر گفته بودند: «شما عبای من هستید. مراقب خود باشید.»
معراج دکتر بهشتی و یارانش
حزب جمهوری اسلامی_ هفتم تیر ۱۳۶۰
دکتر بهشتی سخنانش را آغاز کرد: «.. ما بار دیگر نباید اجازه دهیم استعمارگران برای ما مهرهسازی کنند و سرنوشت مردم را به بازی بگیرند. باید تلاش کنیم کسانی که متعهد به اسلام هستند، انتخاب شوند...»
این آخرین کلمات بود که از لبان حقگوی آن بزرگوار بیرون تراوید. ناگهان برقی جهید و صدایی مهیب برخاست و در کمتر از ثانیهای، از سالن اجتماعات حزب جمهوریی اسلامی، جز تلی از خاک، چیزی نماند و بیش از ۷۰ تَن از یاران امام، زیر خروارها خاک مدفون شدند و بدین ترتیب، پرونده زندگی دنیایی دکتر سید محمد حسینی بهشتی در ۵۳ سالگی مختومه شد و او بههمراه یارانش، پس از رنج و مشقت و فداکاری در راه اسلام و اعتلای آن، به دیدار حقتعالی شتافت.