خانه / نمایش جزییات خبر

ماجرای ثوابی که شهید باکری از خوش قولی گرفت

ماجرای ثوابی که شهید باکری از خوش قولی گرفت
آقاسید زد توی ذوقم و گفت: «فکر نمی‌کنم آقا مهدی بتونه شام بیاد آنجا، اما برای استراحت میاد.»
زمستان سال 63 بود. برف همه جا را پوشانده بود و هوا به شدت سرد بود. منزل مشغول کارهای روزمرّه بودم که صدای زنگ تلفن توی اتاق پیچید. گوشی تلفن را برداشتم؛ «بفرمایین»

سلام و احوالپرسی که کرد، شناختمش. من هم جواب سلامش را دادم و گفتم: «خوش‌آمدین، چه عجب از این طرف‌ها.....»

گفت: «امروز از منطقه آمده‌ام، گفتم یک احوالپرسی بکنم.»

خوشحال شدم و قبل از هر چیزی برای شام دعوتش کردم. او هم قبول کرد و قول داد برای شام بیاید منزل ما. خوشحالی‌ام دو برابر شده بود. دست به کارشدم تا شام خوبی درست کنم....

ساعت 9 شب شده بود و هنوز از مهمان‌ها هیچ خبری نبود. کم‌کم دل‌نگران می‌شدم که زنگ تلفن به صدا درآمد. گوشی را برداشتم؛ آقا سید خودمان بود. پرسیدم: «از آقا مهدی و دوستش چه‌‌خبر؟ خیلی دیر کرده‌اند، شام خيلی وقته حاضره.»

آقاسید زد توی ذوقم و گفت: «فکر نمی‌کنم آقا مهدی بتونه شام بیاد آنجا، اما برای استراحت میاد.»

ناراحت شدم و گفتم: «اگر قرار بود نیاد، پس چرا قول داد؟»

آقا سید گفت: «خوب با مسئوولان شهر جلسه داشت، شاید این ساعت شام را هم یک جایی خورده.»

ناراحتی‌ام چند برابر شد. پیش خودم از آقا مهدی رنجیده خاطر شدم. ساعت 10 شب را نشان می‌داد. زنگ منزل به صدا درآمد. زود در را باز کردم و چهره‌ی نورانی و صمیمی آقا مهدی توی قاب چشمانم جا گرفت. از خوشحالی در پوستم نمی‌‌گنجیدم. بدون هیچ صحبتی رفتم سر اصل مطلب: «آقا مهدی! چرا شام نیومدین منزل ما، چرا بدقولی کردین؟! به خاطر شما برای شام کوفته تبریزی حاضر کرده بودم.»

آقامهدی گفت: «کی گفته ما شام خوردیم؟! زود شام را آماده کن.»

با خوشحالی شام را آماده کردم و سفره را چیدم. به آقاسید گفتم: «ماجرای تلفن شما چی بود؟ شما که گفتین آقا مهدی و دوستش شام خورده‌اند!»

گفت: آقا مهدی با مسئوولین در استانداری و امام جمعه و چندجای دیگر هم جلسه داشت. خوب من فکر کردم در برابر اصرار آن‌ها تسلیم می‌شود؛ اما آقا مهدی هیچ‌جا زیربار نرفت و برحسب قولی که به شما داده بود، آمد منزل شما شام بخوره.....»

گفتم: «آقا مهدی! اجر و ثواب چندسال جنگ و جهادت یک طرف، اجر و ثواب خوش‌قولی امشب هم یک طرف.»

آن سفر آخرین‌باری بود که آقا مهدی به منزل آمد.

برگرفته از کتاب «اخلاق‌مداری» / خاطراتی از شهید مهدی باکری
۵ تیر ۱۴۰۲
تاریخ انتشار: ۵ تیر ۱۴۰۲
نام را وارد کنید
تعداد کاراکتر باقیمانده: 500
نظر خود را وارد کنید