خاطرات سردار باقر زاده از وقایع تشییع و خاکسپاری شهدای گمنام کلکچال
ایام راهیان نور سال80 بود که از همین جاده اهواز – اندیمشک داشتم رد میشدم، یعنی با تعدادی از دوستان به سمت فکه میرفتیم. حوالی شوش بود. داشتم سمت راست جاده به افرادی که کاهو می فروختند نگاه می کردم که یکدفعه تلفن همراه من به صدا درآمد. دیدم که حجت الاسلام تقوی (رئیس شورای سیاست گذاری ائمه جمعه) هستند. بعد از احوالپرسی گفتند که : خوب می شود که شما در میدان دربند تهران، که از آن نقطه کوهنوردها به کوه صعود میکنند، تعدادی از شهدا را دفن کنید و صبحهای جمعه که مردم میآیند آنجا، یک مراسم دعا و ذکری هم باشد. خُب به ایشان گفتم که بررسی می کنیم تا ببینیم چطور می شود. البته ما تا آن زمان در هیچ ارتفاعاتی شهید دفن نکرده بودیم. در حقیقت این جرقهای شد برای تدفین شهدای گمنام.
البته بعد از اینکه من برگشتم تهران، آن محل را بازدید کردم و مناسب ندیدم، به دلیل عوامل مختلف، از جمله محدودیت هایی که در آنجا وجود داشت. خُب نتیجه نگرفتیم، اما مصمم شدیم اصل این ایده را با موضوعیت کوهستان تعقیب کنیم، که نهایتاً این موضوع را با بعضی از همکاران و افرادی که در بحث جستجوی مفقودین با من همکاری داشتند مطرح کردم. یکی یا دوتا از سازمان های دیگر را هم در جریان گذاشتیم، از جمله وزارت کشور را. دوستانی هم که با ما بودن اصل ایده را قبول داشتند، ولی عموماً نظرشون این بود که منطقه کلکچال مناسبتر است و نظر من هم روی کلکچال بود ولی شناخت دقیقی از نقطه نداشتم و محل نقطه برایم مبهم بود و مایل بودم از نزدیک بروم و نقطه را شناسایی کنم. تا اینکه یک روز به اتفاق جناب سرهنگ حمیدی که از همکارانمان بود رفتیم به سمت کلکچال. ابتدا از ایستگاه روح ا... (اردوگاه آموزشی و پرورشی) بازدید کردیم که بعد از دکل صدا و سیما بود و با آن بچهها یک جلسهای داشتیم که آنجا دوستان یک اطلاعات کلی را در مورد مالکیت زمین های منطقه به من دادند. همینطور که از پای تپه و پای ارتفاعات نگاه می کردم، یک تپه ای در آن وسط جلوه خاصی داشت، کانه متفاوت از سایر نقاط بود و جذابیتش طوری بود که من را متوجه خودش کرد و از بچه ها سئوال کردم که این تپه متعلق به چه کسی است. گفتند این تپه در عرصه منابع طبیعی است و بالای این منطقه نیز باغی هست که متعلق به آموزش و پرورش است.
خب ترغیب شدم که بروم و از نزدیک ببینم. در مسیر که می رفتیم، چون مدت ها بود که کوه نرفته بودم یک مقدار خستگی را در پاهای خود احساس می کردم. دوست من هم که بنده را همراهی می کرد، ایشان هم به شدت خسته شده بود. در ادامه مسیر با اینکه خُب،مسیر کوه پیمایی نسبتاً ساده ای بود احساس خستگی می کردم و در نیمه های راه ایستادم و به دوستم که مقداری از من فاصله گرفته بود گفتم که من می خواهم میانبُر بزنم. شما در جریان باش و مسیر را ادامه بده تا در بالای تپه به من برسی. راه میانبر را با توجه به شیب خیلی تندی که داشت انتخاب کردم، اما قبل از اینکه مسیر را شروع کنم، در دل یک مطلبی را به شهدا گفتم. گفتم ای شهدایی که قرار است ما شما را به اینجا بیاوریم اگر راضی به انجام چنین کاری هستید به من یک توانی بدهید تا بتوانم این مسیر را طی کنم. با گفتن این جمله کانَّه دو تا فنر بزرگ زیر کفشهای من قرار دادند و من را با یک جهش به بالای تپه رساندند. یعنی توانستم به سرعت مسیر را طی کنم بدون اینکه احساس خستگی کنم، خستگیی که لحظاتی قبل در من بود و باعث می شد نفسم بگیرد. آنجا راحت توانستم از ارتفاع بالا بروم و با چند گام خود را به محل مورد نظر برسانم. وقتی به آنجا رسیدم دیدم دور تا دور محدوده سیمخارداری هست که روی آن نوشته شده ورود ممنوع. اما چون محدوده مال آموزش و پرورش بود فکر کردم که منعی ندارد چون به هر حال متعلق به دولت بود. بالاخره وارد زمین شدم و خیلی برام جالب بود، درختان گیلاس، گردو و ... باغ بسیار مصفایی را آنجا مشاهده کردم و در آنجا محلی را دیدم که کاملاً مسطح وهموار بودکه الآن شهدا در آن دفن هستند.
خیلی عجیب بود که چطور در بالای چنین ارتفاعی یک قطعه زمین کاملاً مسطح و هموار وجود دارد. آن نقطه را که برایم خیلی جالب بود به عنوان بهترین نقطه به خاطر سپردم. همانجا تصمیم گرفته شد و از آنجا به اتفاق برادر حمیدی برگشتیم و مقدماتکار را شروع کردیم. بعد از جلسات ابتدایی با تعدادی از دستاندرکاران تشییع شهدا، متوجه شدیم که قرار است کاروانی از شهدا هم به تهران بیاید و در 28 صفر در مصلای تهران از شهدا استقبال شود. ما هم برای 30 صفر که مصادف با شهادت امام رضا (علیه السلام) و همچنین سوم خرداد (روز آزادسازی خرمشهر) بود برنامه ریزی کرده بودیم تا شهدا را در منطقه مذکور واقع در کلکچال به خاک بسپاریم.
خب این یک امر کاملاً غیر معمول بود که تا آن زمان سابقه نداشت. یعنی هر آنچه که از شهدا پیدا می شد عموماً در قبرستان ها به خاک سپرده می شد و ما به جز تدفین شهدا در جزایر ابوموسی و تنب بزرگ و تنب کوچک در جای دیگری به طور خاص شهدا را تدفین نکرده بودیم. مگر در شهرک شهید محلاتی که آن هم استثناء بود. لذا تدفین شهدا در کلکچال با واکنش هایی همراه بود. اغلب دوستان تردید داشتند که آیا این کار موفق خواهد شد و یا اساساً این کار توهین به شهدا تلقی نمی شود. آیا بازتاب هایش مثبت خواهد شد یا نه و بخشی از مخالفین هم افرادی بودند که نوع تفکر و گرایش سیاسی که داشتند به طور کل با مقوله تشییع شهدا حتی به صورت کاروانی مخالفت داشتند و برداشت و استنباط اینها این بود که این کار یک استفاده ابزاری از شهدا و با نگاه ابزاری به شهدا نگاه کردن است. بعد از مشورت های اولیه و تصمیم گیری هایی که شد مصمم شدیم که این کار را انجام دهیم.
مخالفت هایی هم در سطوح سیاسی بود، از جمله رئیس وقت مجلس جناب آقای کروبی به شدت مخالف بودند، آقای لاری وزیر کشور مخالف بودند. رئیس سازمان محیط زیست مخالف بود و در رأس همه اینها شهردار وقت تهران آقای مهندس الویری از مخالفین اصلی بود . استدلال ایشان اینگونه بود که بر اساس قانونی که در شهرداری داریم ازسال 1340 تدفین اموات در گورستانهای متروکه ممنوع است . این مهم ترین و تنها استدلال قانونی آقای الویری بود . البته تعدادی از آقایون هم نگرانی هایی داشتند مثلاً می گفتند این لاله های ما را از دسترس دور نکنید. نبرید در کوهستان. آنجا زائر نخواهند داشت و نوعی تردید حتی در بین جوانان حزب اللهی هم ایجاد شده بود.
خُب در مناسبتی که برپا شده بود برای استقبال از شهیدان در مصلای تهران که مقام معظم رهبری هم تشریف آوردندآنجا و زیارت کردند ، بعد از اینکه تشریف بردند مراسم ادامه پیدا نمود. بعد از سخنرانی رئیس وقت سازمان تبلیغات اسلامی جناب آقای مهندس عراقی یکی از دوستان مجری مراسم اصرار داشت که من چند دقیقهای صحبت کنم . با اینکه بنا بر صحبت نداشتم، منتهی یک چند دقیقه ای صحبت کردم و مردم را در جریان ماوقع گذاشتم و گفتم که می خواهیم یک چنین کاری انجام بدهیم . اما عده ای مخالفت می کنند . آنهایی که برج میلاد را درست کرده اند. اما از نورافشانی شهدا در بلندی تهران نگران هستند و مانع شده اند. خُب مردم شور و اشتیاق زیادی داشتند برای تأیید حرفهای من و اینکه حمایت خودشان را در آنجا ابراز کردند و این یک قوت قلبی بود برای ما که حتماً این کار را انجام بدهیم.
سریعاً بچه های بسیج پایگاه روح ا... منطقه آبک، پایگاه آبک کلکچال فعال شدند و با وجود اینکه از بعضی از مجاری سیاسی، از جمله خود آقای کروبی منع شده بودند، که بسیج دخالت نکند و این از طریق سلسله مراتب به بسیج ابلاغ شده بود که بسیج شمیرانات اقدام نکنند، اما بچه های بسیج عاشقانه و مخلصانه پای کار ایستادند. قبور شهدا بلافاصله کنده شد به همراه آقای «یکه سر» (امور مهندسی وقت بنیاد)، مکان دقیقاً جانمایی شد و بقیه کارها را با دوستانی که در محل بودند انجام دادیم.
البته این قبور بلافاصله توسط عوامل شهرداری منطقه 1 تهران بنا به دستور شهردار تهران آقای الویری پر شد. بعد از اینکه قبور آماده شد آنها آمدند و قبور را پر کردند. آقای الویری در تماسی که با من داشت بنده را متهم کرد که شما دارید قوانین را نقض می کنید. من در پاسخ گفتم که ما قانون را نقض نکردیم. ایشان همچنان روی آن قانون مورد نظر که تدفین اموات در گورستانها ممنوع است، اشاره کردند.
من به ایشان گفتم که اولاً این ها اموات نیستند بلکه شهید هستند، ثانیاًً این نقطه گورستان نیست و کوهستان است و ثالثاً اینجا خارج از حریم و حوزه استحفاظی شهرداری است، ضمن این که ما برای استفاده از این مکان مجوز لازم را از طریق آقای مظفر که آن موقع وزیر آموزش و پرورش بود، گرفتهایم. چون مالکیت زمین برای آموزش و پرورش بود من تلفنی از ایشان اجازه خواستم و ایشان اجازه دادند و نامه ای هم نوشتم. البته ایشان همینکه شفاهاً به بنده اجازه استفاده از زمین را داده بودند برای من کفایت می کرد و مشکل مالکیت هم حل بود. لذا با توجه به اینکه این نقطه 2650 متر از سطح دریا ارتفاع داشت بر اساس مصوبه شورای شهرسازی که محدوده شهر تهران را تا ارتفاع 1800 متری می دانست، این نقطه در محدوده شهرداری تهران واقع نمی شد. حتی بنده به آقای الویری یادآور شدم که شما روستای « پسقلعه » را که در بالای منطقه تجریش واقع شده به خاطر اینکه 100 متر از ارتفاع استاندارد محدوده شهرداری بالاتر بود از خدمات شهرداری محروم کردید و من اطلاع دارم که جاده ارتباطی این روستا به امر مقام معظم رهبری و با حمایتی که ایشان داشتند و امکانات و بودجهای که دادند، به صورت ویژه جادهای را تعبیه کردند و راهسازی شد تا مردم بتوانند تردد کنند و شهرداری حاضر نبود در آن زمان به آنجا خدمات بدهد. جالب اینجاست که مردم آن روستا تا سال های 78-79 با اسب و قاطر و امثالهم تردد می کردند.
بنابراین آن منطقه در محدوده شهرداری نبود. بعد از اینکه ما دوباره قبور را کندیم و آماده کردیم دوباره عوامل شهرداری آنها را پر کردند که دیگر برای بار سوم بچه ها چادر زدند و شب ها نگهبانی می دادند تا روز موعود فرا رسید که همان شهادت امام رضا (علیه السلام) بود. تشییع شهدا از جماران صورت گرفت و جمعیتی بالغ بر 100 هزار نفر در تشییع شهدا شرکت کردند و مردم جماران می گفتند دو روز جماران خیلی شلوغ شد، یکی روزی که امام راحل برای اولین بار به جماران آمدند و دوم روزی که این شهدا آمدند و تشییع واقعاً با شکوهی انجام شد.
با کمال تأسف وزیر وقت کشور دستور داده بود که بالگرد صدا و سیما حق پرواز ندارد تا بتواند تشییع را از بالا فیلمبرداری کند. یادم هست که وقتی از دوستان صدا و سیما که اتفاقاً در آن ماجرا خیلی کمک کردند خصوصاً بچه های بسیج صدا و سیما، سئوال کردم که چرا بالگرد صدا و سیما نیامد؟ گفتند: چون در سطح استان تهران برای پروازهای غیر نظامی وزیر کشور باید مجوز بدهد و ایشان هم به ما مجوز ندادند، لذا ما هم نتوانستیم از طریق هوا این واقعه را تحت پوشش قرار دهیم. بنابراین من همانجا با سردار دکتر فیروز آبادی تماس گرفتم و از ایشان درخواست یک فروند بالگرد ارتش را کردم که 20 دقیقه بعد از نزاجا (هوانیروز) به محل مورد نظر رسید و خبرنگارها وارد آن شدند تا بتوانند این حادثه را تحت پوشش تصویربرداری هوایی قرار دهند که این کار انجام شد و تصاویر آن هم در اخبار تلویزیونی همان شب پخش شد.
بعد از تدفین شهدای عزیز که با شور و شوق خاصی انجام شد، افرادی که برای اولین بار به کوه می آمدند حتی افراد مسن از خانواده شهدا، بعضاً عصا زنان خودشان را به آن بالا می رساندند و حتی من دیده بودم که یک جانبازی را با ویلچیر تا آنجا آورده بودند که خیلی عجیب بود و این شهدا در اوج عزت و شکوه به خاک سپرده شدند.
بعد از انجام این مراسم دو تا ماجرا برای من نقل کردند که این دو ماجرا از جهاتی حائز اهمیت است که دو نفر، یکی پدر یک شهید عزیز ساکن تهران و بعد هم یک خانم مؤمنه ای در یکی از شهرستان ها که اطلاع دقیقی از تدفین شهدای گمنام در کوه های شمال تهران نداشت. در قضیه اول پدر شهیدی که از ماجرا اطلاع داشت فردای آن روز به برخی از دوستان مراجعه کرده بود و گفته بود که من خوابی دیدم مبنی بر اینکه یک عمودی از نور از دل این کوه به آسمان کشیده شده، یعنی تپه نورالشهدا و شبیه همین خواب را آن بانوی شهرستانی که مطلقاً اطلاعی از محل تدفین این شهدا نداشت دیده بود که طی مراجعاتی که به بعضی از دوستان شهرستانی داشت، گفته بود: که در کوه های تهران چه خبر است؟ گفته بودند: چطور؟ گفته بود: که من چنین خوابی دیدم و بعد مشخص شد که این نقطه همان نقطه ای است که شهدا در آن به خاک سپرده شدند.
من این خاطره را از جاده شوش – اندیمشک شروع کردم و الآن هم همین مطلب را در همین ایام برای شما گفتم. البته یک هفته بعد مقام معظم رهبری برای زیارت تشریف آوردند در محل و آنجا به سردار نجات که فرمانده سپاه ولی امر هستند فرمودند که:
«باقر زاده کار خوب و عاقلانه ای کرد که شهدا را به اینجا آورد. به او بگویید که اینجا را بسازد، به گونه ای که چون نگینی برای تهران بدرخشد و به گونه ای باشد که هم کوهنورد و هم غیر کوهنورد بتوانند استفاده کنند. نور پردازی هم بکنید تا همچون نگینی برای تهران بدرخشد.»
نکته مهمی که در فرمایشات ایشان بود این بود که اصل کار را خوب و عاقلانه توصیف نمودند و فرمودند که ساخته شود به گونه ای که کاربرد همگانی داشته باشد. البته تاکنون بحمدا... بخشی از کار انجام شده و در طی سنوات گذشته به لطف حضور بسیار گسترده جوانان تهرانی و دیگر اقشار مردم، مراسم های باشکوهی در آنجا برگزار شده و ما هر سال شاهد حضور پرشور مردم به صورت گروهی و فردی هستیم. تپه نورالشهداء در طول سال هم زائر دارد. حتی در ایامی که برف کوهستان را پوشانده،کوهنوردها آنجا را ترک نمی کنند و در حقیقت تجدید میثاق دائمی دارند .
البته چند نکته را باید اضافه کنم. یکی اینکه در شب مراسم تشییع چون تا آن لحظه هیچ کدام از مسئولین تأییدی برای این کار نداشتند و مطلقاً هیچ مسئولی اظهار نظر رسمی نکرده بود تا برای ما روحیه ای باشد، حالا بنا به ملاحظاتی ورود نکرده بودند که موضع گیری داشته باشند چون اصل کار هم برای اولین بار داشت انجام می شد و آنها نمی توانستند یک ارزیابی دقیقیی داشته باشند،فقط شبی که قرار بود ما این شهدا را به خاک بسپاریم آقای دکتر فیروز آبادی، از طریق یکی از دوستان پیام داده بودند که به باقر زاده بگویید که به شهردار بگوید که تو تا پای کوه شهردار هستی و بالای کوه دیگر شهردار نیستی، یعنی ارتباطی به شهرداری ندارد.
نکته دوم اینکه، از طریق بعضی از مجاری به من اطلاع داده شده بود که شهرداری می خواهد از قوه قضائیه (شعبه شمیرانات) حکم بگیرد که در روز اجرای مراسم جلوی کار را بگیرد و با حکم قضایی مانع ایجاد کند. من هم از طریقی به شعبه قضائی شمیرانات پیام دادم که مبادا چنین حکمی را صادر کنند. به این دلیل که اولاً اینها حرفشان قانونی نیست. ثانیاً اگر بخواهند همچین کاری بکنند با توجه به حضور گسترده مردم در آن روز قطعاً این حکم شکسته خواهد شد و این برای دستگاه قضائی مناسب نیست. آنها نیز در پاسخ گفتند که ما ابداً تصمیم چنین کاری نداریم و شما می توانید به کارتان ادامه بدهید.
نکته سوم اینکه؛ با وجود اینکه شهرداری مخالف اصلی این ماجرا بود و حتی دو مرحله قبور شهدا را پُر کرد، اما ما در لحظات پایانی با کمال تعجب دیدیم که کارگران و کارکنان ردههای پایین شهرداری با یک شور و اشتیاق زایدالوصفی در این مراسم شرکت کردند و شروع کردند به خدمات دادن به مردم. یعنی هم سیستم خدمات شهری و هم اتوبوسرانی،آتش نشانی، اورژانس و ... همه و همه آمدند و خود مدیران شهرداری منطقه 1 آن روز بیشترین خدمات را به مردم دادند که این نشان می دهد حرف توده های مردم و حرف بدنه سازمان با حرف مدیریت شهرداری در شهرداری تهران کاملاً متفاوت بود.
مطلب بعدی اینکه جناب حجه الاسلام رحیمیان که آن موقع رئیس بنیاد شهید بودند در همان مراسمی که در مصلا برپا شده بود و شهدا را آورده بودند، متعدد و کراراً به آن مسئولینی که تعدادی از آن ها در آنجا حضور داشتند، گفته بودند که شما جلوی شهدا صف آرایی نکنید که شکسته خواهید شد و با وجود همه سفارشاتی که کردند متأسفانه افاقه نکرد و آن ها همچنان بر طبل مخالفت می زدند و تا آخر هم صف آرایی کردند. در این میان نقش سردار افشار که در آن موقع رئیس بنیاد حفظ آثار بود به عنوان یک نیروی ارزشی و کمکی بسیار حائز اهمیت بود و نقطه قوت ما بود و ما هم در بعضی از بخش ها از ایشان استفاده کردیم .