خانه / نمایش جزییات خبر

مادری که تنها پسرش را به سوریه فرستاد/ شهادت برادرم را از بنرهای شهر متوجه شدیم

مادری که تنها پسرش را به سوریه فرستاد/ شهادت برادرم را از بنرهای شهر متوجه شدیم
روز میلاد امام رضا (ع) خبر شهادت فرزندش را آوردند؛ مادر صبورانه ایستاد و گفت: فقط یک پسر داشتم که او را در راه اسلام فدا کردم؛ اگر ۶ پسر دیگر داشتم آن‌ها را هم به سوریه می‌فرستادم.

همیشه تک‌تک فرزندان برای مادر عزیز هستند دختر و پسر هم ندارد، اما یک وقت‌هایی برای مادرهایی پیش می‌آید که همسرشان را از دست می‌دهند و فقط یک پسر دارند و آن یک پسر می‌شود نان‌آور خانه و به نوعی امید مادر و دختران خانه. شهید مدافع حرم «موسی علیزاده» تنها پسر خانواده بود که بعد از درگذشت پدرش نان‌آور خانواده می‌شود و همه جوره هوای مادر و خواهرانش را دارد و نمی‌گذارد علاوه بر درد یتیمی و فراق پدر، مشکلات مالی را هم تحمل کنند. او می‌ایستد و برای خانواده‌اش در نانوایی کار می‌کند تا خواهران بزرگتر شوند و بتوانند گلیم خودشان را از آب بیرون بکشند. موسی احساس می‌کند دیگر باید کار بزرگتری انجام بدهد او از مادر حلالیت طلبیده و راهی سوریه می‌شود و پس از سه بار اعزام در ۶ مرداد ماه سال ۱۳۹۴ در حماء به شهادت می‌رسد.


ارادت خاصی به امام رضا (ع) داشت

پای صحبت‌های «نسترن علیزاده» خواهر شهید مدافع حرم لشکر فاطمیون «موسی علیزاده» می‌نشینیم و او می‌گوید از مهربانی‌ها و گذشت تنها برادرش و دلتنگی‌ طاقت‌فرسا برای او. این گفت‌وگو در حالی صورت گرفته که خواهر شهید مبتلا به بیماری کرونا شده، اما با حال نامساعدی که دارد مشتاقانه از برادر شهیدش برایمان می‌گوید:

ماجرای مهاجرت پدر کشتی‌گیرم به ایران

قبل از پیروزی انقلاب اسلامی ایران پدرم در افغانستان عضو تیم ملی کشتی بود، او در ۱۵ سالگی برای حضور در مسابقات کشتی به ایران آمد و از همان زمان در ایران ماند. بعد از ماندگاری پدرم در ایران، خانواده پدری‌ام هم به ایران آمدند. مادربزرگم تعریف می‌کرد ما در دوران تظاهرات‌ها به ایران آمدیم آن زمان برخی از زنان ایران حجاب نداشتند. خانواده پدری‌ام در شیراز ساکن شدند و پدر و مادرم همانجا ازدواج کردند. برادرم موسی سال ۱۳۶۵ در شیراز به دنیا آمد و بعد او من به دنیا آمدم. پدرم نانوا بود چند سال در شیراز بودیم و سپس به سیستان و بلوچستان رفتیم. بعد از آن هم به مشهد آمدیم و تا کنون در مشهد ساکن هستیم.


آقا موسی در سوریه

بازی‌های کودکانه با برادرم

من و برادرم سه سال اختلاف سنی داشتیم من شیطنت بیشتری نسبت به او داشتم، وقتی با هم بازی می‌کردیم یک وقت‌هایی سر به سر او می‌گذاشتم اما او گذشت می‌کرد.

به نظرم با توجه به اینکه پدرم کشتی‌گیر بود و مرام پهلوانی را داشت، موسی هم این مرام گذشت و مهربانی را از پدرم آموخته بود و همیشه به بزرگ‌ترها احترام می‌گذاشت. من بارها دیده بودم که به کوچکترها هم احترام می‌گذاشت و وقتی علت این کار را می‌پرسیدیم می‌گفت: این کوچکتر باید از ما بزرگ‌ترها احترام و مهربانی را یاد بگیرد.

آقا موسی خیلی‌ وقت‌ها هوای ما را در محله داشت و مراقب‌مان بود. او از همان ابتدا نماز اول وقت می‌خواند و ما را هم تشویق می‌کرد، ضمن اینکه ما را به پوشش و حجاب توصیه می‌کرد.

موسی با پدرم در نانوایی کار می‌کرد

در طول سال‌هایی که در شهرهای مختلف زندگی کردیم پدرم مشغول نانوایی بود و موسی بیشتر وقتها به کمک پدرم می‌رفت، ضمن اینکه درسش را هم می‌خواند که تا اول دبیرستان توانست درس بخواند. بعد از درگذشت پدرم در سال ۸۲ موسی نان‌آور و تکیه‌گاه ما شد. او در کنار کار، به ورزش کونگ‌‌فو توا علاقه داشت. ما سه خواهر و مادرم علاقه زیادی به موسی داشتیم و نمی‌توانستیم دوری او را تحمل کنیم.


مدافع حرم شد تا نذرش را ادا کند

می‌خواست برای ادای نذر به سوریه برود

موسی در اوایل جنگ سوریه با داعش یک دوره‌ای به افغانستان رفت و اما مادرم و ما خواهرها در مشهد ماندیم؛ بعد از مدتی موسی به تهران رفت و برای اعزام به سوریه در لشکر فاطمیون ثبت‌نام کرد؛ ما در جریان این اقدام برادرم نبودیم؛ یک روز موسی با مادرم تماس گرفت و گفت: من نذری دارم و باید ادا کنم؛ حلالم کنید. مادرم از او پرسید: چه نذری داری؟ او گفت: می‌خواهم برای دفاع از حرم بی‌بی زینب (س) و حضرت رقیه (س) به سوریه بروم. ابتدا مادرم ناراحت شد، اما موسی ما را در عمل انجام شده قرار داده بود. وقتی موسی در سوریه بود، با مادرم تماس گرفت و گفت: نگران نباش این دفعه برگردم، به پابوس‌تان می‌آیم.

او دو بار به سوریه رفت و هر بار که می‌آمد خاطراتی از مردم و شرایط سخت آنجا برایمان تعریف می‌کرد. موسی می‌گفت: کودکان سوری خیلی ما را دوست دارند و از حضورمان خوشحالند. آن‌ها به ما می‌گویند شما ناجی ما هستید. او در ادامه از زیارت حرم مطهر حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س) و غریبی حرم برایمان می‌گفت. وقتی موسی این خاطرات را تعریف می‌کرد، ما هم خوشحال می‌شدیم، اما ته دلمان نگران تنها برادرمان بودیم.


میدان رزم است و آقا موسی یکی از رزمندگان لشکر فاطمیون است

موسی نمی‌خواست با ازدواج پابند شود

موسی زمان شهادت ۲۹ ساله بود، چند سال قبل از شهادتش مادرم به او می‌گفت: برای ازدواج‌ات اقدام کنیم، حتی در فامیل یک دختر خانمی را در نظر گرفته بودیم، اما موسی قبول نمی‌کرد و می‌گفت: الان رسیدگی به خواهرها و مادرم واجب‌تر است. در دورانی که برادرم به سوریه اعزام می‌شد، مادرم می‌خواست او را پابند کند و گفت: به خواستگاری برویم و سر و سامان بگیر. اما موسی قبول نکرد و گفت: تکلیف الان من رفتن به سوریه است؛ من به مسأله ازدواج فکر نمی‌کنم، در ضمن اگر من شهید شوم تکلیف آن دخترخانم چه می‌شود؟!  به همین دلیل او هیچ وقت ازدواج نکرد.

پابوسی امام رضا (ع)

در طول این سال‌‌ها همه ما در ایام مختلف مثل اعیاد یا عزاداری‌ها به حرم امام رضا (ع) می‌رویم؛ در دورانی که موسی از سوریه به ایران می‌آمد، قبل از اینکه به منزل بیاید، به پابوس امام رضا (ع) می‌رفت و بعد به منزل می‌آمد.


آقا موسی و یک عکس یادگاری

آخرین اعزام به سوریه

آخرین بار که موسی می‌خواست به سوریه برود، من و دو خواهرم و مادرم اصرار کردیم نرود، اما او گفت: الان دیگر تکلیف است. اگر نروم به تکلیفم عمل نکردم.

وقتی با موسی صحبت می‌کردیم، او از شهادتش حرف می‌زد و می‌خواست ما را آماده کند؛ ما خواهرها ناراحت می‌شدیم و اعتراض می‌کردیم به این موضوع نپردازد؛ اما او می‌گفت: این یک واقعیت است، اگر شهید شدم حجابتان را حفظ کنید؛ نماز اول وقت بخوانید؛ با هم مهربان باشید و از مادر مراقبت کنید.

بعد از اعزام موسی به سوریه هنگامی که با منزل تماس می‌گرفت، برای دلداری به مادرم می‌گفت: نگران نباشید ما اینجا راحتیم. فقط برایمان دعا کنید.

آخرین تماس تلفنی برادرم یک هفته قبل از شهادتش بود؛ مادربزرگم در منزل ما زندگی می‌کرد؛ موسی با تک‌تک ما صحبت کرد، بعد هم که با مادر بزرگم حرف زد به او گفت: مامانی این دفعه به ایران بیایم شما را به کربلا می‌برم و همگی ما به بازگشتش امیدوار شدیم.


شاید برات شهادتش را از امام رضا (ع) گرفته باشد

تعبیر خواب مادرم

تا قبل از شهادت موسی گذر ما هیچ وقت به گلزار شهدای بهشت رضا (ع) نیفتاده بود و اصلاً گلزار را نمی‌‌شناختیم؛ وقتی که موسی در سوریه بود، یک شب مادرم خواب دید به گلزار شهدای بهشت رضا (ع) رفته است و مردم زیادی در آنجا جمع شده‌اند و بر پیکر یک شهید نماز می‌خوانند؛ یک بانویی در آنجا رو به مادرم کرده و می‌گوید: خداوند به شما صبر بدهد. مادرم وقتی از خواب بیدار می‌شود، خود را آماده شهادت موسی می‌کند.

شهادت برادرم را از بنرهای شهر متوجه شدیم

برادرم در روز ۶ مرداد ماه سال ۱۳۹۴ در منطقه حلب به شهادت رسید؛ اما ما مدتی از او خبر نداشتیم؛ از لشکر فاطمیون چند بار با ما صحبت کردند و می‌خواستند غیرمستقیم خبر شهادت موسی را به ما بدهند؛ ما در صحبت‌هایشان نمی‌توانستیم متوجه شویم که چه شده است؛ شاید هم نمی‌خواستیم بپذیریم او به شهادت رسیده است. بعد از چند بار تماس باز هم متوجه منظورشان نشدیم. تا اینکه روز میلاد امام رضا (ع) با خواهرم می‌خواستیم به محل کار برویم که یکی از دوستان به ما گفت عکس موسی را به خیابان‌های سطح شهر زده‌اند. با دیدن عکس‌های موسی شوکه شدیم و باورمان نمی‌شد که تنها برادرمان شهید شده باشد.


سربند یا فاطمه داشت

مادرم گفت اگر ۶ پسر داشتم آن‌ها را به سوریه می‌فرستادم

با شنیدن خبر شهادت تنها برادرمان خیلی نگران حال مادرم بودیم؛ چون مادرم وابستگی عجیبی به موسی داشت؛ ساعت ۱۲ ظهر با منزل‌مان تماس گرفتند و خبر شهادت موسی را دادند؛ بر عکس تصور ما مادر خیلی صبور بود و آن لحظه گفت: من که یک پسر داشتم؛ اگر ۶ پسر دیگر داشتم به سوریه می‌فرستادم.

با توجه به اینکه موسی از تهران در لشکر فاطمیون ثبت‌نام کرده بود، برای بررسی وضعیت خانواده و دیگر کارهای اداری یک ماه طول کشید تا پیکر او را تحویل بگیریم.

نشانه ارادت برادرم به حضرت زهرا (س)

من برای شناسایی موسی به بهشت رضا (ع) رفتم؛ آن موقع حال خیلی بدی داشتم؛ شناسایی را از پاهای برادرم شروع کردم؛ پاهایش لمس کردم تا به صورتش رسیدم؛ صورتی که خاکی بود و یک لبخندی بر لب داشت؛ پهلوی برادرم خونی بود؛ در آن لحظه به یاد ارادت برادرم به بی بی فاطمه زهرا (س) افتادم؛ یاد ایام فاطمیه‌هایی که موسی لباس مشکی می‌پوشید و در روضه‌ها شرکت می‌کرد. در آن لحظه به این باور رسیدم که اگر کسی مورد عنایت خداوند قرار گیرد، چه پاداشی به او می‌دهد و به همین خاطر من به برادرم افتخار می‌کنم. پس از شناسایی برادرم، پیکر او در مشهد مقدس تشییع شد و در گلزار شهدای بهشت رضا (ع) آرام گرفت.


مزار شهید موسی علیزاده

 

نحوه شهادت

در جریان مراسم شهادت موسی دوستان و همرزمانش به منزل‌مان می‌آمدند؛ آن روزها اصلاً حال مساعدی نداشتیم، اما به یاد دارم یکی از همرزمان برادرم درباره نحوه شهادتش تعریف می‌کرد که شب ۶ مرداد ماه قرار بود عملیات برگزار شود؛ آن شب موسی سر پُست بود و به همه رزمنده‌ها سر می‌زد و با آن‌ها شوخی‌ می‌کرد و سر به سرشان می‌گذاشت؛ بعد از خواندن نماز صبح، رزمنده‌ها دیده بودند خبری نیست خوابید بودند؛ ساعت ۶ صبح که موسی و همرزمش بیدار بودند، متوجه تحرکاتی می‌شوند؛ موسی به همرزمش می‌گوید فعلاً به بچه‌ها چیزی نگو تا استراحت کنند و من بروم و ببینم چه خبر است؛ وقتی موسی به خط می‌رود بر اثر اصابت ترکش مجروح می‌شود؛ همرزمش او را به بیمارستان منتقل می‌کند، اما با توجه به اینکه موسی دچار خونریزی داخلی شده بود، دو سه ساعت بعد از جراحت به شهادت می‌رسد.  

تنها یادگاری‌های برادرم

بعد از شهادت برادرم همرزمانش ساک وسایلش را برایمان آوردند؛ خیلی لحظه دردناکی بود؛ لباس‌های موسی را تک‌ به تک بوییدیم و بوسیدیم؛ در آن ساک پلاک، مهر و جانماز و قرآن و گوشی تلفن همراهش بود.

گوشی تلفن‌ همراه موسی را که باز کردیم، با همرزمانش درباره شهادتش صحبت کرده بود؛ حتی برای یکی از دوستان فایل صوتی فرستاده و گفته بود که من در خواب دیدم شهید می‌شوم؛ دعا کن برای شهادتم.

کمک خواستن از شهید

از وقتی که موسی به شهادت رسیده، با مشکلات متعددی مواجه شده‌ایم و به او توسل کردیم و گره از کارمان باز شده است. البته این توسل‌ها را به شهدای دیگر هم داشتیم و جواب گرفتیم. یکبار مشکلی پیش آمد و به موسی گفتم حالا که تو پیش خدا رفتی برای حل مشکلم کمک کن؛ واقعاً بعد از مدتی دیدم گره باز شده است.

درباره شهید

شهید مدافع حرم لشکر فاطمیون «موسی علیزاده» متولد ۱۳۶۵ در شیراز است او نخستین فرزند خانواده بوده که بعد از درگذشت پدر مسؤولیت امرار معاش را بر عهده می‌گیرد؛ آقا موسی در روز ۶ مرداد ماه سال ۱۳۹۴ در سومین اعزام به سوریه در حماء بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید و پیکر مطهرش در گلزار شهدای بهشت رضا (ع) آرام گرفت.

۹ اَمرداد ۱۴۰۰
تاریخ انتشار: ۹ اَمرداد ۱۴۰۰
نام را وارد کنید
تعداد کاراکتر باقیمانده: 500
نظر خود را وارد کنید