خانه / نمایش جزییات خبر

روایت سردار باقرزاده از تشییع و تدفین شهیدان رجایی و باهنر

روایت سردار باقرزاده از تشییع و تدفین شهیدان رجایی و باهنر
وقتی پیکر اینها را می‌‌‌خواستیم تشییع کنیم یک آدم آرسن لوپن و قالتاقی آنجا بود که آمده بود در معراج‌الشهداء و گفته بود یک تابوت برای شهید کشمیری بدهید. گفته بودند کشمیری که آنجا نبود. گفت نه جنازه او در بیمارستان است. بچه‌‌‌ها تابوت ندادند. گفتند نه! جنازه را باید اینجا بیاورید. بعد این فرد که از هم‌دستان منافقین بود رفته بود تابوتی را از بهشت زهرا گرفته بود.
به گزارش پایگاه فرهنگی و اطلاع رسانی تفحص شهدا، فرمانده‌کمیته جستجوی مفقودین ستاد کل نیروهای مسلح در یادواره سروقامتان خدمت به ایراد سخنرانی پرداخت.
سردار  سید محمد باقرزاده در این یادواره که به گرامیداشت شهیدان رجایی و باهنر و  پاسداشت ۴۴ شهید کارمند شهرستان کاشان اختصاص داشت با بر شمردن چهار نوع عدالت در ساختار نظام اسلامی تأکید کرد: . ما برای هرکاری نیازمند یک تشکل هستیم؛ چه امور مادی و چه معنوی. تشکلی به وجود آمده در نظام اسلامی به نام قوه مجریه و دولت. اساساً بدون قوه اجرا، امام و رهبر نمی‌توانند موفق شوند. 
وی در ادامه ضمن اشاره به داستان نخیله علت تنها ماندن امام علی علیه‌السلام را همراهی نکردن به موقع مردم دانست و افزود: کسی در عدالت امیرالمؤمنین تردیدی ندارد. ولی چون در مقام اجرا بعضی از کارگزاران تخلف می‌کنند می‌بینید همه خواسته‌های حضرت محقق نمی‌شود و امام تنها می‌ماند.
سردار باقرزاده کار برای خدا را در سطح اسقاط کاری، منصفانه و دلسوزانه دانست و اظهار داشت: برخورد دلسوزانه کلاس کار خیلی بالاتر از این حرف‌ها دارد که برای اولیاء و انبیاء است و اگر کسی این‌گونه عمل کرد کار بزرگی کرده است.
فرمانده‌کمیته جستجوی مفقودین در بخش دیگری از سخنان خود ضمن بیان این مطلب که عظمت کار شهید رجایی و باهنر صرفاً به خاطر نوع شهادت ایشان نبود تصریح کرد: اخلاص اینها را نباید نادیده گرفت. اخلاص در این حد که هیچ مزد و پاداشی برای خود نمی‌خواستند. نه‌تنها پاداش نمی‌خواستند، خود را هم بدهکار می‌دیدند. نه‌تنها خود را بدهکار می‌دیدند بلکه همه چیز را در پرتو نور توفیق الهی می‌‌‌دیدند.
وی در پایان با برشمردن دو نوع نفوذ آگاهانه و ناآگاهانه دشمن در جامعه و بیان ویژگی های آن گفت: نفوذ ناآگاهانه این است که ما نفهمیم از کجا می‌خوریم و این براساس غفلت و غرور است. اما خدا نکند ملتی غرور برش دارد و از مواضع و حساسیت‌های تاریخی غافل شود.
متن کامل سخنرانی سردار باقرزاده در یادواره سروقامتان خدمت را از نظر می‌گذرانید:
اعوذبالله من الشیطان الرجیم. بسم‌الله الرحمن الرحیم.
و لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم، حَسبنا الله و نعم الوکیل نعم المولی و نعم النصیر. والصلاه و السلام علی اشرف الانبیاء و المرسلین و اللعنه الدائمه الابدیه علی اعدائهم اجمعین.
الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِی هَدَانَا لِهَذَا وَمَا کُنَّا لِنَهْتَدِیَ لَوْلا أَنْ هَدَانَا اللّهُ(۱). مرحوم آیت الله بهاءالدینی می‌فرمودند یک صلوات برای همه شهدا کافی است. لذا برای همه شهدای این دیار شهدای عزیز، مرحوم آیت‌الله یثربی بزرگوار، اولین شهید این شهر شهید شمس‌آبادی و شهدای گمنامی که در این دیار هستند و شهدایی که باهویت بودند و دفن شدند و امام شهدا و شهیدان عزیز رجایی و باهنر صلواتی بفرستید.
چهار موضوعی که در ساختار نظام جامعه باید مورد توجه باشد
میلاد مسعود امام هشتم را هم تبریک می‌گویم. علما می‌فرمایند تحقق عدالت اجتماعی در گرو چند مطلب است: در ساختار نظام اسلامی چهار موضوع باید مورد توجه باشد. یعنی چهار عدالت تحقق پیدا کند تا عدالت اجتماعی به معنای واقعی محقق شود. یکی عدالت در منصب است. دو: عدالت در منصوب است. سه: عدالت در قانون و چهار: عدالت در اجرا. منصب و حکومت در اصل برای انبیاء است که در غیاب انبیاء، اوصیاء هستند. یعنی ولایت انبیاء و اوصیاء و بعد هم ولایت فقها یعنی ولایت فقیه. ولایت نبی، ولایت وصی و ولایت فقیه. این جایگاه برای این سه دسته است. منصوب، آنی است که واقعاً می‌خواهد در این جایگاه تکیه بزند باید دید آیا واقعاً حائز شرایط است؟ صلاحیت او باید احراز شود. داستان مأمون و امام رضا علیه‌السلام چه بود؟ مأمون به جایگاهی به عنوان امام و خلیفه و رهبر مسلمین تکیه زده بود. در حالی‌که جایگاه امام رضا بالاتر از این حرف‌ها بود و او شایستگی داشت. اینجا برای جامعه احراز نشده بود و یک عده‌ای صلاحیت امام خود را احراز نکرده بودند. امام هشتم می‌فرمایند: «إِنَّ الْإِمَامَةَ زِمَامُ الدِّینِ وَ نِظَامُ الْمُسْلِمِینَ وَ صَلَاحُ الدُّنْیَا»(۲) احراز صلاحیت‌ها چیزی هست که همیشه بوده است. هرکسی می‌تواند ادعا کند. جعفر کذاب هم می‌تواند ادعا کند.
چطور می توانیم امور نظام اسلامی را بدون احراز صلاحیت به کسی بسپاریم
احراز صلاحیت‌ها باید باشد. ما نمی‌دانیم هرکسی که ادعا کرد را بفرستیم اتاق عمل و بگوییم مریض ما را جراحی کند. الان اگر عده‌ای جمع شوند پشت در اتاق عمل و بیمار اورژانسی داشته باشند و او را بخواهند به اتاق عمل بفرستند صرف اینکه یک عده روپوش سفید بپوشند آیا اجازه می‌دهد مریض‌‌‌شان را جراحی کنند؟ قطعاً نمی‌گذارید چطور ما می‌توانیم امور نظام اسلامی را به دست هرکسی بدهیم، بدون اینکه صلاحیت‌های او را احراز کنیم. لذا تعجب است از فرمایش بعضی از بزرگان که احراز صلاحیت را به این معنا نادیده می‌گیرند و ناالتفاتی می‌فرمایند.
در قضیه مجلس چون قرار است قانون اسلام وضع شود، ما نیازمند به عدالت در قانون هم هستیم. کسی که فاقد آن شرایط اولیه باشد چطور می‌تواند قانون عادلانه وضع کند فاقد الشیء لایعطی(۳) ذات نایافته از هستی‌بخش/ کی تواند که بود هستی‌بخش.
عدالت در منصب، عدالت در منصوب، عدالت در قانون و عدالت در اجرا. تازه کار تمام نمی‌شود. اجرا به عهده کیست؟ من و شمای کارگزار. کارگزار دولت و کارمند دولت که امروز بنام شهدای کارمند نام‌‌‌گذاری شده است و قوه اجرایی کشور در مقام اجرا است. چون ممکن است قانون عادلانه وضع شود ولی در عمل و اجرا کسی ظلم کند و قانون را نادیده بگیرد. قانون خوبی وضع شود و شورای نگهبان هم قانون را تأیید کند، ولی در عمل مجری حق را ناحق کند. لذا سرپنجه اجرا که کارگزاران و کارکنان و کارمندان دولت هستند تکلیف دارند که در مقام اجرا عادلانه عمل کنند. ما برای هرکاری نیازمند یک تشکل هستیم؛ چه امور مادی و چه معنوی. تشکلی به وجود آمده در نظام اسلامی به نام قوه مجریه و دولت. اساساً بدون قوه اجرا، امام و رهبر نمی‌توانند موفق شوند. مگر نبود امیرالمؤمنین که مظهر کامل عدل بودند. دیگر از علی علیه‌السلام که بالاتر نداریم. کسی در عدالت امیرالمؤمنین تردیدی ندارد. ولی چون در مقام اجرا بعضی از کارگزاران تخلف می‌کنند می‌بینید همه خواسته‌های حضرت محقق نمی‌شود و امام تنها می‌ماند.
امام علی علیه السلام چرا تنها ماندند؟
داستان «نُخَیله» را می‌دانید که امام دو روز پیاپی می‌رفتند در اردوگاه جنگی کنار کوفه که سه شیفت بودند و دوهزار، دوهزار حضور داشتند که امام تمرینات نظامی هم می‌دادند. نقل است که تمرینات نظامی حضرت اباالفضل را آنجا عده‌ای تماشا می‌کردند که چگونه امام فرزند خود را تعلیم می‌دهند. آن روزی که امیرالمؤمنین ضربت خوردند امام حسن علیه‌‌‌السلام در مسجد کوفه نبودند. کجا بودند؟ آن شب نوبت شیفت امام حسن علیه‌‌‌السلام در نخیله بود که باید نماز صبح را به جماعت برپا می‌کردند و با فاصله آمدند در صحن مسجد کوفه و سر امام را در دامن گرفتند. امام برای کسانی که آنجا بودند پنج شرط گذاشته بود. فرموده بودند اگر شما این پنج شرط را رعایت کنید اهل بهشت هستید. «شرطة الخمیس» که گفتند همین است. پلیس و شرطه هم از آنجا گرفته شده است. شرط شده بود. امامی با این جایگاه تنها می‌ماند. ولی‌الله‌الاعظم تنها می‌ماند. چرا؟ چون کسی که باید به موقع همراهی کند همراه نمی‌شود.
خداوند در قرآن کریم می‌فرماید: قَالَ عِیسی ابْنُ مَرْیمَ لِلْحَوَارِیِّینَ مَنْ أَنصارِی إِلی اللَّهِ قَالَ الحَوَارِیُّونَ نحْنُ أَنصارُاللَّهِ(۴) حضرت عیسی سلام‌الله علیه وقتی احساس کرد بنی‌اسرائیل دارند کافر می‌شوند فرمودند که کیست مرا در مسیر خدا یاری دهد؟ آن ۱۲ نفر که حواریون بودند نگفتند نحن انصارک الی الله، گفتند: «ما خدا را یاری می‌‌‌دهیم.» پس یکی از شروط این است که کار برای خدا باشد. یعنی تو که پیغمبر خدا هستی و در مسیر او حرکت می‌کنی خود به خود یاری می‌شوی. اخلاص جایگاهی است که در اجرا و در کنار آن عدالت باید رعایت شود.
کار برای خدا سه سطح دارد: اسقاط کاری، کار منصفانه و کار دلسوزانه
نیت صادقانه داشتن و کار برای خدا کردن سه سطح دارد. این را در فضای کارگری و کارمندی و نظامی‌گری خود بگوییم و تأکید کنیم. همه اعمال ما از سه وضعیت خارج نیست. یا اسقاط تکلیفی است یا منصفانه است یا دلسوزانه. کارمندی است سر کار آمده است. مراجعه کننده‌ای به او رجوع کرده است ساعت دو شده است می‌‌‌گوییم کار تعطیل است. من سپاه را مثال می‌زنم که به کسی برنخورد. کارمند اداره می‌گوید کار تعطیل است. این می‌شود «اسقاط تکلیفی». می‌گوید تکلیف من تا ساعت دو بوده است و ماندم حالا چون تو تا ساعت دو آمدی نمی‌توانم کاری کنم و فردا بیا. نماز خود را دقیقه ۹۰ می‌گذارم. آفتاب که غروب می‌کند آن موقع می‌‌‌خوانم که این می‌شود اسقاط تکلیفی. پزشک است کاری ندارد که این دارو پیدا می‌شود یا نمی‌شود. نسخه را به مریض می‌دهد و می‌گوید خودش می‌داند. این می‌شود اسقاط تکلیفی. یا مثلاً شما با یکی ساعت دو بعدازظهر در مزار شهدا قرار دارید. می‌آیید اینجا می‌بینید رفیقت نیامده می‌روی دنبال کارت. می‌گویی ساعت دو آمدم و نیامدی. رأس ساعت دو محل را ترک می‌کنی. این یک برخورد که حداقل و کف قضیه است. در زمان جنگ یک عده کارمندها بودند که می‌گفتند اینجا هم سنگر است و توجیهی داشتند که آنجا بمانند. ای‌کاش ما اسقاط تکلیفی‌ها را هم خوب انجام بدهیم.
برخورد دوم که به آن منصفانه و وجدان کاری می‌گویند. برخورد منصفانه این است که دکتر بگوید این دارو فقط فلان داروخانه پیدا می‌شود. شما فقط برو آنجا تهیه کن. منصفانه در نماز این است که من بگویم خدایی داریم و یک طلب و خاک‌ساری باید داشته باشیم و این همه به ما احسان کرده است و براساس آن عبادات خود را انجام می‌دهم. برخورد منصفانه در روابط اداری یک کارمند این است که ایرادی ندارد این آقا ۵ دقیقه دیر کرده است من نیم ساعت اضافه‌تر کارهای او را پیگیری می‌کنم. سرویس هم اگر رفت ایرادی ندارد با تاکسی می‌روم. این می‌شود برخورد منصفانه. در قراری که شما دارید در برخورد منصفانه قراری که با دوست خود دارید و نیامد اضافه‌تر می‌ایستید تا او بیاید.
اما برخورد دلسوزانه کلاس کار خیلی بالاتر از این حرف‌ها دارد. آن برای اولیاء و انبیاء است. اگر کسی این‌گونه عمل کرد کار بزرگی کرده است. سر قرار نگران می‌شوی در به در دنبالش هستی. پیگیری می‌کنی که اتفاقی برای او نیفتاده باشد. در برخورد دلسوزانه می‌ایستی در اداره و کار را تا آخر انجام می‌دهی و نامه او را تایپ می‌کنی و کارهای او را انجام می‌دهی و به آقای مدیر می‌دهی امضاء کند و تا کار انجام نشود آن را رها نمی‌کنی. اگر غریبه باشد جایی برای اسکان او مشخص می‌کنی. این خیلی سنگین است. منصفانه این است که دلت حداقل برای خودت می‌سوزد. برخورد دلسوزانه دکتر این است که می‌‌‌گوید خانه‌ات کجاست و دکتر به عیادت او می‌رود. این کار سختی است و برای انبیاء است. همان تعبیری که امیرالمؤمنین درباره پیامبر دارد وقتی که ایشان را توصیف می‌کنند می‌فرمایند طَبِیبٌ دَوَّارٌ بِطِبِّهِ قَدْ أَحْکَمَ مَرَاهِمَهُ وَ أَحْمَى مَوَاسِمَهُ(۵) پیامبر مانند یک پزشک دوره‌گردی بود که خود به سراغ بیماران اعتقادی و روحی می‌رفت. کسانی که لنگ می‌زدند خود پیامبر به سراغ آنها می‌رفت و مرهمی می‌گذاشت و درمان می‌کرد. از موضع یک طبیب دلسوز برخورد می‌کردند. شهدای ما جز دلسوزی برای امت اسلام هیچ چیزی آنها را وارد به دادن جان نکرد. امروز تجلیل از شهدا تجلیل از والاترین خصال بشری است و یکی از بالاترین خصال بشری این است که انسان دلسوز امت و مردم باشد و این جایگاه بسیار رفیعی است.
عظمت شهید رجایی و باهنر به خاطر اخلاص آنها بود
اگر رجایی و باهنر اینقدر عظمت دارند نه فقط به خاطر اینکه جزغاله شدند و جسم پاک و مطهرشان ذغال شد. اگر چه این هم فضیلت دارد و کرامات اینها را کسی منکر نیست. اما اخلاص اینها را نباید نادیده گرفت. اخلاص در این حد که هیچ مزد و پاداشی برای خود نمی‌خواستند. نه‌تنها پاداش نمی‌خواستند، خود را هم بدهکار می‌دیدند. نه‌تنها خود را بدهکار می‌دیدند بلکه همه چیز را در پرتو نور توفیق الهی می‌‌‌دیدند. می‌گفتند هرچیزی هست، خدا داده است. این که خداوند توفیق داده است جبهه بیاییم و کاری بکنیم. همه را از توفیقات الهی می‌دانستند.
خاطره آزادسازی سوسنگرد و خیانت بنی صدر
مطلبی را یادم نمی‌رود. یک‌بار نقل شده است و شاید کمتر شنیده باشید. در عملیات آزادسازی سوسنگرد بنی‌‌‌صدر ملعون مخالف بود. مقام معظم رهبری و شهید چمران از طریق داماد حضرت امام مرحوم آقای اشراقی نامه‌ای را به امام رساندند که گفتند تیپ دزفول که برای ارتش است باید آزاد شود و به کمک نیروهای سپاه و ارتش بیاید تا بتوانند عملیات کنند. امام موافقت کردند و بنی‌صدر دور خورد. از طرف امام به ارتش دستور داده شد که آن تیپ بیاید و عملیات کند. فرمانده عملیات تا یکی دو سال پیش در قید حیات بود. سال گذشته شنیدم که مرحوم شد. یک بار که در بنیاد حفظ آثار بودم مراسمی گذاشتیم و ایشان را آوردیم و از او تقدیر شد. سرهنگی بود. ایشان مشارکت کرد. عملیات انجام شد و پیروز شد، ساعت دو اخبار اعلام کرد عملیات آزادسازی سوسنگرد با فرماندهی فرمانده کل قوا جناب آقای دکتر ابوالحسن بنی‌صدر انجام شد. بنی‌صدری که نقشی نداشت و اخلال هم ایجاد کرده بود. اخبار است دیگر. اعلام کرد. بعد یک رزمنده بسیجی رفت خدمت شهید چمران گفت: «آقای دکتر! این چه وضعی است؟» شهید چمران گفت: «چه شده است؟» گفت: «شنیدید فلان اخبار اینطور اعلام کرد؟» گفت: «بله» گفت: «چرا باید اینطوری باشد و بنی‌صدر چه‌ کار کرده است؟» چمران تأملی کرد و به او گفت: «برادر رزمنده شما برای کی به جبهه آمدی؟» گفت: «معلوم است برای خدا.» چمران در جواب گفت: «خدا می‌داند چه کسی سوسنگرد را آزاد کرد.» اگر واقعاً برای خدا کار انجام دادیم خدا می‌داند. این هیاهو و سر و صدا برای چیست؟ 
خاطره‌ای دیگر در همین عملیات بگویم. مقام معظم رهبری که خداوند ایشان را حفظ فرمایند به اتفاق امیر سلیمی که آن موقع مشاور ایشان بودند و محافظین و راننده، سوار یک آهو بودند و می‌رفتند. تازه خط سوسنگرد شکسته شده بود، ولی از سمت چپ جاده‌ای که به سمت سوسنگرد می‌رفت دشمن آتش می‌ریخت. خمپاره و آرپی‌جی می‌زدند. آقا جلو نشسته بودند. راننده هم که رانندگی می‌کرد. امیر سلیمی هم پشت نشسته بود. یک‌باره خمپاره‌ای آمد و خورد به سمت راست جاده و به یک بشکه بزرگ سوخت اصابت کرد و این بشکه منفجر شد و آتش گرفت. اینها هم با سرعت می‌رفتند. طبیعی است وقتی انفجاری رخ می‌دهد یک لحظه راننده باید سرعت را کم کند. یک لحظه برمی‌گردد که ببیند چه اتفاقی افتاد در کمتر از یک ثانیه به همین میزان که یک لحظه سرعت کم می‌شود مماس با این سپر ماشین یک آرپی‌جی به تل خاکی که آن طرف بوده است برخورد می‌کند. یعنی اگر این توقف نمی‌شد، این میزان سکته ایجاد نمی‌شد، گلوله آرپی‌جی وسط ماشین اصابت می‌کرد و همه را به شهادت می‌رساند که بعد آقا فرمودند: «عجب. مثل اینکه قرار است اتفاقاتی در آینده بیفتد که ما زنده ماندیم.» بله. خدای متعال ایشان را ذخیره و حفظ کرد. عجب اینکه در ششم تیر که ایشان جانباز می‌شوند و در حادثه هفتم تیر حضور پیدا نمی‌کنند و در آنجا به شهادت نمی‌رسند که خداوند در چنین روزی این نعمت را برای ما حفظ کند. اینها از عجایب و حکمت‌های پروردگار است.
ماجرای تشییع جنازه کشمیری 
سال ۶۰ را بزرگ‌ترها یادشان است. جریان نفاق و انفجارها را یادتان است. صبح روز هشتم شهریور در آن موقع مسئول ستاد ایثارگران سپاه بودم. از شش ماه اول جنگ جانشین بودم. از اول فروردین ۶۰ مسئول ایثارگران بودم تا آتش‌بس. بعد هم خداوند توفیق داد که خادم شهدا باشم. در صبح روز شهید کلاهدوز که آن موقع جانشین سپاه بود به من گفت: «امروز جلسه شورای تأمین کشور در نخست‌وزیری داریم و یک آماری از ترورها به من بده.» آن روز این امکانات کامپیوتری در اختیار ما نبود. کارها را دستی انجام می‌دادیم. آمار جامعی در کل کشور که توسط منافقین و گروهک‌های چپ و ... تهیه کردم و خیلی قشنگ و به صورت رنگی به ایشان ارائه دادم. آن جلسه همان جلسه‌ای بود که در ساعت سه بعدازظهر به انفجار کشیده شد. خدا کشمیری را لعنت کند که در سیستم امنیتی کشور یعنی حساس‌‌‌ترین جا نفوذ کرده بود. می‌گفتند کشمیری صورت خود را هر روز با صابون می‌شست که برق بیفتد و چهره خود را نورانی می‌کرد که رجایی و باهنر را گول بزند. می‌گفتند رجایی و باهنر هیچ‌جا با هم اختلاف نظر نداشتند فقط سر یک قضیه. رجایی می‌گفت کشمیری باید با من کار کند، باهنر می‌گفت باید با من کار کند. هر دوی این عزیزان نسبت به این آدم خوشبین بودند. این ملعون نفوذ کرده بود. بمب را در قالب کیف سامسونت در جلسه برده بود. شهید کلاهدوز بعد از عملیات ثامن‌الائمه در حادثه هواپیمای c-۱۳۰  به اتفاق شهید نامجو، فکوری و جهان‌آرا شهید شد. آنجا شهید نشد. سردار وحیدی وزیر دفاع سابق آن روز در آن جلسه بود. من ایشان را با آن روز با صورت سیاه و به هم ریخته دیدم. ایشان در آن جلسه به عنوان مسئول اطلاعات سپاه شرکت کرده بود. منتهی اینها در جلوی در نشسته بودند. یعنی انتهای سالنی که بود شهید رجایی و باهنر بودند. کشمیری دقیقاً بمب را زیر پای اینها گذاشته بود. کلاهدوز و بقیه بیرون بودند که موج انفجار با صندلی اینها را به بیرون پرت می‌کند. این در باز می‌‌‌شود و اینها به بیرون پرت می‌شوند. خداوند شهید دستجردی را رحمت کند که یک هفته ۱۰ روز پس از این حادثه در ماجرای شهادت شهید قدوسی بر اثر جراحات شدید به شهادت رسید. آنجا بود. آقای کلاهدوز و وحیدی به بیرون پرت می‌شوند اما شهید رجایی و باهنر هر دو جزغاله شده بودند. وقتی پیکر اینها را می‌‌‌خواستیم تشییع کنیم یک آدم آرسن لوپن و قالتاقی آنجا بود که آمده بود در معراج‌الشهداء و گفته بود یک تابوت برای شهید کشمیری بدهید. گفته بودند کشمیری که آنجا نبود. گفت نه جنازه او در بیمارستانی است. بچه‌‌‌ها تابوت ندادند. گفتند نه! جنازه را باید اینجا بیاورید. بعد این فرد که از هم‌دستان منافقین بود رفته بود تابوتی را از بهشت زهرا گرفته بود. چون شهدای جنگ تشییع می‌شدند، بعضاً تابوت‌ها همان‌طور روی زمین می‌ماند. رفته بود آنجا و تابوتی آورد و درون آن سنگ و چوب گذاشته بود که سنگینش کند و پرچمی هم به آن زده بود در تشییع جنازه آورده بود. خدا رحمت کند مرحوم وزیر شعار را که در وصف کشمیری هم شعار می‌‌‌داد. در آن مقطع دشمن با نفوذی که کرد آن ضربه را زد.
نبش قبر شهید رجایی و شناسایی وی با نورانیت چهره
حالا شناسایی پیکر شهید. هر دو جزغاله شده بودند. هر دو ذغال. آقای هادی غفاری که آن موقع تحرکاتی هم داشت آمد. بچه‌‌‌ها به او گفتند حاج‌آقا ما چکار کنیم. نمی‌دانیم رجایی کدام است، باهنر کدام است. ایشان به خانم شهید رجایی زنگ زد گفته بود آیا مشخصه‌ای دارد. گفت: بله دندان پلاتینی در دهانش است. نگاه کردند دیدند بله یکی از این شهدا دندان پلاتینی دارد. مشخص شد کدام رجایی است. بعد شهید رجایی و باهنر را باشکوه تشییع کردند. ما این مشکل را در جریان هفتم تیر هم داشتیم. چون شخصاً سر پیکر شهید قندی وزیر پست و تلگراف بودم. ولی کل شهدا را تشییع کردیم. شهید بهشتی را روز تشییع نتوانستیم دفن کنیم تا غروب که پیکر را به پاسگاه کهریزک بردیم و زمانی نگه داشتیم تا خلوت‌تر شود. خلوت‌تر نشد. بردیم در سردخانه. در همین کامیون‌های ۹۱۱ گذاشتیم و به سپاه تهران بردیم. فردای آن روز ساعت ۸ صبح دفن کردیم. یعنی بهشتی به علت فشار جمعیت آن روز دفن نشد. رجایی و باهنر هم همین داستان پیش آمد. بچه‌ها شهدا را به کهریزک بردند. تا غروب کشید. دم مغرب آمدند که دفن کنند، این جمعیت که معلوم نبود کجا بودند مثل مور و ملخ ریختند. بهشت زهرا مثل آن موقع نبود. ولی به هرحال درخت بود و یک‌سری ابنیه هم بود. جمعیت دو باره آمدند و کار را دو باره از مسئولین تدفین خارج کردند. یعنی این دو پیکر افتاد دست مردم و مردم خودشان کار را در دست گرفتند. یکی از مشکلات همین است. بعضی اوقات عشق‌اللهی هم بر حزب‌اللهی هم غلبه می‌‌‌کنند. بعضی که شور زیادی دارند به آنها عشق‌اللهی می‌گوییم. بردند و خودشان دفن کردند. برادر عزیزی به نام آقای تاجیک که الان هم در قید حیات هستند مسئول تدفین عزیزان بود. جزو گروه دستمال قرمزی بود که رفته بودند پاوه و از صد و چند نفر سه نفر برگشتند. یکی از آنها ایشان بوده است. جوان تنومند و قوی‌هیکلی بود. ایشان می‌گوید از دستم خارج شد و من نتوانستم این شهدا تدفین کنم. مردم این شهدا را بردند تدفین کردند و معلوم نشد که کدام رجایی است و کدام باهنر. این خاطره اولین بار است که می‌گویم و جایی گفته نشده است. لذا نویسنده و خبرنگار دقیق اینها را منتقل کنند و تحریف نشود. می‌گفت من از مردم سئوال کردم کدام رجایی بوده است؟ گفتند ما نمی‌دانیم. ما دفن کردیم. می‌گفت نگاه نکردم به اینکه نبش قبر شهید حرام است و ما مجاز نیستیم قبر را باز کنیم. یک اجتهاد کرد. برادر پاسداری بود که حق اجتهاد داشت. خدا رحمت کند شهید محلاتی را به بچه‌های سپاه می‌گفت شما مجتهد هستید. می‌گفت خدمت امام که می‌روم به امام می‌‌‌گویم من که نماینده شما در سپاه هستم به خاطر این است که این مجتهدها را مقلد کنم. تعبیر مرحوم شهید محلاتی بود. می‌گفت من اجتهاد کردم و قبر را باز می‌کنیم. هوا هم تاریک شده بود. گفت بروید چراغ قوه بیاورید تا من چک کنم که کدام یک دندان پلاتینی دارند. می‌گفت در این فاصله‌ای که طرف رفت پای ماشین که چراغ قوه را بیاورد من قبر را باز کردم دیدم که چهره شهید رجایی مثل مهتابی تلألؤ دارد و تمام قبر روشن است. اولین قبری که باز کردم دیدم خود رجایی است. دندان او مشخص است. صدا زدم و گفتم نمی‌خواهد. شناسایی شد. این رجایی است و آن هم حتماً باهنر است. این جایگاه را دارند. این سوختن بود تا ما را روشن کنند و به ما بصیرت دهند و این درس‌‌‌های عبور از بحران امروز هم کارساز است.
خدا نکند ملتی غرور برش دارد و از مواضع و حساسیت‌های تاریخی غافل شود
برادران و خواهران! نه فقط امروز برای جامعه ما بلکه برای همه مردم مسلمان منطقه این شهدا راه را نشان می‌‌‌دهند. همین الان عراق با مسائلی مواجه است که شما می‌دانید دشمن چه می‌کند. دنبال ساقط کردن حکومت شیعی در عراق است. حکومت منبعث از آرای مردم است و البته در عراق مردم مطالباتی دارند و خواسته‌هایی دارند بسیاری از اینها به حق است. آن در جایگاه خودش باید بررسی شود. مقام معظم رهبری به نوری المالکی فرمودند که نهضت خدمات‌رسانی به مردم عراق را در دستور کار قرار دهید. حتی من در یک مقطع به سردار جعفری پیشنهاد داده بودم که حاضرم این تجربیات جهاد سازندگی را به عراق منتقل کنیم که سردار جعفری هم استقبال کرد که موانعی پیش آمد که من از بیان آن چشم‌پوشی می‌کنم. غرض این تجربیات عبور از بحران را آنها هم باید داشته باشند. بصیرت را هم باید داشته باشند. الان دشمن چه کار می‌کند؟ همین چند روز پیش در تبلیغات گفتند که عمامه‌ها را از سر آخوندها به پایین بکشید. چون از روحانیت و مراجعیت شیعی ضربه خوردند. به خاطر همین فتوای جهاد و بسیج مردمی در مقابل داعش. این پشت صحنه را باید دید. دید که دشمن چگونه نفوذ کرده است. دشمن می‌خواهد چطور ضربه بزند و چطور تفرق در جامعه عراق ایجاد کند. اینها تجربیات ما است. مگر ما این مصائب را نداشتیم؟ داستان بنی‌صدر و منافقین را مگر نداشتیم. اینها واقعیت‌‌‌هایی است که امروز باید در عراق به عنوان تجربه گران‌سنگ خود را نشان دهد. این بصیرت و این همه تأکید برای این است. دغدغه‌ای که مقام معظم رهبری دارند و فرمودند قضیه نفوذ و رخنه این است. ما نظامی‌ها نفوذ و رخنه را به دو دسته تقسیم می‌کنیم. می‌گوییم نفوذ آگاهانه و نفوذ غیرآگاهانه. نفوذ آگاهانه یعنی چه؟ منظورم از نفوذ دشمن است. یعنی ما پذیرفتیم و نسبت به نفوذ دشمن آگاه هستیم یا ناآگاه هستیم. نفوذ آگاهانه یعنی ما می‌پذیریم دشمن رخنه کند. ما در صحنه عملیات بعضی وقت‌ها می‌پذیریم که دشمن رخنه کند. در یک شیار و معبر و دهلیزی اجازه می‌دهیم به دشمن که جلو بیاید و بعد هم او را قیچی می‌کنیم و عقبه آن را می‌‌‌بندیم و همه هستی او را از بین می‌بریم. همان کاری که در مرصاد شد. در تنگه مرصاد اینها گیر افتادند. از پاتاق آمدند به سمت اسلام آباد و کرند و به چهارزبر و مرصاد رسیدند. گیر افتادند و همه تار و مار شدند. ما پذیرفتیم در مذاکره با آمریکا طبق تعبیر آقا نرمش قهرمانانه انجام دهیم. یعنی اجازه دادیم که آمریکا جلو بیاید که حرف‌شان چیست. بعضی فکر کردند که دشمن در حال نفوذ است. بله. به ظاهر دشمن می‌خواست با ما ارتباط برقرار کند و اطلاعات را بگیرد و خیلی چیزهای دیگر. این آگاهی یافتن بر اغراض پنهان آنها بود. چیزهایی که از اول هم برای رهبری نظام مشخص بود. اما یک عده‌ای بودند که باور نداشتند و باید برای اینها ثابت می‌شد که اغراض باطنی آمریکا چیست و آمریکا چگونه در این کشور طمع کرده است و کجا را هدف‌گیری کرده است. این نفوذ به این معنا است. اما نفوذ ناآگاهانه این است که ما نفهمیم از کجا می‌خوریم و این براساس غفلت و غرور است. سکر الغفلة و الغرور ابعد افاقة من سکر الخمور(۶). نعوذاً بالله کسی شراب بخورد بعد از ساعاتی افاقه پیدا می‌کند. اما خدا نکند ملتی غرور برش دارد و از مواضع و حساسیت‌های تاریخی غافل شود.
در شورای ده هم سعی می شود آدم واجد الشرایط انتخاب شود چه برسد به مجلس خبرگان و شورای اسلامی
انتخابات در پیش است. باید مراقبت شود و جلوی نفوذ افراد غیرصالح باید گرفته شود. غیرصالح هم که می‌‌‌گوییم الزاماً بحث اخلاقی نیست. بحث تخصص است. مجلس شورای اسلامی و مجلس خبرگان شوخی‌بردار نیست. شما در شورای ده هم که می‌آیید سعی می‌کنید آدم صالحی که واجد همه شرایط باشد انتخاب کنید. لذا احراز شرایط از لوازم کار است و باید باشد و نظارت باید باشد. این برای این است که ایادی آمریکا نفوذ نکنند.
در منطقه به دنبال نفوذ معنوی هستیم
البته ما در منطقه به دنبال نفوذ معنوی هستیم. همه این شهدای شما امروز اثری که باید بگذارند گذاشتند. چندی پیش در نماز جمعه نشوه صحبت می‌کردم. نشوه در بصره عراق است. دیدم که چطور تأثیرات انقلاب اسلامی در این مردم چگونه است. همه افرادی که در عراق شهید شدند دو روز گذشته عراق بودم و از فاو و بصره و نشوه و القرنه تا الاماره رفتم. همه جا تمثال شهدای عراق که نصب شده است تصویر مقام معظم رهبری و حضرت امام بالای عکس شهدای خودشان قرار دادند. آیا این نفوذ معنوی جمهوری اسلامی است یا خیر؟ پدر دو شهید که فرزند خود را به نشوه آورد اول خدمت آیت‌الله سیستانی برد و گفت فرزندان من شهید شدند؟ آیت‌الله سیستانی فرمود که بله لایغسل و لا یکفن. غسل و کفن ندارد و شهید معرکه هستند. مردم آمدند که به اینها تسلیت بگویند، ایشان گفت: نه! شما باید به من تبریک بگویید. این همان فرمایش خانواده شهدای ماست که می‌گفتند به ما تبریک بگویید. این پیام‌ها منتقل شده است. هر روز این نفوذ را می‌بینید.
ماجرای تراکتوری که قبل از برخورد با پیکر شهید از حرکت باز ایستاد
جدیدترین خاطره تفحص را برای شما بگویم. به قول بچه‌ها هنوز تنوری است. هنوز پیکر این شهید را نیاوردیم. چند روز پیش کشاورزی در منطقه القرنه منطقه عملیاتی بدر در زمین کشاورزی داشت با تراکتور نو کشت می‌کرد. تراکتور داشته می‌رفته و یک‌دفعه از حرکت باز می‌ایستد. هر کاری می‌کند می‌بیند روشن نمی‌‌‌شود. پایین می‌آید و یک گشتی دور و بر تراکتور می‌زند و فاصله می‌گیرد و به جلوتر می‌رود. می‌بیند بخشی از پیکر شهید عزیزی از زیر خاک بیرون زده است. می‌آید استخوان‌ها و آثار این شهید را جمع می‌کند و گوشه‌ای قرار می‌دهد. بچه‌های ما را خبر می‌کند. مشخصاتی هم ظاهراً داشت. می‌آید سراغ تراکتور و تراکتور را روشن می‌کند.
ذکر مصیبت حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام
این کشاورز من را یاد کشاورز دیگر انداخت که در زمین خود کار می‌کرد. منتهی با بیل دستی. جوانی بود. نصرانی بود. نامش وهب است. در تاریخ نقل کردند. دید کاروانی در حال عبور است. پیشاپیش کاروان چهره‌ای است ملکوتی و می‌درخشد. همان‌طور نگاه کرد به این چهره ملکوتی. پشت سر خود را همین‌طور که نگاه می‌‌‌کرد یک وقت دید که این سوار که پیشاپیش این کاروان است برگشته و به او نگاه کرده است. نگاه‌ها به هم دوخته شد. سوار از اسب پیاده شد و جلو آمد. آغوش خود را باز کرد. این جوان جلو رفت و او را در آغوش گرفت. عرض کرد شما که هستید؟ فرمود: من حسین بن علی فرزند فاطمه زهرا هستم. اینجا نفوذ معنوی حسین بن علی باعث شد که این جوان نصرانی و همسرش مسلمان شوند و بعد همان داستانی که می‌دانید که در روز عاشورا چه شد و چه کرد. که وقتی آن زن عمود خیمه را برداشت که برود بجنگد امام حسین فرمودند که برگرد، جهاد بر زن واجب نیست. و آن زن هم رو به سپاه دشمن کرد و گفت «مگر نشنیدید صدای مظلومیت پسر پیامبر را.» اینجا سئوالی در ذهن من پیش آمد که اینجا تراکتور از کار افتاد و بر پیکر شهید نرفت. اما چه شد که اسب‌هایی که نعل تازه زده بودند، بر پیکر عزیز زهرا تاختند و آن جسم مطهر را خرد کردند.
 
و صلی الله علیک یا اباعبدالله.
 
۱۱ شهریور ۱۳۹۴
تاریخ انتشار: ۱۱ شهریور ۱۳۹۴
نام را وارد کنید
تعداد کاراکتر باقیمانده: 500
نظر خود را وارد کنید