درد گفته های مادر شهید تفحص، علیرضا شهبازی، روایت مادرانی ست که به مقام معظم رهبری در وصف آنان می فرمایند: « امروز در هیچ جای دنیا زنانی که مثل این مادران شهدای ما باشند، نیست.در جامعه ما، مادرانی با این خصوصیات که از پدرها بهتر و قوی تر و آگاهانه تر ایستادند، در این میدان بسیار داریم; این همان تربیت اسلامی است، این همان دامان پاک و مطهرو نورانی فاطمه زهرا (سلام الله علیها) است. »
تنها جایی که می دانست دست خالی برنمی گردد مشهد بود. آرزوی داشتن پسر او را به مشهد کشانده بود. حرم علی بن موسی الرضا(ع) جایی که مطمئن بود دست رد به سینه اش نمی زند. آمده بود تا از آقا حاجتش را بگیرد. خودش می گوید: «از کنار سقاخانه تکان نخوردم، به آقا گفتم تا حاجتم را ندهی وارد حرمت نمی شوم. آقا را به حق امام جوادش قسم داد تا بین او و خدا واسطه شود.
می خواست اگر پسر دار شد اسمش را علیرضا بگذارد. علیرضا غلام امام رضا(ع) .دوست داشت پسرش نوکر اهل بیت باشد. همان جا از امام رضا (ع) خواست امام جواد (ع) را سرلوحه پسرش قرار دهد. حالا از آن روزها ۳۳سال می گذرد و امام رضا (ع) تمام حاجت هایش را برآورده کرده است از علیرضایش که تا بود نوکر اهل بیت بود و تا شهادت پسرش که مانند امام جواد(ع) در ۲۵سالگی به شهادت رسید.
آقا تمام حاجتهایش را داد هم حاجت های خودش، هم علیرضا را مادر شهید علیرضا شهبازی به گذشته برمی گردد به سال ۱۳۵۵ و تولد علیرضا. «بالاخره آقا علی بن موسی الرضا (ع) به حرفهایم گوش داد و با وجود این که گناهکار بودم حاجتم را داد. چهل روز بعد از تولد علیرضا پسرم را به پابوسی آقا آوردم. بازهم مثل قبل کنار سقاخانه ایستادم و از امام هشتم بابت عنایتش تشکر کردم.
علیرضا تا وقتی کودک بود هر سال برای تولد و شهادت امام رضا(ع) همراه پدر و مادرش به پابوس آقا می آمد. اما وقتی بزرگتر شد دوست داشت به تنهایی و همراه کاروان برای زیارت امام رضا (ع) مشرف شود. مادرش می گوید: رضا همیشه تولد و شهادت حضرت را به مشهد می رفت گویی مشهدالرضا(ع) فقط اتصال علیرضا با خدا بود.» با وجود این که ۸سال از شهادت علیرضا شهبازی می گذرد اما هنوز هم چهارشنبه شبها که می شود خواب به چشمان مادرش نمی آید. منتظر است تا هوا روشن شود تا او به مزار فرزند شهیدش بیاید.
حالا دیگر بعد از گذشت ۸سال همه کسانی که در گلزار شهدای بهشت زهرا کار می کنند مادر شهید شهبازی را می شناسند. مادر شهیدی که صبح بعد از طلوع آفتاب با ۶عدد نان بربری تازه و پنیر به گلزار شهدا می آید. حتی یک هفته را هم از قلم نینداخته است. حالا پس از ۸سال صبح های پنج شنبه همه منتظرند تا مادر شهید شهبازی بیاید. خودش می گوید: «چهارشنبه شب ها خواب به چشمانم نمی آید. از شوق این که فردا بر مزار علیرضا می آیم سر از پا نمی شناسم. در هر شرایطی باید پنج شنبه ها را با علیرضا باشم، برف، باران، سرما و گرما هم هیچ تاثیری در برنامه ام ندارد اینجا که می آیم انگار وارد بهشت شده ام. اینجا هستم تا حاج آقا پدر علیرضا بیاید دنبالم و باهم برگردیم منزل.» بازهم در صحبت هایش به امام رضا(ع) برمی گردد و به شهادت علیرضا. :«بعد از این که علیرضا شهید شد درست بعد از چهل روز باز هم به سرقرارم با آقا رفتم. مشهد، حرم، سقاخانه. بازهم ایستادم اما این بار دیگر چیزی از آقا نمی خواستم. تنها برای تشکر آمده بودم. گفتم یا امام رضا(ع) راضی ام به رضای خدا که خوب رضایی به من داده، باایمان و نمونه و به بهترین راه هم او را برد.
اما به همان اندازه که داستان زندگی شهید علیرضا شهبازی شنیدنی است داستان شهادتش و عشق او به رهبر معظم انقلاب و شهدا شنیدنی تر است. علیرضا شهبازی عاشق شهدا بود و همیشه به مادر می گفت: آن قدر در سرزمین فکه به دنبال پیکرهای شهدا خواهم گشت تا خودم هم سعادت شهادت پیدا کنم.» مادرش درحالی که بالای مزار یکدانه پسرش نشسته با بغضی در گلو می گوید: « هر وقت می خواستم نماز بخوانم می گفت مادر تو را به خدا برای شهادتم دعا کن. می گفتم آخر تو یکدانه پسرمی من بعد از شهادتت چه کنم؟» پاسخش کوتاه بود: «مثل بقیه مادران شهدا، آرام باش. می گفت: وقتی من به شهادت رسیدم شما اصلا گریه، داد و فریاد نکن.» من هم به وصیت علیرضا عمل کردم چون شهادت آرزویش بود و حالا به آرزویش رسیده.
مادر شهید شهبازی از شهادت پسرش می گوید، از کار در تفحص شهدا و علاقه اش به فکه، از عضویتش در بسیج مسجد امام رضا(ع) که راهش را به سرزمین فکه بازکرد. علیرضا همیشه می گفت: «مادر نمی دانی خاک فکه چقدر مظلوم است. به خاطر همین مظلومیت است که عاشق فکه و شهدایش هستم.» ماه رمضان سال ۱۳۸۰ برای مادر حال و هوای دیگری دارد روزی که شهید شهبازی عازم فکه بود و از مادرش تنها نان و پنیر توشه راه خواست مادرش آن روز را این طور تعریف می کند:«علیرضا اکثر اوقات روزه بود. ولی آخرین باری که برای تفحص شهدا عازم فکه شد، ماه مبارک رمضان بود. گفتم چه غذایی برایت بپزم گفت: با ۵نفر از بچه ها باهم به فکه می رویم. اگر می شود برایمان نان بربری و پنیر و سبزی بگیر.» این آخرین غذایی بود که برای علیرضا فراهم کردم به همین خاطر هم هر پنجشنبه به همان مقدار نان و پنیر می گیرم و بر سر مزارش می آیم.
فردای عیدفطر بود که علیرضا شهید شد. علیرضا به آرزویش رسید و خاک مظلوم فکه نقطه وصالش به حضرت حق شد. بیست و ششم آذرماه سال ۱۳۸۰ علیرضا شهبازی و محمد زمانی بر روی مین رفتند تا سالها بعد از جنگ از خیل شهدا عقب نمانند.
بالاخره شهدا آنها را نیز به جمع خود فرا خواندند، مادرش با نگاهی به سنگ مزار فرزندش می گوید: رضا ۴۰ شب همین جا زیارت عاشورا و نماز شب خواند. او شبها و روزهای زیادی این جا نماز خواند و از خدا خواست که شهید شود.حتی یکبار مادر یکی از شهدا وقتی علیرضا را در حال گریه دیده بود از او پرسیده بود پسرم چرا گریه می کنی دوست رضا هم در پاسخ به آن مادر شهید گفته بود: آخر قرار است شهید شود. به خاطر مادرش گریه می کند و می گوید مادر من هم قرار است مثل این خانم هر هفته مزار مرا بشوید. مادر شهید شهبازی علت دلبستگی پسر شهیدش را به این قطعه و مکانی که در آن دفن است حضور ۲ نفر از فرماندهان شهیدش به نام محمودوند و پازوکی عنوان می کند.
مادر شهید شهبازی از شب شهادت پسرش و حال و هوای خود می گوید: ساعت ۱۲ شب بود، با پدر شهید در خانه نشسته بودیم، وقتی خواستم از اتاق بیرون بروم ناگهان نور زیبایی جلوی پایم افتاد و خاموش شد. هراسان به داخل دویدم و به پدرش گفتم: حاج آقا یا علیرضا شهید شده یا شهید می شود. چون من نوری را دیدم. بعد از این که به خواب رفتم خواب علیرضا را دیدم که داخل خانه دراز کشیده بود و تعداد زیادی هم کبوتر از هواکش منزلمان به داخل آمده بودند. در خواب به رضا گفتم بگذار کبوترها را بیرون کنم که رضا گفت: نه مادر اینها کبوترهای امام رضا(ع) هستند، نباید بیرونشان کنیم. فردای آن روز رفتم امامزاده سیدنصرالدین و برای علیرضا سفره انداختم چون رضا ارادت خاصی به این امامزاده داشت و هر وقت دلش می گرفت برای زیارت به آنجا می رفت. اما دلم طاقت نیاورد و سریع برگشتم خانه ساعت ۵ بعدازظهر که شد زنگ تلفن قلبم را از جا کند صدایی از پشت گوشی خبر شهادت رضا را داد و تلفن قطع شد.
پدرش می گفت: حتما اشتباهی شده مگر می شود به این راحتی خبر شهادت پسرمان را بدون هیچ مقدمه ای بدهند. اما باز هم تلفن زنگ زد. این بار پدرش گوشی را برداشت: «آقا من طاقتش را دارم به من بگویید چه بلایی سر پسرم آمده». خبر درست بود علیرضا شهبازی شهید شده است. با این که ۸ سال از شهادت علیرضا می گذرد اما هنوز هم یادآوری خاطرات پسر، مادر را می سوزاند. پسری که تازه ۲ ماه از عقدش می گذشت. ماجرای ازدواج علیرضا نیز شنیدنی است. مادرش می گوید: « هروقت می گفتم ازدواج کن می گفت: نه، من می خواهم شهید شوم » خلاصه زیربار نمی رفت. تا این که یک روز خودش پیشنهاد داد که می خواهم ازدواج کنم. برای خواستگاری که رفتیم، تا علیرضا را دیدند جوابشان مثبت بود.
اما بعد از عقد به من گفت: مادر من که نمی خواهم با ایشان زندگی کنم به خودش هم گفته ام که هدفم از ازدواج کامل شدن دینم و آماده شدن برای رفتن است. مامان من عقد کردم که بعد از شهادتم شما با دیدن عروسی پسرهای فامیل ناراحت نشوید. حالا با وجود گذشت ۸ سال از شهادت علیرضا، مادرش برای همسر شهید آرزوی خوشبختی می کند و می گوید: « با این که بعد از شهادت علیرضا همسرش دیگر به ما سر نزد ولی شنیده ام که ازدواج کرده است، امیدوارم که خوشبخت باشد.»
دیگر وقت رفتن است نگاهی به صورت مادر شهید می اندازم هنوز نگاهش به سنگ مزار پسر و شعر روی آن مانده است می گوید آن شعر را بعد از شهادت در جیبش پیدا کردند: « توی این عالم هستی که همه رو به فناست به خدا یه دل دارم اونم مال امام رضاست »
وقت رفتن مادر شهید شهبازی می گوید: بد نیست سری هم به موزه شهدای گلزار شهدای بهشت زهرا بزنی چون تنها دارایی علیرضا را آنجا گذاشته ام.
علیرضا تنها از دار دنیا همین یک دوچرخه را داشت. حتی حقوقش هم مال خودش نبود آخر ماه که می شد می گفت دو سه هزار تومان به من می دهی؟ می گفتم شما که خرجی نداری پس حقوقت را چه می کنی؟ جوابش کوتاه بود: «حقوق من صاحب دارد.» علیرضا حقوقش را به محض این که دریافت می کرد بین فقرا تقسیم می کرد. مادر شهید شهبازی بعد از شهادت پسرش تنها یک آرزو دارد؛ طول عمر رهبر معظم انقلاب و یکبار دیدن آقا از نزدیک، می گوید: « تنها آرزویم این است که رهبری را از نزدیک ببینم و بگویم خداوند سایه شما را بالای سر ما خانواده شهدا و مردم ایران نگه دارد.
برگرفته از روزنامه خراسان