چند نکته در باب شهدا و تفسیر

 ۱۳۹۰/۰۹/۰۶
قال الله الحکیم فی کتابه « و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله أمواتا بل أحیاء عند ربهم یرزقون». خداوند می فرماید: «مپندارید کسانی که در راه خدا کشته شده اند و بشهادت رسیده اند اموات هستند و مرده هستند »بل أحیاء عند ربهم یرزقون» اینها زنده هستند و در نزد پروردگارشان روزی می خورند» اینجا برای ما ممکن است.....

بسم الله الرحمن الرحیم

قال الله الحکیم فی کتابه « و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله أمواتا بل أحیاء عند ربهم یرزقون».
خداوند می فرماید: «مپندارید کسانی که در راه خدا کشته شده اند و بشهادت رسیده اند اموات هستند و مرده هستند »بل أحیاء عند ربهم یرزقون» اینها زنده هستند و در نزد پروردگارشان روزی می خورند» اینجا برای ما ممکن است یک سئوال مطرح شود و آن این است که ما معتقدیم که همه ی انسانها روحشان بعد از موت و بعد از فوت زنده است روح که معدوم نمی شود، همه ی ما وقتی می میریم روحمان به عالم مثال می رود، به عالم برزخ می رود و جسم هم معدوم نمی شود، جسم تبدیل می شود روح هم که به حیات و وجود خودش ادامه می دهد. فقط یک اتصالی بین جسم و روح در این عالم برقرار بود که وقت موت و هنگام مرگ این اتصال تبدیل به انفصال می شود و الاّ هیچ وجودی معدوم نمی شود. در این عالم اصلاً وجود محال است که معدوم شود، جسم ما تبدیل می شود به خاک و در چرخه طبیعت قرار می گیرد مثلاً گیاه می شود و مأکول حیوانات قرار می گیرد و در این چرخه ی تبدیل به حیات خودش ادامه می دهد. روح ما هم که در عالم برزخ و مثال هست و به حیات خودش ادامه می دهد.
علامه طباطبایی(رضوان الله تعالی علیه) در بدایة الحکمه در بحث اعاده معدوم یک جمله ای دارند آخر فصلی می فرماید که «موت، نوع استکمال، لا انعدام و زوال» مرگ نوعی استکمال است انعدام و زوال نیست.
با این مقدمات فلسفی و کلامی این سئوال مطرح می شود که پس از اینکه قرآن می فرماید «لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله أمواتا بل أحیاء عند ربهم یرزقون» این معنایش چه می شود؟ چون همه که احیائند، همه انسانها زنده هستند چون موت از نشآه ای به نشآه ی دیگر رفتن است پس چرا قرآن این تعبیر را کرده که شهداء را میّت و مائت ندانید؟ از این تعبیر قرآن دو تا نکته استفاده می شود:
یک نکته این است که بله همه ی انسانها بعد از مرگ به یک معنا و به یک تفسیر زنده هستند چون روحشان باقی هست و فانی نمی شود. فقط بین جسم و روح انفصال ایجاد می شود. ولی این به یک نگاه موت است؛ برای اینکه قرآن گفته شهداء را اموات حساب نکنید. پس قرآن یک فرقی بین شهداء و غیر شهداء می گذارد و آن فرق این است که بر غیر شهداء اموات اطلاق کنید با اینکه از نظر کلامی و فلسفی آنها میت نیستند ولی با نظر عادی عرفی سطحی چرا آنها را اموات بگویید، ولی شهداء را اموات نگویید.
نکته مهم این آیه این است که می خواهد بفرماید پیش خدا بودن هم درجات دارد بله همه ی شما پیش خدا هستید همه ی شما انسانها پیش خدا هستید؛ «الله یتوفی الأنفس حین موتها» توفی را علامه طباطبایی در المیزان معنا کردند. توفی یعنی دریافت کامل استیفای کامل خدا أنفس را، استیفای کامل می کنه. «الله یتوفی الانفس حین موتها» خدا دریافت می کنه لذا چیزی گم نمی شود.
آیت الله جوادی آملی، آیت الله مصباح یزدی همه ی کسانی که تفسیر کردند این آیه را برگرفته از استادشان علامه طباطبایی(رضوان الله تعالی علیه) همینطور معنا می کنند. هنگام مرگ چیزی از ما گم نمی شود چون همه اش پیش خداست. اما با اینکه همه ی ارواح و جانها پیش خداست ولی همین پیش خدا بودن «عند رب» بودن هم مراتب دارد؛ در مقایسه ی بین یک مرتبه با مرتبه ی دیگر می توانیم به بعضی که عند الربند بگوییم میّت، ولی به شهداء نگویید میّت، یعنی این یک جایگاه ویژه است، این یک عند الرب مخصوص است، این یک مرتبه ویژه است که شهیدان دارند. همه عند الرب هستند همه، جانشان در دست خداست همه ی ارواح و نفوس پیش خدا محفوظند اما شهداء در یک رتبه و مرتبه ای هستند که اینها را نگوئید اموات بلکه دیگران را بگوئید اموات.
پس از این آیه «و لا تحسبن الذین ....» این نکته استفاده می شود  که براساس اینکه بقیه را بگویید اموات اما اینها را نگویید؛ معلوم می شود عند رب بودن عند الله بودن هم مقول به تشکیک و مراتب است و شهداء در یک مرتبه ای واقع اند که قرآن می فرماید به اینها نباید بگویید میّت. این یک نکته که می توان از آیه استفاده کرد.
یک نکته ی دیگری که در مورد جایگاه شهیدان باید توجه کنیم اینست که این مرتبه ای که شهداء دارند آیا یک جایگاه و مرتبه ی اعتباری است و یا یک جایگاه و مرتبه ی حقیقی. مراتب در این عالم به دو قسم تقسیم می شود؛ یکسری مراتب و جایگاهها و مناسب اعتباری است و به اعتبار معتبر بستگی دارد مثلاً کسی رئیس می شود، فرمانده می شود، فرماندار می شود، یعنی جمعی از انسانها می نشینند یک قراردادی اعتبار می کنند، این جایگاه را برای سه یا چهار یا پنج سال اعتبار می کنند. یا اینطور اعتبار می کنند که شما بالاتر قرار بگیرید، این بالاتر رفتن بنده به اعتبار و قرارداد است. شهداء اینچنین نیستند جایگاهشان به اعتبار معتبرین یا به جعل جاعلین نیست. یک جایگاهی در نظام تکوین، در نظام هستی، در نظام وجود، پیدا می کنند. کسی که شهید می شود این در یک مرتبه ای از مراتب هستی قرار می گیرد که حقیقی است، جعلی و قراردادی نیست. شهید را کسی نمی تواند پائین تراز آن مقامی که پیدا کرده  بیاورد، نمی تواند و قدرت ندارد. اگر تمام مردم جمع شوند طومار امضاء کنند که شهید از این مرتبه ی والایی که در نظام تکوین و آفرینش و هستی و وجود دارد پائین بیاید نمی توانند، با امضاء و قرارداد این جایگاه تنزل پیدا نمی کند. معلوم می شود جایگاه شهید یک جایگاه حقیقی است، در متن هستی است. در متن عالم تکوین است، عالم تکوین هم که جای اعتبار نیست جای جعل و قرارداد نیست. شهید با شهادتش در مراتب تشکیک وجودی بالا رفته کاری هم نمی شود کرد این جایگاه را دارد این هم یک نکته در مورد جایگاه شهید.
نکته ی سومی که من می خواهم عرض کنم این است که چون جایگاه شهید در نظام هستی یک جایگاه حقیقی هست و جایگاه و مرتبه ی بسیار بلندیست. شما می بینید بزرگان ما که مثلاً به اعتبار علم، فقاهت، سیاست، ،اجتهاد، حکمت، فلسفه یا کلامشان یک مقامی بدست آورده اند وقتی در برابر یک شهید قرار می گیرند بی اختیار خاضع می شوند. این یعنی چی؟ مثلاً پیش یک مرجع تقلید 60- 70 ساله وقتی یک پدر شهید را می برند یک دفعه می بینید آن مرجع تقلید با عمری و کوله باری از علم و فقاهت و درس و بحث و تحصیل یکدفعه خضوع پیدا می کند این خضوعش هم بدست خودش نیست تا می گویند این پدر دو شهید یا پدر سه شهید است، حالا این پدر شهید اینقدر جایگاه پیدا می کند که یک فقیه، یک حکیم، یک عالمی که عمری در علم بوده و از بزرگان علم شده در برابر پدر شهید کوچک می شود حالا شما ببینید در برابر خود شهید چه حالت خضوعی برای بزرگان پیدا می شود.
ما علم را نشانه ی بزرگی می دانیم اما می بینی این بزرگ و این بزرگی در برابر بزرگی شهید نازل و پائین است و هیچ چیزی بحساب نمی آید؛ چون جایگاه و مرتبه ی شهداء اعتباری نیست یک جایگاه حقیقی است هر چیز بزرگی که نشان بزرگیست در برابر بزرگی شهداء می بینید نازل و ناچیز است. عالم بزرگ، فقیه بزرگ، مفسر، محدث، هر چی شما حساب کنید؛ سیاستمدار، رهبر معظم انقلاب، امام بنیانگذار جمهوری اسلامی، وقتی خانواده های شهدا می رفتند در حضور ایشان امام هم دست و پایش را گم می کرد؛ می گفت: من در برابر شما چی بگویم؟ اینها صرف لفظ نیست که امام بر زبان جاری می کرد که مثلا «رهبر ما آن نوجوان 13 ساله ای است که نارنجک به خودش می بندد زیر تانک دشمن می رود» این حرفهای امام صرف لفظ در سطح زبان و دهان نبود اینها حقایقی بود که از جان امام بر می خاست و بر زبانش جاری می شد. همینطور جان امام با همه ی حکمت و فقه و فقاهت و فلسفه و کلام و عرفان با علم حضوری و با علم شهودی در برابر شهید، مادر شهید، برادر شهید، خواهر شهید و هر کسی که منسوب به این شهید است کوچک است، این احساس کوچکی بی اختیار به آدم دست می دهد.
من داشتم فکر می کردم یک نکته ای به ذهنم آمد آقایانی که به حج مشرف شدید در سرزمین عرفات بخصوص این نکته خیلی بارز است. در عرفات مثلاً شخصیتهای کشوری لشکری را ببینید از کنارت رد می شوند؛ حالا امام جمعه است، وزیر، وکیل، نماینده ولی فقیه، هر کاره ای است نماینده ی مجلس نماینده خبرگان می بینی دو تا پارچه رو بدنش از کنارت رد می شود رفته یک گوشه ای نشسته روی شن ها تو حال خودش است، با خدا صحبت می کند. وقتی نگاهش می کنی می یابی که این آقا در این سرزمین خلع سلاح است. یعنی وزارتش، وکالتش، نمایندگیش، شخصیتش، اعتبارش، همه مستهلک شده. عرفات این خاصیت را دارد که همه را خلع سلاح می کند، همه را خلع مقام می کند، خلع منسب می کند، می گوید؛ هر کاره ای هستی برای خودت هستی، این سرزمین عرفات بخصوص این خاصیت را دارد. البته خود کعبه، خود مسجدالحرام، این حالتها را در انسان ایجاد می کند اصلاً خود لباس احرام در میقات وقتی آدم محرم می شود همین حالت و احساس را به انسان می دهد، ولی در عرفات این احساس خیلی ملموس تر و محسوس تر است. بنده برای خودم پیش آمده؛ مثلاً نگاه می کنم می بینم این طرفم آیت الله کذا آن طرفم وزیر، وکیل، سرلشکر، سرگرد، سرهنگ، که همه اینها را می شناسی، ولی می بینی هر کسی تو حال خودش است. اصلاً اینجا انگار نه انگار که ایشان یک شخصیتی دارد. یا مثلاً در سعی صفا و مروه خیلی شخصیتها را می بینی با درجه و ستاره و ... همه مستهلک است اینجا اصلاً مورد توجه نیست.
حالا یک شباهتی می خوام عرض بکنم؛ مسئله ی حضور در عرفات و حالت احرام با حضور در برابر شهید یک شباهتی دارد. یعنی بزرگان ما وقتی در برابر شهید یا خانواده شهیدی که یک جوانی در آن خانواده به مقام شهادت رسیده خودشان را قرار می دهند خلع سلاح می شوند، حرفی برای گفتن ندارند می گویند چی بگوییم؟ ما در برابر شهید چی بگوییم؟ به چه چیزمون بنازیم؟ با چی می خواهیم قیافه بگیریم؟ مثلاً در برابر شهید با علممان، با درسمان، با بحثمان، با حقوقمان؟ اصلاً می بینی همه در برابر شهید می گویند چه بگوییم؟ اصلاً زبانمان بند می آید، شهید یک جایگاهی پیدا کرده که ما در برابرش هیچ هستیم این یک شباهتی هست بین عرفات و شهادت.
وقتی دقت می کنیم می بینیم که این خاصیت سرزمین عرفات هم باز از شهادت است یعنی بخاطر این است که امام حسین(علیه السلام) آمده در اینجا مناجات عرفه را خوانده است. یعنی باز ریشه اش بر می گردد به همان عنصر شهادت. این شهادت یک همچین جایگاهی دارد. همه ی مقامات و صاحب منصبها را خلع سلاح می کند، در برابر شهید حرفی برای گفتن ندارند. این خاصیت شهادت است که به یک تعبیر آدم خودش را در برابر این شهید می بازد. آدم مثلاً یک وقت پولش را می بازد، خودش را نباخته پولهایش را باخته، یک وقت مثلاً مقامش را از دست می دهد، منصبش را از دست می دهد، اما در برابر شهید بزرگان ما خودشان را می بازند، یعنی با تمام وجود می گویند آقا ما هیچیم پوچیم باختیم برد مال اینها بود. مال این شهدا بود، ما چکاره ایم خودش را می بازد این خود باختگی به معنای دقیق کلمه است. اصلاً نگاه می کند به سراپای وجودش می گوید من در برابر شهید چه ارزشی دارم؟ اینکه امام فرمود: آن جوان 13 ساله رهبر من است روی مبانی عرفانی و فلسفی امام بود، یک حرفی نبود که فقط از دهان امام خارج شده باشد. امام با آن مبانی عرفانی و حکمت و فلسفه بود که عمری اینها را خوانده بود و درس گفته بود و نوشته بود. این حقیقتی بود که امام گفت؛ چون امام خودش را باخت در برابر شهید می گوید شهید برد کرد اصلاً ماها درس می خوانیم، این همه اخلاق و عرفان و فقه و حکمت برای چی؟ مگر نمی خواهیم به درجات بالای وجودی برسیم ره صد ساله را شهید یک شبه طی می کند می زند بالا از همه، آنوقت بزرگانی مثل حضرت امام که فیلسوف هست، عارف هست، فقیه هست، اصولی هست، همه اینها را دارد باز خودش را می بازد این خودباختگی بی اختیار و غیر ارادی است.
یک نکته دیگری هم من به ذهنم آمد چون برادران افتخار روایتگری شهدا را دارند یک نکته مناسب است عرض کنم البته برای خودم می گویم که خودم بیشتر تحت تأثیر قرار بگیرم و در ذهنم بماند. ببینید همانطور که هنرپیشه ها وقتی می توانند نقش خودشان را در یک فیلم به خوبی بازی کنند کنه حس بگیرند یعنی حس همان نقشی را که می خواهند بازی کنند بگیرند. مثلاً  اگر یک کسی می خواهد در نقش پدر بازی کند باید حس پدری را در خودش بوجود بیاورد آنوقت خوب می تواند نقشش را بازی کند. اگر حس نگیرد و این حس در او پدید نیاید نقشش مصنوعی جلوه می کند. آنوقت این نقش برای بیننده طبیعی است که واقعاً حس پدری به او دست بدهد یا مثلاً اگر قرار است در صحنه بخاطر از دست دادن فرزند گریه کند این واقعاً باید حس بگیرد که مثل یک پدری که فرزندش را از دست داده گریه کند آنوقت آن نقشش در بیننده اثر می کند چون طبیعی می شود و إلاّ مصنوعی می شود. حالا هم یک روایتگر شهدا باید خوب حس بگیرد تا بتواند روایتگر صادقی باشد، روایتگر خوبی باشد، مؤثر باشد. این حس گرفتن، حس پیدا کردن برای روایت از شهدا و نقل خاطرات از آنها برای ماها خیلی مفید است؛ یعنی اگر در یک جایی می خواهیم از شهدا صحبت کنیم اول باید حال شهید را پیدا کنیم، حالا درست صدردصد ما نمی توانیم به آن حال برسیم ولی اگر فکر کنیم تهیآ قلبی پیدا می کنیم توفیق نفس می کنیم و اگر در این توفیق نفس و آماده کردن نفس خودمان برای روایتگری از شهدا موفق شویم خودمان خیلی استفاده می کنیم؛ یعنی در خودمان اثر مثبت دارد.
آدم وقتی می رود سر قبر شهید چند دقیقه باید بنشیند مکث کند فکر کند این کی بوده؟ چرا با این سن الان جسمش زیر خاک است؟ یک کمی به اینها فکر می کنی می بینی حالت منقلب می شود. این همان اثر مثبت شهید است. آنوقت اگر ما بخواهیم با این احساس از شهدا روایتگری کنیم می توانیم در مردم هم اثر بگذاریم. یعنی احساس را به مخاطبین منتقل کنیم. و  إلاّ اگر این حس نباشد یا ضعیف باشد نمی توانیم احساس را به مخاطب منتقل کنیم، آنوقت مردم احساس می کنند ما داریم مصنوعی صحبت می کنیم.
پس این هم یک نکته است که باید قدر این توفیق را بدانیم وقتی از شهدا صحبت می کنیم یک توفیقی داریم که هر کسی هر خطیبی هر سخنوری هر گوینده ای این توفیق را ندارد این یک توفیق است که خدا به ما داده است. بعد از خدا بخواهیم احساس مناسب روایتگری از شهدا را هم به ما بدهد. این احساس نفس را بالا می برد این کمال نفس است، سعی کنیم این احساس را در خودمان پدید بیاوریم.
نکته پایانی اینکه من یک ترجمه ای دارم از نفس الهموم نوشته آشیخ عباس قمی. این ترجمه از علامه شعرانی است؛ علامه شعرانی استاد فلسفه و حکمت و عرفان و دروس دیگر مثل ریاضیات و هیأت و اینها برای علامه حسن زاده آملی بوده. اسم علامه شعرانی را همه شنیدید جامع المعقول و المنقول در مورد ایشان گفتند. یعنی در علوم عقلی و نقلی حتی در بعضی از علوم غریبه مسلط بودند و تعابیری که علامه حسن زاده(مد ظله العالی) در بعضی از کتابها در مورد این استاد می آورند نشان می دهد که علامه شعرانی چه عظمت علمی والایی داشتند. آنوقت این ترجمه ی نفس المهموم شیخ عباس قمی را علامه شعرانی نوشتند و چاپ کردند یک مقدمه ای ایشان دارند آن مقدمه ی علامه ی شعرانی را بر ترجمه فارسی نفس المهموم بگیرید مطالعه بفرمائید خیلی عبرت آموز است. خلاصه اش این است که در مقدمه اش ایشان با یک قلم خیلی زیبا و علمی نوشته اند که من عمری را به درس و بحث پرداختم؛ فلسفه و فقه و اصول خواندم، گفتم، نوشتم؛ و همه ی این درسها را در مقدمه نوشته من طی کردم، چقدر جزوه ها نوشتم، چقدر دفترها نوشتم، چقدر کتابها نوشتم، چقدر مباحثه کردم، اینها را درس گفتم بعد نکته اش این است که ایشان نوشته اند؛ این اواخر عمر یکدفعه به خودم نهیب زدم یک تأملی در خودم کردم گفتم: که این همه درس و بحث، این همه جزوات، این همه کتابها و تألیفات نوشتی اینها چه فایده ای برای نفس تو، برای جان تو، برای روح تو، به ارمغان آورد عمرت دارد رو به پایان می رود داری از این دنیا می روی ثمره این همه درس و بحث و اینها چی شد؟ تا کی می خواهی به این الفاظ و عبارات و اینها مشغول باشی؟ بعد ایشان فرمودند: یک حالتی به من دست داد که گفتم: بیام یک کار دیگری انجام بدهم که به درد جانم می خورد، به درد نفسم می خورد، به درد روحم می خورد، آخر عمرم است و من دارم می روم. بعد نشستم فکر کردم گفتم مقتل سیدالشهدا(علیه السلام) را به فارسی ترجمه کنم. بیایم از حسین(علیه السلام) بنویسم آمدم گفتم چه کاری از دست من بر می آید؟ دیدم مقتل شیخ عباس قمی (نفس المهموم) مقتل خوبی است. آمدم این را برداشتم ترجمه کردم.
خوب شما ببینید یک شخصیتی مثل علامه شعرانی که ترجمه کردن برای او شاید کسر شأن هم باشد اما می گوید من در آخر عمر بعد از این همه درس و بحث و فقه و اصول و فلسفه و تفسیر و رجال و حدیث و کذا و کذا به این نتیجه رسیدم که بردارم از حسین(علیه السلام) بنویسم از امام حسین(علیه السلام) بنویسم از سیدالشهدا(علیه السلام) بنویسم برداشتم کتاب نفس المهموم را ترجمه کردم، گفتم این را به مردم عرضه کنم شاید این دستم را بگیرد. آن نکته ای که عرض کردم همه در برابر شهید و شهادت خاضعند همین است. علامه شعرانی افتخار هم می کند که من این توفیق را پیدا کردم که در اواخر عمر مقتل سیدالشهدا(علیه السلام) را به فارسی بنویسم یعنی علامه شعرانی هم با تمام وجودش با شهودی حضوری به این معرفت می رسد که همه ی درس و بحثها در برابر سیدالشهدا(علیه السلام) ناچیز است و لذا این توفیق بزرگی است برای آدم که همیشه در حال و هوای شهدا باشد.
البته این صحبتهایی که من کردم معنایش این نیست که حالا درس و بحث را رها کنیم. نه! آن درس و بحث به عنوان معدات و مقدمات، معرفت ما را بالا می برد و اثر دارد بالاخره بینش ما را نسبت به عالم هستی توسعه می دهد. ولی مزه ی علم، نمک علم، حلاوت و شیرینی علم و دانش به این است که همراه عرفان و معنویت باشد و این شهدا هستند که معنویت به انسان می دهند وإلاّ صرف اصطلاحات و جمع و انباشتن این اصطلاحات آدم را درست نمی کند بلکه گاهی چه بسا آدم را خراب می کند. غرور می آورد تکبر می آورد. آدم اگر همیشه در حال و هوای شهدا باشد درس هم خوب بخواند درسش نورانیت به او می دهد. درس و بحثش باعث نورانیت دلش می شود. اصلاً آن علمش می شود نور. این اثر یاد و خاطره و بحث از شهدا شهددار است. اصلاً اسم شهید، یاد شهید، نام شهید، این خاصیت را دارد. همین الآن بنده با اینکه برای اولین بار است توفیق پیدا کردم در این مجلس و این فضا حضور پیدا کردم اما همین که چشمم به این سنگرها افتاد و مثلاً این شنها و فضا را دیدم خود به خود در من اثر کرد. آدمیزاد همین است دیگر یعنی ما همین اشیاء و محیط و پیرامونمان در ما اثر می گذارد. عکس شهید، یاد شهید، نام شهید، اینها در انسان اثر می گذارد.
نکته ی پایانی عرضم این است که ما باید اینها را در جامعه پراکنده کنیم همین کوه خضر(علیه السلام) قبل از اینکه این شهدای گمنام را بیاورند ملاحظه فرموده بودید محل مثلاً موتور سواری بود و جوانهای کذا و کذا می آمدند آنجا می چرخیدند و از این رفتارهای شاید نامناسب. اما همین که یاد شهید نام شهید یک یادبودی از شهید آنجا آمد فضایش معطر شد، اصلاً تغییر کرد. دیگر آنهایی که اهل بعضی کارها بودند اصلاً دور بر آنجا چرخ نمی زنند.
امروز بهترین راه اسلامی کردن دانشگاهها هم همین کاری است که الان دارند می کنند؛ یادبود شهدای گمنام را در دانشگاهها ایجاد می کنند. این همه سالهاست ما شعار وحدت حوزه و دانشگاه و اسلامی کردن دانشگاهها را می دهیم هیچ کدام فایده نکرده، ولی همین که یک یادبودی، مقبره ای بالاخره بنای یادبودی از شهید درست بکنند بدانید که دیگر آنهایی که اهل گناه و رفتارهای نامناسب و اینها هستند حداقل دور و بر آن یادبود شهدا در آن دانشگاه نمی آیند. و اینکه بعضی ها مخالفت می کنند با دفن کردن شهدای گمنام در دانشگاهها بخاطر این است که می خواهند محیط دانشگاه محیط گناه باشد، آلوده باشد، اینها راحت بتوانند گناه کنند. ما باید پافشاری کنیم. نخیر بگوییم برای اسلامی کردن دانشگاهها تطهیر دانشگاه باید این شهدا اینجا دفن شوند و اثر خودش راهم می گذارد.
بهترین راه اسلامی کردن دانشگاهها همین یاد شهدا عکس شهدا و نام شهدا است. اینها را به هر طریقی هست باید در دانشگاهها توسعه بدهیم، در شهرها هم باید توسعه بدهیم، در خیابانها در میادین همه جا. چون یاد شهید مثل یک قطره عطر است وقتی فضای یک اتاقی یک مقدار آلودگی خاصی پیدا می کند یک ذره عنبر روشن کنید همه ی فضا را معطر می کند، شهید هم همینطوری است وقتی در یک دانشگاه مقبره شهدای گمنام باشد مثل آن عنبر همه جا را معطر می کند دیگر آنهایی که اهل گناه و معصیتند می فهمند اینجا جای آنها نیست. این راه اسلامی کردن دانشگاهها است.

 

برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.