1- مقدمه
هدف این مقاله نظری بسیار کوتاه بر ابعاد موضوع «شهادت» در کلام امیرالمؤمنین علیعلیه السلام است. بدون تردید، پایه و مبنای ترسیم سیمای «شهادت» در نهجالبلاغه، ترسیم سیمای «مرگ» است .چرا که شهادت، حیات مرگ است و به بیانی، مرگ مرگ است که آن حضرت فرمود: «ان اکرم الموت القتل» .
سر سعدی چو خواهد رفتن از دست
همان بهتر که در پای تو باشد
(سعدی)
اما چنانچه بخواهیم این بحث را به صورت منطقی و در یک سیر تحقیقی نظاممند دنبال کنیم، نخستباید به طرحبحث «مرگ در قرآن» بپردازیم، سپس «سیمای مرگ نزد پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله» را پیگیریم و در نهایت، در کلام و نظر مولا علی علیه السلام به فهم و تحلیل دیدگاه آن حضرت در اینباره بپردازیم.
بر اساس این پایه اصلی، باید در دور دوم بحث، «شهادت در قرآن» ، سپس در کلام و سیره پیامبرصلی الله علیه وآله و در آخر، سیمای «شهادت در نهجالبلاغه» را تبیین نماییم.
(2) چرا که «ولی» از «نبی» و او نیز از «وحی الوهی» قابل تفکیک نیست و هر یک دریچهای برای فهم دیگری به حساب میآید و قطعا مبنای اصلی در بحث «شهادت در نهجالبلاغه» ، کلام الله و رسولاللهصلی الله علیه وآله است.
اما جدای از بایستههای پژوهشی مزبور، آنچه در این نوشتار آمده، مروری ستبسیار کوتاه به بحث مرگ در نهجالبلاغه و ارتباط آن با مساله شهادت تا فرازهایی از پایههای اصلی آن طرح تحقیقی بزرگ به دست آید.
پای ما لنگ است و منزل بس دراز
دست ما کوتاه و خرما بر نخیل
حافظ از سرپنجه عشق نگار
همچو مور افتاده شد بر پای پیل (3)
2- شهید شاهد
شهادت شهید، جلوهشهودابدیاوست:
«ان الله علی کل شیء شهید» (حج: 17)
و شهید، پرده از شهد شیرین ابدیتبرمیدارد:
«. . . بل احیاء عندربهم یرزقون» (آلعمران: 169);
چرا که مقام الوهیت، مشهدشیرینیذاتابدیالهیاست:
«فرحین بما آتیهم الله من فضله. . . » (آلعمران: 170)
از آن لطف کایزد بر ایشان نهاد
همیشه رضایند و باشند شاد. (4)
و دراینآینه نمایی، عارفمتعالیتقرب میجوید، عشقمینمایاندوشهدمیپراکند; یعنی که او شهید شاهد مقام قرب است; چرا که: «لقا بایدت کرد با کردگار» ، (5) آن سان که فرمود:
«یا ایها الانسان انک کادح الی ربک کدحا فملاقیه» (انشقاق: 6)
و مولای شهیدان، مولای شاهدان نیز هست; چون نخستین شهید شاهد مقام شهود الهی نیز اوست:
«. . . الستبربکم قالوا بلی شهدنا. . . » (اعراف: 172)
. . . در ازل بست دلم با سر زلفت پیوند
تا ابد سرنکشد وز سر پیمان نرود
. . . آن چنان مهر توام در دل و جان جای گرفت
که اگر سر برود، از دل و از جان نرود. . . (6)
پس شهدشیرینشهادت، تنهادرسیمای اولینشهیدشاهدرخ مینمایدکه «. . . شهیدان را شهیدان میشناسند. » (7) و البته چنین شهدیتنهادرآینه شکر و سپاس چهره مییابد که فرمود: «یا رسول الله، لیس هذا من مواطن الصنبر و لکن من مواطن البشری و الشکر» (8)
دوش وقتسحر از غصه نجاتم دادند
واندر آن نیمه شب آب حیاتم دادند
چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی
آن شب قدر که این تازه براتم دادند
هاتف آن روز به من مژده این دولت داد
که بدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند.
(حافظ)
پس کلام ربانی (9) برتر از فلک و ملک مولای شهیدان شاهد، میتواند پارههایی از آن سیمای نورانی آسمانی و باقی را به دنیایظلمانیزمینیوفانی (10) مابنشاند که:
نردبان آسمان است این کلام
هر که از آن بر رود آید به بام
نی به بام چرخ کان اخضر بود
بل به بامی کز فلک برتر بود. (11)
و آن حضرت خود نیز میفرمود: «. . . انما مثلی بینکم کمثل السراج فی الظلمة، یستضیء به من ولجها. » (12) این نوشته میکوشد تا با سیری کوتاه در آفاق دوردست کلام امیر سخن در نهجالبلاغه، چنانچه به شیرینی شهد شهادت دستنیابد، اما کام خود را به عشق علیعلیه السلام بیاراید که: «سر آغاز دفتر عشق استبیداری، و سرانجام آن کامیابی»
صبر کن حافظ به سختیروز و شب
عاقبت روزی بیابی کام را.
(حافظ)
3- مرگ شیرین
اگر آن حضرت، شهادت را شیرین میداند، بدان روست که به «مرگ» ، نظر دیگری انداخته است و با آن انس عاشقانه و پیوند پرشور کودکانه دارد که فرمود: «هیهات بعد اللتیا والتی، والله لابن ابیطالب آنس بالموت من الطفل بثدی امه» (13); پس از آن همه جنگها و حوادث ناگوار، سوگند به خدا که علاقه پسر ابوطالب به مرگ، از انس طفل به پستان مادرش بیشتر است. و او با مرگی آشناستکهازخاکبه افلاک هدایتش نماید:
بگذر از مرگی که سازد با لحد
زان که این مرگ است، مرگ دام و دد
مرد مؤمن خواهد از یزدان پاک
آن دگر مرگی که برگیرد ز خاک. (اقبال لاهوری)
شهادت نزد او، حیات مرگ است; چه اینکه «مرگ» پایان حیات انسان نبوده و در مرحله تکاملی و تعالی بشر قرار دارد; یعنی «و نترسیم از مرگ. مرگ پایان کبوتر نیست. . . . مرگ در ذات شب دهکده از صبح سخن میگوید. . . » (سهراب سپهری)
عاشقان را این ممات آمد حیات
عارفان هم زندهاند از این ممات
هم از این مردن شهید آمد شهید
نه ز زخم تیغ و خنجر، ای رشید.
(نراقی)
اگر آن حضرت، موت را پایان حیات نمیداند، از آن روست که مالک موت را مالک حیات نیز دانسته است: «. . . واعلم، ان مالک الموت هو مالک الحیاة، و ان الخالق هو الممیت، و ان المفنی هو المعید. . . . » (14); بدان که در اختیار دارنده مرگ همان است که زندگی رادر دست دارد و پدید آورنده موجودات است. همو میمیراند و نابود کننده هموست که دوباره زنده میکند.
4- جلوه بقای هستی مطلق
در حقیقت، مرگ دور دیگری در قوس صعودی انسان به سوی الله تعالی است; «انا لله و انا الیه راجعون. » (بقره: 156)
از آن بزرگوار نیز چنین نقل شده است: «و قد سمع - علیه السلام - رجلا یقول:
«انا لله و انآ الیه راجعون»
فقال: ان قولنا - انا لله - اقرار علی انفسنا بالملک و قولنا - و انا الیه راجعون - اقرار علی انفسنا بالهلک» ; (15) آن حضرت علیه السلام شنیدند که شخصی میگفت: «انا لله و انا الیه راجعون» فرمودند: این سخن ما که میگوییم: «ما همه از آن خداییم» ، اقراری استبه بندگی و اینکه میگوییم: «بازگشت ما به سوی اوست» اعترافی ستبه نابودی خویش.
در این دیدگاه، مرگ، نشانی از هستی مقید انسان و هستی مطلق الهی دارد; هستی للهی و الی اللهی; هستیای که ریشه در ملک و ملکوت دارد و به هلک و هلاکت منتهی میگردد; یعنی که مرگ - در واقع - نشان هستی انسان است و البته علامتی بر جوهر و حقیقت الهی انسان; حقیقتی پیوسته و وابسته به مبدا هستی بخش:
«و قیل له علیه السلام: کیف تجدک یا امیرالمؤمنین؟ فقال علیه السلام: کیف یکون حال من یفنی ببقائه و یسقم بصحته و یؤتی من مامنه» ; (16)
به امام علیه السلام گفتند: ای امیرالمؤمنین، خود را چگونه مییابی؟ فرمود: چگونهاستحالکسیکهدربقای خود ناپایدار و در سلامتیاش بیمار است و در آنجا که آسایش دارد، مرگش فرا میرسد؟ !
بنابراین، مرگ نمودی از جلوه بقای ذات الهی و تباهی دنیای فانی است:
هستی دنیای فانی انتظار مردن است
ترک هستی ز انتظار نیستی، وارستن است.
(صائب تبریری)
و این، حرکتی از عالم فنا به سوی عالم بقا است. و به بیان زیبای مولاعلیه السلام، معامله فنا به بقا، که فرمود:
«. . . فاتقوا الله عباد الله، و بادروا آجالکم باعمالکم، و ابتاعوا ما یبقی لکم بما یزول عنکم» ; (17)
ای بندگان خدا، از خدا بپرهیزید و با اعمال نیکو به استقبال اجل بروید و با چیزهای از بین رونده دنیا، آنچه را که جاویدان میماند خریداری کنید. و نیز در ادامه فرمود:
«. . . و استعدوا للموت فقد اظلکم، و کونوا قوما صیح بهم فانتبهوا و علموا ان الدنیا لیست لهم بدار فاستبدلوا. . . » (18)
آماده مرگ باشید که بر شما سایه افکنده است و همچونمردمیباشید که بر آنها بانگ زدند و بیدار شدند و دانستند دنیا خانه جاویدان نیست و آن را با آخرت مبادله کردند.
و از همین جاست که نزد آن حضرت، از دست دادن دنیای فانی بسی آسانتر از رها کردن سرای باقی است; چرا که:
«و موتات الدنیا اهون علی من موتات الآخرة» ; (19)
از دست دادن دنیا آسانتر از رهاکردن آخرت است.
بدینسان، «مرگ» حرکتی حتمی و مستمر از دار ممر به سوی دارمقر است: «الدنیا دار ممر لا دارمقر» (20) و حرکتی است که با هر نفس، انسان را به سوی خود میخواند: «نفس المزء خطاه الی اجله» (21) حرکتی که پرده از پیوند لحظهها با زندگانی کوتاه دنیوی برمیدارد: «و ان غایة تنقصها اللحظة» (22) (زندگی کوتاهی که گذشتن لحظهها از آن میکاهد. )
نتیجه آنکه مرگ، حرکت مستمری از فنا به سوی بقا به حساب میآید. پس در این صورت، یاد مرگ نیز یاداوری و ذکر فنای دنیاست: «و ذلله بذکر الموت و قرره بالفناء» ; (23) نفس خود را با یاد مرگ آرام کن و آن را به اقرار فنای دنیا وادار نما. و صد البته که این ذکر نیز باید به کثرت، تداوم یابد که فرمود: «یا بنی، اکثر من ذکر الموت» (24); ذکری که او را به علت اصلی آفرینش انسان - یعنی بقا در دار جاودانی - فرا میخواند:
«و اعلم یا بنی انک انما خلقت للاخرة لا للدنیا و للفناء لا للبقاء و للموت لا للحیاة» (25)
و از همین روست که غفلت از مرگ جایز شمرده نمیشود; چه اینکه «مرگ» ، از انسان غافل نمیگردد:
«و اوصیکم بذکر الموت و اقلال الغفلة عنه، و کیف غفلتکم عما لیس یغفلکم؟ ! » (26)
وبههر حال، اگرچه انسان آن را فراموش کند، اما مرگ او را از یاد نمیبرد: «و ان نسیتموه ذکرکم. » (27)
بود مرگ دنبال هر آدمی
نباشد همی غافل از او دمی
شهادت یقین بهترین مردن است
به سوی خدا ره چنین بردن است.
(مثنوی)
5- کوچ به دروازه حیات
نزد مولا علی علیه السلام «شهادت» بازگشت ابدی مؤمن به دنیای باقی به حساب میآید و این از آن روست که «مرگ» را سفری به دروازهحیاتمیداند;یعنی شهادت بهترین مرگهاست چون سفرالیالله است; سفری که از آغاز، تمامی بشریتبا آن آشنا بوده و همگان را در یک جا به هم میرساند.
در نقلی، آمده است که آن حضرت گروهی را که فردی از آنها مرده بود، تسلیت دادند و فرمودند: «مرگ، از شما آغاز نشده و به شما نیز پایان نخواهد یافت. چنانچهایندوستشمابهسفر میرفت، از شما دورمیشد، اکنون بپندارید که به یکی از سفرها رفته. اگر او باز نگردد (که نخواهدآمد) شمابهسویاوخواهیدرفت» . (28)
و البته تردیدی نیست که این سفر، جز کوچ زیبای یک پرنده مهاجر نیست; کوچی که از جانب دنیای دیگر هدایتشده: «و ترحلوا فقد جدبکم» (29); از دنیا کوچکنید که برای کوچ دادنتان تلاش میکنند. ونیز مهاجر، هر آن به انتظار نشسته است; چرا که: «الرحیل و شیک» ; (30) کوچ کردن نزدیک است. و این انتظاری است که هر «آن» آن، یک عمر استبه قدر سرعتیک «آن» : «و ان غایة تنقصها اللحظة» (31); آنات و لحظاتی که در قالب ساعات، روزها، ماهها و سالهای عمر آدمی، شتابان در حرکت است و به پیش میرود; که فرمود: «فان غدا من الیوم قریب. ما اسرع الساعات فی الیوم، واسرع الایام فی الشهر و اسرع الشهور فی السنة، و اسرع السنین فی العمر» ; (32) فردا به امروز نزدیک است. وهکه چگونه ساعتها در روز، و روزها در ماه، و ماهها در سال، و سالها در عمر آدمی شتابان میگذرد!
و بر همین پایه، سزاوار است که زندگی انسانی کوتاه مدت بوده و دوامی نداشته باشد، مگر به اندازه یک سفر کوچک. آن حضرتعلیه السلام فرمود: «خدای سبحان شمارا بیهوده نیافرید و به حال خود وانگذاشت. میان شما تا بهشتیا دوزخ، فاصله اندکی جز رسیدن مرگ نیست. زندگی کوتاهی که گذشتن لحظه از آن میکاهد و مرگ آن را نابود میکند، سزاوار است که کوتاه مدت باشد; زندگی، که شب و روز آن را به پیش میراند، به زودی پایان خواهد یافت (و لذا) مسافری که سعادت یا شقاوت همراه میبرد، باید بهترین توشه را با خود بردارد. » (33)
6- مرگ ترس
رمز نگاه حیاتبخش مؤمن به «مرگ» نیز در همین سفر ابدی و کوچ زودهنگام اوست و قطعا همین سر برگزیدگی و نیکی مرگ نزد جوانمرد است; جوانمردی که پستی و خواری را برنمیتابد: «المنیة و لا الدنیة» ; (34) مرگ برای جوانمرد، برگزیده و نیک است، نه پستی و خواری.
گو اینکه در چنین ذائقهای شیرین و همگانی، طعم بازگشتبه حیات حقیقی و رجوع به سرچشمه نیکیها و خوبیها نهفته است که فرمود:
«کل نفس ذائقة الموت ثم الینا ترجعون. » (عنکبوت: 57)
هر آن نفس کو آمد اندر حیات
چشد شربت نیستی و ممات
دو روزی چو از زندگانی گذشت
به سوی خدا باز خواهید گشت.
و برای نفس مطمئنه، در این رجوع الهی، حلاوتیاست کهدیگرمحل و محملی برای تلخی سکرات موت باقی نمیماند.
بدینروی، جوانمرد را چه باکی است از مرگ؟ که او، خود، به دروازه مرگ قرب وصول یابد یا اینکه مرگ، او را به ناگهان دریابد: «فوالله ما ابالی دخلت الی الموت او خرج الموت الی» (35); به خدا سوگند، هیچ باکی ندارم که من به سوی مرگ روم یا اینکه ناگاه، مرگ مرا دریابد.
مرگ اگر مرد است گو نزد من آی
تا در آغوشش بگیرم تنگ تنگ
من از او عمری ستانم جاودان
او ز من دلقی ستاند رنگ رنگ. (36)
این یقین و اطمینان عالی الهی، مولا علیعلیه السلام را در حصن حصینی قرار داده است که میفرماید: «ان الاجل جنة حصینة» . (37) و چون به یقین میداند که اجل نگهبان خوبی بوده و او را به تنهایی کافی است، میفرماید: «کفی بالاجل حارسا. » (38) پس هیچ جای ابهام و تردید نیست; چنانچه خود با پای خویشتن نزد قاتل میرود تا او را دریابد! و در این حال، چگونه از خبر مرگ، رنگی و رشحهای از ترس به خود راه دهد که فرمود: «و ان علی من الله جنة حصینة، فاذا جاء یومی انفرجت عنی واسلمتنی فحینئذ لا یطیش السهم و لا یبرء الکلم» ; (39) (پروردگار برای من سپر محکمیقراردادکه مرا حفظ نماید. هنگامی که روز من به سرآید، از من دور میشود و مرا تسلیم مرگ میکند و در آن روز نه تیر خطا میرود و نه زخم بهبود مییابد) .
هر کس که ز مرگ خود هراسان باشد
دفع نگرانیش بس آسان باشد
نه، زودتر از اجل توان مرد، نه دیر
حقا که اجل تو را نگهبان باشد. (40)
و برای چنان انسان عالی متعالی، (41) نه تنها جایی ترس و تردید نیست که حتی او تعجبی از مرگ نیز به خود راه نمیدهد:
عجبت لجازع باک مصاب
باهل او حمیم ذی اکتئاب
شقیق الجیب داعی الویل جهلا
کان الموت کالشیء العجاب. (42)
(عجبمیدارم از ناشکیبایی گریهکننده مصیبت رسیده بهاهل یا خویش نزدیکش، صاحب اندوه، شکافته گریبان و گوینده واویلا به نادانی. گویا که مرگ همچو چیزی عجیب است! )
تعجب امامعلیه السلام از این است که چگونه گروهی از مردم، از مرگ، تعجب به خود راه میدهند و حال آنکه هشدار موت نزدیک است و این دیدار به زودی انجام میگیرد: «و قالعلیه السلام: اذا کنت فی ادبار والموت فی اقبال، فما اسرع الملتقی» ; (43) هنگامی که زندگی را پشتسرمیگذاری ومرگ بهتورو میآورد، پس دیدار با مرگ چه زود خواهد بود!
7- قرب به مرگ
آن حضرت علیه السلام بارها به این حقیقت اشاره کردهاند که فرار از این دروازه، ورود به آن است:
«ایها الناس کل امریء لاق ما یفر منه فی فراره، و الاجل مساق النفس، و الهرب منه موافاته. . . » ; (44)
ای مردم، هر انسانی در حالی که از مرگ میگریزد، آن را دیدار میکند و اجل، سرآمد زندگی و فرار از مرگ، نزدیکی به آن است.
اگر در این منظر، فرار از مرگ، قرب به آن تلقی شده، از آن روست که: «ولا یمکن الفرار من حکومتک» (45); چه اینکه «موت» ، بهترین و زیباترین نماد حکومت مطلق ذات الهی است که فرمود: «اینما تکونوایدرککم الموت ولو کنتم فی بروج مشیدة. » (نساء: 78)
چه باشید در برج و در قصر و کاخ
چه باشید در کومه و سنگلاخ
به هر جا که باشید و هر سازو برگ
بگیرد گریبانتان سخت مرگ.
(مثنوی)
بدینرویرهایی از این مظهر حکومت مطلق الهی امکانپذیر نیست، هر چند انسان، دوستدار بقا و حیات همیشگی باشد، چه رسد به اینکه ترس و خوف، مانعی برای نجات از آن به حساب آید: «فما ینجو من الموت من خافه، و لا یعطی البقاء من احبه» ; (46) آن که از مرگ بترسد، نجات نمییابد و آن که زنده ماندن را دوست دارد، برای همیشه در دنیا نخواهد ماند.
همه بشریتشکار مرگیاند که فرار کننده آن نجاتی ندارد و هر که را بجوید به آن ستیافته، سرانجام او را مییابد: «و انک طرید الموت الذی لاینجو منه هاربه، ولا یفوته طالبه، ولابد انه مدرکه» (47)
پس اگر برای چنین مرگی باید مهیا بود، بدان دلیل است که او هر آن، در مقام ادراک و مترصد اتخاذ انسان است: «و بادروا الموت الذی ان هربتم منه ادرککم و ان اقمتم اخذکم» (48)
8- حرکتیا سکون
بر همین اساس، تفاوت مرگ نزد اهل دنیا و آخرت نیز خود را مینمایاند: مرگ، در منظر اهل دنیا، رنگ تعلق و جذبه دنیوی به خود گرفته و در این دیدگاه، پایان همه هویت انسانی انسان به شمار میآید: «ان هی الا حیاتنا الدنیا نموت و نحیا» (مؤمنون: 40) در این صورت، جلوه حقیقی موت به جای حرکت و ارتقا، سکون سرد و ثبات خاموش است و از همینرو، برای صاحب -
آن جز حسرت باری ندارد:
بجز این دو روزه، جهان هیچ نیست
که در آن صباحی نماییم زیست
چو هستیم زنده بخواهیم مرد
ره از خاک جایی نخواهیم برد (49)
داستان این دسته از زبان مولا علیعلیه السلام «داستان دنیاپرستانی است که میخواهند از جایگاهی پر از نعمتبه سرزمین خشک و بیآب و علف کوچ کنند و لذا، در نظر آنان امری ناراحتکنندهتر از این نیست که از جایگاه خود جدا شوند و باید ناراحتیها را تحمل کنند. » (50)
اما در برابر این گروه، «کسانیاند که دنیا را آزمودهاند و چون مسافرانی که در منزلی بیآب و علف و دشوار اقامت دارند، قصد کوچ به سرزمینی میکنند که آسایش و رفاه در آنجا فراهم است. . . تا با آرامش به جایگاه وسیع و منزلگاه امن قدم بگذارند و لذا، در طول سفر، احساس سختی و ناراحتی نمیکنند. . . و هیچ چیز برای آنان دوستداشتنی نیست، جز آن که به منزل امن و محل آرامش دستیابند. » (51)
در واقع، مرگ نزد اهل آخرت، حرکتبه سوی عالم جدیدی است; «وطریق الی الاخرة» (52) عالمی که انسان مؤمن از پیش، با آن آشنایی داشته و اگرچه به ظاهر با اهل دنیا همنشین است، ولی در حقیقت، با اهل آخرت در حال گردش و معاشرت میباشد. بنابراین، مرگ را از دریچه پایان کالبد جسمانی انسان، نمینگرد، بلکه آن را موت قلب در تقلب روح فطری انسانی از وجه رب میداند که آن حضرتعلیه السلام در ویژگیهای زهاد فرمود: «پارسایان گروهیاند در ظاهر، اهل دنیا، ولی از آن نیستند . . . و اگرچه همنشین اهل دنیایند، ولی بین اهل آخرت در حال گردشند و اهل دنیا را نظاره میکنند که به مرگ جسد خود اهمیت میدهند و ایشان به مرگ دلهای زنده خود. » (53)
پس بیتناسب نیست که آن حضرتعلیه السلام میفرمود: «ذکرالموت صیقل القلب» و «نسیان الموت صداء القلب» . (54) و اگر زاهد الهی باشتاب، به استقبال مرگ میرود و پیش از آمدنش آراسته آن سفر میشود، از آن روست که: «و بادرو الموت و غمراته، وامهدوا له قبل حلوله، واعدوا له قبل نزوله، فان الغایة القیامة» . (55)
در این صورت، برای خردمند چه پنددهندهای بهتر از «مرگ» و برای نادان، چه عبرتی بهتر از آن خواهد بود؟ ! که فرمود: «و کفی بذلک واعظا لمن عقل، و معتبرا لمن جهل» (56)
خردمندی که هر صبحگان، بانگ رسای فرشتگان الهی را میشنود و خود را در شمول این خطاب عمومی، حتی با انبیای عظامعلیهم السلام نیز یکسان قلمداد مینماید که: «ان لله ملکا ینادی فی کل یوم: لدوا للموت واجمعوا للفناء، وابنوا للخراب» . (57)
«و سوی الله فیه الخلق حتی
نبی الله عنه لم یحاب
له ملک ینادی کل یوم
لدوا للموت وابنوا للخراب»
و یکسان گردانید خدا در مرگ، خلق را، بهمرتبهای کهپیغمبر خدا را نیز محابا نکرد. خدایرافرشتهایاستکههرروزآوازمیدهد: بزایید برای مرگ و بنا کنید برای ویرانی.
در دهر اگر کسی مخلد بودی
شک نیست که حضرت محمد بودی
هر شخص که زاد، عاقبتخواهد مرد
ور مرگ نبودی به جهان بد بودی. (58)
9- جمعبندی (مرد راه)
بدینسان، اگر آن حضرتعلیه السلام شیفته رفتن است، بدان روست که شهادت را الحاق به عالم حق و پیوستن به آل حق میداند; همان نیک مردانی که شتابان در حرکتند و درمسیر زندگیجاوید، طعم گوارای کرامت الهی را دریافتهاند: «و لوددت ان الله فرق بینی و بینکم، والحقنی بمن هو احق بی منکم. قوم والله میامین الرای، مراجیح الحلم، مقاویل بالحق، متاریک للبغی، مضوا قدما علی الطریقته، و اوجفوا علی المحجة، فظفروا بالعقبی الدائمة، والکرامة الباردة» ; (59) به خدا سوگند، دوست داشتم که خدا میان من و شما جدایی اندازد و مرا به کسی که نسبتبه من سزاوارتر است ملحق نماید. به خدا سوگند، آنان مردمی بودند نیکاندیش، ترجیحدهنده بردباری، گویندگان حق و ترککنندگان ستم. پیش از ما به راه راست قدم گذاشتند و شتابان رفتند و در به دست آوردن زندگی جاویدان آخرت و کرامت گوارا، پیروز شدند.
نزد چنین کسانی «شهادت» ، لقای آستان رب اعلی است، چرا که شهید در سرای امن جایگزین خواهد شد: «والله، لقوا الله فوفاهم اجورهم و احلهم دارالامن بعد خوفهم» ; (60) به خدا سوگند، آنها خدا را ملاقات کردند و پاداش آنها را داد و پس از دوران ترس، آنها را در سرای امن خود جایگزین نمود. در این منظر، اگر مجاهد فی سبیل الله، بیقرار و سراسیمه به سوی شهادتمیشتابد، ازآنروست که «شهادت» را دروازه ورود و سپس وصول به عالم باقی میداند و از اینرو نزد او، «مرگ» تنها نالههای شیرین حال وصال است; یعنی:
بلبلی برگ گلی خوش رنگ در منقار داشت
واندر آن برگ و نوا خوش نالههای زار داشت
گفتمش در عین وصل این ناله و فریاد چیست
گفت ما را جلوه معشوق در این کار داشت. (61)
آنحضرت علیه السلام عاشق شهادت است و این عشق پررنگ الهی، تمامی تلخکامیهای بیرنگ دنیای فانی را بر او پذیرفتنی و شیرین نموده است و به همین امید، پای در میدان میگذارد که فرمود:
«والله، لولا رجائی الشهادة عند لقائی العدو لقربت رکابی ثم شخصت عنکم فلا اطلبکم ما اختلف جنوب و شمال» (62);
به خدا سوگند، اگر امیدی به شهادت در راه خدا نداشتم، پای در رکاب کرده از میان شما میرفتم و شما را نمیطلبیدم; چندان که باد شمال و جنوب میوزد.
خوشا در پای او مردن، خدایا بخت آنم ده
نشان این چنین بختی کجا یابم نشانم ده
نثاریخواهم، ایجانآفرین شایستهپایش
پرازنقدوفاومهر، یکگنجینهجانمده.
وحشیبافقی
در حقیقت، او انسانی است که وقتی به میدان قدم میگذارد، لباس شهادت به تن دارد و تنها در انتظار لقای رب اعلاست: «متسربلین سرابیل الموت، احب اللقاء الیهم لقاء ربهم» (63); کسانی که لباس شهادت به تن دارند و ملاقات دوست داشتنی آنان ملاقات با پروردگار است.
برای چنین فردی که به جذبه دوستداشتنی محبوب و معشوق مبتلاست، مرگ نیز طعم شیرین آتش بلای کوی رندی و وفاداری است; شیرینی وصال رب و قرب عشقبازی:
در طریق عشقبازی، امن و آسایش بلاست
ریش باد آن دل که با درد تو خواهد مرهمی
اهلکام ونازرادرکوی رندی راه نیست
رهروی بایدجهانسوزی، نه خامی بیغمی
آدمی در عالم خاکی نمیآید به دست
عالمی دیگر بباید ساخت وزنو آدمی. (64)
بر این بنیان، شهید برتر از ابرار و شهادت نیز مافوق هر بر است: «فوق کل بر بر، حتی یقتل الرجل فی سبیل الله» و رمز این برتری آن است که در مقام نخست، «شهید» خویشتن خویش را ارتقا داده، بالا میبرد; یعنیگویا که پیامبر فرموده باشند: «الشهید ینظر الی وجه الله» .
او در منظر نظر «رب اعلی» قرار دارد و به همین دلیل نیز صاحب خبر عالی میگردد; چرا که نظر خود را با عالم الوهیت و حقیقت پیوند زده است:
ای بیخبر، بکوش که صاحب خبر شوی
تا راهرو نباشی کی راهبر شوی؟
درمکتب حقایق، پیشادیب عشق
هانای پسر، بکوشکه روزی پدر شوی (65)
او راهبراست، چونصاحبخبرحقیقی است، و صاحب خبر است، از آنجا که صاحبنظر است، و صاحب نظرشده، چرا که خود را در منظر نظر رب قرار میدهد.
پس شهید، صاحب نظر است، اما صاحب نظری که در منظر نظر «رب» جای یافته، نه در منظر نظر «عقل» . از اینرو، نظر بازی است که نظردان در کار او سختحیران است و اگر بیخبران، مردد و حیرانند به دلیل آن است که صاحب نظر حقیقی نیستند و در نتیجه، به جای راهبری، پسرانی راهروی مطلق پدران خویشند; پسرانی که صرفا دل به نظر عقل خودبستهاند. وازبیخبریتا صاحبنظری، راه درازی در پیش است; راهی که در نهایت، به وصل خورشید حق میانجامد و در آنجا، عاقلان، حیران و عاشقان، صاحبخبر و لذت حقیقی وصل و قربند:
در نظر بازی ما بیخبران حیرانند
من چنینم که نمودم دگر ایشان دانند
عاقلان نقطه پرگار وجودند، ولی
عشق داند که در این دایره سرگردانند
. . . وصل خورشید به شب پره اعما نرسد
که در آن آینه صاحب نظران حیرانند. . . (66)
درواقع، شهیداز خوددست میشوید و به نورحق میآراید. پسبهکیمیایعشق، زر میشود و آنگاه از آفتاب فلک، نورانیتر و درخشانتر و سپس در منظر نظر رب اعلاست تا به مقام صاحب نظری بار یابد:
دست از مس وجود چو مردان ره بشوی
تا کیمیای عشق بیابی و زر شوی
. . . گر نور عشق حق به دل و جانت اوفتد
بالله، کز آفتاب فلک خوبتر شوی
. . . از پای تا سرت همه نور خدا شود
در راه ذوالجلال چو بیپا و سر شوی
وجه خدا اگر شودت منظر نظر
زین پس شکی نماند که صاحب نظر شوی. . . (67) در این صورت، چنانچه نظرش به وجه الهی است، صاحب نظر میگردد و البته صاحب خبر; چرا که «خبر» ، قرب به خداست و جز آن، خبری در عالم هستی، هستی نیافته و حقیقت ندارد. بنابراین، سراسر وجود این چنین مخبری، همه مملو از عشق و مستی است; چه اینکه:
جز به باد او نجنبد میل من
نیست جز عشق احد سرخیل من. مثنوی
و از آنجا که دیگر نفس و هستی خود را نمیبیند، به رهایی و آزادی دستیافته وسپس رستگاری حقیقی در انتظار اوست.
ایدل مباشیک دم، خالی ز عشق و مستی
وانگه برو که رستی، از نیستی و هستی
. . . تافضل وعقلبینی، بیمعرفتنشینی
یکنکتهاتبگویم، خودرامبینورستی (68)
او اهل ارتقا، تعالی و تکامل به عالم بالاست; یعنی مرد راه است; انسانی که با پای استوار اراده، قدم در راه عشق میگذارد. از آن سو، راه نیز مسیر حرکتبه سوی رهایی را به او مینمایاند:
گر مرد رهی میان خون باید رفت
از پای فتاده سرنگون باید رفت
توپای به راه درنه و هیچ مگوی
خود راه بگویدت که چون باید رفت.
عطارنیشابوری
بدینسان، مسیر او مسیر تکامل مطلوب است و از همینرو، پیوسته در حال طلب و صیقل اراده و بدیندلیل، دست از طلب برندارد تا به کامیابی مطلق نایل آید; یعنی نمایش رخ محبوب:
دست از طلب ندارم تا کام من برآید
یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید
بگشای تربتم را بعد از وفات و بنگر
کز آتش درونم دود از کفن برآید
بنمای رخ که خلقی واله شوند و حیران
بگشای لب که فریاد از مرد و زن برآید
جان برلباست وحسرتدردل که از لبانش
نگرفته هیچ کامی جان از بدن برآید (69)
اما در مقام دیگر، شهید نه تنها بالا میرود که بالا نیز میبرد; اگر او اهل هدایت الهی است، پس برای اهل زمین نیز مهتدی است که فرمود: «من یهد الله فهو المهتدی» (اعراف: 177)
قسام بهشت و دوزخ آن عقده گشای
ما را نگذارد که درآییم زپای (70)
او لالهای است که با شهادت، در زمین انسانیت میشکفد و لذا، یاد و نام او نیز همواره در منظر وجه بشریت قرار میگیرد; یعنی اگر در منظر نظر «رب اعلی» باقی است و الله سبحانه باقی و ماندگار، پس ذکر او نیز در منظر نظر تاریخ، همواره موجود یادکردنی خواهد بود:
در هر دشتی که لالهزاری بوده است
از سرخی خون شهریاری بوده است
هر برگ بنفشه کز زمین میروید
خالی است که بر رخ نگاری بوده است (71)
بنابراین، لالهها در گلستان زمین برای انسان و انسانیت، حجت الهیاند و نشان خبری از یک صاحب نظر; خبری واقعی که به داغ سیاه آغشته و به خون سرخ افراشته است.
پس اگر لالهها سیاه پوشند، «ما آن شقایقیم که با داغ زادهایم. » و اگر سرخ پوش، «این داغ بین که بر دل خونین نهادهایم» . (72) لالهها، نبی امتاند و از همینرو، «گل سرخ، عرق لطف مصطفی است. » (73) و شهید، در جای نبی مینشیند که فرمود:
«و من یطع الله و الرسول فاولئک مع الذین انعم الله علیهم من النبیین و الصدیقین و الشهداء و الصالحین و حسن اولئک رفیقا.» (74) (نساء: 69)
چنانچه خبر، تنهاپردهبرداری از حقیقت هستی است; یعنی قرب به خدا و عشق الهی. و اگر مخبران چنین خبری توحیدی
فقط پیامبران خدایند و به همین دلیل، انبیاعلیهم السلام امتبشریاند، شهدا نیز خبر از مخبران اولی آوردهاند. پس او هم چون نبی، دستی و سری به عالم بالا دارد و لذا:
روزی است از آن پس که در آن روز نیابند
خلق از حکم عدل نه ملجا و نه منجا
آن روز در آن هول وفزع بر سر آن جمع
پیش شهدا دست من و دامن زهرا. (75)
پیام شهدا همان پیام انبیاعلیهم السلام است: عشق و عاشقی، تمنا و تولا; به راه بودن و همواره در راه بودن; چه اینکه شهید، دل خوش به تمنای وصال دوست، در ره عشق، خود را به سیل بلا میسپرد تا نزد رخ زیبای سمنسای، درد و هجران مرگ را به خوشی بیابد و آنگاه هر خطری را به عشق عشوه شیرین تولای دوست، به جان بیاساید البته همچنان در راه باشد و در سیر طلب، هر آن، شر خطر بلا را به شیرینی و خوشی لذت وصال یار بیازماید. . . و باز بیازماید:
ای همهشکل تومطبوع و همهجایتوخوش
دلم از عشوه شیرین شکرخای تو خوش
همچو گلبرگ طری هست وجود تو لطیف
همچو سرد چمن خلد سراپای تو خوش
شیوه و ناز تو شیرین خط و خال تو ملیح
چشم و ابروی تو زیبا قد و بالای تو خوش
هم گلستان خیالم ز تو پر نقش و نگار
هم مشام دلم از زلف سمنسای تو خوش
در ره عشق که از سیل بلا نیست گذار
کردهام خاطر خود را به تمنای تو خوش
پیش چشم تو بمیرم که بدان بیماری
میکند درد مرا از رخ زیبای تو خوش
در بیابان طلب، گرچه زهر سو خطری است
میرود حافظ بیدل به تولای تو خوش. (76)
و دعای آخر اینکه:
چشم دل باز کن و
در گلستان شهادت،
لاله سرخ علوی بین
که او ریشه در ساقی کوثر دارد.
مردی ز کننده در خیبر پرس
اسرار کرم ز خواجه قنبر پرس
گر طالب فیض حق به صدقی، حافظ
سرچشمه آن ز ساقی کوثر پرس. (77)
«نسال الله منازل الشهداء و معایشة السعداء و مرافقة الانبیاء» (78)
پینوشتها:
1- این عبارت را در ضمن مطالبی که هنگام نبرد در جنگ صفین خطاب به سربازان خویش میفرمود، از آن حضرت نقل کردهاند: همانا مرگ به سرعت در جستوجوی شماست. آنها را که در نبرد مقاومت دارند و آنها که فرار میکنند، هیچکدام را از چنگال مرگ رهایی نیست. همانا گرامیترین مرگها کشته شدن در راه خداست. سوگند به آن که جان پسر ابوطالب در دست اوست، هزار ضربتشمشیر بر من آسانتر از مرگ در بستر استراحت، در مخالفتبا خداست. (ر. ک. به: محمد دشتی، ترجمه نهجالبلاغه، قم، مؤسسه فرهنگی تحقیقاتی امیرالمؤمنینعلیه السلام، 1379، خطبه 123، ص 234. )
2- چنانچه بخواهیم بحث را به صورت دقیقتری دنبال کنیم، باید پیش از موضوع «مرگ» ، به بحث «انسانشناسی» نیز بپردازیم; یعنی نخست دیدگاه قرآن و سنت را درباره «انسان» دریابیم (انسانپژوهی) ، سپس به شناخت صحیحی از مرگ دستیابیم (مرگپژوهی) و در نهایت، بر این مبانی، به موضوع «شهادت» از دیدگاه اسلام در منظر قرآن، سخن و سیره پیامبرصلی الله علیه وآله و علیعلیه السلام برسیم (شهادت پژوهی) .
3- دیوانحافظ، براساس نسخه علامه محمد قزوینی و دکتر قاسم غنی، تهران، دوران، 1379، ص 200
4- 5- امید مجد، قرآن مجید با ترجمه منظوم، تهران، امید مجد، 1379، ص 72 / ص 589
6- حافظ، دیوان، ص 146
7- خوشا آنان که جانان میشناسند
طریق عشق و ایمان میشناسند
بسی گفتند و گفتیم از شهیدان
شهیدان را شهیدان میشناسند
ر. ک. به: خلاصه مقالات همایش سیمای شاهد در نهجالبلاغه، به کوشش محمدرضا آقاملایی، تهران، شاهد، 1379، ص 77
8- بخشی از خطبه 156 نهجالبلاغه که حضرتعلیه السلام پس از پیروزی در جنگ جمل، برای مردم بصره ایراد فرمودند و در بخشی از آن، از گفتوگوی خویش با پیامبر خداصلی الله علیه وآله در مورد آرزوی شهادت سخن میگویند. (ر. ک. به: ترجمه نهجالبلاغه، ص 290. )
9- مردم، به سخن عالم خداشناس خود گوش فرا دهید، دلهای خود را در پیشگاه او حاضر کنید و با فریادهای او بیدار شوید. (ر. ک. به: نهجالبلاغه، خطبه 108، ص 202. )
10- و بخرید چیزی را که برای شما باقی میماند به چیزی که از دستتان میرود واز دنیا کوچ کنید که برای کوچ دادنتان تلاش میکنند و چون مردمی باشید که دانستند دنیا خانه جاویدان نیست و آن را با آخرت مبادله کردند. (ر. ک. به: نهجالبلاغه، خطبه 64، ص 112. )
11- ر. ک. به: مرتضی مطهری، سیری در نهجالبلاغه، قم، صدرا. ص 7.
12- «همانا من در میان شما چونان چراغ درخشنده در تاریکی هستم که هر کس به آن روی آورد، از نورش بهرهمند میگردد. » ر. ک. به: نهجالبلاغه، خطبه 187، ص 368
13- نهجالبلاغه، خطبه 5، ص 50
14- 15- 16- نهجالبلاغه، نامه 31، ص 524 / حکمت 99، ص 646 / حکمت 115، ص 650
17- 18- 19- 20- 21- نهجالبلاغه، خطبه 64، ص 112 / همان / خطبه 54، ص 106 / حکمت 133، ص 656 / حکمت 74، ص 638
22- 23- بخشی از خطبه نهجالبلاغه، ص 112 / نامه 31، ص 520
24- 25- 26- 27- فرازی از وصیتنامه آن حضرتعلیه السلام به فرزندش امام حسنعلیه السلام که در ادامه میفرماید: و به یاد آنچه به سوی آن میروی و پس از مرگ در آن قرار میگیری تا هنگام ملاقات با مرگ از هر نظر، آماده باش، نیروی خود را افزون کن و کمر همت را بسته نگهدار که ناگهان نیاید و تو را مغلوب سازد. مبادا دلبستگی فراوان دنیاپرستان و تهاجم حریصانه آنان به دنیا، تو را مغرور کند; چرا که خداوند تو را از حالات دنیا آگاه کرده و دنیا نیز از وضع خود تو را خبر داده و از زشتیهای روزگار پرده برداشته است. (ر. ک. به: همان، نامه 31، ص 530) / همان / خطبه 188، ص 370 / حکمت 203، ص 672
38- نهجالبلاغه، حکمت 357، ص 714
29- 30- 31- 32- 33- ر. ک. به: همان، خطبه 64، ص 112. نیز در خطبه 204، ص 426 آمده است: آماده حرکتشوید - خدا شما را بیامرزد - ندای کوچیدن در میان شما داده شده است. / حکمت 187، ص 668 / خطبه 64، ص 112 / خطبه 188، ص370/ خطبه64، ص112/حکمت396، ص 724
34- قرآن مجید با ترجمه منظوم، ص 403
35- از سخنان آن حضرتعلیه السلام در آستانه نبرد صفیناست. (ر. ک. به: نهجالبلاغه، خطبه55، ص106. )
36- با هر انسانی دو فرشته است که او را حفظ میکنند و چون تقدیر الهی فرا رسد، تنهایش میگذارند. همانا عمر انسان، سپری نگهدارنده است. (ر. ک. به: نهجالبلاغه، حکمت201، ص 670)
37- در یکی از روزهای جنگ صفین، امام سوار بر اسب در میدان رجز میخواندند و شمشیر به گردن آویخته بودند. یکی از یاران گفت: یا امیرالمؤمنین، خود را حفظ کن، نکند شما را غافلگیر کنند. در پاسخ او این جمله را فرمودند. (ر. ک. به: نهجالبلاغه، حکمت 306، ص 702)
38- امام علیعلیه السلام این سخنان را در آخرین روزهای عمر عزیزشان ایراد نمودند، هنگامی که آن حضرت را از کشته شدن ناگهانی بیم دادند و اصحاب خبرازقصدابن ملجم نسبتبه او دادند. ) ر. ک. به: نهجالبلاغه، خطبه 62، ص 110. )
39- بهاءالدین خرمشاهی، (در ترجمه کفی بالاجل حارسا) ، روزنامه همشهری، ش 2255، (9 آبان 1379)
40- قاضی کمال الدین میرحسین بن معینالدین میبدی یزدی، شرح دیوان منسوب به امیرالمؤمنین علی بن ابی طالبعلیه السلام، تهران، میراث مکتوب، 1379، ص 310
41- 42- نهجالبلاغه، حکمت 29، ص 628 / خطبه، ص 149، ص 272; این عبارات را حضرتعلیه السلام پس از ضربتخوردن و پیش از شهادت بیان نمودند.
43- شیخ عباس قمی، مفاتیح الجنان، «دعای کمیل»
44- قرآن مجید با ترجمه منظوم، ص 90
45- 46- 47- نهجالبلاغه، خطبه 38، ص90 / نامه 31، ص 530 / حکمت 203، ص 672
48- قرآنمجیدباترجمهمنظوم، ص344;ویدرص501، ذیلآیه 24 سورهجاثیهکه فرمود: «وقالوا ما هی الا حیاتنا الدنیا نموت و نحیا» نیز آورده است:
بگفتند کفار هرگز حیات
نباشد جز این زندگی و ممات
کسی نیست ما را بمیراند او
قیامت نخواهد بود روبهرو
49-50- 51- 52- نهجالبلاغه، نامه 31، ص 526 و نیز ر. ک. به: خطبه 109، ص 206
53- مکتبی شیرازی، کلمات علیه غرا، تهران، آینه میراث، 1378، ص 44 و 45
54- 55- 56- نهجالبلاغه، خطبه190، ص 372 / همان / حکمت 132، ص 656
57- شرحدیوان منسوب به علی بن ابیطالبعلیه السلام، ص 311
58- نهجالبلاغه، خطبه 116، ص 226
59- همان، خطبه 181، ص 350; در ادامه آمده است: کجایند برادران من که به راه حق رفتند و با حق درگذشتند؟ کجاست عمار؟ کجاست ابن تیهان؟ کجاست ذوالشهادتین؟ و. . .
60- دیوان حافظ، ص 54
61- نهجالبلاغه، خطبه 119، ص 228
62- بخش پایانی نامه آن حضرتعلیه السلام به معاویه (ر. ک. به: نهجالبلاغه، نامه 28، ص 516)
63-
64- دیوان حافظ، ص 303
65- 66- 67- دیوانحافظ، ص315/ص126/ص315
68- دیوان حافظ، ص 279
69- 70- دیوان حافظ، ص 152 / ص 371
71- علیرضا ذکاوتی قراگزلو، عمر خیام، تهران، طرح نو، 1379، ص 217
72- ما بیغمان مست دل از دست دادهایم
همه از عشق و هم نفس جام بادهایم
. . . ای گل، تو دوش داغ صبوحی کشیدهای
ما آن شقایقیم که با داغ زادهایم
. . . چون لاله می مبین و قدح در میان کار
این داغ بین که بر دل خونین نهادهایم
(دیوان حافظ، ص 235)
73- اشاره به روایت پیامبر اکرمصلی الله علیه وآله که فرمودند: «. . . فمن اراد ان یشم رائحتی فلیشم الورد. »
74- قرآن مجید با ترجمه منظوم، ص 89، در ذیل این آیه کریمه آورده است:
کسی کز کلام خدا و رسول
اطاعت نماید به میل و قبول
به همراه آنان که یکتا خدا
بر آنها بکردست لطفی عطا
به همراه پیغمبران طریق
شهیدان و افراد پاک و صدیق
به همراه افراد شایسته کار
بگردند محشور روز شمار
یقین دان که این نیکمردان راد
نکو همرهانند زاهل وداد.
75- ناصر خسرو، ر. ک. به: محمود درگاهی، سرود بیداری، تهران، امیرکبیر، 1378، ص 42
76- 77- دیوان حافظ، ص 187 / ص 367
78- «از خدا، درجات شهیدان و زندگی سعادتمندان و همنشینی با پیامبران را درخواست میکنیم. » (ر. ک. به: نهجالبلاغه، خطبه 23، ص 68. )