نزدیک ظهر بود، بچهها با کمی آب که در اختیار داشتند تجدید وضو کردند، ولی ناگهان صدای اذان آن هم به صورت دسته جمعی به گوش جانمان نوازش داد...
چشمم به چهار - پنج شقایق افتاد که بر خلاف جاهاى دیگر که تک تک مىرویند، در آنجا دستهاى و کنار هم روئیده بودند.