إِنَّ اللّهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الجَنَّةَ یُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللّهِ فَیَقْتُلُونَ
وَیُقْتَلُونَ وَعْدًا عَلَیْهِ حَقًّا فِی التَّوْرَاةِ وَالإِنجِیلِ وَالْقُرْآنِ وَمَنْ أَوْفَى بِعَهْدِهِ مِنَ اللّهِ
فَاسْتَبْشِرُواْ بِبَیْعِکُمُ الَّذِی بَایَعْتُم بِهِ وَذَلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ
التوبة آیه111
خدا از مؤمنان جانها و مالهایشان را خرید ، تا بهشت از آنان باشد، درراه خدا جنگ می کنند ، چه بکشند یا کشته شوند وعده ای که خدا در تورات وانجیل و قرآن داده است به حق بر عهده اوست و چه کسی بهتر از خدا به عهد خود وفا خواهد کرد ? بدین خرید و فروخت که کرده اید شاد باشید که کامیابی بزرگی است
Surely Allah has bought of the believers their persons and their property for this, that they shall have the garden; they fight in Allah@s way, so they slay and are slain; a promise which is binding on Him in the Tavrat and the Injeel and the Quran; and who is more faithful to his covenant than Allah? Rejoice therefore in the pledge which you have made; and that is the mighty achievement.
ترجمه ها:
ترجمه فولادوند
در حقیقت، خدا از مؤمنان، جان و مالشان را به [بهاى] اینکه بهشت براى آنان باشد، خریده است همان کسانى که در راه خدا مىجنگند و مىکُشند و کشته مىشوند. [این] به عنوان وعده حقّى در تورات و انجیل و قرآن بر عهده اوست. و چه کسى از خدا به عهد خویش وفادارتر است؟ پس به این معاملهاى که با او کردهاید شادمان باشید، و این همان کامیابى بزرگ است.
ترجمه مجتبوی
خداى از مؤمنان جانها و مالهاشان را بخرید به بهاى آنکه بهشت براى آنان باشد، در راه خدا کارزار مىکنند پس مىکشند و کشته مىشوند. وعدهاى است راست و درست بر خداى در تورات و انجیل و قرآن، و کیست که به پیمان خویش از خدا وفادارتر است؟ پس به این خرید و فروخت که کردید شادمان باشید. و این است رستگارى و کامیابى بزرگ.
ترجمه مشکینی
حقّا که خداوند از مؤمنان جانها و مالهایشان را خریدارى کرده به بهاى آنکه بهشت از آن آنها باشد (و کیفیّت تسلیم متاع این است که آنها) در راه خدا مىجنگند پس مىکشند و کشته مىشوند (و از اموال خود در راه خدا انفاق مىکنند، این معامله) وعده حقّى بر عهده اوست (گذشته در علم ازلى، نگاشته در لوح محفوظ و نوشته شده) در تورات و انجیل و قرآن (به عنوان سند معامله)، و چه کسى وفادارتر به عهد خود از خداست؟ پس شادمان باشید به این داد و ستدى که انجام دادهاید، و این است کامیابى بزرگ.
ترجمه بهرام پور
همانا خدا از مؤمنان جان و مالشان را به بهاى بهشت خریدارى کرد آنان در راه خدا مىجنگند و مىکشند و کشته مىشوند. این در تورات و انجیل و قرآن وعدهى حقى بر عهدهى خدا است، و چه کسى از خدا به عهد خویش وفادارتر است؟ پس به این معاملهاى که با خدا کردهای...
تفاسیر:
تفسیر مجمع البیان
- به یقین خدا از ایمان آوردگان جانها و دارایىهایشان را به [بهاى ]اینکه بهشت [پر طراوت و زیبا] براى آنان باشد خریدارى نموده است؛ [بدینگونه که آنان ]در راه خدا کارزار مىنمایند و [حق ستیزان و تجاوزکاران را] مىکشند و کشته مىشوند؛ [این] به عنوان وعده در تورات و انجیل و قرآنِ [پر شکوه] بر عهده اوست؛ و چه کسى از خدا به عهد [و پیمان] خود وفادار تر است؟! اینک به این دادوستدى که با او نمودهاید شادمان باشید، و این است آن کامیابى پر شکوه. 112 - [آن ایمان آوردگان راستین،] توبه کنندگان، پرستشگران، ستایش کنندگان، روزهداران، رکوع کنندگان، سجده آوران، فراخوانان به [ارزشها و ]کارهاى پسندیده، باز دارندگان از [ضد ارزشها و] کارهاى ناپسند و نگهبانان مرزهاى مقررات خدایند؛ و [تو اى پیامبر!] به [این گونه ]ایمان آوردگان نوید [رستگارى و نجات] ده! 113 - بر پیامبر و کسانى که ایمان آوردهاند نزیبد که براى شرک گرایان - پس از آنکه بر ایشان روشن شد که آنان دوزخیانند - [از بارگاه خدا ]آمرزش بخواهند، گرچه [آنان ]از نزدیکترین کسان [این شایسته کرداران ]باشند. 114 - و آمرزش خواستن ابراهیم براى پدرش تنها به خاطر وعدهاى بود که [پدرش ]آن [وعده] را به او داده بود [که پس از آمرزش خواهى از سوى ابراهیم، ایمان خواهد آورد]؛ امّا هنگامى که براى او روشن شد که وى دشمن خداست [و حق را نخواهد پذیرفت]، از او بیزارى جست؛ [و ]راستى [که ]ابراهیم، بسیار دلسوز و بردبار بود. 115 - و خدا بر آن نیست که مردمى را پس از آنکه راهشان نمود [و او را شناختند، بى آنکه دگرگونى نامطلوبى در اندیشه، عقیده و عملکرد خود پدید آورند، و گمراهى، نتیجه طبیعى عملکرد شان باشد، آنان را] گمراه سازد، مگر آنکه چیزى را که باید از آن بپرهیزند، بر ایشان بیان کرده باشد؛ چرا که خدا به هر چیزى داناست. 116 - به یقین خداست که فرمانروایى آسمانها و زمین از آنِ اوست؛ [اوست که ]زنده مىکند و مىمیراند؛ و جز خدا براى شما یار و یاورى نیست. نگرشى بر واژهها «سائح»: این واژه از سیاحت و به مفهوم گردش هماره در زمین است و به همین جهت به روزهدار نیز - بدان دلیل که براى فرمانبردارى از خدا ترک خواستههاى دل را استمرار مىبخشد - «سائح» گفته مىشود. «أوّاه»: از واژه «تأوّه» بر گرفته شده که به مفهوم اندوه زده و دردمند است؛ امّا در آیه شریفه به مفهوم، پر مهر نسبت به بندگان، دلسوز، گریان از یاد و نام آتش دوزخ، یقین آورنده و پاکدامن گرفتهاند. شأن نزول در شأن نزول و داستان فرود پنجمین آیه مورد بحث آوردهاند که این آیه در مورد بر طرف ساختن نگرانى گروهى از مسلمانان ازسر نوشت گروهى دیگر فرود آمد؛ چرا که گروهى ازایمان آوردگان پیش از فرود مقررات و واجبات خدا جهان را بدرود گفتند، و بازماندگانشان از سر نوشت آنان نگران شده و از پیامبر گرامى در مورد چگونگى برخورد خدا با آنان و فرجام کارشان جویا شدند، که این آیه شریفه بر قلب مصفاى پیامبر فرود آمد: و ما کان الله لیضل قوماً... تفسیر سودا با خدا در آیات پیشین سخن در مورد نفاقگرایان و تخلّف آنان از جهاد و همراهى پیامبر بود، اینک در این آیات در تشویق ایمان آوردگان و مجاهدان راه حق و فضیلت مىفرماید: إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤْمِنینَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ به یقین خدا از ایمان آوردگان جانها و دارایىهایشان را در برابر این حقیقت که بهشت پر طراوت و زیبا از آن آنان باشد، خریده است. خرید و فروش و داد و ستد به مفهوم حقیقىاش، در مورد خدا شایسته نیست؛ چرا که خریدار، چیزى را که از آنِ او نیست خریدارى مىکند، و مىدانیم که در نگرش قرآنى کران تا کران هستى از آن خداست و اوست که جهان هستى و انسان را آفریده است. از این رو در آیه شریفه مفهوم مجازى دادوستد و تأکید وتشویق مورد نظر است؛ درست بسان این آیه که مىفرماید: مَنْ ذا الّذى یقرض اللّه قرضاً حسناً...(18) کیست آن کس که به بندگان خدا وامى نیکو دهد...؟ آرى، بر این اساس که خدا ارزانى داشتن پاداش بر کارهاى شایسته را تضمین فرموده است، از سویى واژههاى «خرید» و «وام» در این موارد به کار رفته، و از دگرسو کارهاى شایسته به کالا، و پاداش، و ثواب به بهاى آنها تعبیر شده، و بدین صورت قرآن یاد آور مىگردد که خدا جانهاى مردم با ایمان را که در جهاد در راه حق، در طبق اخلاص مىنهند، و نیز دارایىهایشان را که در راه خشنودى او انفاق مىکنند، خریدارى نموده و در برابر اینها بهشت و نعمتهاى جاودانهاش را به آنان ارزانى مىدارد. برترین و رساترین جهاد پیکار و جهاد در راه حق و فضیلت، بر دو بخش قابل تقسیم است: 1 - جهاد با دست و شمشیر. 2 - جهاد با زبان و قلم. به باور بسیارى از دانشوران جهاد با زبان و بیان در بسیارى از صحنهها و میدانها، رساتر و نافذتر است؛ چرا که منظور از جهاد در راه خدا، جهاد در راه اوست و دعوت به دین خدا در مرحله نخست به وسیله زبان و قلم است، و گاه نوبت به شمشیر مىرسد. افزون بر آن، براى اثبات درستى دین و آیین و آشکار ساختن محتوا و مقررات و مفاهیم آن به منظور پیشرفت دین، که کارى ضرورى و اساسى است، تنها مىتوان از زبان و قلم مدد گرفت و نه از چیز دیگر. پیامبر گرامى در این مورد به امیرمؤمنان فرمود: یا على، لأََن یهدى اللّه على یدیک نسمة خیر مما طلعت علیه الشّمس.(19) على جان! اگر خدا انسانى را به دست تو و در پرتو دانش و بیان دگرگونساز تو هدایت نماید، از آنچه خورشید بر آن مىتابد بهتر است. این است آن کامیابى پرشکوه. نکته دیگر در این رابطه این است که آفریدگار هستى تنها در ورد جهاد با مال و جان، تعبیر «خریدن» را نموده، و این بدان جهت است که عبادت و پرستش خدا بر دو گونه است: بدنى و مالى، و نوع دیگرى ندارد. از این رو مىتوان گفت خدا براى تشویق بندگان به توحید گرایى و تقوا پیشگى و آراستگى به ارزشها و انجام کارهاى شایسته و دورى از زشتى و گناه، در حقیقت خریدار همه نیایشها و پرستشها و کارهاى عبادى بندگان است و در برابر همه آنها پاداشى شایسته ارزانى مىدارد. حضرت صادق علیه السلام در این مورد مىفرماید: أیا من لیست له همّة، إِنّه لیس لاَِبدانکم ثمن الاّ الجنة فلا تبیعوها الاّ بها.(20) هان اى مردم سست عنصر و دون همتى که به عمر و جان خویش بها نمىدهید! بهوش باشید که بهاى بدنهاى شما بهشت پر طراوت و زیباى خداست، پس جز به آن بهاى پرشکوه، نعمت وجودتان را از کف مدهید و به کمتر از آن نفروشید! و نیز از آن حضرت آوردهاند که در این مورد این گونه سرود: اُثامن بالنّفس النّفیسة ربها فلیس لها فى الخلق کلّهم ثمن بها نشترى الجنات ان انا بعتها بشىءٍ سواها اِنّ ذلکم غبنٌ؟ إِذا ذهبت نفسى بدنیا اصبتها فقد ذهب الدنیا و قد ذهب الثمن جان گرامى خود را نزد پروردگارِ آن به سودا مىبرم؛ چرا که در میان همه بندگان او، کسى توان پرداخت بهاى آن را ندارد. در پرتو آن و به بهایش بهشت زیبا و پر شکوه را مىستانم؛ چرا که اگر آن را جز در برابر بهشت بفروشم و از دست دهم سخت دچار زیان گردیدهام. اگر در برابر جان، ثروت هنگفت و یا جاه و مقامى نیز به دست آورم، با رسیدن مرگ و رفتن از این سرا، همه چیز از دست مىرود. در ادامه آیه شریفه در اشاره به هدف از این دادوستد و معامله با خدا مىفرماید: یُقاتِلُونَ فى سَبیلِ اللَّهِ فَیَقْتُلُونَ وَیُقْتَلُونَ آنان در راه خدا پیکار مىکنند و در این راه شرک گرایان و تجاوزکاران را مىکشند و یا جان را در راه حق و عدالت نثار مىنمایند و به دست شرک گرایان کشته مىشوند، و در هر دو صورت پاداش جهاد آنان، بهشت است. وَعْداً عَلَیْهِ حَقّاً فِى التَّوْریةِ وَالْإِنْجیلِ وَالْقُرْانِ این حقیقت که بهشت پاداش آنان است، وعده راست و درستى است از سوى خدا، در سه کتاب آسمانى که در آن هیچ تردیدى نیست. به عبارت دیگر، خدا به آنان وعده بهشت فرموده، و این وعده درست را خود ضمانت کرده است، وعده و ضمانتى که تخلّف در آن نخواهد بود. آیه شریفه نشانگر این نکته است که خدا به هر جامعه و مردمى که فرمان جهاد داده، در برابر آن وعده بهشت نیز به آنان داده است. وَ مَنْ أَوْفى بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ و چه کسى از خدا به عهد و پیمانش وفادارتر است؟ آرى، کسى از او به پیمان خویش وفادارتر نیست؛ چرا که او هماره به عهدش وفا کرده و هیچ گاه تخلّف نمىکند. فَاسْتَبْشِرُوا بِبَیْعِکُمُ الَّذى بَایَعْتُمْ بِهِ پس به این داد و ستد و سودایتان با خدا شادمان باشید تا در پرتو آن آثار سرور و شادى در چهرههایتان آشکار گردد؛ چرا که شما کالاى فناپذیر را به آفریدگار آن فروخته و بهایى پرشکوه و جاودانه در برابرش دریافت داشتهاید. وَ ذلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظیمُ. و این داد و ستد همان کامیابى پر شکوه و پیروزى بزرگى است که چیزى به پاى آن نمىرسد. در دومین آیه مورد بحث، به وصف ایمان آوردگانى که با خدا سودا مىکنند پرداخته و مىفرماید: اَلتَّائِبُونَ آنان توبهکاران و بازگشت کنندگان به بارگاه خدایند. مردمى هستند که از غیر خدا بریده و به او روى آورده و از گناه و زشتى رسته و دست شسته، و به فرمانبردارى خدا، روى مىآورند. الْعابِدُونَ و نیز پرستشگرانند. کسانى هستند که خداى یکتا را پرستش مىکنند و با رعایت مقررات او با نهایت خضوع رو به بارگاه او دارند. به باور «حسن» و «قتاده» منظور این است که اینان کسانى هستند که بدنهاى خود را شبانه روز به عبادت و پرستش خدا عادت داده و در رفاه و سختىها و خوشىها و ناکامیها، تنها او را مىپرستند. الْحامِدُونَ و ستایش کنندگان خدایند. به باور «حسن» منظور این است که آنان خداى یکتا را در همه حال ستایش مىکنند. و به باور برخى، آنان کسانى هستند که از نعمتهاى خدا خالصانه سپاسگزارى مىکنند. السَّائِحُونَ و روزه دارانند. و از گروهى، همچون «ابن مسعود»، «ابن عباس»، «سعیدبن جبیر»، «مجاهد» و «حسن» نیز همین تفسیر را آوردهاند. و از پیامبر گرامى است که فرمود: سیاحة امتى الصّیام.(21) سیر و سیاحت و گردشِ هدفدار امّت من، روزه و روزه دارى است. پارهاى نیز آن را به سیر و گردش در زمین و زمان و درس گرفتن از شگفتیهاى آفرینش و عبرت آموزى از گردش روزگار و فراز و نشیبهاى آن تفسیر کرده است. الرَّاکِعُونَ السَّاجِدُونَ و رکوع کنندگان و سجده آورندگانند. به باور برخى آنان کسانى هستند که نمازهاى واجب را که در آنها رکوع و سجده است، شایسته به جامىآورند. الْامِرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّاهُونَ عَنِ الْمُنْکَرِ آنان فراخوان به ارزشها و کارهاى شایسته و هشدار دهنده و بازدارنده، از کارهاى ناروا هستند. در این فراز، قرآن با آوردن، «و» روشنگرى مىکند که امر به معروف، در گرو نهى از منکر است، به گونهاى که گویى هردو یک واقعیت هستند؛ از این رو ایمان آوردگان را ستین نیز باید به هردو ویژگى آراسته باشند و هردو کار شایسته را انجام دهند. وَالْحافِظُونَ لِحُدُودِ اللَّهِ و نگهبان مرزهاى مقررات خدایند. به باور «ابن عباس» منظور این است که: آنان به فرمانبردارى خدا همّت گماشته و ضمن انجام کارهاى شایسته و مورد سفارش خدا، از هشدارهاى او درس گرفته و از گناه و زشتى دورى مىجویند؛ چرا که حدود خدا، فرمانها و هشدارهاى اوست. وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنینَ. و در آخرین فراز، روى سخن را به پیامبرش مىنماید و به اودستور مىدهد که گواهى دهندگان به یکتایى خدا و رسالت پیامبرش و آراستگان به این ویژگیها را، به پاداشِ پرشکوه و مقام و منزلتى والا، مژده دهد. بزرگان ما آوردهاند که این ویژگیهاى نه گانهاى که در آیه شریفه آمده از آنِ امامان معصوم و برگزیده خداست؛ چرا که در دیگران به طور شایسته و بایسته که مورد نظر قرآن است، گرد نخواهد آمد. در این مورد آوردهاند که «زهرى» در راه مکّه چهارمین امام نور را دیدار کرد که در اندیشه طواف بود؛ به او نزدیک شد و گفت: پسر پیامبر! جهاد و سختىهاى آن را وانهاده و به طواف کعبه برخاستهاى؟ مگر خدا در قرآنش ندا نمىدهد که: انَّ الله اشترى من المؤمنین انفسهُم واموالهم ...؟(22) حضرت فرمود: چرا ادامه آن را نمىخوانى که التّائبون... آنگاه افزود: آرى هرگاه مردمانى با این ویژگىها یافتیم که آماده جهادند، در آن شرایط است که به همراه آنان به جهاد بر خواهیم خاست؛ چرا که در آن صورت پاداش جهاد از حجّ بیشتر خواهد بود. پیوند عقیدتى در سومین آیه مورد بحث، قرآن دگرباره سخن را به دو آیه پیش - که در مورد چگونگى برخورد با پدیده شوم کفر و نفاق و دستور به نخواندن نماز بر جنازه نفاقگرایان و دعا نکردن و آمرزش نخواستن براى آنان بود - پیوند مىدهد و مىفرماید: ما کانَ لِلنَّبِىِّ وَالَّذینَ امَنُوا أَنْ یَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِکینَ پیامبر و ایمان آوردگان را نرسد که براى شرک گرایان و کسانى که با خداى یکتا خداى دیگرى مىگیرند و یکتایى او را باور نمىدارند، طلب آمرزش و بخشایش نمایند. وَلَوْ کانُوا أُوْلى قُرْبى گرچه این افراد از نزدیکترین خویشاوندان و کسان آنان باشند. مِنْ بَعْدِ ما تَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُمْ اَصْحابُ الْجَحیمِ. آن هم پس از آنکه براى آنان روشن شد که آنان کفر گرایند و در خور آتش دوزخ. در این مورد، در تفسیر «حسن» آمده است که: گروهى از ایمان آوردگان به پیامبر گفتند: اى پیامبر خدا! آیا براى پدران ما که در جاهلیت از دنیا رفتهاند، از بارگاه خدا آمرزش نمىخواهى؟ پیامبر در پاسخ آنان هنوز چیزى نفرموده بود که این آیه شریفه فرود آمد ... یک نکته دقیق قرآن در آغاز آیه شریفه مىفرماید : ما کان للنّبى... پیامبر را نرسد... و نمىفرماید: لاینبغى للنّبى...، چرا که تعبیر نخست، در رساندن پیام رساتر و گویاتر است و بخوبى روشنگرى مىکند که طلب آمرزش و بخشایش براى شرک گرایان هم زشت است و هم حکمت و فرزانگى خدا و پیامبر اجازه چنین کارى را نمىدهد؛ ازاین رو او را نرسد که چنین کند؛ امّا تعبیر دوّم تنها این معنا را مىرساند که چنین کارى براى پیامبر شایسته نیست و از حکمت به دور است، امّا زشتى کار را، آن گونه که مىباید نمىرساند و مفهوم آیه این مىشود که خدا در دین و آیین خود آمرزش خواهى براى شرکگرایان را... قرار نداده است و این مفهوم با این سخن - که پیامبر و ایمان آوردگان را نرسد - که این کار را انجام دهند، تفاوت دارد. راز آمرزش خواهى ابراهیم در چهارمین آیه مورد بحث، آفریدگار هستى به تناسب آیات، به بیان راز آمرزش خواهى ابراهیم براى پدر یا عموى خود - که ایمان نیاورده بود - پرداخته و مىفرماید: وَما کانَ اسْتِغْفارُ إِبْراهیمَ لِأَبیهِ إِلاَّ عَنْ مَّوْعِدَةٍ وَعَدَها إِیَّاهُ آمرزش خواهى ابراهیم براى پدرش تنها به خاطر وعدهاى بود که آن را به او داده بود. در مورد کسى که این وعده را داده بود و نیز خود وعده دونظراست. 1 - به باور گروهى، ابراهیم به منظور جذب او و هدایتش به سوى توحید وتقوى به او وعده طلب آمرزش از بارگاه خدا داد. 2 - امّا برخى نیز بر آنند که پدر به او وعده داد که در صورت طلب آمرزش براى او، ایمان خواهد آورد. فَلَمَّا تَبَیَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلَّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ و آنگاه که براى ابراهیم روشن شد که او دشمن خداست و حق را نخواهد پذیرفت و به وعدهاش وفا نخواهد کرد، از او بیزارى جست و برایش آمرزش نخواست. گروهى، از جمله «ابن عباس» بر آنند که: دشمنى او باخدا هنگامى بر ابراهیم روشن شد که او در حال کفر از دنیا رفت. و گروهى نیز بر آنند که وعده از سوى ابراهیم بود واو به پدرش گفت: من سرانجام از بارگاه خدا براى تو آمرزش خواهم خواست، امّا این در گرو آن است که به او ایمان آورى. و آنگاه که از ایمان آوردن او نومید شد، از او اعلان بیزارى کرد. إِنَّ إِبْراهیمَ لَأَوَّاهٌ در تفسیر واژه «اوّاه» دیدگاهها یکسان نیست: 1 - به باور «ابن عباس»، ابراهیم نیایشگرى بود که بسیار دعا مىکرد و مىگریست. و این بیان از حضرت صادق علیه السلام نیز روایت شده است. 2 - اما به باور «حسن» و «قتاده»، ابراهیم نسبت به بندگان خدا مهربان بود. 3 - «کعب» مىگوید این واژه در «حبشه» به مفهوم انسان با ایمان است. 4 - و «عکرمه» و «مجاهد» بر این باورند که این واژه به مفهوم یقین آورنده است. 5 - «نخعى» آن را «پاکدامن» تفسیر مىکند. 6 - و «عطا» آن را به مفهوم کسى تفسیر مىکند که از آنچه خدا خوش ندارد رویگردان است. 7 - «عبدالله بن شدّاد» از پیامبر آورده است که این «واژه» به مفهوم فروتن در برابر خدا و زارى کننده دربارگاه اوست. 8 - و «عقبه» مىگوید: منظور کسى است که خداى را بسیار ستایش مىکند. 9 - «ابوعبیده» بر آن است که «اوّاه» آن کسى است که از ترس خدا آه مىکشد و با یقین به بر آمدن خواستههایش زارى مىکند و هماره در اندیشه فرمانبردارى خداست. 10 - و «زجاج» نهمین دیدگاه را برمىگزیند؛ چرا که بیشتر مفاهیم مورد نظر مفسّران را به همراه دارد. حَلیمٌ. در مورد بردبارى ابراهیم آوردهاند که او به گونهاى بردبار بود که کسى او را بىجهت به باد نکوهش گرفت، امّا آن حضرت در پاسخ او تنها گفت: خداى تو را به راه راست راه نماید. «ابن عباس» مىگوید: واژه «حلیم» به مفهوم انسان بزرگ و بزرگمنش است، و در اصل به کسى گفته مىشود که بر اذیت و آزار مردم شکیباست و از خطا و لغزش آنان مىگذرد. پیوند آیه با گذشته در آیات گذشته سخن از چگونگى برخوردِ با نفاقگرایان بود که خدا به پیامبرش فرمان داد ضمن هشدار به مردم از دوستى با آن گروه ناخالص، خود بر مردگانشان نماز نگزارد و بر سر قبر شان برایشان از بارگاه خدا، آمرزش نخواهد... بدین تناسب است که در این آیه داستان ابراهیم و چگونگى آمرزش خواهى او براى پدرش را ترسیم نموده و روشنگرى مىکند که ابراهیم، با اینکه مردى دلسوز و بسیار بردبار و براى نجات و هدایت همگان بویژه پدرش سخت کوشا و جدّى بود، با این وصف بدان دلیل که از هدایت پذیرى و رستگارى پدر نومید شد، از او بیزارى جست. با این بیان این آیه به آیات پیش پیوند پیدا مىکند. یک اصل کلّى و جهانشمول در پنجمین آیه مورد بحث، روشنگرى مىگردد که کیفر خدا هماره پس از بیان مقررات وآنگاه عمل نکردن به آنها خواهد بود، و پس از بیان احکام است که انسان مسئولیت عمل پیدا مىکند و در صورت مخالفت در خور کیفر مىگردد و نه پیش از آن و در بیان این اصل جهان شمول مىفرماید: وَما کانَ اللَّهُ لِیُضِلَّ قَوْمَاً بَعْدَ إِذْ هَدیهُمْ حَتّى یُبَیِّنَ لَهُمْ مَّا یَتَّقُونَ و خدا هرگز بر آن نبوده و نیست که مردمى را پس از هدایت و ارشادشان، به گمراهى آنان حکم کند تا اینکه مقررات و بایستهها را به همراه هشدارها بیان کند و آنان به وظایف خویش عمل نکنند و راه گمراهى را در پیش گیرند - آرى تنها پس از این مرحله است که به کیفر طبیعى دستاورد و عملکردشان به گمراهى آنان حکم مىکند. به باور برخى منظور این است که خدا چنان نیست که مردمى را کیفر کند و از راه ثواب و رستگارى و بهشت پرطروات و زیبا گمراه سازد، تا اینکه آنچه را که باید از آن پروا کنند و در خور کیفر نگردند، بروشنى براى آنان بیان نماید. «کلبى» در این مورد آورده است که: از آنجایى که در صدر اسلام پارهاى از شرایع و مقررات، بسان حکم قبله نخستین، بر اساس حکمت خدا نسخ گردید، و گروهى بدون آگاهى از نسخ آنها، همچنان بر آن مقررات عمل نمودند و جهان را بدرود گفتند، و بازماندگانشان با نگرانى از سرنوشت آنان از پیامبر در آن مورد جویا شدند، در پاسخ پرسش آنان بود که این آیه بر قلب پاک پیامبر مهر فرود آمد، و بدین وسیله روشن ساخت که: خدا کسانى را که از نسخ برخى احکام آگاه نبودند و همچنان به آنها عمل کردند آنان را کیفر نخواهد کرد، مگر اینکه پس از آگاهى از حکم جدید، باز هم به آنچه نسخ شده است عمل نمایند. آرى، در آن صورت است که در خور کیفر خواهند شد. إِنَّ اللَّهَ بِکُلِّ شَىْءٍ عَلیمٌ. خدا به هر چیزى داناست؛ چرا که علم او عین ذات پاک اوست. در ششمین و آخرین آیه مورد بحث با اشاره به حکومت وفرمانروایى آفریدگار هستى مىفرماید: بیقین خداست که فرمانروایى آسمانها و زمین از آنِ اوست؛ چرا که فرمانراویى بر هر چیزى از آن کسى است که آن را پدید آورده و گردانندگى و تدبیرش به دست اوست. إِنَّ اللَّهَ لَهُ مُلْکُ السَّمواتِ وَالْأَرْضِ در ادامه آیه مىفرماید: یُحْیى وَیُمیتُ او زنده مىکند و مىمیراند. به باور برخى منظور این است که: او جماد را زنده مىکند و حیوان را مىمیراند. وَما لَکُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ وَلِىٍّ وَلانَصیرٍ. و جز او نه نگهبانى دارید که شما را خفاظت کند و نه سرپرستى که کارهایتان را تدبیر نماید و نه یار و یاورى که شما رایارى دهد و عذاب خدا را از شما دور سازد. چگونگى پیوند این آیه چگونگى پیوند این آیه با آیه گذشته این گونه است که خدا در آیه پیش آمرزش خواهى براى شرک گرایان را تحریم فرمود، و از پى آن روشن ساخت که هیچ کس را دراین مورد باز خواست و کیفر نخواهد کرد، مگر اینکه پیش از باز خواست، حکم حرمت به او رسیده باشد و او از سر خود خواهى و سرکشى چنین کرده باشد؛ و آنگاه در آخرین آیه به دنبال آیاتى که دستور جهاد بر ضد شرک گرایان و سردمداران شرک و بیداد را صادر فرمود، به ایمان آوردگان روشنگرى مىکند که باید در همه شرایط و در همه فراز و نشیبها تنها به خداى یکتا تکیه کرد و از شرک گرایان و بیگانگانِ از خدا گسست؛ چرا که همه انسانها، از حق پذیر گرفته تا حق ستیز، آفریدهها و بندگان آن خدایى هستند که فرمانروایى آسمانها و زمین از آن اوست. براین اساس به هر صورتى که اراده فرمود، امور و شؤون آنان را تدبیر نموده و فرمان و هشدارشان مىدهد. تفسیر المیزان
صفحهى 536 [سوره التوبة (9): آیات 111 تا 123] ترجمه آیات خدا از مؤمنان جانها و مالهایشان را خریده به این (بهاء) که بهشت از آن آنها باشد (در عوض) در راه خدا کارزار کنند، بکشند و کشته شوند، این وعده حقى است بر او که در تورات و انجیل و قرآن ذکر فرموده، و کیست که به پیمان خویش از خدا وفادارتر باشد؟ به معامله پر سود خویش که انجام دادهاید شادمان باشید، که این کامیابى بزرگ است (111). (مؤمنان کسانى هستند که) توبه کنندگان و عبادتکاران و سپاسگویان و سیاحت کنندگان و رکوع کنندگان و سجدهآوران و آمران به معروف و نهى کنندگان از منکر و حافظان حدود الهى و بشارت ده (به این چنین) مؤمنان (112). پیغمبر و کسانى که ایمان آوردهاند نباید براى مشرکین پس از آنکه معلومشان شد که اهل جهنمند آمرزش بخواهند، اگر چه خویشاوند باشند (113). و آمرزش خواستن ابراهیم براى پدرش نبود مگر به اقتضاى وعدهاى که به وى داده بود، و چون برایش آشکار شد که پدرش دشمن خداست از او بیزارى جست، آرى، ابراهیم خدا ترس و بردبار بود (114). چنین نبوده که خداوند، گروهى را پس از هدایتشان گمراه کند، مگر آنکه چیزهایى را که باید از آن بترسند براى ایشان بیان کنند، که خدا به همه چیز داناست (115). خدا، ملک آسمانها و زمین خاص اوست، زنده مىکند و مىمیراند، و شما را جز خدا سرپرست و یاورى نیست (116). خدا پیغمبر و مهاجران و انصار را بخشید، همان کسانى که در موقع سختى از او پیروى کردند، پس از آنکه نزدیک بود دلهاى گروهى از ایشان از حق منحرف گردد سپس آنها را ببخشید که خدا با آنان مهربان و رحیم است (117). و نیز آن سه تن را که بازماندند، تا وقتى که زمین با همه فراخى بر آنان تنگ شد، و از خویش به ______________________________________________________ صفحهى 538 تنگ آمدند و بدانستند که از خدا جز بسوى او پناهى نیست ببخشید و به آنها توفیق توبه بداد تا توبه کنند که خدا توبه پذیر و رحیم است (118). اى کسانى که ایمان آوردهاید از خدا بترسید و قرین راستگویان باشید (119). مردم مدینه و بادیهنشینان اطرافشان نمىبایست از پیغمبر خدا تخلف کنند، و نه جان خویش از جان وى عزیزتر دارند، این بخاطر آن است که در راه خدا تشنگى و رنج و گرسنگى به آنان نمىرسد، و در جایى که کافران را به خشم آورد قدم نمىگذارند، و ضربهاى از دشمن نمىخورند، مگر آنکه به عوض آن براى ایشان عمل صالحى نویسند، که خدا پاداش نیکوکاران را تباه نمىکند (120). هیچ خرجى کم و زیاد نکنند، و هیچ درهاى نپیمایند، مگر براى آنان نوشته شود، تا خدا بهتر از آنچه عمل مىکردند به آنان پاداش دهد (121). مؤمنان همگى نتوانند سفر کنند، چرا از هر گروه از ایشان دستهاى سفر نکنند تا در کار دین، دانش اندوزند، و چون بازگشتند قوم خویش را بیم دهند، شاید آنان بترسند (122). اى کسانى که ایمان آوردهاید با آن کسانى که از کفار مجاور شمایند کارزار کنید، و باید در شما خشونتى ببینند، و بدانید که خدا یار پرهیزکاران است (123). بیان آیات [وعده قطعى بهشت به کسانى که در راه خدا با جان و مال خود جهاد مىکنند (إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى)] این آیات در باره مطالب گوناگونى است که یک غرض واحدى، همه را به هم مرتبط و به آن غرضى که آیات قبلى در مقام بیان آن بود مربوط مىسازد، زیرا این آیات در پیرامون جنگ و جهاد است. بعضى از آنها مؤمنین مجاهد را مدح نموده و وعده جمیل داده است. و بعضى از آنها از محبت و دوستى با مشرکین و طلب مغفرت جهت ایشان نهى مىکند. بعضى دیگر از آنها دلالت بر گذشت خداى تعالى از آن سه نفرى دارد که در جنگ تبوک تخلف ورزیدند، بعضى دیگر اهل مدینه و اطراف آن را مامور مىکند به اینکه با رسول خدا (ص) هر جا که خواست براى قتال بیرون رود بیرون روند، و از آن جناب تخلف نکنند. بعضى دیگر مردم را دستور مىدهد که از هر طائفه عدهاى بکار تفقه در دین و آموختن معارف آن پرداخته، پس از مراجعت به سوى قوم خود در میان آنان به تبلیغ دین بپردازند. و بعضى از آنها حکم مىکند به اینکه باید با کفار همجوار کارزار کنند. " إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ ..." کلمه" اشتراء" به معناى قبول آن جنسى است که در خرید و فروش در برابر پرداخت قیمت به انسان منتقل مىشود. خداى سبحان در این آیه به کسانى که در راه خدا با جان و مال خود جهاد مىکنند ______________________________________________________ صفحهى 539 وعده قطعى بهشت مىدهد و مىفرماید که این وعده را در تورات و انجیل هم داده، همانطور که در قرآن مىدهد. خداوند این وعده را در قالب تمثیل بیان نموده و آن را به خرید و فروش تشبیه کرده است، یعنى خود را خریدار و مؤمنین را فروشنده و جان و مال ایشان را کالاى مورد معامله و بهشت را قیمت و بهاء و تورات و انجیل و قرآن را سند آن خوانده است، و چه تمثیل لطیفى بکار برده است، و در آخر مؤمنین را به این معامله بشارت داده و به رستگارى عظیمى تهنیت گفته است. [وضع و وصف فردى و اجتماعى مؤمنین] " التَّائِبُونَ الْعابِدُونَ الْحامِدُونَ السَّائِحُونَ ..." این جمله مؤمنین را به نیکوترین صفاتشان توصیف مىکند. و اینکه همه اوصاف ایشان را با صداى پیش آورده، براى این است که خبر آنها مبتدایى محذوف و تقدیر آن: " المؤمنون هم التائبون العابدون ..." است، یعنى مؤمنین بخاطر اینکه از غیر خدا بسوى خدا بازگشت کردند تائبان، و چون او را مىپرستند عابدان، و چون با زبان، حمد و سپاس او گویند حامدان، و چون با قدمهاى خود از این معبد به آن معبد مىروند سائحان، و بخاطر رکوع و سجودشان راکعان و ساجدانند. این وضع ایشان در حال انفراد است، اما وضعشان نسبت به حال اجتماع، آنها مانند دیدبانانى هستند که اجتماع خود را بسوى خیر سوق مىدهند، یعنى امر به معروف و نهى از منکر نموده، حدود خدایى را حفظ مىنمایند، نه در حال انفراد، نه در حال اجتماع، نه در خلوت و نه در ظاهر از آن حدود تجاوز نمىکنند. آن گاه با اینکه خداوند در آیه قبل، خودش بشارتشان داده بود اینک به رسولش دستور مىدهد به اینکه ایشان را بشارت دهد، و این خود تاکید را مىرساند، آنهم تاکید بلیغى که نمىتوان حد و مرزى برایش قایل شد. از آنچه گذشت معلوم شد که اولا چه نکتهاى در ترتیب اوصاف مذکور از مؤمنین بوده، و اگر اول توبه و عبادت و گردش و رکوع و سجود ایشان را آورده، براى این است که این اوصاف، اوصاف فردى آنان است، لذا اول آنها را ذکر کرده، بعدا اوصاف اجتماع ایشان را که ناشى از ایمان آنان است ذکر نموده، و آن این است که مؤمنین با امر به معروف و نهى از منکر اجتماع صالحى بوجود مىآورند، آن گاه در خاتمه وصف پسندیده و جمیلى را که ایشان در هر دو حال یعنى هم در حال انفراد و هم در حال اجتماع دارند ذکر کرده، و آن این است که ایشان حافظ حدود خدایند، و اگر تعبیر به" حافظ" کرد براى این است که بفهماند مؤمنین، هم خودشان از حدود خدا تجاوز نمىکنند، و هم نسبت به آن اهتمام و مراقبت دارند. ______________________________________________________ صفحهى 540 و ثانیا معلوم شد که مقصود از" سیاحت"- که در لغت به معناى سیر و گردش در زمین است- در اینجا آن معنایى که با سیاق ترتیب مناسبتر است سیر و رفت و آمد در جایگاههاى عبادت و مساجد است، نه آن معنایى که بعضى «1» گفتهاند که منظور از آن روزه گرفتن و یا سیاحت در زمین به منظور تفکر در عجائب قدرت خدا و دیدن آثار و دیار امتهاى گذشته و عبرت گرفتن از سرنوشت آنان، و یا منظور از آن، مسافرت جهت طلب علم و یا طلب خصوص احادیث باشد، زیرا این احتمالات و وجوه با سیاق آیه تناسب ندارد. اما در مورد وجه اول باید گفت که از جهت الفاظ آیه، هیچ دلیلى بر آن نیست، بقیه وجوه هم گو اینکه در آیات دیگر سفارش به آن شده، مثلا در باره سیر و تفکر در سرنوشت امم گذشته فرموده:" أَ فَلَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَیَنْظُرُوا کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ" «2» و در باره سیر و سفر براى آموختن علم دین فرموده:" فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ کُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ" «3»، الا اینکه اگر منظور از" سائحون" یکى از دو وجه فوق باشد آن لطفى را که در ترتیب صفات ردیف شده هست از بین مىبرد. و ثالثا بدست آمد که این صفات شریفه، صفاتى است که ایمان مؤمن با آنها تمام و کامل مىشود و مؤمن با داشتن آنها مستوجب وعده قطعى خدا به بهشت و آن بشارت که خدا و رسول (ص) دادند مىگردد، و بدین جهت مستوجب مىشود که داشتن این صفات، ملازم با قیام به حق خدا باشد، و قیام به حق خدا هم باعث مىشود که خداى تعالى در باره چنین مؤمنى، حقى را که بر خود واجب کرده و به وعدههایى که به او داده وفا کند. [سبب عدم جواز استغفار براى مشرکین لغو بودن استغفار براى آنان است] " ما کانَ لِلنَّبِیِّ وَ الَّذِینَ آمَنُوا أَنْ یَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِکِینَ وَ لَوْ کانُوا أُولِی قُرْبى ... لَأَوَّاهٌ حَلِیمٌ" معناى آیه روشن است، لیکن این نکته را باید در نظر داشت که چون در آیه دومى بعد از بیان سبب استغفار ابراهیم براى پدرش مىفرماید" وقتى که فهمید او دشمن خدا است، از او بیزارى جست" و با این بیان معلوم کرد که مشرکین دشمنان خدا و جهنمى هستند، و در نتیجه نباید براى آنان استغفار کرد، اینکه در این آیه مىفرماید حال که این معنا براى پیغمبر و پیروانش معلوم شد باید از این مطلب ضرورى و روشن غفلت نورزند، که استغفار براى مشرکین _______________ (1) تفسیر المنار ج 11 ص 52 (2) چرا در زمین سیر نکردند تا ببینند چگونه بوده است عاقبت کسانى که قبل از ایشان بودند. سوره مؤمن آیه 82 (3) سوره توبه آیه 22 ______________________________________________________ صفحهى 541 از این جهت جائز نیست که لغو است، و خضوع ایمان مانع است از اینکه بنده خدا با ساحت کبریاى او بازى نموده، کارى لغو بکند. چون از یکى از دو صورت بیرون نیست، یا خداوند بخاطر تقصیرى که از بندهاش سرزده با او دشمن و از او خشمگین است، و یا بنده با خداى تعالى دشمن است، اگر فرضا خدا با بندهاش دشمن باشد ولى بندهاش با او دشمن نباشد و بلکه اظهار تذلل و خوارى کند، در اینصورت جاى این هست که بخاطر سعه رحمت او آدمى براى آن بنده طلب مغفرت کند، و از خداوند بخواهد که به حال آن بندهاش ترحم کند. اما اگر بنده با خدا سر دشمنى داشته باشد مانند مشرکین معاند- و خود را بالاتر از آن بداند که به درگاه خدا سر فرود بیاورد، در چنین صورتى عقل صریح حکم مىکند به اینکه شفاعت و یا استغفار معنا ندارد، مگر بعد از آن که آن بنده عناد را کنار گذاشته، بسوى خدا توبه و بازگشت کند و به لباس تذلل و مسکنت درآید. و گر نه چه معنا دارد که انسان براى کسى که اصلا رحمت و مغفرت را قبول ندارد و زیر بار عبودیت او نمىرود، استغفار نموده، از خدا بخواهد که از او درگذرد. آرى، این درخواست و شفاعت استهزاء به مقام ربوبیت و بازى کردن با مقام عبودیت است، که به حکم فطرت عملى است ناپسند و غیر جائز. و خداوند این جائز نبودن را به حق نداشتن تعبیر کرده و فرموده:" ما کانَ لِلنَّبِیِّ وَ الَّذِینَ آمَنُوا" یعنى پیغمبر و آنان که ایمان آوردهاند حق ندارند استغفار کنند بعد از آنکه براى آنها معلوم شد که ...، و ما در تفسیر آیه" ما کانَ لِلْمُشْرِکِینَ أَنْ یَعْمُرُوا مَساجِدَ اللَّهِ" «1» گفتیم که حکم جواز در شرع بعد از جعل حق است. پس، معناى آیه چنین مىشود: رسول اللَّه و کسانى که ایمان آوردهاند بعد از آنکه با بیان خداوندى براى آنها ظاهر شد که مشرکین دشمنان خدایند و مخلد در آتشند، دیگر حق ندارند براى آنان استغفار کنند هر چند از نزدیکانشان باشند، و اگر ابراهیم براى پدر مشرکش استغفار کرد براى این بود که در آغاز خیال مىکرد پدرش هر چند مشرک است ولى با خدا دشمنى و عناد ندارد، و چون قبلا به او وعده استغفار داده بود لا جرم براى او طلب مغفرت کرد، ولى وقتى فهمید که او دشمن خداست و بر شرک و ضلالت خود اصرار مىورزد، از او بیزارى جست. " إِنَّ إِبْراهِیمَ لَأَوَّاهٌ حَلِیمٌ" این جمله وعده ابراهیم و استغفار او را براى پدرش تعلیل _______________ (1) سوره توبه آیه 17 ______________________________________________________ صفحهى 542 مىکند، به اینکه او جفاى پدرش را تحمل نمود، و او را وعده نیکى داد، چون او مردى بردبار بود، و برایش طلب مغفرت کرد، چون مردى" اواه" بود، و اواه کسى را گویند که از ترس خدا و به طمع و امید به خیرات او خیلى آه بکشد. " وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُضِلَّ قَوْماً بَعْدَ إِذْ هَداهُمْ حَتَّى یُبَیِّنَ لَهُمْ ما یَتَّقُونَ ... مِنْ وَلِیٍّ وَ لا نَصِیرٍ" این دو آیه، متصل به دو آیه قبلى است، که از استغفار براى مشرکین نهى مىکرد. و این دو آیه یکى مؤمنین را تهدید مىکند به اینکه اگر از آن کارهایى که خداوند بیان کرده پرهیز نکنند، بعد از هدایت گمراهشان خواهد کرد، و در میان همه کارهایى که خداوند از آنها نهى نموده، آن کارى که با مورد آیه تطبیق دارد همان استغفار کردن براى مشرکین و محبت به ایشان است، که مؤمنین باید از آن بپرهیزند، و الا بعد از هدایت دچار ضلالت مىشوند. و خواننده محترم براى روشن شدن بیشتر آیه مورد بحث باید به مطالبى که ما در تفسیر آیه" الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ دِینِکُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ" «1» در جلد پنجم این کتاب و همچنین در تفسیر آیات راجع به ولایت مشرکین و اهل کتاب در سورههاى گذشته گذراندیم مراجعه نماید. و این آیه به یک اعتبار در معناى آیه" ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ لَمْ یَکُ مُغَیِّراً نِعْمَةً أَنْعَمَها عَلى قَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ" «2» و آیات دیگرى در این معنا است که همه بر این معنا گویا هستند که یکى از سنتهاى الهى این است که نعمت و هدایت خود را بر بندهاش مستمر بگرداند و از او سلب نکند، تا خود بنده بخاطر کفران و تعدیش موجبات تغییر آن را فراهم آورد، آن وقت است که خداى تعالى نعمت و هدایت خود را از او مىگیرد. [علت وجوب تبرى از دشمنان خدا، و اشاره به عمومیت این حکم] آیه دومى یعنى آیه" إِنَّ اللَّهَ لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ یُحْیِی وَ یُمِیتُ وَ ما لَکُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ وَلِیٍّ وَ لا نَصِیرٍ" در ذیلش حکمى را که آیه قبلى بر آن دلالت مىکرد چنین تعلیل مىکند که اگر از دوستى با دشمنان خدا نهى نموده و گفتیم که باید از آنان بیزارى بجوئید، براى این است که جز خداى سبحان کسى ولى و یاور حقیقى نیست، و این معنا براى مؤمنین وجدانى شده، پس و جدان و ایمان خود آنان باید ایشان را بر آن بدارد که تنها نسبت به او و یا ولیى از اولیاى او که خود او اجازه داده باشد تولى داشته باشند، و بغیر ایشان به هیچ یک از _______________ (1) سوره مائده آیه 3 (2) و این بدان جهت است که خداوند نعمتى را که بر قومى ارزانى داشته تغییرده نبوده است تا آنکه خودشان را تغییر دهند. سوره انفال آیه 53 ______________________________________________________ صفحهى 543 دشمنان او هر که خواهد باشد دوستى و تولى نورزند. این مفاد ذیل آیه دومى بود، و اما مفاد صدر آن بیان سبب این سبب و علت این علت است، یعنى بیان مىکند که چرا ولى و ناصرى جز خدا نیست، و مىفرماید: جهتش این است که تنها کسى که مالک همه چیز است و مرگ و حیات بدست اوست، خداست و معلوم است که غیر از چنین خدایى که یگانه مالک و مدبر عالم است ولى و ناصرى نیست. از همین بیان عمومى و علت عمومى که در چهار آیه مورد بحث آمده بخوبى روشن گردید که حکم مورد بحث این آیات نیز عمومى است، یعنى اگر در این آیات حکم به وجوب تبرى از دشمنان خدا و حرمت دوستى با آنان نموده، این حکم اختصاص به یک نحو دوستى و یا دوستى با یک عده معینى ندارد، بلکه همه انحاء دوستى را شامل مىشود، خواه تولى به سبب استغفار باشد یا به غیر آن و خواه دشمن، مشرک یا کافر و یا منافق و یا غیر آنها از قبیل اهل بدعتى که منکر آیات خدا هستند باشد و یا نسبت به پارهاى از گناهان کبیره از قبیل محاربه با خدا و رسول اصرار داشته باشد. " لَقَدْ تابَ اللَّهُ عَلَى النَّبِیِّ وَ الْمُهاجِرِینَ وَ الْأَنْصارِ الَّذِینَ ... هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ" کلمه" الساعة" به معناى مقدارى از زمان است، و" ساعت عسرت" آن مقدار زمانى است که زندگى بخاطر ابتلاء به گرفتاریها از قبیل گرسنگى و تشنگى و یا حرارت شدید، و امثال آن دشوار شود، و کلمه" زیغ" به معناى بیرون شدن از راه حق و میل به طرف بیراهه و باطل است، و اضافه" زیغ" به" قلوب"، و ذکر ساعت عسرة و سایر قرینههایى که از سیاق کلام استفاده مىشود، همه شاهد بر آنند که منظور از" زیغ" استنکاف و شانه خالى کردن از امتثال امر پیغمبر، و بیرون شدن از اطاعت او، به سبب سرپیچى از رفتن به جهاد، و یا برگشتن به وطن است بخاطر عسرت و مشقتى که در راه با آن مواجهند. و کلمه" تخلیف"- بطورى که در مجمع البیان گفته- به معناى تاخیر و جاى ماندن از کسى است که رفته، و اما بجاى ماندن کسى در مکان، بعد از رفتن تو تخلیف نیست، و اشتقاق آن از" خلف" است که به معناى پشت سر و مقابل جهت روبرو است، وقتى مىگویند" فلان خلف فلانا" معنایش این است که فلانى فلان کس را جانشین و خلیفه خود کرد، و خود او را" مخلف" مىگویند «1» و کلمه" رحب" به معناى وسعت و مقابل ضیق است، و حرف" ما" در جمله" بما رحبت" مصدریه است که جمله را به تاویل مصدر مىبرد و _______________ (1) مجمع البیان ج 5 ص 79 ______________________________________________________ صفحهى 544 معنایش" برحبها" مىشود. [وجه اینکه توبه (بازگشت) خدا به پیامبر (ص) و مهاجرین و انصار، قبل از ذکره توبه خدا به سه نفرى که از جنگ تبوک تخلف کردند در آیه آورده شده و بیان مراد از توبه خدا در این موارد] و این دو آیه، هر یک از آنها ناظر است به جهتى، غیر آن جهتى که دیگرى ناظر بدان است- آیه اولى گذشت خدا از رسول خدا (ص) و مهاجرین و انصار را بیان نموده و آیه دومى، گذشت از سه تن متخلف از جنگ را بیان داشته است، با این تفاوت که در آیه اول، گذشت از رسول خدا (ص) و بعضى دیگر، گذشت از معصیت نبوده، چون اهل معصیت نبودند، و در آیه دوم، گذشت، گذشت از معصیت بوده است. و کوتاه سخن، هر چند این دو آیه از نظر غرض و مدلول مختلف هستند، الا اینکه از سیاق آنها برمىآید که مىخواهند یک غرض را رسانیده، و هر دو بهم متصلند، و کلام واحدى است که گذشت خدا از رسول خدا (ص) و مهاجرین و انصار و سه تن متخلف را بیان مىکند، به دلیل اینکه در صدر آیه دومى کلمه" على" عطف شده بر" على" که در آیه اولى بود، و در نتیجه جمله" وَ عَلَى الثَّلاثَةِ" را بر" لَقَدْ تابَ اللَّهُ عَلَى النَّبِیِّ" عطف مىکند، هر چند در معنا از آن مستقل است، و همین عطف، ما را وادار مىکند که بگوئیم هر دو با هم و به منظور غرض خاصى نازل شدهاند. و شاید غرض اصلى بیان گذشت خدا از آن سه تن متخلف بوده، و گذشت از مهاجر و انصار و حتى گذشت از رسول خدا (ص) صرفا به منظور از دلخوشى همان سه نفر ذکر شده، تا از آمیزش و خلط با مردم خجالت نکشند و احساس نکنند که فرقى میان آنان و سایر مردم نیست، و ایشان و همه مردم در یک جهت شرکت دارند، و آن جهت این است که خدا به رحمت خود از همه آنان در گذشته و در این معنا ایشان کمتر از سایرین و سایرین، بالاتر از ایشان نیستند. از همین جا معلوم مىشود که نکته تکرار کلمه توبه، در دو آیه چیست، چرا که خداى تعالى نخست توبه و گذشت از پیغمبر و مهاجرین و انصار را یادآور شده، آن گاه مىفرماید" پس، از ایشان درگذشت" و از آن سه نفرى که تخلف کرده بودند درگذشت، آن گاه بار دیگر مىفرماید:" پس، از ایشان درگذشت تا دیگر اینکار را نکنند" و این تکرار جهتى ندارد مگر همین که گفتار در آیه بر سبیل اجمال و تفصیل بوده، اول گذشت از همه را بطور اجمال ذکر کرده، بعدا بطور تفصیل به حال هر کدام از دو فریق جداگانه اشاره فرموده، و در این اشاره، گذشت خود را از خصوص آن سه نفر بیان داشته است. و اگر هر یک از این دو آیه غرض جداگانه و مستقلى مىداشتند و یک غرض جامعى در مجموع آن دو وجود نداشت، در این تکرار هیچ نکته و فائدهاى تصور نمىشد. ______________________________________________________ صفحهى 545 علاوه بر اینکه در آیه اولى بطور وضوح دلالت مىکند بر اینکه رسول خدا (ص) در این داستان گناه و انحرافى نداشته، و حتى نیت انحراف هم نکرده، چون آیه شریفه مهاجرین و انصار را مدح مىکند به اینکه از رسول خدا (ص) پیروى و به وى اقتداء کردند، و اگر خود آن حضرت منحرف مىشد و یا خیال انحراف را مىکرد که دیگر معنى نداشت مقتدى و امام ایشان قرار گیرد، و پیروانش مدح و ستایش شوند، و اگر نکتهاى که ما گفتیم در کار نبود، هیچ جهت نداشت که آن جناب را با مهاجرین و انصار ذکر کند. پس، برگشت معناى آیه به این است که: خداوند قسم خورده به اینکه به رحمت خود به رسول خدا (ص) و مهاجرین و انصار و آن سه کس که تخلف کرده بودند بازگشت کند، اما بازگشتنش بر مهاجرین و انصار براى این بود که ایشان در ساعت عسرت دست از رسول خدا (ص) برنداشتند، و مقصود از ساعت عسرت همان ایامى است که رسول خدا (ص) بسوى تبوک حرکت مىکرد. در ابتدا دل بعضى از مهاجرین و انصار دچار کمى لغزش گردید، و از حق گریزان شد، و چون دنباله آن لغزش را نگرفته و به هواى نفس گوش نداده، حرکت کردند، خداوند از ایشان گذشت، که او به ایشان رؤوف و مهربان است. و اما بازگشت خدا به آن سه نفر، از این قرار بود که وقتى کارشان به سختى کشید و زمین با همه وسعتش برایشان تنگ شد، و دیدند که احدى از مردم با ایشان حرف نمىزنند و سلام و علیک نمىکنند، و حتى زن و فرزندشان هم با ایشان حرف نمىزنند، و خلاصه یک نفر انسان که با آنها انس بگیرد وجود ندارد، و هر که هست مامور به خوددارى از سلام و کلام است، آن وقت تعیین کردند که جز خدا و توبه به درگاه او دیگر پناهگاهى نیست، و چون چنین شد، خداوند نیز با رحمت خود به ایشان بازگشت فرمود، تا ایشان توبه کنند و او قبول فرماید که او که همانا او تواب- بسیار به بندگانش بازگشت مىکند تا به ایشان ترحم نموده، براى توبه کردن هدایت نموده و براى توبه توفیقشان مىدهد، و آن گاه توبهشان را مىپذیرد- و نسبت به مؤمنین رحیم و مهربان است. از این معنایى که ما کردیم روشن شد که اولا مقصود از توبه بر رسول خدا (ص) صرف بازگشت خدا بسوى اوست برحمت خودش، و مقصود از بازگشت نمودن به رحمت، بازگشت به امت اوست به رحمت، پس در حقیقت توبه بر رسول خدا (ص) توبه بر امت او است، و او واسطه در نازل شدن رحمت خدا و خیرات و برکات بسوى امتش است. ______________________________________________________ صفحهى 546 و نیز از فضل و کرمى که نسبت به رسول گرامیش دارد این است که هر وقت اسم امت و یا صحابهاش به خیر برده شود، اول اسم شریف او را در صدر کلام قرار مىدهد هر چند مطلب راجع به امت باشد، مانند آیه" آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَیْهِ مِنْ رَبِّهِ وَ الْمُؤْمِنُونَ ..." «1» و آیه" ثُمَّ أَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلى رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ" «2» و آیه" لکِنِ الرَّسُولُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ جاهَدُوا ..." «3» و همچنین آیات و موارد دیگر. [بیان مقصود از توبه در هر یک از مواردى که در آیات مورد بحث تکرار شده است] و ثانیا منظور از توبهاى که بار دوم و سوم ذکر کرد، و در هر دو مورد فرمود:" ثُمَّ تابَ عَلَیْهِمْ"، تفصیل همان اجمالى است که قبلا در جمله" لَقَدْ تابَ اللَّهُ" خاطرنشان ساخته بود. و ثالثا منظور از توبه در جمله" ثُمَّ تابَ عَلَیْهِمْ" در هر دو مورد بازگشت خدا بسوى اوست، به هدایت بسوى خیر و توفیق انجام آن، که ما مکرر این معنا را در مباحث قبلى خود در این کتاب خاطرنشان ساختهایم، که توبه عبد همیشه در میان دو توبه از خداى تعالى قرار دارد، یکى رجوع پروردگار به او، به اینکه به او توفیق و هدایت ارزانى دهد، و بدین وسیله بنده موفق به استغفار که توبه اوست بگردد، و دوم رجوع دیگر خدا به او، به اینکه گناهان او را بیامرزد، و این توبه دوم خداى تعالى است. و دلیل بر اینکه مقصود از توبه در دو آیه، توبه اولى خداست، این است که در مورد اول گناهى از مهاجرین و انصار ذکر نکرده و همچنین استغفارى از ایشان نقل ننموده، پس منظور از آن، توبه بنده نیست، و توبه دوم خدا هم نیست، چون گفتیم توبه دوم عبارت است از قبول توبه عبد، و در آیه ذکرى از توبه مهاجر و انصار به میان نیاورده، بلکه تنها فرموده: نزدیک بود دل بعضى از ایشان از حق منحرف شود. پس توبه در مورد اول با توبه اول خدا تناسب دارد، و همچنین در مورد دوم. زیرا از اینکه در جمله" لیتوبوا" که بعد از آن قرار دارد استغفار ایشان را نتیجه آن توبه دانسته مىفهمیم که توبه مزبور قبل از توبه ایشان بوده، و این جز با توبه اولى خدا تطبیق نمىکند. و اى بسا جمله" إِنَّهُ بِهِمْ رَؤُفٌ رَحِیمٌ" که در مقام بیان علت است گفته ما را تایید کند، زیرا در این جمله نیز هیچ یک از اسماء خدا که دلالت کند بر قبول توبه ذکر نشده، هم چنان که قبلا هم استغفارى از ایشان نقل نکرده بود. و رابعا منظور از جمله" لیتوبوا" در آیه دوم، توبه آن سه نفرى است که تخلف کردند، _______________ (1) سوره بقره آیه 285 (2) سوره توبه آیه 26 (3) سوره توبه آیه 88 ______________________________________________________ صفحهى 547 که بعنوان نتیجه براى توبه اولى خداى تعالى ذکر شده، و معنایش این است که: خداوند بر آن سه نفر توبه" ترحم" کرد، و توفیقشان داد براى اینکه توبه کنند و خدا برایشان توبه" ترحم" کند، و ایشان را بیامرزد که او توبه کننده رحیم است. خواهى گفت اینطور که شما مىگوئید آیه شریفه دلالت نمىکند بر اینکه خدا توبه ایشان را پذیرفته است، و حال آنکه بطور مسلم توبه ایشان را پذیرفته است، و این گفتار با روایاتى که مىگویند این آیه به منظور بشارت بر قبول توبه آنان نازل شده مخالفت دارد. در جواب مىگوئیم درست است که از نظر دلیل نقلى یعنى روایات، خداوند توبه آن سه نفر را پذیرفته و لیکن در خود الفاظ آیه چنین دلالتى نیست، بله، از سیاق آن این معنا استفاده مىشود، چون همانطور که گفتیم خداى تعالى اول بطور اجمال فرموده:" لَقَدْ تابَ اللَّهُ"، و این بیان به اطلاقش، هم توبه به معناى توفیق را شامل مىشود و هم توبه به معناى قبول را که هر دو، توبه خداست و همچنین جمله بعدى که مىفرماید:" إِنَّ اللَّهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ". و مخصوصا با در نظر داشتن حصرى که در آن است و ناظر به جمله قبلى است که فرموده بود:" وَ ظَنُّوا أَنْ لا مَلْجَأَ مِنَ اللَّهِ إِلَّا إِلَیْهِ" دلالت بر قبول توبه آنان دارد، زیرا از آن بر مىآید که به این منظور توبه کردند که ملجاى در نزد خدا بدست بیاورند، و در آن ملجا و پناهگاه از عذاب خدا ایمن شوند، و خداوند هم بسوى توبه هدایتشان کرد، از این بطور قطع مىفهمیم که با این حال دیگر محال است که خدا توبهشان را قبول نکرده باشد، زیرا او تواب و رحیم است، و خودش فرموده:" إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَى اللَّهِ لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهالَةٍ ثُمَّ یَتُوبُونَ مِنْ قَرِیبٍ فَأُولئِکَ یَتُوبُ اللَّهُ عَلَیْهِمْ" «1». بعضى «2» گفتهاند، معناى" ثُمَّ تابَ عَلَیْهِمْ لِیَتُوبُوا" این است که" پس آن گاه خداوند توبه را براى آنان آسان کرد، تا بتوانند توبه کنند" و این حرف بسیار سخیف و غلط است، از آن سخیفتر تفسیر آن دیگرى «3» است که گفته" منظور از توبه در جمله" لیتوبوا" برگشت به حالت قبل از معصیت است". از این هم سخیفتر گفتار عدهاى دیگر «4» است که گفتهاند" ضمیر در" لیتوبوا" به مؤمنین برمىگردد، و معناى آیه این است که خدا بر آن سه کس توبه کرد، و مژده توبه بر آنان را بر پیغمبرش نازل نمود تا مؤمنین از گناهان خود توبه کنند، و بدانند که خدا توبه _______________ (1) خدا تنها توبه کسانى را مىپذیرد که به نادانى عمل زشت مرتکب مىشوند و سپس به زودى توبه مىکنند ایشانند که خدا از تقصیرشان درمىگذرد. سوره نساء آیه 17 (2 و 3 و 4) مجمع البیان ج 3 جزء 11 ص 157 و 158 ط بیروت. ______________________________________________________ صفحهى 548 ایشان را مانند توبه آن سه نفر مىپذیرد". [معناى اینکه فرمود: با صادقین باشید (... وَ کُونُوا مَعَ الصَّادِقِینَ)] و خامسا معلوم شد که هر چند کلمه" ظن" در لغت به معناى پندار است نه به معناى علم، و لیکن در خصوص مورد این آیه به معناى علم آمده است. " یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ کُونُوا مَعَ الصَّادِقِینَ" کلمه" صدق" در اصل به معناى این است که گفتار و یا خبرى که داده مىشود با خارج مطابق باشد، و آدمى را که خبرش مطابق با واقع و خارج باشد" صادق" مىگویند. و لیکن از آنجایى که بطور استعاره و مجاز اعتقاد و عزم و اراده را هم قول نامیدهاند در نتیجه صدق را در آنها نیز استعمال کرده، انسانى را هم که عملش مطابق با اعتقادش باشد و یا کارى که مىکند با اراده و تصمیمش مطابق باشد، و شوخى نباشد، صادق نامیدهاند. و اطلاق امر به تقوى و اطلاق کلمه" صادقین" و همچنین اینکه بطور مطلق فرموده: با صادقین باشید- با اینکه معیت و با کسى بودن به معناى همکارى کردن و پیروى نمودن است- همه قرینههایى هستند که دلالت مىکنند بر اینکه مقصود از صدق، معناى مجازى و وسیع آن است، نه معناى لغوى و خاص آن. بنا بر این، آیه شریفه مؤمنین را دستور مىدهد به اینکه تقوا پیشه نموده، صادقین را در گفتار و کردارشان پیروى کنند، و این غیر از آن است که بفرماید" شما نیز مانند صادقین متصف به وصف صدق باشید" زیرا اگر آن بود، مىبایستى بفرماید" و از صادقین باشید" نه اینکه بفرماید" و با صادقین باشید"، و این پر واضح است و احتیاج به توضیح ندارد. " ما کانَ لِأَهْلِ الْمَدِینَةِ وَ مَنْ حَوْلَهُمْ مِنَ الْأَعْرابِ ... ما کانُوا یَعْمَلُونَ" کلمه" رغبت" میل خاصى است از تمایلات نفسانى، و رغبت در هر چیز میل کردن به طرف آن به منظور طلب نفع است، و رغبت از هر چیز به معناى دورى و بى میلى از آن و ترک آن است، و حرف" باء" در" بِأَنْفُسِهِمْ عَنْ نَفْسِهِ" براى سببیت است، و معناى جمله را چنین مىکند" و ایشان را حقى نیست که بخاطر اشتغال به خود از آن جناب صرفنظر نموده، در مواقع خطر در جنگها و در سختیهاى سفر ترکش گویند، و خود سرگرم لذائذ زندگى گردند". کلمه" ظما" به معناى عطش، و کلمه" نصب" به معناى تعب، و کلمه" مخمصة" به معناى گرسنگى، و" غیظ" به معناى شدت غضب، و" مؤطا" به معناى زمینى است که مسیر راه باشد و بر آن بگذرند. این آیه حق تخلف از رسول خدا (ص) را از اهل مدینه و اعرابى که در اطراف آن هستند سلب نموده، سپس خاطرنشان مىسازد که خداوند در مقابل این سلب حق، ______________________________________________________ صفحهى 549 براى ایشان در برابر مصیبتى که در جهاد ببینند از قبیل گرسنگى و عطش و تعب و در برابر هر سرزمینى که بپیمایند و بدان وسیله کفار را به شدت خشم دچار سازند، و یا هر بلائى که بسر آنان بیاورند، یک عمل صالح در نامه عملشان مىنویسد، چون در این صورت نیکوکارند و خدا اجر محسنین را ضایع نمىسازد، این معناى" ذلِکَ بِأَنَّهُمْ لا یُصِیبُهُمْ ظَمَأٌ" است. آن گاه مىفرماید: هزینهاى که در این راه خرج مىکنند، چه کم و چه زیاد، و همچنین هر وادى که طى مىنمایند، براى آنان نوشته مىشود و نزد خدا محفوظ مىماند، تا به بهترین پاداش جزا داده شوند. [پاداش مجاهدان، و مراد از جمله:" لِیَجْزِیَهُمُ اللَّهُ أَحْسَنَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ"] و جمله" لِیَجْزِیَهُمُ اللَّهُ أَحْسَنَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ" غایت و نتیجهاى است که بر جمله" کُتِبَ لَهُمْ" مترتب شده، و معنایش این است که" نتیجه این نوشتن این است که خداوند جزاى بهترین اعمالشان را بدهد" و اگر تنها جزاى نیکوترین اعمالشان را ذکر کرد، براى این است که بیشتر رغبت صاحب عمل متوجه آن گونه اعمال است. ممکن هم هست از این جهت باشد که پاداش بهترین اعمال مستلزم پاداش سایر اعمال نیز هست. و نیز ممکن است منظور از" احسن اعمال" جهاد در راه خدا باشد، براى اینکه جهاد از همه اعمال نیک دیگر سختتر و نیز مهمتر است، زیرا قیام امر دین بدان بستگى دارد. البته در این میان معناى دیگرى نیز هست، و آن این است که جزاى عمل در حقیقت همان خود عمل است که بسوى پروردگار رفته است، و بهترین جزا همان بهترین اعمال است، پس، در نتیجه جزا دادن به احسن اعمال معنایش جزا دادن به احسن جزاء است. معناى دیگرى نیز هست، و آن این است که خداى سبحان گناهان ایشان را که مختلط به اعمال نیک ایشان شده مىآمرزد و جهات نقص اعمال آنان را مىزداید، و مىپوشاند، و بدین وسیله عمل ایشان را بعد از آنکه عمل نیک بود به صورت عمل نیکوتر درمىآورد و آن گاه به آن عمل نیکوتر پاداش مىدهد، و ممکن هم هست این وجه با وجه قبلى به یک معنا برگردد- دقت بفرمائید-. " وَ ما کانَ الْمُؤْمِنُونَ لِیَنْفِرُوا کَافَّةً فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ کُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ" سیاق آیه دلالت مىکند بر اینکه منظور از جمله" لِیَنْفِرُوا کَافَّةً" بیرون شدن همگى براى جهاد است، و ضمیر در" فِرْقَةٍ مِنْهُمْ" به مؤمنین برمىگردد، که نباید همگیشان بیرون روند، و لازمه آن این است که مقصود از" نفر" کوچ کردن به سوى رسول خدا باشد. بنا بر این، آیه شریفه در این مقام است که مؤمنین سایر شهرها را نهى کند از اینکه تمامیشان به جهاد بروند، بلکه باید یک عده از ایشان به مدینة الرسول آمده، احکام را از آن جناب ______________________________________________________ صفحهى 550 بیاموزند، و عده دیگرى به جهاد بروند. و بنا بر این معنا، مناسبتر آنست که ضمیر مستتر در" رجعوا" به آن طائفهاى برگردد که براى آموختن احکام دین بیرون مىشوند، و ضمیر در" الیهم" به قوم و اهل شهر ایشان راجع باشد، و منظور از آیه این باشد که وقتى این عده احکام دین را یاد گرفتند به شهر خود و به میان اهل ولایت خود برگشته، ایشان را انذار کنند. ولى ممکن هم هست عکس این ترتیب باشد، یعنى ضمیر در" رجعوا" به اهل شهر برگردد که به جهاد رفتهاند، و ضمیر در" الیهم" به آموزندگان دین برگشت کند، و معنا چنین باشد:" و قوم خود را که به جهاد رفتهاند وقتى که از جهاد بسوى ایشان برگشتند انذار کنند". [توضیح آیه نفر (فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ کُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ ...) و بیان آنچه که از آن استنباط مىشود] و معناى آیه این است که: براى مؤمنین سایر شهرستانهاى غیر مدینه جایز نیست که همگى به جهاد بروند، چرا از هر شهرى یک عده بسوى مدینة الرسول کوچ نمىکنند تا در آنجا احکام دین را یاد گرفته و عمل کنند، و در مراجعت هموطنان خود را با نشر معارف دین انذار نموده، آثار مخالفت با اصول و فروع دین را گوشزد ایشان بکنند، تا شاید بترسند، و به تقوا بگرایند. از اینجا معلوم مىشود که: اولا مقصود از تفقه در دین فهمیدن همه معارف دینى از اصول و فروع آن است، نه خصوص احکام عملى، که فعلا در لسان علماى دین کلمه فقه اصطلاح در آن شده، بدلیل اینکه مىفرماید:" وَ لِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ- و قوم خود را انذار کنند"، و معلوم است که انذار با بیان فقه اصطلاحى، یعنى با گفتن مسائل عملى صورت نمىگیرد، بلکه احتیاج به بیان اصول عقاید دارد. و ثانیا معلوم مىشود که وظیفه کوچ کردن براى جهاد، از طلبه علوم دینى برداشته شده، و آیه شریفه به خوبى بر این معنا دلالت دارد. و ثالثا معانى دیگرى که مفسرین احتمال دادهاند- و ذیلا پارهاى از آنها نقل مىشود- از سیاق آیه دور است، مثلا بعضى «1» گفتهاند: مقصود از اینکه فرمود: نباید همه کوچ کنند این است که نباید همه براى آموختن احکام دین به مدینه بیایند. بعضى «2» دیگر گفتهاند مقصود از کوچ کردن در جمله" فَلَوْ لا نَفَرَ" کوچ کردن براى جهاد، و مقصود از" لیتفقهوا" در شهر ماندن _______________ (1) مجمع البیان ج 3 جزء 11 ص 165 (2) مجموعة من التفاسیر ج 3 ص 219 ______________________________________________________ صفحهى 551 عدهاى دیگر است، تا وقتى آن مجاهدین به شهر برگشتند این عده آنان را انذار کنند. اینها و همچنین معانى دیگرى که احتمال دادهاند از سیاق دور است، و ما متعرض نقل و بحث در آنها نمىشویم. " یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا قاتِلُوا الَّذِینَ یَلُونَکُمْ مِنَ الْکُفَّارِ وَ لْیَجِدُوا فِیکُمْ غِلْظَةً وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِینَ" در این آیه شریفه دستور جهاد عمومى داده شده تا از هر طرف در دنیا، اسلام گسترش یابد، چون وقتى مىفرماید: هر طائفه از مؤمنین باید با کفار هم جوار خود کارزار کنند معنایش همان گسترش دادن اسلام و برقرار کردن سلطنت اسلام است بر دنیا، و بر تمامى ساکنین ربع مسکون. معناى" غلظة" در جمله" وَ لْیَجِدُوا فِیکُمْ غِلْظَةً" شدت و سرسختى نشان دادن بخاطر خداست، و معنایش این نیست که با کفار خشونت و سنگدلى و بد اخلاقى و قساوت قلب و جفا و بى مهرى نشان دهید، زیرا این معنا با هیچ یک از اصول دین اسلام سازگار نیست، و معارف اسلامى همه آن را مذمت و تقبیح کردهاند، و آیات مربوط به جهاد هم از هر تعدى و ظلم و جفایى نهى کرده، که شرحش در سوره بقره گذشت. و جمله" وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِینَ" وعدهاى است الهى به اینکه اگر تقوا پیشه کنید خداوند یاریتان مىکند، و برگشت معناى آن به ارشاد مسلمین است، به اینکه همواره مراقب خود باشند، و مقام پروردگار خود را نسبت به خود از یاد نبرند، و متوجه باشند که خدا با ایشان و مولاى ایشان است، که اگر چنین کنند و تقوا بخرج دهند خدا وعده داده که دست بالا و ما فوق همه عالمیان قرار خواهند گرفت. بحث روایتى [(روایاتى در ذیل برخى آیات گذشته)] در الدر المنثور است که ابن ابى حاتم و ابن مردویه از جابر بن عبد اللَّه روایت کردهاند که گفت: آیه" إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ" وقتى نازل شد که رسول خدا (ص) در مسجد بود، و مردم در مسجد همه تکبیر گفتند، آن گاه مردى از انصار که دو طرف رداى خود را به شانههاى خود انداخته بود نزدیک آمد و پرسید: یا رسول اللَّه! این آیه نازل شده؟ فرمود: آرى. انصارى گفت: معامله پر سودى است، و ما هرگز این معامله را پس نمىدهیم و از ______________________________________________________ صفحهى 552 خدا خواهش نمىکنیم که خریدارى خود را پس دهد «1». و در کافى به سند خود از سماعه از امام صادق (ع) روایت کرده که فرمود: عباد بصرى، على بن الحسین (ع) را در راه مکه دید و عرض کرد: اى على بن الحسین! چرا جهاد را که سخت است رها کردى و زیارت حج را که آسان است اختیار نمودى؟ حضرت فرمود: اگر برخورد کنیم به کسانى که این صفات را داشته باشند البته جهاد کردن در معیت آنان از حج بهتر است «2». مؤلف: مقصود آن جناب (صلوات اللَّه علیه) صفاتى است که در آیه" التَّائِبُونَ الْعابِدُونَ" براى مؤمنین شمرده. و از رسول خدا (ص) نقل شده که فرمود: سیاحت امت من در مساجد است. مؤلف: و از ابو هریره از رسول خدا (ص) روایت شده که فرمود: مقصود از" سائحون" روزهداران است، و از ابى امامه از آن جناب روایت شده که فرمود: سیاحت امت من جهاد در راه خداست، که قبلا در باره آن بحث شد «3». و در مجمع البیان گفته: همه صفاتى که در آیه مذکور آمده با" یاء" یعنى" تائبین و عابدین و ..." خوانده مىشود، و این قرائت را از امام باقر و امام صادق (ع) نقل کرده «4». و در الدر المنثور در تفسیر آیه" ما کانَ لِلنَّبِیِّ وَ الَّذِینَ آمَنُوا أَنْ یَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِکِینَ" مىگوید: ابن ابى شیبه، احمد، بخارى، مسلم، نسایى، ابن جریر، ابن منذر، ابن ابى حاتم، ابو الشیخ، ابن مردویه و بیهقى- در کتاب دلائل- از سعید بن مسیب از پدرش روایت کردهاند که گفت: وقتى ابو طالب مىخواست از دنیا برود رسول خدا (ص) به بالینش آمد در حالى که ابو جهل و عبد اللَّه بن ابى امیه نیز آنجا بودند، حضرت فرمود: عموجان بگو" لا اله الا اللَّه" تا با آن نزد خداى تعالى برایت احتجاج کنم، ابو جهل و عبد اللَّه بن ابى امیه گفتند: اى ابو طالب آیا مىخواهى دست از دین عبد المطلب بردارى؟ و همچنین رسول خدا (ص) کلمه توحید را به او عرضه مىکرد، و آن دو وى را با این حرف مورد سرزنش _______________ (1) الدر المنثور ج 3 ص 280 (2) فروع کافى ج 5 ص 22 ح 1 (3) الدر المنثور ج 5 ص 281- 282 (4) مجمع البیان ج 5 ص 74 ______________________________________________________ صفحهى 553 قرار مىدادند، و سرانجام آخرین حرفى که ابو طالب زد این بود که به ایشان گفت: بر دین عبد المطلب، و حاضر نشد بگوید: لا اله الا اللَّه. رسول خدا (ص) در جوابش فرمود: اگر خدا مرا نهى نکند برایت استغفار مىکنم، ولى چیزى نگذشت که این آیه نازل شد:" ما کانَ لِلنَّبِیِّ وَ الَّذِینَ آمَنُوا أَنْ یَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِکِینَ ..." و نیز در باره ابو طالب خطاب به رسول خدا (ص) نازل شد:" إِنَّکَ لا تَهْدِی مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لکِنَّ اللَّهَ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ" «1». مؤلف: و در این معنا روایات دیگرى از طرق اهل سنت رسیده که در بعضى از آنها دارد: مسلمین وقتى دیدند رسول خدا (ص) براى عمویش با اینکه مشرک بود استغفار مىکند، ایشان نیز براى پدران مشرک خود استغفار کردند، و بدین جهت آیه مورد بحث نازل گردید «2». و لیکن روایات وارده از ائمه «3» اهل بیت (ع) همه متفقند بر اینکه ابو طالب اسلام آورد، ولى براى اینکه بتواند از رسول خدا (ص) حمایت کند اسلام خود را اظهار نمىکرد، و در اشعارى هم که به نقل صحیح از آن جناب روایت شده شواهد و ادله بسیارى هست، که وى به دین توحید و با تصدیق نبوت خاتم انبیاء از دنیا رفته است، و ما پارهاى از اشعار او را قبلا نقل کردیم. و در کافى به سند خود از زراره از امام باقر (ع) روایت کرده که فرمود: کلمه" اواه" به معناى کسى است که زیاد دعا مىکند «4». و در مجمع البیان در تفسیر آیه" وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُضِلَّ قَوْماً ..." گفته است: بعضى گفتهاند که شان نزول این آیه چنین بوده که عدهاى از مسلمانان قبل از آنکه واجبات دین نازل شده باشد از دنیا رفتند، و مسلمانان به رسول خدا (ص) عرض کردند: یا رسول اللَّه! این عده از برادران ما، قبل از اینکه این فرائض را انجام داده باشند از دنیا رفتند، وضع ایشان نزد پروردگار چگونه است؟ در جواب ایشان این آیه نازل شد:" وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُضِلَّ قَوْماً ..."- نقل از حسن«5». _______________ (1) الدر المنثور ج 3 ص 282 (2) الدر المنثور ج 3 ص 282 (3) اصول کافى ج 1 ص 162 ح 3 (4) اصول کافى ج 2 ص 466 ح 1 (5) مجمع البیان ج 5 ص 77 ______________________________________________________ صفحهى 554 و در الدر المنثور است که ابن مردویه از ابن عباس روایت کرده که در شان نزول آیه مذکور گفته است: این آیه وقتى نازل شد که مسلمانان از اسراى بدر فدیه و خون بها گرفتند و آیه نازل شد که حق شما نبود چنین کارى کنید، تا خدایتان اذن مىداد و لیکن حال که گرفتید خداوند شما و هیچ قومى را بخاطر گناهى که کردهاند عذاب نمىکند مگر بعد از آنکه گناهان را براى آنان بیان کند، یعنى قبلا ایشان را نهى بکند «1». مؤلف: ظاهر این دو روایت این است که راویان خواستهاند مصادیقى را براى آیه ذکر کنند، و آیه را با داستان مورد نظر خود تطبیق دهند نه اینکه بگویند آیه در باره خصوص این داستان نازل شده، و اتصال آیه بدو آیه قبل خود، و اینکه در سیاق همان دو آیه قرار دارد، خیلى روشن است، و توضیحش گذشت. و در کافى به سند خود از حمزة بن محمد طیار، از امام صادق (ع) روایت کرده است که در معناى آیه" وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُضِلَّ قَوْماً بَعْدَ إِذْ هَداهُمْ حَتَّى یُبَیِّنَ لَهُمْ ما یَتَّقُونَ" فرموده: یعنى به ایشان برساند و بفهماند که چه کارهایى مورد رضاى او و چه کارهایى مورد سخط اوست ... «2». مؤلف: این روایت را کافى «3» از عبد الاعلى از امام صادق (ع) نیز نقل کرده، برقى هم آن را در محاسن «4» خود آورده. و در تفسیر قمى دارد که امام صادق (ع) فرمود: آیه" لَقَدْ تابَ اللَّهُ ..." اینطور نازل شد:" لقد تاب اللَّه بالنبى على المهاجرین و الانصار الذین اتبعوه فى ساعة العسرة"، و مقصود آن ابو ذر و ابو خیثمه و عمیر بن وهب است، که نخست تخلف کردند و بعد خود را به رسول خدا رساندند «5». مؤلف: این روایت را در تفسیر آیه" وَ لَوْ أَرادُوا الْخُرُوجَ لَأَعَدُّوا لَهُ عُدَّةً" «6» همین سوره از حدیث مفصلى که قمى آن را در تفسیر خود نقل کرده استخراج نمودیم. و در مجمع البیان قرائت" لقد تاب اللَّه بالنبى" را از امام صادق و از حضرت رضا (ع) نقل کرده _______________ (1) الدر المنثور ج 3 ص 286 (2) اصول کافى ج 1 ص 163 ح 3 (3) اصول کافى ج 1 ص 163 ح 5 (4) محاسن برقى ص 276 ح 389 (5) تفسیر قمى ج 1 ص 297 (6) سوره توبه آیه 46 ______________________________________________________ صفحهى 555 است «1». و در تفسیر مجمع البیان در ذیل- آیه" وَ عَلَى الثَّلاثَةِ الَّذِینَ خُلِّفُوا" گفته است که على بن الحسین زین العابدین و محمد بن على و جعفر بن محمد (ع) و همچنین ابو عبد الرحمن سلمى کلمه" خلفوا" را" خالفوا" قرائت کردهاند «2». [روایتى در باره مشقات و سختىهایى که مسلمانان در راه تبوک تحمل نمودند] و نیز در مجمع البیان در تفسیر آیه" لَقَدْ تابَ اللَّهُ عَلَى النَّبِیِّ وَ الْمُهاجِرِینَ وَ الْأَنْصارِ ..." گفته است که این آیه در واقعه جنگ تبوک و آن شدائدى که مسلمانان در آن جنگ دیدند نازل شده که حتى بعضى از ایشان تصمیم گرفتند برگردند، ولى لطف خدا شامل حال آنها شد. حسن گفته است: در آن جنگ ده نفر از مسلمانان یک شتر داشتند و به نوبت یکى پس از دیگرى بر آن سوار مىشدند و آذوقهشان هم آرد جو با سبوس و مقدارى خرماى کرم خورده و روغن گندیده بود و چند نفرى از ایشان مختصر خرمایى که داشتند در میان خود بدین طریق مورد استفاده قرار مىدادند که وقتى گرسنگى به ایشان فشار مىآورد یک دانه خرما را هر یک در دهان گذاشته مىمکید تا مزه آن را احساس کند، آن گاه درمىآورد به دیگرى مىداد و همچنین تا به آخر آن را در دهان گذاشته، یک جرعه آب روى آن مىخوردند، و همچنین این کار را مىکردند تا چیزى از آن خرما باقى نمىماند مگر هستهاش. و نیز در مجمع البیان در تفسیر آیه" وَ عَلَى الثَّلاثَةِ الَّذِینَ خُلِّفُوا" گفته: این آیه در شان کعب بن مالک و مرارة بن ربیع و هلال بن امیه نازل شد، که از رسول خدا تخلف کرده با آن جناب بیرون نشدند، البته این تخلفشان از در نفاق نبود بلکه از این جهت بود که مسامحه کردند و بعدا پشیمان شده وقتى رسول خدا (ص) برگشت خدمتش رسیدند و عذر خواستند، حضرت با آنان حرف نزد، نزد مسلمانان رفتند ایشان هم با آنان حرف نزدند، و خلاصه یک نفر از مسلمانان با آنان همکلام نشد، حتى بچهها هم از ایشان قهر کرده و اعراض نمودند. زنان این سه نفر نزد رسول خدا (ص) آمدند و عرض کردند آیا ما هم باید از شوهرانمان کنارهگیرى کنیم؟ حضرت فرمود: نه، و لیکن نباید نزدیک شما بیایند. در نتیجه زندگى در مدینه بر آنان تنگ شد بناچار سر به کوه نهاده در قله کوهى جاى گرفتند، و همه روزه خانوادههایشان برایشان غذا مىآوردند، تا آنکه به یکدیگر گفتند: حال که همه مردم با ما قهر کرده و حرف نمىزنند، ما چرا با خود حرف بزنیم و چرا از مسلمانان تبعیت _______________ (1) مجمع البیان ج 5 ص 80 (2) مجمع البیان ج 5 ص 78 ______________________________________________________ صفحهى 556 نکنیم لا جرم هر کدام به قله کوهى رفته دیگر یکدیگر را ندیدند و بهمین حال پنجاه روز در کوه مانده، به درگاه خدا تضرع و زارى مىکردند و اظهار توبه و ندامت مىنمودند، خداوند توبهشان را قبول نموده این آیه را در حقشان نازل کرد «1». مؤلف: قبلا این داستان را در ضمن حدیثى طولانى از تفسیر «2» قمى در تفسیر آیه" 46" این سوره نقل کردیم و این داستان به طرق بسیارى نقل شده. و در تفسیر برهان از ابن شهرآشوب از تفسیر ابى یوسف بن یعقوب بن سفیان روایت کرده که گفت: مالک بن انس از نافع از ابن عمر براى ما حدیث کرد که گفت: خداوند در آیه" یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ" صحابه رسول خدا (ص) را دستور داده که از خدا بترسند، آن گاه گفته است که مقصود از صادقین در جمله" کُونُوا مَعَ الصَّادِقِینَ" رسول خدا (ص) و اهل بیت آن جناب است «3». مؤلف: و در این معنا روایات بسیارى از امامان اهل بیت (ع) وارد شده، و در الدر المنثور از ابن عباس و نیز از ابن عساکر از ابى جعفر آورده که در تفسیر آیه" وَ کُونُوا مَعَ الصَّادِقِینَ" گفتهاند: مقصود از صادقین على بن ابى طالب (ع) است «4». و در کافى به سند خود از یعقوب بن شعیب روایت کرده که گفت: نزد امام صادق (ع) بودم، و به ایشان عرض کردم اگر امام و پیشواى مسلمین بمیرد مردم چه تکلیفى دارند؟ فرمود: پس، فرمایش خدا چه شد که مىفرماید:" فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ کُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَ لِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَیْهِمْ لَعَلَّهُمْ یَحْذَرُونَ". آن گاه فرمود ایشان ما دام که در طلب معرفت امام هستند از جهاد معذورند، و آن دسته هم که در شهر در انتظار برگشتن دسته اولند نیز معذورند تا اصحاب ایشان (دسته اول) برگردند «5». مؤلف: و در این معنا روایات بسیارى از ائمه اهل بیت (ع) رسیده که خود از جمله ادلهایست که دلالت مىکند بر اینکه منظور از تفقه در آیه، اعم است از آموختن علم فقه اصطلاحى و سایر معارف دینى. البته، خواننده محترم باید بداند که در باره سبب نزول این آیات اقوال دیگرى نیز هست که بخاطر ضعف و سستى آنها متعرض نمىشویم. _______________ (1) مجمع البیان ج 5 ص 79 (2) تفسیر قمى ج 1 ص 295- 299 (3) تفسیر برهان ج 2 ص 170 ح 11 (4) الدر المنثور ج 3 ص 290 (5) اصول کافى ج 1 ص 378 ح 1 تفسیر نور
دنیا، بازار است و مردم در آن معاملهگر. فروشنده، مردماند و خریدار خداوند. متاعِ معامله، مال و جان است و بهاى معامله بهشت. اگر به خدا بفروشند، سراسر سود و اگر به دیگرى بفروشند، یکسره خسارت است. معامله با خدا چند امتیاز دارد: 1- خود ما و توان و دارایى ما از اوست، سزاوار نیست که به جز او بدهیم. 2- خداوند، اندک را هم مىخرد. «مثقال ذرّة خیراً یره» 3- عیوب جنس را اصلاح مىکند و رسوا نمىسازد. 4- به بهاى بهشت مىخرد. خداوند در خریدن وارد مزایده مىشود و نرخى را پیشنهاد مىکند که فروختن به غیر او احمقانه و خسارت است. امام صادقعلیه السلام مىفرماید: براى بدنهاى شما جز بهشت، بهایى نیست، پس خود را به کمتر از بهشت نفروشید. <168> 1- با داشتن خریدارى همچون خدا، چرا به سراغ دیگران برویم؟ «انّ اللَّه اشترى» 2- خداوند، تنها از مؤمن خریدار است، نه منافق و کافر. «من المؤمنین» 3- در پذیرش الهى، جهاد با جان بر جهاد مالى مقدّم است. «انفسهم واموالهم» (جان را همه دارند، ولى همه مال وثروت ندارند) 4- بهشت، در سایهى جهاد و شمشیر و تقدیم جان و مال به خداوند است. «لهم الجنّة یقاتلون فى سبیل اللَّه» 5 - اگر هدف از جهاد، خدا باشد، کشته شدن یا نشدن، تفاوتى نمىکند. «یقاتلون فى سبیل اللَّه فیَقتلون و یُقتلون» 6- مؤمن همواره آمادهى رفتن به جبهه است. «یقاتلون» (فعل مضارع، نشانهى استمرار وتداوم است) 7- هدف مؤمن از جنگ، ابتدا نابود کردن باطل و اهل آن و سرانجام شهادت است. «یَقتلون و یُقتلون» 8 - در معامله با خدا، سود یقینى و قطعى است. «وعداً علیه حقّاً» در مزایده با خداوند هرچه هست حقّ و به سود انسان است، بر خلاف دیگران که یا قصد جدّى نیست یا بىانگیزهو دروغ است، یا غلّو، یا از روى هوس و یا براى طرد کردن رقیب است. 9- ارزش جهاد، مجاهدان و شهیدان، مخصوص اسلام نیست، در تورات و انجیل هم مطرح است. و اگر امروزه در آن کتابها نیست، نشان تحریف آنهاست. «فى التورات والأنجیل» 10- گرچه ما بر خدا حقى نداریم، امّا خداوند براى ما بر عهدهى خودش حقوقى قرار داده است. «وعداً علیه حقّاً» 11- معامله یک عقد لازم است که وفا به آن واجب است. «وعداً، حقّاً، اوفى» 12- خداوند مجاهدان مخلص را طرف معاملهى خود قرار داده است. «بایعتم» و نفرمود: «بعتم» 13- بهترین بشارت، تبدیل فانى به باقى و دنیا به آخرت است و غیر آن خسارت و حسرت است. «فاستبشروا» 14- در کنار انتقاد از منافقانِ جهادگریز، باید از مؤمنانِ مجاهد تقدیر وتشکّر شود. «فاستبشروا» 15- بالاترین رستگارى تنها در سایهى معامله با خداست. «ذلک هو الفوزالعظیم» تفسیر اطیب البیان
(111)(ان الله اشتری من المؤمنین انفسهم و اموالهم بان لهم الجنه یقاتلون فی سبیل الله فیقتلون و یقتلون وعدا علیه حقا فی التوره و الانجیل و القران ومن اوفی بعهده من الله فاستبشروا ببیعکم الذی بایعتم به و ذلک هو الفوزالعظیم ):(بدرستی که خداوند از مؤمنان جانها و مالهایشان را خریده ، در مقابل این که بهشت از آن آنها باشد، در راه خدا کارزار می کنند و می کشند و کشته می شوند، این وعده حقی است که در تورات و انجیل و قرآن ذکر شده است وکیست که در عهدش از خدا وفادارتر باشد؟ پس به معامله ای که انجام داده ایدشادمان باشید و این همان رستگاری بزرگ است )، (اشتراء) یعنی قبول آن جنسی که در خرید و فروش در برابر پرداخت قیمت به انسان منتقل می شود. خدای متعال در این آیه به کسانی که در راه خدا با جان و مال خود جهادمی کنند وعده قطعی بهشت می دهد و می فرماید: در کتب سه گانه الهی یعنی تورات ، انجیل ، و قرآن این وعده داده شده و اینها سند این معامله را تأییدمی نمایند و در آخر به مؤمنان بشارت می دهد که از این معامله پر سودی که باپروردگارشان می نمایند خرسند باشند، چون این رستگاری عظیم است و کیست که از پروردگار جهانیان به وعده خود وفادارتر باشد؟ تفسیر کشاف
مثل الله إثابتهم بالجنة علی بذلهم أنفسهم وأموالهم فی سبیله بالشروی . و روی : تاجرهم فأغلی لهم الثمن . وعن عمر رضی الله عنه فجعل لهم الصفقتین جمیعا. وعن الحسن أنفسا هو خلقها وأموالا هو رزقها . وروی أن الانصار حین بایعوه علی العقبة قال عبدالله بن رواحة : اشترط لربک ولنفسک ماشئت قال : أشترط لربی ان تعبدوه ولا تشرکوا به شیئا ، وأشترط لنفسی أن تمنعونی مما تمنعون منه أنفسکم .قال : فإذا فعلنا ذلک فما لنا ؟ قال : لکم الجنة . قالوا : ربح البیع ، لانقیل و لانستقیل . ومر برسول الله صلی الله علیه وسلم أعرابی وهو یقرؤها فقال : کلام من ؟قال کلام الله . قال : بیع والله مربح لانقیله ولا نستقیله ، فخرج إلی الغزو فاستشه (یقاتلون ) فیه معنی الامر ، کقوله (تجاهدون فی سبیل الله بأموالکم وأنفسکم ) وقری ء : فیقتلون ویقتلون علی بناء الاول للفاعل والثانی للمفعول ، وعلی العکس (وعدا) مصدر مؤکد . أخبر بأن هذا الوعد الذی وعده للمجاهدین فی سبیله وعد ثابت قد أثبته (فی التوراة والانجیل ) کما أثبته فی القرآن ، ثم قال (ومن أوفی بعهده من الله ) لان إخلاف المیعاد قبیح لایقدم علیه الکرام من الخلق مع جوازه علیهم لحاجتهم ، فکیف بالغنی الذی لایجوز علیه القبیح قط ، ولا تری ترغیبا فی الجهاد أحسن منه وأبلغ . تفسیر نمونه
یک تجارت بى نظیر از آنجا که در آیات گذشته در باره متخلفان و جهاد سخن به میان آمد، در این دو آیه مقام والاى مجاهدان با ایمان ، با ذکر مثال جالبى ، بیان شده است . در این مثال خداوند خود را خریدار و مؤ منان را فروشنده معرفى کرده و مى گوید ((خداوند از مؤ منان جانها و اموالشان را خریدارى مى کند، و در برابر این متاع ، بهشت را به آنان مى دهد)) (ان الله اشترى من المؤ منین انفسهم و اموالهم بان لهم الجنة ) و از آنجا که در هر معامله در حقیقت ((پنج رکن اساسى )) وجود دارد که عبارتند از خریدار، فروشنده ، متاع ، قیمت و سند معامله ، خداوند در این آیه به تمام این ارکان اشاره کرده است . خودش را ((خریدار)) و مؤ منان را ((فروشنده )) و جانها و اموال را ((متاع )) و بهشت را ((ثمن )) (بها) براى این معامله قرار داده است . منتها طرز پرداخت این متاع را با تعبیر لطیفى چنین بیان مى کند: ((آنها در راه خدا پیکار مى کنند، و دشمنان حق را مى کشند و یا در این راه کشته مى شوند و شربت شهادت را مى نوشند)) (یقاتلون فى سبیل الله فیقتلون و یقتلون ) در حقیقت دست خدا در میدان جهاد براى تحویل گرفتن این متاع اعم از جان ، و یا اموالى که در جهاد مصرف مى شود آماده است !. و به دنبال آن به ((اسناد)) معتبر و محکم این معامله که پنجمین رکن است اشاره کرده مى فرماید: ((این وعده حقى است بر عهده خداوند که در سه کتاب آسمانى تورات ، انجیل و قرآن آمده است )) (وعدا علیه حقا فى التورات و الانجیل و القرآن ). البته با توجه به تعبیر (فى سبیل الله ) به خوبى روشن مى شود که خداوند خریدار جانها و تلاشها و کوششها و مجاهدتهاایست که در راه او صورت مى گیرد یعنى در راه پیاده کردن حق و عدالت و آزادى و نجات انسانها از چنگال کفر و ظلم و فساد. سپس براى تاءکید روى این معامله بزرگ اضافه مى کند ((چه کسى وفادارتر به عهدش از خدا است ؟ (و من اوفى بعهده من الله ). یعنى گر چه بهاى این معامله فورا پرداخته نمى شود، اما خطرات نسیه را در بر ندارد! چرا که خداوند به حکم قدرت و توانائى و بى نیازى از هر کس نسبت به عهد و پیمانش وفادارتر است ، نه فراموش مى کند، نه از پرداخت عاجز است ، و نه کارى بر خلاف حکمت انجام مى دهد که از آن پشیمان گردد و نه العیاذ بالله خلاف مى گوید، بنابراین هیچگونه جاى شک و تردید در وفادارى او به عهدش ، و پرداختن بها در راس موعد، باقى نمى ماند. و از همه جالبتر اینکه پس از انجام مراسم این معامله ، همانگونه که در میان تجارت کنندگان معمول است ، به طرف مقابل تبریک گفته و معامله را معامله پر سودى براى او مى خواهد و مى گوید: ((بشارت باد بر شما به این معامله اى که انجام دادید)) (فاستبشروا ببیعکم الذى بایعتم به ) <123> ((و این پیروزى و رستگارى بزرگى براى همه شما است )) (و ذلک هو الفوز العظیم ). نظیر همین مطلب به عبارات دیگرى در سوره صف ، در آیات 10 و 11 آمده است ، آنجا که مى فرماید ((یا ایها الذین آمنوا هل ادلکم على تجارة تنجیکم من عذاب الیم تؤ منون بالله و رسوله و تجاهدون فى سبیل الله باموالکم و انفسکم ذلکم خیر لکم ان کنتم تعلمون )). یغفر لکم ذنوبکم و یدخلکم جنات تجرى من تحتها الانهار و مساکن طیبة فى جنات عدن ذلک الفوز العظیم )) در اینجا انسان از این همه لطف و محبت پروردگار در حیرت فرو مى رود، خداوندى که مالک همه عالم هستى ، و حاکم مطلق بر تمام جهان آفرینش است ، و هر کس هر چه دارد از ناحیه او دارد، در مقام خریدارى همین مواهبى که به بندگان بخشیده بر مى آید و اعطائى خود را به بهائى صد چندان مى خرد. عجیبتر اینکه جهادى که باعث سر بلندى خود انسان و پیروزى و افتخار هر قوم و ملتى است ، و ثمراتش سرانجام به خود آنها باز مى گردد، به عنوان پرداخت این متاع شمرده است . و با اینکه باید در مقابل متاع و بها معادله اى باشد این تعادل را نادیده گرفته و سعادت جاویدان را در برابر یک متاع ناپایدار که به هر حال فانى شدنى است (خواه در بستر بیمارى و خواه در میدان جنگ ) قرار داده . و ازین مهمتر، با اینکه خدا از همه راستگویان راستگوتر است و نیاز به هیچگونه سند و تضمینى ندارد، مهمترین اسناد و تضمینها را براى بندگانش قائل شده است . و در پایان این معامله بزرگ به آنها تبریک مى گوید و بشارت مى دهد، آیا لطف و محبت و مرحمت از این بالاتر تصور مى شود؟! و آیا معامله اى از این پرسودتر وجود دارد؟ لذا در حدیثى از ((جابر بن عبد الله انصارى )) مى خوانیم هنگامى که آیه فوق نازل شد، پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) در مسجد بود، حضرت آیه را با صداى بلند تلاوت کرد و مردم تکبیر گفتند، مردى از انصار پیش آمد از روى تعجب از پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) پرسید: راستى این آیه بود که نازل شد؟ پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) فرمود آرى . مرد انصارى گفت ((بیع ربیح لا نقیل و لا نستقیل )): چه معامله پر سودى ؟ نه این معامله را باز مى گردانیم و نه اگر بازگشتى از ما بخواهند مى پذیریم ! <124> همانگونه که روش قرآن مجید است که در آیه اى سخنى را به اجمال برگذار مى کند و در آیه بعد به شرح و توضیح آن مى پردازد، در دومین آیه مورد بحث مؤ منان را که فروشنده گان جان و مال به خدا هستند با نه صفت بارز معرفى مى کند. 1 - ((آنها توبه کارانند)) و دل و جان خود را به وسیله آب توبه از آلودگى گناه شستشو مى دهند (التائبون ). 2 - ((آنها عبادت کارانند و در پرتو راز و نیاز با خدا و پرستش ذات پاک او خود سازى مى کنند)). (العابدون ) 3 - ((آنها در برابر نعمتهاى مادى و معنوى پروردگار سپاس مى گویند)) (الحامدون ). 4 - ((آنها از یک کانون عبادت و پرستش به کانون دیگرى رفت و آمد دارند)) (السائحون ). و به این ترتیب برنامه هاى خود سازى آنان در پرتو عبادت ، در محیط محدودى خلاصه نمى شود، و به افق خاصى تعلق ندارد، بلکه همه جا کانون عبودیت پروردگار و خودسازى و تربیت براى آنها است ، و هر کجا درسى در این زمینه باشد طالب آنند. ((سائح )) در اصل از ماده ((سیح )) و ((سیاحت )) به معنى جریان و استمرار گرفته شده . و در اینکه منظور از سائح در آیه فوق چه نوع سیاحت و جریان و استمرارى است در میان مفسران گفتگو است . بعضى همانگونه که در بالا گفتیم سیر در میان کانونهاى عبادت گرفته اند، در حدیثى از پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) مى خوانیم ((سیاحة امتى فى المساجد)) ((سیاحت امت من در مساجد است )). <125> بعضى دیگر ((سائح )) را به معنى ((صائم )) و روزه دار گرفته اند، زیرا روزه یک کار مستمر در سراسر روز است ، در حدیث دیگرى مى خوانیم که پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) فرمود ((ان السائحین هم الصائمون )): ((سائحان روزه دارانند)). <126> بعضى دیگر از مفسران سیاحت را به معنى سیر و گردش در روى زمین و مشاهده آثار عظمت خدا و شناخت جوامع بشرى و آشنائى به عادات و رسوم و علوم و دانشهاى اقوام که اندیشه انسان را زنده و فکر او را پخته مى سازد، دانسته اند. بعضى دیگر از مفسران سیاحت را به معنى سیر و حرکت به سوى میدان جهاد و مبارزه با دشمن مى دانند، و حدیث نبوى معروف را ((ان سیاحة امتى الجهاد فى سبیل الله )) ((سیاحت امت من جهاد در راه خدا است )) <127> شاهد آن گرفته اند. و سر انجام بعضى آنرا به معنى سیر عقل و فکر در مسائل مختلف مربوط به جهان هستى ، و عوامل سعادت و پیروزى ، و اسباب شکست و ناکامى دانسته اند. ولى با توجه به اوصافى که قبل و بعد از آن شمرده شده معنى اول مناسبتر از همه به نظر مى رسد، هر چند اراده تمام این معانى از این کلمه ، نیز کاملا ممکن است ، زیرا همه این مفاهیم در مفهوم سیر و سیاحت جمع است . 5 - ((آنها که در برابر عظمت خدا رکوع مى کنند)) (الراکعون ). 6 - ((آنها که سر بر آستانش مى سایند و سجده مى آورند)) (الساجدون ). 7 - ((آنها که مردم را به نیکیها دعوت مى کنند)) (الامرون بالمعروف ). 8 - ((آنها که تنها به وظیفه دعوت به نیکى قناعت نمى کنند بلکه با هرگونه فساد و منکرى مى جنگند)) (و الناهون عن المنکر). 9 - و ((آنها که پس از اداى رسالت امر به معروف و نهى از منکر، به آخرین و مهمترین وظیفه اجتماعى خود یعنى حفظ حدود الهى ، و اجراى قوانین او، و اقامه حق و عدالت قیام مى کنند)) (و الحافظون لحدود الله ). پس از ذکر این صفات نه گانه ، خداوند بار دیگر چنین مؤ منان راستین و تربیت یافتگان مکتب ایمان و عمل را تشویق مى کند، و به پیامبرش مى گوید ((این مؤ منان را بشارت ده )) (و بشر المؤ منین ). و از آنجا که متعلق بشارت ذکر نشده و یا به تعبیر دیگر بشارت بطور مطلق آمده است ، مفهوم وسیعى را مى فهماند که هر خیر و سعادتى را در بر مى گیرد، یعنى آنها را به هر خیر و هر سعادت و هر گونه افتخار بشارت ده !. توجه به این نکته نیز لازم است که قسمتى از این صفات نه گانه (شش صفت اول ) مربوط به جنبه هاى خودسازى و تربیتى افراد است ، و قسمت دیگرى (دو صفت هفتم و هشتم ) به وظائف حساس اجتماعى و پاکسازى محیط جامعه اشاره مى کند، و آخرین صفت حکایت از مسؤ ولیتهاى همگانى در مورد تشکیل حکومت صالح و شرکت فعالانه در مسائل مثبت سیاسى دارد.
پاورقی :
123-«فاستبشروا» از ماده «بشارت» در اصل از «بشره» به معنی صورت گرفته شده است و اشاره به خوشحالی و خرسندی است که آثار آن در صورت انسان آشکار است.
124-در المنثور (طبق نقل تفسیر المیزان).
125-تفسیر المیزان ذیل آیه مورد بحث.
126-نفسیر نورالثقلین و بسیاری از تفاسیر دیگر.
127-تفسیر المیزان و تفسیر المنار ذیل آیه مورد بحث.