لاَّ یَسْتَوِی الْقَاعِدُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ غَیْرُ أُوْلِی الضَّرَرِ وَالْمُجَاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللّهِ
بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنفُسِهِمْ فَضَّلَ اللّهُ الْمُجَاهِدِینَ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنفُسِهِمْ عَلَى الْقَاعِدِینَ دَرَجَةً وَکُـلاًّ
وَعَدَ اللّهُ الْحُسْنَى وَفَضَّلَ اللّهُ الْمُجَاهِدِینَ عَلَى الْقَاعِدِینَ أَجْرًا عَظِیمًا
النساء آیه95
مؤمنانی که بی هیچ رنج و آسیبی از جنگ سر می تابند با کسانی که به مال و، جان خویش در راه خدا جهاد می کنند برابر نیستند خدا کسانی را که به مال و جان خویش جهاد می کنند بر آنان که از جنگ سر می تابند به درجتی برتری داده است و خدا همه را وعده های نیکو داده است و جهاد کنندگان را بر آنها که از جهاد سر می تابند به مزدی بزرگ برتری نهاده است
The holders back from among the believers, not having any injury, and those who strive hard in Allah@s way with their property and their persons are not equal; Allah has made the strivers with their property and their persons to excel the holders back a (high) degree, and to each (class) Allah has promised good; and Allah shall grant to the strivers above the holders back a mighty reward
ترجمه ها:
ترجمه فولادوند
مؤمنان خانهنشین که زیان دیده نیستند با آن مجاهدانى که با مال و جان خود در راه خدا جهاد مىکنند یکسان نمىباشند. خداوند، کسانى را که با مال و جان خود جهاد مىکنند به درجهاى بر خانهنشینان مزیّت بخشیده، و همه را خدا وعده [پاداش] نیکو داده، و [لى] مجاهدان را بر خانهنشینان به پاداشى بزرگ، برترى بخشیده است.
ترجمه مجتبوی
وانشستگان از مؤمنان، بجز کسانى که گزندى دارند- بیمار یا معلولند-، با جهادکنندگان در راه خدا به مالها و جانهاى خویش، برابر نیستند، که خدا پایه جهادکنندگان به مالها و جانهاى خویش را بر وانشستگان افزونى و برترى داده است، و همه را خداوند وعده [پاداش] نیکو- بهشت- داده است، و خدا جهادکنندگان را بر وانشستگان به مزدى بزرگ برترى و افزونى نهاده است.
ترجمه مشکینی
بازنشستگان مؤمنان از جهاد (مستحبّ یا واجب کفایى) که ضرر جسمى و عذر دیگرى ندارند هرگز با جهادگران در راه خدا به مالها و جانهایشان یکسان نیستند خداوند جهادکنندگان به مالها و جانهایشان را بر بازنشستگان به رتبهاى (بلند) برترى بخشیده، و خداوند هر یک را وعده پاداش نیک (بر ایمان و عملش) داده، و جهادگران را بر بازنشستگان به پاداشى بزرگ مزیّت عطا کرده است.
ترجمه بهرام پور
مؤمنان وانشسته [از جهاد] که زیانمند نیستند [و سلامت کافى دارند]، با آن مجاهدانى که با جان و مال خود در راه خدا جهاد مىکنند یکسان نیستند. خدا جهادگران با مال و جان خویش را مرتبتى بر نشستگان برترى داده است و [البته] خدا همه را وعدهى نیکو داده [اما]...
تفاسیر:
-تفسیر مجمع البیان
از میان ایمان آورندگان، [هرگز] آن کسانى که بدون آسیب دیدگى و رنج از جهاد باز نشستهاند، با آن مجاهدانى که با [نثار]مال و جان خود در راه خدا جهاد مى کنند، یکسان نیستند؛ خدا کسانى را که با دارایى و جانشان [در راه خدا] جهاد مى کنند، از نظر درجه، بر وانشستگانِ [ازجهاد] برترى بخشیده است، و خدا به هرکدام [ازاین دو گروه، پاداش ]نیک وعده فرموده، و خدا مجاهدان را بر وانشستگان، به پاداشى پرشکوه برترى بخشیده است. 96 - درجاتى [والا] از نزد خود، و آمرزش و رحمتى [فراگیر، که به عنوان پاداش به آنان ارزانى مىگردد] و خدا بسیار آمرزنده و مهربان است. 97 - کسانى که در حق خود ستمکار بودهاند، هنگامى که فرشتگان، جانشان را بر مىگیرند [به آنان] مىگویند: شما در چه [حال و روزى ]بودید؟ [چرا با اظهار اسلام هنوز در صف شرکگرایان بودید؟ در پاسخ ]مىگویند: ما، در زمین به ناتوانى کشیده شده بودیم! [فرشتگان] مىگویند: مگر زمین خدا گسترده نبود تا در آن هجرت نمایید؟! پس اینانند که جایگاهشان دوزخ است؛ و [راستى] چه بد[بازگشتگاه و] سرانجامى است! 98 - مگر آن مردان و زنان و کودکانى که به ناتوانى کشیده شده [و ]توان هیچ گونه چارهاندیشى ندارند و راهى [براى هجرت و نجات از اسارت] نمى یابند. 99 - پس آنانند که امید است خدا [عذرشان را بپذیرد و] از آنان در گذرد؛ و خدا بسیار در گذرنده و آمرزنده است. 100 - و هرکس در راه خدا دست به هجرت زند، در زمین [پهناور خدا ]هجرتگاه فراوان و گشایشى خواهد یافت؛ و هرکس از سراى خویش هجرت کنان به سوى خدا و پیامبرش، بیرون رود، آن گاه مرگ او را در یابد، به یقین پاداش او بر خداست، و خدا بسیار آمرزنده و مهربان است. 101 - و هنگامى که سفر مىکنید، اگر بیم داشته باشید که کسانى که کفر ورزیدهاند گزندى به شما برسانند، بر شما گناهى نیست که نماز [خویشتن] را کوتاه کنید، چرا که کافران همیشه براى شما دشمنى آشکارند. 102 - و هنگامى که در میان آنان بودى و برایشان نماز را به پا داشتى، باید گروهى از آنان با تو، به نماز برخیزند و جنگ افزارهایشان را [به حالت آماده باش ]برگیرند؛ و آن گاه زمانى که [آخرین] سجده را به جا آوردند [و نماز را به پایان بردند ]باید [در برابر دشمن و] پشت سرشما [براى دفاع] قرار گیرند و آن گروه دیگر که نماز نگزاردهاند بیایند و با تو نماز گزارند، و آنان نیز باید وسایل دفاعى و سلاح خویش را برگیرند. کسانى که کفر ورزیدهاند آرزو دارند که شما از جنگ افزارها و ساز و برگ خویش غافل شوید تا یکباره بر شما شبیخون زنند. و اگر از [ریزش ]باران به رنج افتاده [و] یا بیمار هستید [و نمى توانید در آماده باش کامل به سر برید] بر شما گناهى نیست که جنگ افزارهاى خود را فرو گذارید، اما وسایل دفاعى خود را بر گیرید. به یقین خدا براى کافران عذابى خوار کننده آماده ساخته است. 103 - پس هنگامى که نماز را به پایان بردید، خدا را [در همه حال]، ایستاده، نشسته و بر پهلوخفته یاد کنید، و هنگامى که [از شبیخون دشمن ]آسوده خاطر شدید، نماز را [به صورت کامل] بر پا دارید؛ چرا که نماز [برنامهاى] نوشته شده و داراى وقت مقررى براى ایمان آوردگان است. 104 - و در تعقیب آن گروه [تجاوزکار] سستى نورزید [چرا که ]اگر شما درد [و رنج] مىکشید آنان نیز همانگونه که درد مىکشید، درد مىکشند در حالى که شما از خدا امید مىبرید و آنها امید نمىبرند و خدا هماره دانا و فرزانه است. نگرشى بر واژهها «ضرر»: زیان، آسیب و هر چیزى که براى انسان صدمه و کمبودى چون کورى و بیمارى پدید آورد. «درجه»: مقام و مرتبه «توفّى»: گرفتن جان و روح. این واژه، گاه به مفهوم شمردن نیز آمده است. «مأوى»: بازگشتگاه، منزل. به مفهوم سرانجام هم آمده است. «استضعاف»: به ناتوانى و حقارت کشیدن انسانها، و «مستضعفین» ناتوان شمرده شدگاناند، بسان زنان و کودکان و سالخوردگان. به مفهوم به ذلّت کشیده شدگان نیز آمده است. «مهاجرت»: جدایى و دورى گزیدن از وطن. این واژه از ریشه «هجر» که ضد «وصل» است گرفته شده است. «مراغم»: این واژه به مفهوم سرگردان در روى زمین و متزلزل در عقیده و مذهب است. اصل این واژه از «رغام» آمده که هم به مفهوم «خاک» است وهم به معناى خوارى و سختى. و «ارغام» نیز به مفهوم به خاک مالیدن بینى مخالف است، و «مراغم» نیز به کسى گفته مىشود که مخالف خویش را به خفت مىکشد. «قصر»: کوتاه کردن و کم نمودن. این واژه و معنا از قرآن است و در روایات و اصطلاح به تقصیر و اقصار نیز تعبیر شده است. «فتنه»: آزمایش، گمراهى، کفر، رسوایى، رنج، جنون و بیمارى. «عدوّ»: دشمنى «اسلحه»: جمع سلاح است. «جناح»: این واژه در اصل به مفهوم کج شدن از راه راست و یا عدول از جایى است و به همین مناسبت به گناه نیز معنا شده است. «اذى»: رنج و بیمارى و مشکل جسمى. «اطمأننتم»: از واژه اطمینان که به مفهوم آرامش یافتن است، برگرفته شده است. «ولاتهنوا»: سست نشوید و سستى نورزید. از ریشه «وهن» برگرفته شده است. «ألم»: درد و ناراحتى. «رجاء»: امید؛ و گاه به مفهوم بیم نیز به کار رفته است. شأن نزول 1 - در داستان فرود نخستین آیه مورد بحث «ابوحمزه ثمالى» در تفسیرش آورده است که: این آیه شریفه در مورد گروهى از جمله: کعب بن مالک، مرارة بن ربیع، عمرو بن عوف و هلال بن امیه فرود آمد و آنان را به خاطر تخلف از کار زار تبوک و نرفتن به همراه پیامبر نکوهش کرد، و «عبدالله بن ام مکتوم» را که نا بینا بود از رفتن به جهاد معاف شناخت و عذرش را پذیرفت. «زید بن ثابت» در این مورد آورده است که: من در حضور پیامبر بودم که این آیه شریفه فرود آمد و دو واژه «اولى الضرر» در آن نبود. «عبدالله» که مرد نابینایى بود گفت: اى پیامبرخدا! من نابیناهستم و توان پیکار ندارم؛ وظیفه من چیست؟ درست در آن لحظات بود که فرشته وحى دگر باره بر پیامبر گرامى فرود آمد و این دو واژه را نیز آورد. پیامبر پس از دریافت وحى و باز گشت به حالت طبیعى فرمود: بنویسید... و آن گاه این آیه را خواند که: لا یستوى القاعدون...(11) 2 - درشأن نزول سومین آیه مورد بحث «ابوحمزه ثمالى» آورده است که: شرک گرایان قریش به هنگام حرکت به سوى «بدر»، بسیج عمومى اعلان کردند و هشدار دارند که جز سالخوردگا،ن و بیماران و کودکان، همه باید براى پیکار با محمد صلى الله علیه وآله حرکت کنند؛ از این رو گروهى از مسلمانان که در مکه بودند و ایمان خویش را براى در امان ماندن از شرارت استبداد حاکم پوشیده مىداشتند به ناگزیر با سپاه شرک حرکت کردند. هنگامى که در «بدر» رویاروى پیامبر و مسلمانان قرار گرفتند و شمار کمتر آنان را دیدند، دچار تزلزل شدند و در سپاه شرک ماندند تا کشته شدند و آن گاه این آیه در نکوهش آنان فرود آمد. 3 - در مورد آخرین آیه مورد بحث، گروهى از مفسران از جمله «ابوحمزه» و «سعید بن جبیر» آوردهاند که: پس از فرود آیات هجرت، مرد مسلمانى به نام «جندب» که در مکه بود، آن آیات را شنید و گفت: به خداى سوگند که من توان هجرت دارم و راه و چاه را نیز به خوبى مىشناسم، از این رو نمىتوانم خویشتن را ناتوان عنوان داده و تن به ذلّت سپارم. با این اندیشه بود که در حالت بیمارى به فرزندانش گفت: من باید هجرت کنم و از مکه، به سوى مدینه بروم، چرا که مىترسم در این جا مرگ من فرا رسد و عذرى براى تن سپردن به ستم و بیداد جاهلیت نداشته باشم. فرزندانش در راه همکارى با پدر، برایش مرکبى فراهم آوردند و به دلیل شدّت یافتن بیمارى او، تختى نیز برایش درست کردند و او را از مکه حرکت دادند که در میان راه جان به جان آفرین تسلیم کرد و این آیه فرود آمد که: و من یهاجر فى سبیل اللّه...(12) تفسیر برترى مجاهدان توحیدگرا و پر اخلاص در آیات گذشته، خدا بندگانش را به جهاد در راه حق و عدالت فراخواند، اینک در این آیه شریفه فضیلت و پاداش آن را به تابلو مىبرد و مىفرماید: لایَسْتَوِى الْقاعِدُونَ مِنَ الْمُؤْمِنینَ غَیْرُ أُوْلِى الضَّرَرِ وَالْمُجاهِدُونَ فِى سَبِیلِ اللَّهِ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ ایمان آوردگانى که بدون آسیب دیدگى و رنج، از جهاد در راه خدا وانشسته و از رفتن به میدان کارزار سرباز مىزنند، با آن مجاهدانى که با نثار مال و جان خویش در راه خدا جهاد مىکنند تا دین خدا برترى یابد، هرگز این دو گروه یکسان نیستند. فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدینَ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ عَلَى الْقاعِدینَ دَرَجَةً خدا جهاد گران با اخلاص را که با نثار مال و جان خویش در راه او پیکار مىکنند، بر کسانى که از جهاد سرباز مىزنند برترى پرشکوهى بخشیده است. وَ کُلاًّ وَعَدَ اللَّهُ الْحُسْنَى وخدا به هردو گروه، مجاهدان و کسانى که به جهاد نرفتهاند وعده بهشت داده است. با این بیان روشن مىشود که جهاد، واجب کفایى است؛ چرا که اگر عینى بود، آنان که بدون عذر واقعى سرباز زده بودند نه تنها پاداشى نداشتند که در خور نکوهش و کیفر بودند. وَ فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدینَ عَلَى الْقاعِدینَ أَجْرَاً عَظیماً و خدا مجاهدان را بر وانشستگانِ بدون عذر، به پاداشى پرشکوه برترى بخشیده است. آنگاه در ترسیم این پاداش پرشکوه مىفرماید: دَرَجاتٍ مِنْهُ وَ مَغْفِرَةً وَ رَحْمَةً وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحیماً با درجاتى والا از نزد خود و با آمرزش و مهر و رحمتى مجاهدان را از کسانى که به میدان کار زار نرفته اند، برترى بخشیده است. و خدا هماره آمرزنده و مهربان است. به باور گروهى منظور این است که درجه و مقام برخى از این جهاد گران از برخى دیگر برتر و بالاتر است. برخى نیز مىگویند: منظور از «درجات» کارهاى شایسته است، همانگونه که گفته مىشود. اسلام آوردن، خود درجهاى است و فقه و شناخت عمیق و نواندیشانه دین درجهاى دیگر؛ هجرت در راه خدا، مقامى است و کشته شدن در راه هجرت مقامى دیگر. «عبدالله بن زید» برآن است که منظور، درجات و مقامات نه گانهاى است که در سوره مبارکه توبه آمده است. «... ذلک بانّهم لا یصیبهم ظمأ و لا نصب و لا مخمصة فى سبیل اللّه ولا یطؤن موطئا یغیظ الكفّار و لا ینالون من عدوّ نیلا الاّ کتب لهم به...احسن ما کانوا یعملون»(13). مردم مدینه و صحرا نشینانِ پیرامون آنان را نرسدکه از فرمان پیامبر خدا سرباز زنند و جان خویشتن را گرامىتر از جان او بدانند؛ چرا که هیچ تشنگى و رنج و گرفتگى و سختى در راه خدا به آنان نمى رسد، و آنان در هیچ نقطهاى که کفرگرایان را به خشم آورد گام نمى گذارند و از دشمن خیره سرى غنیمتى به دست نمى آورند مگر این که به خاطر آن، کار شایستهاى براى آنان در کارنامه زندگىشان نوشته مىشود؛ چرا که خدا پاداش نیکو کاران را ضایع نمى سازد. و نیز آنان هیچ دارایى و مال کوچک و بزرگى را در راه خدا انفاق نمى کنند و هیچ سرزمینى را براى جهاد در نمىنوردند، مگر این که براى آنان نوشته مىشود، تا خدا آنان را به بهتر از آنچه انجام مىدادند پاداش دهد. منظور از جمله «و مغفرة و رحمة و کان اللّه غفورا رحیما» این است که نعمتهاى سراى آخرت، خالص و از رنج و ناراحتى پاک و پیراسته است؛ از این رو خدا گناهان بندگان را مىآمرزد تا در آن جا در آسایش و نعمت باشند. وبدینسان آفریدگار هستى به بندگان جهادگر و با اخلاص خود را مورد مهر و رحمت خود قرار مىدهد. آیا این آغاز و فرجام سازگارند؟ چرا در آغاز آیه 95 مىفرماید: خدا کسانى را که با مال و جانشان در راه خدا جهاد مىکنند بر وانشستگانِ بدون عذر، به درجهاى پرشکوه برترى داده است، اما سرانجام در این آیه مىفرماید: خدا، جهاد گران را به پاداشى پرشکوه و درجاتى از سوى خود برترى ارزانى داشته است؟ آیا این آغاز و فرجام باهم سازگار است؟ پاسخ 1 - به باور برخى، آغاز و ادامه آیات باهم سازگارند، چرا که نخست جهاد گران را به یک درجه بر وانشستگانِ داراى عذر، برترى مىبخشد و در ادامه آیه، جهاد کنندگان را به درجاتى چند نسبت به کسانى که بدون عذر از کار زار سرباز زدند برترى ارزانى مىدارد، و آیه نشان مىدهد که تخلف ورزان، گناهکار نیستند، بلکه کار بهتر وپاداش پرشکوه تر را از دست دادهاند. 2 - «ابوعلى» مىگوید: منظور از درجه و مقام در آغاز آیه شریفه، برترى مقام است و خدا مىخواهد آنان را به خاطر جهادشان تحسین و ستایش کند؛ همانگونه که گفته مىشود: درجه و منزلت «حسن» نزد «خلیفه» از «حسین» بالاتر است. اما منظور از درجات در ادامه آیه شریفه عبارت است از درجات مردم با ایمان و جهادگر در بهشت خدا؛ و این برترى برخى بر برخى دیگر در آن جا تفاوت درجات ایمان و اخلاق و عملکردهاست. 3 - پارهاى نیز برآنند که در آیه شریفه واژه «فضل» تکرار شده و این نشانگر آن است که منظور از برترى نخست، برترى در دنیا و منظور از برترى دوم، برترى در سراى آخرت و بهشت پرطراوت و زیباى خداست. در روایت آمده است که خدا جهادگران را بر کسانى که از جهاد در راه خدا سرباز مىزنند به هفتاد درجه که فاصله هرکدام از این درجات هفتاد سال راهپیمایى مرکب تیز تک و پرتوان است. برترى بخشیده است. ستمکاران به خویشتن در این آیه شریفه خدا از سرنوشت غمبار کسانى خبر مىدهد که در زندگى خویش پیامبر را یارى نکردند و از جهاد در راه حق و عدالت به همراه او سرباز زدند؛ اینک حال و روز آنان را پس از مرگ اینگونه ترسیم مىکند: إِنَّ الَّذینَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَةُ ظالِمِى أَنْفُسِهِمْ قالُواْ فِیمَ کُنْتُمْ کسانى که با محروم ساختن خویش از پاداش خدا و با درخورکیفر ساختن خود به سبب ارتکاب گناه، به خود ستم روا داشتند، هنگامى که فرشتگان جانشان را مىگیرند، به آنان مىگویند: بر کدامین عقیده و دین زندگى کردید و چه راه و رسمى داشتید؟ منظور از فرشتگان در آیه شریفه، فرشته مرگ، یا او و همراهانشباشد، چرا که آنها هستند که مسئول دریافت روح و جان انسان به فرمان آفریدگار هستى مىباشند؛ و به همین دلیل هم به خدا نسبت داده مى شود؛ زیرا آنها واسطه و وسیله انجام کارند و تدبیرگر هستى و آفریدگار انسان خداست و حیات و مرگ به دست اوست. و نیز به فرشتگان مىتوان انجام این کار را نسبت داد؛ چرا که از سوى خدا انجام مى دهند. نکته دیگر این است که پرسش فرشتگان از ستمکاران، نه یک پرسش واقعى، که به منظور سرزنش آنان و یا به منظور اقرار و اعتراف گرفتن از آنهاست. قالُواْ کُنَّا مُسْتَضْعَفِینَ فِى الْاَرْضِ آنان در پاسخ مىگویند: ما در محیط و منطقه زندگى خویش در برابر شرک گرایان ناتوان بودیم و نمى توانستیم فرمان خدا را به کار بندیم؛ چرا که آنان از نظر شمار و امکانات از ما افزونتر بودند و با تحت فشار قرار دادن ما و تفتیش عقیده و تحمیل اختناق و سانسور، ما را از ایمان به خدا و پیروى از پیامبر و طرح حقوق و آزادى خویش باز مىداشتند. قالُواْ أَلَمْ تَکُنْ أَرْضُ اللَّهِ واسِعَةً فَتُهاجِرواْ فِیها فرشتگان در برابر عذر تراشى آنان مىگویند: آیا زمین خدا گسترده نبود تا با رها ساختن خانه وشهر و وطن خویش، از قلمرو بیداد شرک گرایان و تجاوزکاران که شما را از آزادى اندیشه و عقیده محروم ساخته بودند، خارج گردید و به شهر و دیارى بروید که مردم آن شما را در برابر استبدادگران خدانشناس یارى کنند و شما در پناه آنان خداى خویش را به یکتایى بپرستید و پیام آورش را فرمان برید؟ «سعیدبن جبیر» در تفسیر آیه شریفه مىگوید: «اذا عُمل بالمعاصى فى ارض فاخرج منها»؛ هنگامى که در سرزمینى به ستم و تجاوز رفتارگردد و خدا نافرمانى شود، از آن جا دست به هجرت زنید. فَأُوْلئِکَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ ساءَتْ مَصِیراً پس چنین کسانى جایگاهشان دوزخ است، و دوزخ نیز براى کسانى که آنجا را فرودگاه و بازگشتگاه خود گرفتهاند بد جایگاهى است. آنگاه آیه شریفه گروهى را استثنا مىکند و مىفرماید: إِلّاَ الْمُسْتَضْعَفِینَ مِنَ الرِّجالِ وَالنِّساءِ وَالْوِلْدانِ لایَسْتَطِیعُونَ حِیلَةً وَ لایَهْتَدوُنَ سَبِیلاً مگر آن مردان و زنان و کودکان فرودستى که تدبیرى براى نجات خویش ندارند و نمىتوانند خود را از بیداد شرک گرایان رهایى بخشند و راهى براى خود بیابند، آرى، اینان از آن حکم استثنا شدهاند؛ چرا که توان هجرت و دورى گزیدن از قلمرو شرک و بیداد را ندارند. پارهاى نیز بر آنند که منظور این است که اینان راه مدینه را نمىدانند و نمى توانند خویشتن را از مکه و از اسارت نظام شرک و بیداد آن نجات داده و به مدینه پیامبر برسانند. و مىافزاید: فَأُولئِکَ عَسَى اللَّهُ أَنْ یَعْفُوَ عَنْهُمْ وَ کانَ اللَّهُ عَفُوًّا غَفُوراً پس آنان که به راستى عذرى برترک هجرت دارند، امید که خدا از آنان در گذرد؛ چرا که فقیر و ناتوانند و امید که بر آنان ببخشاید وبه خاطر ترک هجرت بازخواستشان نکند؛ چرا که هجرت در راه خدا یک وظیفه براى آنان بود؛ و خدا هماره به خاطر بزرگى و فزونبخشىاش، گناهان بندگان را بخشوده و به خاطر گناهانشان کیفرشان نکرده است. «عکرمه» در این مورد مىگوید: پیامبر خدا پس از هر نمازى به درگاه خداوند نیایش مىفرمود که: خدایا «ولید»، «ابن هشام» و... ودیگر مسلمانان ناتوان را از شرارت شرک گرایان رهایى بخش! هجرت و پاداش شکوهبار آن در ادامه سخن از هجرت و حرکت به سوى خدا که جلوه دیگرى از جهاد است، در این آیه شریفه مىفرماید: وَ مَنْ یُهاجِرْ فِى سَبیلِ اللَّهِ یَجِدْ فِى الْأَرْضِ مُراغَماً کَثِیراً وَ سَعَةً در این فراز از آیه شریفه، دیدگاهها یکسان نیست: به باور برخى از جمله «ابن عباس» منظور این است که هر آن کس که از قلمرو شرارت شرک گرایان خارج گردد و از وطن خویش به خاطر عقیده و ایمانش بگذرد و به سرزمین اسلام دست به هجرت زند، بى تردید در زمین پهناور خدا، اقامتگاههاى بسیار و میدان عمل فراوان و گشایشى در روزى و امکانات مادى به دست خواهد آورد؛ اما به باور برخى منظور این است که چنین کسى راه نجات از سختى و مشکلات را خواهد یافت و از گمراهى به هدایت بال خواهد گشود. دستهاى نیز بر آنند که از فشار شرک و بیداد نجات یافته و به جایىرسد که از آزادى و نعمت امنیت بهره ور گردد. وَ مَنْ یَخْرُجْ مِنْ بَیْتِهِ مُهاجِراً اِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ یُدْرِکْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ اَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحیماً و هرکسى که به خاطر دین و آیین خویش و در راه خدا و پیامبر از خانه و وطن خویش آواره گردد دست به هجرت زند و آنگاه پیش از رسیدن به قلمرو اسلام و سرزمین وحى، مرگش فرا رسد، پاداش هجرت او بر خداست، و خدا آمرزنده لغزشهاى بندگان و به آنان مهربان است. پرتوى از روایات در تفسیر و توضیح آیه شریفه، روایاتى نقل شده است که برخى ترسیم مىگردد. 1 - از پیامبر گرامى آوردهاند که: «من قرّ بدینه من ارض الى ارض و ان کان شبراً من الأرض استوجب الجنّة و کان رفیق ابراهیم علیه السلام و محمد صلى الله علیه وآله»(14). هر کس به خاطر دین و عقیده توحیدىاش، از سرزمینى به سرزمین دیگر، گرچه به اندازه یک وجب، دست به هجرت زند و جابه جا گردد، در خور بهشت مىشود و در آن جا همنشین ابراهیم و محمد صلى الله علیه وآله است. 2 - عیاشى آورده است که زراره، فرزندش «عبید» را به مدینه گسیل داشت تا از سلامتى حضرت کاظم علیه السلام برایش خبر آورد و او به هنگام بازگشت به سوى پدر در راه از دنیا رفت. این موضوع به اطلاع هفتمین امام نور رسید؛ و آن حضرت ضمن اظهار تأسف درمرگ فرزند «زراره» فرمود: امیدوارم پدر و پسر در زمره کسانى باشند که خدا در موردشان فرموده است: هرکس به قصد مهاجرت در راه خدا و پیامبر او از خانهاش حرکت کند و آنگاه مرگش فرا رسد، پاداش او با خداست.... «... و من یخرج من بیته مهاجرا الى اللّه و رسوله فقد وقع اجره على اللّه...». نماز و یاد خدا در همه فراز و نشیبها در آیاتى که گذشت، سخن از جهاد در راه خدا و موضوع هجرت بود؛ اینک در این آیه شریفه، در باره نماز «قصر» یا نماز مسافر و نیز نماز خوف مىفرماید: وَاِذا ضَرَبْتُمْ فِى الْأَرْضِ فَلَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ أَن تَقْصُرُوا مِنَ الصَّلَوةِ إِنْ خِفْتُمْ أَن یَفْتِنَکُمُ الَّذِینَ کَفَروُا و هنگامى که سفر مىکنید، بر شما گناهى نیست که اگر از شبیخون دشمن مىهراسید نمازتان را کوتاه کنید. در تفسیر این فراز از آیه شریفه دیدگاهها یکسان نیست: 1 - گروهى از جمله «مجاهد» بر آنند که منظور این است که نمازهاى چهار رکعتى را به صورت دو رکعتى بخوانید. دیدگاه بیشتر فقها و مذاهب اهل سنت نیز همین گونه است، و «جابر» و «مجاهد» مىگویند: نماز خوف از نماز مسافر کم مىگردد. با این بیان هنگامى که نماز مسافر دو رکعت گردید، نماز خوف به یک رکعت مىرسد. دانشمندان ما نیز همین گونه روایت آوردهاند. 2 - گروهى دیگر از جمله «ابن عباس» مىگویند: منظور این است که حدود نماز را کم کنند؛ بدین صورت که نماز را با اشاره بخوانند و سجده را با خم شدن؛ و اگر این اندازه هم ممکن نبود، به جاى هر رکعت، تسبیح ویژه نیز کافى است. دانشمندان ما نیز بر آنند که در نماز خوف مىتوان از حدود آن کاست. 3 - و گروهى نیز بر این عقیدهاند که منظور این است که هر دو نماز را یکجا بخوانید و نه هر کدام را در هنگام فضیلت آن. اما به باور ما دیدگاه درست، همان دیدگاه نخست است. ان خفتم ان یفتنکم الّذین کفروا در تفسیر این فراز از آیه نیز دو نظر است: 1 - به باور گروهى، منظور این است که اگر از فتنه کفرگرایان و تهدیدشان برجان و مال خود ترسیدید، نماز را آن گونه بخوانید... 2 - اما به باور «ابن عباس» منظور این است که اگر مىترسید که کافران، شما را در حال نماز از پا در آورند نماز را آن گونه بخوانید. این آیه نظیر آن آیه شریفه است که مىفرماید: «فما آمن لموسى الاّ ذریّة من قومه على خوفٍ من فرعون و ملائهم ان یفتنهم...»(15) در آغاز کسى به موسى ایمان نیاورد، مگر گروهى از فرزندان و نسل قوم او، آن هم با ترس از فرعون و اطرافیانش که مبادا آنان را از پا در آورند... 3 - پارهاى نیز بر آنند که: اگر مىترسید که مردم کفرگرا شما را به سختى شکنجه دهند... إِنَّ الْکافِرِینَ کانُواْ لَکُمْ عَدُوًّا مُبِیناً چراکه کفرگرایان همواره براى شما دشمنى آشکارند. نماز مسافر ظاهر آیه شریفه بیانگر این نکته است که نماز «قصر» به هنگام ترس از شرارت دشمن خوانده مىشود. اما از بیانِ آورنده قرآن چنین دریافت مى گردد که مسافر اگر خطرى هم در کار نباشد، باید نمازش را «قصر» بخواند، و ممکن است اشاره به ترس و خطر در آیه شریفه به خاطر این باشد که بیشتر سفرها - به ویژه در گذشته - باترس و خطر همراه بوده است. به نظر مىرسد این قید در آیه شریفه قید غالبى است، چرا که بیشتر سفرها این گونه است. دیدگاه فقها دیدگاه کارشناسان فقه اسلامى در مورد نماز «قصر» یکسان نیست: 1 - شافعى براین عقیده است که مسافر مىتواند نمازهاى چهار رکعتى را «قصر» بخواند «جبّایى» نیز همین دیدگاه را پذیرفته است. 2 - اما «ابوحنیفه» مىگوید: برمسافر واجب است که نمازهاى چهار رکعتى را به صورت قصر بخواند. 3 - مذهب اهل بیت و دانشمندان آن نیز دیدگاه دوم را تأیید مىکنند. «زراره» و «محمدبن مسلم» آوردهاند که: به پنجمین امام نور گفتیم: دیدگاه شما در مورد نماز مسافر چیست؟ فرمود: خدا در قرآن مىفرماید: «و اذا ضربتم فى الأرض فلیس علیکم جناح ان تقصروا من الصّلوة...» و هنگامى که سفر مىکنید و از یورش دشمن مىترسید، برشما گناهى نیست که نمازتان را کوتاه کنید... با این بیان باید نماز را شکسته خواند؛ همانگونه که در وطن لازم است تمام خواند شود. پرسیدیم در این مورد که آیه شریفه مىفرماید: «لا جناح علیکم...» بر شما گناهى نیست، چه مىفرمایید؟ چرا که از ظاهر آیه، رخصت دریافت مى گردد و نه وجوب، و امر نشده است. فرمود: مگر در مورد سعى میان صفا و مروه با این که واجب هستند، این تعبیر نشده است که: «...فمن حجّ البیت او اعتمر فلا جناح علیه ان یطّوّف بهما...»(16) پس هرکس که خانه خدا را حج کند یا عمره گزارد، براو گناهى نیست که میان آن دو سعى به جاى آورد... مگر نه این که سعى میان صفا و مروه واجب است و با این حال با این تعبیر آمده است؟ نماز شکسته نیز همین گونه است. به آن حضرت گفتیم: اگر کسى در سفر نماز خود را تمام خواند، از دیدگاه شما باید دو باره خوانده شود؟ فرمود: اگر آیه شریفه را برایش تلاوت و تفسیر کردهاند آرى، و اگر نه لازم نیست دوباره بخواند. آن گاه افزود: پیامبر گرامى نیز در سفر، نمازهاى چهار رکعتى را به صورت دورکعتى مىخواند اما نماز مغرب را سه رکعت به جا مىآورد. به هر حال این روایت نشانگر آن است که برنامه و وظیفه مسافر، جز وظیفه کسى است که در خانه و وطن و یا اقامتگاه خویش زندگى مىکند. و دانشمندان مذهب اهل بیت در این مورد و نیز در مورد عدم تغییر نماز مغرب اتفاق نظر و اجماع دارند، و از پیامبر گرامى نیز روایت شده است که نماز مسافر دو رکعت است. به باور ما، ترس از دشمن نیز به تنهایى باعث مىشود که نماز را به صورت «قصر» بخوانیم؛ اما فقها در این مورد دیدگاه یکسانى ندارند. براى نمونه، گروهى از صحابه و تابعین از جمله: جابر، حذیفه، زید بن ثابت، ابن عباس و سعید بن جبیر بر آنند که منظور از «قصر» در آیه شریفه، «قصر» نماز خوف از نماز مسافر است و نه از نماز حاضر، چرا که به باور اینان، نماز سفر دو رکعت وضع شده و «قصر» نشده است. به باور ما، مسافتى که در سفر باعث مىشود نماز را شکسته بخوانیم، هشت فرسخ است؛ اما به باور «ابوحنیفه» و پیروانش مسافتى است که در سه شبانه روز بپیماییم؛ و به باور شافعى، این مسافت شانزده فرسخ است. نظم و پیوند آیه پیوند آیه شریفه با آیات پیشتر بدینگونه است که در آیات گذشته دستور هجرت و فرمان دفاع و جهاد براى بندگان آمده بود، و در این آیه، حکم نماز سفر و خوف بیان شده است تا بدین وسیله مهر و رحمت خدا بر بندگان فرود آید و در این شرایط برایشان تخفیف داده شده باشد. نماز خوف در این آیه شریفه چگونگى انجام نماز خوف را ترسیم مىکند وفرماید: وَ إِذا کُنتَ فِیهِمْ فَأَقَمْتَ لَهُمُ الصَّلَوةَ فَلْتَقُمْ طائِفَةٌ مِنْهُم مَعَکَ هان اى پیامبر! هنگامى که در میان آنان هستى و براى آنان در سفر نماز جماعت بر پامى دارى و از یورش دشمن بر آنان نگرانى، باید آنان به دو گروه تقسیم شوند، و در مرحله نخست گروهى مجهّز و در حالت آمادهباش با تو به نماز ایستند و گروه دوم در برابر دشمن مراقب اوضاع باشند. وَلْیَأْخُذُوا أَسْلِحَتَهُمْ در مورد این جمله دیدگاهها متفاوت است: 1 - به باور گروهى، منظور این است که آنانى که به نماز ایستادهاند، جنگ افزارهاى خویش را بر گیرند. 2 - اما «ابن عباس» بر آن است که منظور، گروه دوم است؛ یعنى آنان که در برابر دشمن و خطرات او به مراقبت ایستادهاند، جنگ افزارهاى خویش را برگیرند و آماده رویارویى با هر تهدیدى باشند. فَاِذا سَجَدُوا فَلْیَکُونُواْ مِن وَرَائِکُمْ آن گاه گروهى که با تو نماز مىخوانند، هنگامى که سجده را به انجام رساندند، باید در برابر دشمن و خطرات ممکن به حالت آماده باش بایستند تا گروه دوم نماز بخوانند. در این مورد که گروه نخست پس از سجده و خواندن یک رکعت نماز باید چه کنند، دیدگاهها یکسان نیست: 1 - به باور ما، آنان باید رکعت دوم را خودشان به سرعت بخوانند و پس از تشهد سلام نماز را بگویند و در حالى که امام هنوز در رکعت دوم در حال قیام است، براى رویارویى با خطرات دشمن به سنگر بشتابند، تا گروه دوم بیایند و به امام اقتدا کنند. پس از انجام رکعت دوم به وسیله امام و رکعت اول گروه دوم از رزم آوران، اینک امام در تشهد درنگ مىکند تا آنان رکعت دوم را خود به سرعت بخوانند و به امام برسند، سپس باهم سلام بگویند. با این بیان، گروه نخست در آغاز نماز با امام هستند و گروه دوم در پایان نماز. شافعى نیز همین دیدگاه را برگزیده است. 2 - اما گروهى که مىگویند نماز خوف یک رکعت است بر آنند که گروه نخست پس از خواندن رکعت اول نماز سلام مىدهد و به سنگر دفاع و مراقبت باز مىگردد تا گروه دوم به امام بپیوندد، و امام رکعت دوم را براى آنان بخواند. بدینسان در نماز خوف، نماز امام دو رکعت است اما نماز جهادگران یک رکعت. 3 - برخى برآنند که امام با هردستهاى یک نماز دو رکعتى مىخواند. 4 - «عبدالله بن مسعود» و «ابوحنیفه» مىگویند: هنگامى که امام با گروه نخست یک رکعت خواند، آنان به سنگر دفاع و مراقبت برگردند و گروه دوم به امام مىپیوندند و پس از اقتدا، رکعت اول خویش را با رکعت دوم امام مىخوانند، آنگاه این گروه به میدان باز مىگردند و گروه نخست دوباره مىآیند و رکعت دوم نماز خویش را بدون قرائت مىخوانند؛ چرا که اینان دنبال ماندهاند، و پس از آن سلام نماز را مىدهند و به میدان بر مى گردند و سرانجام گروه دوم دگرباره باز مىآیند و یک رکعت را بدون قرائت مىخوانند و پس از سلام به صف همرزمان باز مىگردند. وَلْتَأْتِ طائِفَةٌ اُخْرَىلَمْ یُصَلُواْ فَلْیُصَلُّواْ مَعَکَ وَلْیَأْخُذُوا حِذْرَهُمْ وَأَسْلِحَتَهُمْ و آنگاه آن گروه دیگر که نماز نخوانده و رویا روى دشمن بودهاند، بیایند و با تو نماز بخوانند، و اینان نیز باید از دشمن بر حذر باشند و با گرفتن جنگ افزارهاى خویش در حالت نماز هم آماده دفاع باشند. وَدَّ الَّذِینَ کَفَروُا لَوْ تَغْفُلُونَ عَنْ أَسْلِحَتِکُمْ وَأَمْتِعَتِکُمْ فَیَمِیلُونَ عَلَیْکُمْ مَیْلَةً واحِدَةً کفرگرایان آرزو مىکنند که شما از سلاحها و وسایل دفاعى و کالاهاى خویش غفلت ورزید و آمادگى دفاعى را از دست بدهید تا یکباره بر شما یورش آورند و با غافلگیر ساختن شما خونتان را بریزند و هستى شما را به یغما برند. با این بیان، منظور این است که شما مسلمانان در شرایط خطرناک، همه باهم به طور یکپارچه براى نماز به پا نخیزید و به دشمن تجاوز کار فرصت ندهید که برجان و مال و هستى شما بتازد، بلکه نماز را به گونهاى که مقرر شد بخوانید. واژه «میل» در فرهنگ عرب به مفهوم یورش ناگهانى و یکباره است. «عباس انصارى» یکى از یاران پیامبر در شب عقبه دوم به پیامبر گرامى گفت: «ان شئت لتمیلنى غداً على اهل منى باسیافنا»؛ به خدایى که تو را فرمان بعثت داد سوگند که اگر بخواهى ما فردا با شمشیرهاى آخته خویش بر اهل مکه که در منى گرد خواهند آمد، یکباره یورش مىبریم و آنان را از دم شمشیر مىگذرانیم. پیامبر فرمود: نه، من براى این کار نیامدهام. وَ لاجُناحَ عَلَیْکُمْ إِنْ کانَ بِکُمْ أَذًى مِن مَطَرٍ أَوْ کُنتُم مَرْضى أَن تَضَعُوا أَسْلِحَتَکُمْ وَ خُذُوا حِذْرَکُمْ إِنَّ اللَّهَ أَعَدَّ لِلْکافِرِینَ عَذَاباً مُهِیناً و اگر از ریزش باران به رنج افتادید و یا بیمار و مجروح گشتید، بر شما گناهى نیست که جنگ افزارهاى خود را بر زمین گذارید، اما وسایل دفاعى برگیرید و مراقب اوضاع باشید که مبادا مورد یورش قرار گیرید و غافلگیر شوید. بى گمان، خدا براى کفرگرایان و تجاوز کاران، عذاب خفّت آورى آماده ساخته است. رهنمود آیه شریفه 1 - آیه شریفه، نشانگر درستى نبوت و رسالت پیامبر و راستگویى آن حضرت است؛ چرا که این آیه هنگامى فرود آمد که پیامبر با شرک گرایان تجاوز کار در حال پیکار بود و دو نیروى توحید و شرک در منطقه «عسفان» و «ضجنان» روبهروى هم صفآرایى کرده بودند. هنگام نماز نیمروزى رسید و پیامبر با یاران به نماز ایستاد. شرک گرایان تصمیم گرفتند که در آن شرایط بر پیامبر و یارانش بتازند، اما یکى از سردمداران آنان گفت: همرزمان! پیامبر و یارانش نمازى دارند که به آن اهمیت بسیارى مىدهند و هنگام عصر آن رابرپا مىدارند، پس آماده شوید تا در آن نماز، آنان را مورد حمله قرار دهیم و کارشان را بسازیم. پیامبر نماز ظهر را خواند و پس از نماز ظهر بود که این آیه شریفه فرود آمد و او را از نقشه شوم شرک گرایان هشدار داد. به همین دلیل پیامبر نماز عصر را به صورت نماز خوف برگزار کرد و همین موضوع باعث بیدارى برخى گردید و «خالدبن ولید» به اسلام گرایش یافت. 2 - در این مورد «ابوحمزه ثمالى» در تفسیر خود آورده است که: پیامبرگرامى با قبیله تجاوز کار و مشرک «بنى انمار» پیکار کرد و آنان پس از شکستى سخت اموال خود را به غنیمت، و زنان و کودکان خویش را به اسارت دادند. پیامبر و یارانش در نقطهاى که دیگر اثرى از شرارت دشمن نبود فرود آمدند و آن حضرت با فاصله بسیارى از قرارگاه لشکر به آبریزگاه رفت و در کنار آب و زیر درختى نشست. در آن لحظات یکى از شرورترین عناصر دشمن پیامبر را تنها دید و گفت: خدا مرا بکشد اگر بگذارم محمد به سلامت به قرارگاه باز گردد، و بى درنگ با شمشیر آخته، خود را بالاى سرآن حضرت رسانید و نعره برآورد که: هان اى محمد! اینک چه کسى تو را از شمشیر من حفظ مىکند؟ «من یعصمک منّى الآن؟» پیامبر با قلبى پر امید و دلى آرام فرمود: خداى تو! و درست در آن شرایط دشوار بود که «غورث» در حال یورش به ناگاه بر چهره واژگون گردید و شمشیر شرارت از دستش افتاد. پیامبر گرامى که سلاحى در دست نداشت، بى درنگ شمشیر او را برگرفت و شهامتمندانه بر بالاى سرش ایستاد و فریاد برآورد که: «یا غورث! من یمنعک منّى الآن؟» اینک چه کسى تو را از حرارت شمشیر من حفظ خواهد کرد؟ «قال: لا احد». پاسخ داد: هیچ قدرتى. و نومید و سرافکنده تن به ذلت سپرد. پیامبرگرامى فرمود: «أتشهد ان لا اله الاّ اللّه و انّى عبد اللّه و رسوله؟» آیا اینک گواهى دهى که خدایى جز خداى یکتا نیست و من بنده و پیام آور او هستم؟ پاسخ داد: نه، اما پیمان مىبندم که دیگر هیچگاه نه با تو پیکار کنم و نه دشمنى را بر ضد شما یارى رسانم. «قال: لا و لکنى اعهد أن لا اقاتلک ابدا و لا اعین علیک عدوّا.»(17) و شگفتااز شکوه و برزگمنشى پیامبر! شگفتا که شمشیر «غورث» را به او داد و فرمود: برو! او نزد بستگان خویش رفت و در پاسخ آنان که گفتند: چرا پیامبر را از پا در نیاوردى ؟گفت: به خداى سوگند شمشیر را با تمام قدرت فرود آوردم تا کار را یکسره کنم اما نمى دانم چه کسى به گونهاى میان دوشانهام زد که با چهره و پیشانى بر زمین افتادم و شمشیر به دست محمد(ص) افتاد و او با کرامت مرا آزاد کرد! و آنگاه «غورث» رکاب کشید و گفت دیگر با او پیکار نخواهم کرد و از آن جا دور شد. پیامبرگرامى نیز نزد یاران خویش رفت و جریان را به آنان باز گفت و به تلاوت آیه شریفه پرداخت که: «ان کان بکم أذى من مطر او کنتم مرضى...». یاد خدا قرآن شریف پس از بیان اهمیت نماز در آیات قبل، اینک در این آیه شریفه مىفرماید: فَإِذَا قَضَیْتُمُ الصَّلَوةَ فَاذْکُرُوا اللَّهَ قِیاماً وَ قُعُوداً وَ عَلَى جُنُوبِکُمْ و هنگامى که نماز را به پایان بردید، در همان حالت رویارویى با دشمن، خدا را در حال ایستاده و نشسته و بر پهلو آرمیده یاد کنید، بدان امید که شما را یارى کند و بر دشمن پیروزیتان بخشد. این آیه شریفه نظیر آن آیه مبارکه است که مىفرماید: «یا ایّها الّذین آمنوا اذا لقیتم فئة فاثبتوا و اذکروا اللّه کثیراً لعلّکم تفلحون»(18) اى کسانى که ایمان آوردهاید! هنگامى که با گروهى برخورد مىکنید پایدارى ورزید و خدا را بسیار یاد کنید، باشد که رستگار شوید. پارهاى نیز در تفسیر آیه بر آنند که منظور آیه این است که: هنگامى کهخواهید نماز بخوانید، اگر از صحت و سلامت بهرهمند هستید، نماز را ایستاده بخوانید و اگر نمى توانید، نشسته، و اگر نمى توانید بر پهلو آرمیده بخوانید، چرا که از دیدگاه قرآن هیچ انسان عاقل وخردمندى نمى تواند نماز را ترک کند. فَإِذَا اطْمَاْنَنْتُمْ فَأَقِیمُوا الصَّلَوةَ و هنگامى که حالت نگرانى و خطر یورش دشمن بر طرف شد و آرامش خاطر یافتید، نماز را به گونهاى که در حالت عادى خوانده مىشود بخوانید. در مورد این فراز از آیه شریفه، دو نظر آمده است: 1 - به باور گروهى، منظور این است که: هنگامى که با ازمیان رفتن خطر، آرامش خاطر یافتید نماز را به صورت تمام بخوانید. 2 - به باور گروهى دیگر: هنگامى که به وطن خویش رسیدید، نماز را تمام بخوانید. إِنَّ الصَّلَوةَ کانَتْ عَلَى الْمُؤمِنِینَ کِتاباً مَوْقُوتاً. در تفسیر آین فراز نیز دو دیدگاه ارائه شده است: 1 - گروهى از جمله «ابن عباس» مىگویند: منظور این است که نماز بر ایمان آوردگان واجب شده است. از حضرت باقر و صادق نیز این دیدگاه روایت شده است. 2 - اما گروهى بر آنند که نماز بر ایمان آوردگان در اوقات ویژهاى واجب شده است که باید در آن وقت مقرر بخوانند. هشدار از سستى در این آیه دگربار0 ضمن هشدار از سستى درکارها، مردم با ایمان را به جهاد در راه خدا تشویق نموده و مىفرماید: وَ لاتَهِنُوا فِى ابْتِغاءِ الْقَوْمِ إِن تَکُونُوا تَأْلَمُونَ فَإِنَّهُمْ یَأْلَمُونَ کَما تَأْلَمُونَ برشما مردم با ایمان زیبنده نیست که در تعقیب شرک گرایان تجاوزکار سستى ورزید، چرا که آنان در برابر حق و عدالت و مردم با ایمان صف آرایى کردهاند؛ اگر شما از زخمهایى که بر پیکرتان وارد آمده است درد و رنج مىکشید، آنان نیز همچون شما از زخمها و جراحتهاى خود درد مىکشند و رنج مىبرند. وَ تَرْجُونَ مِنَ اللَّهِ مَا لایَرْجُونَ وَ کَانَ اللَّهُ عَلِیماً حَکِیماً و میان شما و آنان این تفاوت اساسى هست که شما از خداى توانا چیزهایى را امید مىبرید که در این جهان به شما پیروزى ارزانى دارد و در برابر شکیبایى شما بر این دردها و رنجها در سراى جاودانه آخرت پاداشتان دهد؛ اما آنان در برابر دردها و رنجهایى که احمقانه در راه شرک و بیداد، به جان مىخرند، پاداشى نیز نخواهند داشت. بر این باور اگر شما مردم با ایمان به پاداش پرشکوه سراى آخرت ایمان دارید و دانید که این رنجها و دردها و تلاشهاى جانفرسا بدون پاداش نخواهد بود و شرارت و تکذیب مشرکان بیهوده و بى دلیل است، پس باید در راه خدا از آنان شکیباتر و پایدارتر باشید. آرى خداوند، هماره به مصالح مردم، داناتر و در تدبیر امور و تنظیم شئون و تعیین مقررات و مقدرات آنان فرزانه است. خدا برتر و بالاتر است گروهى از جمله «ابن عباس» آوردهاند که: هنگامى که مردم مسلمان در روز «اُحُد» به خاطر تخلف از فرمان پیامبر دچار آن شکست تلخ و دردناک شدند، «ابوسفیان» سردمدار سپاه شرک نعره مستانهاى سرداد که: اى محمد! امروز روز پیروزى ما بود، همانگونه که روز بدر روز پیروزى شما شد. «یا محمد، لنا یوم و لکم یوم!». پیامبرگرامى به یاران خود فرمود: در پاسخ او بگویید: «لا سواء، قتلانا فى الجنة و قتلاکم فى النّار». اما ما و شما برابر نیستیم؛ چرا که شهیدان ما در بهشت پر طراوت و پر نعمت خدا هستند و کشتهشدگان شما در شعلههاى آتش دوزخ. ابوسفیان نعره برآورد که: «لنا عُزّى و لا عُزّى لکم» مابت بزرگِ «عُزّى» را داریم و شما ندارید. پیامبر فرمود: پاسخ دهید که: «اللّه مولانا و لا مولى لکم»(19) خداى یکتا سررشتهدار و تدبیرگر امور ماست و شما چون خداى ما سررشته دار ندارید. ابوسفیان گفت: «هُبل اعلى» بت بزرگِ «هبل» برتر و بزرگتر است، جاودانه باد «هُبل»! پیامبر گرامى فرمود: بگویید که «اللّه اعلى و اجلّ»(20) یکتا آفریدگار هستى برتر و بالاتر است. ابوسفیان که وامانده شده بود، با خشم و کینه بسیار گفت: دیدار دیگر ما با شما در روز «بدر صغرى» خواهد بود، و این گونه شکست منطق شرک را در برابر توحید پوشیده داشت و حرکت کرد. مردم مسلمان با زخمهاى بسیار و رنج و اندوه جانکاه از فشار خستگى و فرسودگى پیکار خوابیدند. از این رو، این آیه شریفه بر قلب مصفاى پیامبر فرود آمد که: «ان... یمسسکم قرح فقد مسّ القوم قرح مثله...»(21) اگر در میدان «احد» به شما زخم و جراحتى رسید و بر اثر نافرمانى خودتان ضربهاى بر شما فرود آمد، به آن شرک گرایان نیز در پیکار «بدر»، زخمى عمیق و ضربهاى سنگین فرود آمد... و اگر شما درد و رنج مىکشید آنان نیز مىکشند «اِنْ تکونوا تألمون فانّهم یألمون کما تألمون...» و با این تشویق دگر باره مسلمانان به پاخاستند و با پیکرهاى زخمدیده و مجروح، سپاه شرک را تعقیب نمودند، چرا که خداى فرزانه مى خواست تا روح شجاعت را در کالبد آنان بدمد و هراس و وحشتى سخت بر دل دشمن بیفکند تا دیگر به آسانى جرأت بازگشت نیابد. و همین گونه شد و دشمن با دریافت خبر حرکت سپاه توحید، به سوى مکه روى آورد و به سرعت دور شد. پرتوى از آیات آیات روشنگرى که تفسیر شد، درسها وپیامهاى تفکرانگیز و انسانسازى دارند که به برخى اشاره مىرود: سازندگى نماز و اهمیت آن این برنامه انسانساز عبادى و روحى از چنان جایگاه بلندى برخوردار است که خداى جهان آفرین به هیچ عنوان اجازه ترک آن را نمى دهد و روشن مىسازد که انسان توحید گرا در هرحال و در هر شرایط، مطلوب و یا نا مطلوب، در اوج پیروزى و یا خطر یورش دشمن، در اوج سلامت یا بیمارى و رنج و ناتوانى، هنگام شادى و یا اندوه باید نماز را به پا دارد و به هر صورت ممکن با سرچشمه هستى به راز و نیاز بپردازد، چرا که نماز یاد خداست و یاد خدا آرامش بخش دلهاست. بر این اساسى، انسان همواره به این نیروى معنوى و این برنامه سازنده نیاز اساسى دارد. به همین جهت در این آیات، خداى فرزانه، هم نماز خوف را مقرر مىدارد و هم خاطر نشان مىسازد که در هرحال خداى را یاد کنید. رویارویى همه جانبه با دشمن پیام دیگر این آیات این است که جامعه اسلامى باید در ابعاد گوناگون فکرى، عقیدتى، علمى، روانى، روحى، اخلاقى، اقتصادى، اجتماعى، سیاسى، حقوقى و دفاعى، توانمند و سر افراز باشد و در حالت آمادهباش کامل و همه جانبه و در اوج هوشیارى به سر برد و آفت غفلت و مستى و تعصب و استبداد و خودکامگى در او رخنه نکند، تا بتواند با تجاوزکاران و حق ستیزان به طور شایسته رویارو گردد. هم در برابر منطق آنان به منطق پویا و پرتوان قرآن مجهز باشد و هم در پیکار روانى بتواند اثر مخرّب جنگ روانى آنان را با دمیدن روح ایمان و تقوا و امانت و شهامت و درستکارى در دلها بزداید و از نظر رویارویى نظامى نیز در اوج آمادگى باشد. آرى، در جامعه اسلامى باید همه راههاى نجات و نیکبختى و ترقى و پیشرفت باز، و همه دروازههاى تعالى گشوده و همه امکانات رشد فراهم باشد. این هم پرتو دیگرى از این آیات الهى است.
تفسیر المیزان
سوره النساء (4): آیات 95 تا 100 : ترجمه آیات کسانى که بدون عذر و علت از جهاد در راه خدا تقاعد مىورزند با کسانى که در راه او با مال و جان خود جهاد مىکنند یکسان نیستند، خداى تعالى مجاهدان با مال و جان خود را بر نشستگان از حیث درجه برترى داده، و خدا به هر یک (از سه طائفه نامبرده یعنى متقاعدین بدون عذر و متقاعدین معذور و مجاهدین) ______________________________________________________ صفحهى 71 وعده اجرى عظیم داده است (95). درجههاى او مغفرت و رحمت اوست، و مغفرت و رحمت صفت خداى تعالى است (96). کسانى که فرشتگان قابض ارواح در حالى جانشان را مىگیرند که ستمگر خویشند از ایشان مى پرسند: مگر چه وضعى داشتید که این چنین به خود ستم کردید مىگویند: در سرزمینى که زندگى مىکردیم، اقویا ما را به استضعاف کشیدند، مىپرسند: مگر زمین خدا وسیع نبود و نمىشد به سرزمینى دیگر مهاجرت کنید؟ و چون پاسخ و حجتى ندارند منزلگاهشان جهنم است که چه بد سر انجامى است (97). مگر آن مستضعفینى از مردان و زنان و کودکان که نه مىتوانند استضعاف کفار را از خود دور سازند، و نه مىتوانند از آن سرزمین به جایى دیگر مهاجرت کنند (98). که اینان امید هست خدا از آنچه نباید مىکردند درگذرد، که عفو و مغفرت کار خدا است (99). و کسى که در راه خدا از وطن چشم مىپوشد و مهاجرت مىکند، اگر به موانعى بر مىخورد به گشایشهایى نیز بر خورد مىنماید و کسى که هجرتکنان از خانه خویش به سوى خدا و رسولش درآید و در همین بین مرگش فرا رسد، پاداشش به عهده خدا افتاده و مغفرت و رحمت کار خدا و صفت او است (100). بیان آیات [یکسان نبودن" مجاهدین" و" قاعدین" در فضیلت، و ترغیب و تحریک نمودن مسلمین به پرداختن به امر جهاد] " لا یَسْتَوِی الْقاعِدُونَ ... وَ أَنْفُسِهِمْ" کلمه" ضرر" به معناى کمبود در وجود است کمبودى که مانع شود از اینکه آدمى به امر جهاد و قتال قیام نماید، نظیر کورى و شلى و بیمارى، و مراد از جهاد با اموال، انفاق آن در راه خدا و به منظور پیروز شدن بر دشمنان است و مراد از جهاد با انفس جنگیدن است. و جمله:" وَ کُلًّا وَعَدَ اللَّهُ الْحُسْنى ..." دلالت دارد بر اینکه مراد از این اشخاصى که قعود کردند (نشستند) کسانى است که رفتن به جنگ را در زمانى ترک کردند که احتیاجى به رفتن آنان به جبهه جنگ نبوده، چون به مقدار کفایت دیگران رفته بودند، چون مىفرماید: خداى تعالى به هر دو طائفه (آنها که به جهاد رفتند و آنها که نرفتند) وعده حسنى داده، پس غرض از جمله مورد بحث ترغیب و تحریک مسلمانان بر قیام به امر جهاد است، تا مسلمین در رفتن به جهاد شتاب نموده، از یکدیگر سبقت بگیرند. دلیل دیگر بر اینکه مراد این معنا است این است که خداى سبحان اولى الضرر (بیماران و نابینایان و امثال آنان) را استثناء کرده، سپس حکم کرد به اینکه قاعدون و مجاهدین یکسان نیستند، با اینکه اولى الضرر در مساوى نبودنشان با مجاهدین در راه خدا مانند قاعدینند. و به فرضى هم که بگوئیم خداى تعالى ثواب و مصلحتى که از اولى الضرر به خاطر نرفتنشان به جبهه جنگ بر طبق نیاتشان تلافى مىکند، (اگر واقعا نابینایى متاسف است از ______________________________________________________ صفحهى 72 اینکه چرا نمىتواند در جهاد شرکت کند، خداى تعالى ثواب مجاهد به او مىدهد) این معنا را نمىتوانیم انکار کنیم که اینگونه افراد فضیلت آن افرادى که به جهاد رفتند یا شهید شدند و یا بر دشمن پیروز گشتند را ندارند، خداى تعالى مجاهدین را بر قاعدین برترى داده، هر چند که قاعدین عذر موجه داشته باشند و سخن کوتاه اینکه: این آیه شریفه مىخواهد مؤمنین را تحریک و تشویق به جهاد نموده، و روح ایمان آنان را براى سبقتگیرى در خیر و فضیلت بیدار کرده کند. " فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدِینَ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ عَلَى الْقاعِدِینَ دَرَجَةً" این جمله در مقام تعلیل مطلب قبل است، که جمله:" لا یستوى ..." آن را افاده مىکرد و به همین خاطر بود که با واو عاطفه و سایر وسائل عطف این جمله را عطف نفرمود و کلمه" درجة" به معناى مقام و منزلت است و درجات به معناى منزلتى بالاتر است بعد از منزلتى پائینتر، و معناى جمله:" وَ کُلًّا وَعَدَ اللَّهُ الْحُسْنى ..." این است که خداى عز و جل به هر یک از دو طائفه قاعدین و مجاهدین و یا به هر یک از سه طائفه قاعدین غیر اولى الضرر و قاعدین اولى الضرر و مجاهدین وعده حسنى داده است و کلمه:" حسنى" صفتى است که موصوف آن حذف شده و تقدیر کلام" کلا وعد اللَّه العاقبة الحسنى" و یا" مثوبة الحسنى" و یا چیزى نظیر اینها است، و این جمله در سیاق و زمینه دفع توهم است، چون مؤمنى که به جهاد نرفته وقتى جمله: " لا یَسْتَوِی الْقاعِدُونَ ... دَرَجَةً" را مىشنود، اى بسا که ممکن است توهم کند که پس او از هر اجرى و مثوبتى تهى دست است و هیچ فائدهاى از ناحیه ایمانش و سایر اعمال صالحى که دارد عایدش نمىشود، لذا براى دفع این توهم فرمود:" وَ کُلًّا وَعَدَ اللَّهُ الْحُسْنى"" وَ فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدِینَ عَلَى الْقاعِدِینَ أَجْراً عَظِیماً دَرَجاتٍ مِنْهُ وَ مَغْفِرَةً وَ رَحْمَةً" این تفصیل و برترى دادن مجاهدین بر قاعدین به منزله بیان و شرح است براى تفصیلى که قبل از این جمله بطور اجمال ذکر شده بود و علاوه بر شرح و تفصیل فائده دیگرى را نیز دارد و آن این است که اشاره کند به اینکه مؤمن سزاوار نیست به آن وعده حسنى که خداى تعالى به عموم مؤمنین (چه مجاهدین و چه قاعدین) داده بود قناعت کند و وعده:" وَ کُلًّا وَعَدَ اللَّهُ الْحُسْنى" را دستآویز قرار داده، از رفتن به جنگ و شرکت در جهاد فى سبیل اللَّه و تلاش در اعلاى کلمه حق و کوبیدن باطل کسالت بورزد، زیرا درست است که خداى تعالى به قاعدین نیز حسنى مىدهد ولى مجاهدین را به درجاتى از مغفرت و رحمت اختصاص داده که نمىتوان آن را نادیده گرفت و در امر آن مغفرت و رحمت سهلانگارى نمود. ______________________________________________________ صفحهى 73 [بیان شگفتى آیات مربوط به تفضیل مجاهدین بر قاعدین، از نظر سیاق، و دفع توهم وجود شائبه تناقض در آن دو آیه] و باید دانست که امر این آیه در سیاقى که دارد عجیب است، اولا براى اینکه نخست مجاهدین را مقید کرد به مجاهدین در راه خدا به اموال و انفس و سپس براى بار دوم آنان را با قید" بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ" آورد و در نوبت سوم بدون هیچ قید نام برد. و ثانیا براى اینکه در برترى دادن مجاهدین بر قاعدین نخست فرمود: این برترى به یک درجه است و سپس فرمود به چند درجه است، حال باید دید وجه این قیدها و اختلاف درجه و درجات چیست. اما اینکه در آغاز مجاهدین را مقید کرد به" الْمُجاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ" وجهش این است که زمینه گفتار، زمینه برترى دادن جهاد بر ترک جهاد و یا بگو نشستن در خانه است و جهاد وقتى بر قعود برترى دارد که در راه خدا باشد نه در راه هواهاى نفسانى و نیز جهاد در راه خدا به خاطر همین که در راه خدا است وقتى ارزش دارد که با عزیزترین و محبوبترین محبوبها بوده باشد، یعنى با مال و از مال عزیزتر با جان باشد، و لذا در اول گفتار فرمود:" وَ الْمُجاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ" تا حقیقت مذکور را به روشنترین وجهى بیان کرده باشد، بطورى که دیگر جایى براى اشتباه باقى نگذارد. سپس بعد از آنکه فرمود:" فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدِینَ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ عَلَى الْقاعِدِینَ دَرَجَةً ..." هر چند از آن جهت که در بالا گفتیم دیگر احتیاجى نبود آن قیدها را یعنى قید باموالهم و انفسهم را تکرار کند، چون قبلا آن دو قید را آورده و آن جهت را افاده کرده بود و از آن جهت کسى دچار اشتباه نمىشد، لیکن از آنجایى که این جمله چسبیده به جمله:" وَ کُلًّا وَعَدَ اللَّهُ الْحُسْنى" بود کلام احتیاج پیدا کرد به اینکه علت آن برترى را روشن سازد و بفهماند اگر خداى تعالى مجاهدین به اموال و انفس را بر قاعدین برترى داده، علت این برترى دادنش همان انفاق مال و بذل جان است، جان و مالى که هر کسى آن را دوست مىدارد و به همین جهت در این نوبت براى تقیید کلمه" مجاهدین" به ذکر این سبب اکتفاء کرد و دیگر قید" فى سبیل اللَّه" را تکرار نکرد و تنها فرمود:" الْمُجاهِدِینَ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ"، و اما اینکه براى نوبت سوم فرمود:" وَ فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدِینَ عَلَى الْقاعِدِینَ أَجْراً عَظِیماً" از آنجا که دیگر احتیاجى به ذکر آن قیدها نبود، نه همه آنها و نه بعضى از آنها، لذا همه را ترک کرد. و اما اینکه در نوبت دوم درجه را به صیغه جمع آورد و فرمود:" دَرَجاتٍ مِنْهُ" وجهش این است که در نوبت اول در مقام بیان درجه و اینکه آیا یکى است و یا متعدد است نبود، تنها مىخواست بفرماید: مجاهدین از حیث درجه مانند قاعدین نیستند و لذا کلمه" درجة" را منصوب آورد تا تمیز باشد و بفهماند این برترى از حیث درجه است. و اما در نوبت دوم که ______________________________________________________ صفحهى 74 فرمود:" وَ فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدِینَ عَلَى الْقاعِدِینَ أَجْراً عَظِیماً دَرَجاتٍ مِنْهُ ..." کانه لفظ" فضل" متضمن معناى اعطاء و یا معنایى شبیه به آن است و جمله" دَرَجاتٍ مِنْهُ"، بدل و یا عطف بیان براى جمله" أَجْراً عَظِیماً" است و مىخواهد بفرماید: خداى تعالى مجاهدین را اجرى عظیم داده، در حالى که آنان را بر قاعدین اجرى عظیم بخشیده و یا پاداش داده، و آن اجر عظیم عبارت است از درجاتى از ناحیه خودش و بنا بر این آیه شریفه در ابتدایش این نکته را افاده مىکند که مجاهدین از نظر مقام و منزلت با قاعدین یکسان نیستند بلکه برترى دارند و در اینکه این برترى به یک منزلت است و یا منزلتهاى بسیار، ساکت است ولى در آخرش روشن مىسازد که این منزلت یک منزلت نیست بلکه منازل و درجات بسیارى است و این درجات اجر عظیمى است که خداى تعالى به وسیله آن مجاهدین را ثواب مىدهد. همه این هایى که گفته شد به این امید بود که شاید با این بیان اشکالى که در این آیه شده دفع شود و آن اشکال این است که از آیه شریفه بوى تناقض مىآید، زیرا در اول آیه تفاوت مجاهدین با قاعدین را یک درجه دانسته و در آخر آیه چند درجه و مفسرین به منظور پاسخگویى از این اشکال وجوهى ذکر کردهاند که در بیشتر آنها و یا همه آنها نوعى تکلف به چشم مىخورد. مثلا یکى از آن وجوه این است که مراد از تفضیل در اول آیه تفضیل مجاهدین بر قاعدین معذور و داراى عذر موجه است، و در ذیل آیه منظور برترى دادن مجاهدین بر قاعدینى است که بدون عذر موجه از رفتن به جهاد تقاعد ورزیدهاند، تفضیل اولى به یک درجه است و تفضیل دومى به چند درجه و هیچ تناقضى هم در کلام نیست. یکى دیگر این است که مراد از درجه در اول آیه منزلت دنیوى از قبیل غنیمت جنگى و نام نیک و امثال اینها است و مراد از درجات در آخر آیه درجات اخروى است که نسبت به امتیازات دنیوى بسیار زیاد است، هم چنان که خداى عز و جل فرموده:" وَ لَلْآخِرَةُ أَکْبَرُ دَرَجاتٍ" «1». یکى دیگر این است که مراد از درجه در اول آیه مقام و منزلتى است که بندگان خدا نزد خداى تعالى دارند و این امرى است معنوى و مراد از درجات که در ذیل آیه آمده، منازل بهشتى و درجات رفیع آن است که امرى است حسى، لیکن خواننده محترم خوب مىداند که در آیه شریفه هیچ دلیلى بر هیچیک از این اقوال و وجوه نیست. و ضمیر در کلمه" منه" احتمال دارد به خداى تعالى برگردد، مؤید این احتمال جمله: _______________ (1) هر آینه آخرت از نظر درجات اکبر و بزرگتر است." سوره اسرى، آیه 21". ______________________________________________________ صفحهى 75 " وَ مَغْفِرَةً وَ رَحْمَةً" است، البته این تایید وقتى تمام است که بگوئیم جمله مذکور بیانگر درجات است، و معلوم است که مغفرت و رحمت از ناحیه خدا است. (و بنا بر این احتمال معنا چنین مىشود که آن اجر عظیم عبارت است از درجاتى از ناحیه خدا و مغفرت و رحمتى). احتمال هم دارد ضمیر مذکور به کلمه" أجر" بر گردد، (که در این صورت معنا چنین مىشود که خدا درجاتى از آن اجر عظیم و مغفرتى و رحمتى را خاص مجاهدین مىکند). از ظاهر جمله:" وَ مَغْفِرَةً وَ رَحْمَةً" چنین بر مىآید که بیان باشد براى کلمه درجات، چون درجات عبارت است: از منزلتهایى از ناحیه خداى سبحان، و این منزلتها هر چه باشد مصداق مغفرت و رحمت است و شما خواننده محترم در بعضى از مباحث گذشته توجه فرمودید که رحمت (یعنى افاضه نعمت از ناحیه خدا) موقوف بر این است که قبلا موانع بر طرف شود و همین برطرف کردن موانع از کسى که مبتلاى به آن است، خود مصداقى است از مغفرت و بلکه عین مغفرت است و لازمه این سخن آن است که مرتبهاى از مراتب نعمتهاى الهى و هر درجه و منزلتى رفیع، مغفرتى باشد نسبت به مرتبهاى که بالاتر از آن است و بنا بر این صحیح است بگوئیم درجات اخروى هر چه باشد هم مغفرتى است از ناحیه خداى سبحان و هم رحمتى است از آن جناب، و در قرآن کریم غالب مواردى که کلمه رحمت و امثال آن بکار رفته، مغفرت نیز با آن بکار رفته است، مانند آیات زیر:" مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ عَظِیمٌ" «1»" مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ" «2»،" مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ کَبِیرٌ" «3»،" وَ مَغْفِرَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رِضْوانٌ" «4»" وَ اغْفِرْ لَنا وَ ارْحَمْنا" «5» و آیات و موارد دیگرى نظیر اینها. خداى تعالى در آخر، کلام خود را با جمله:" وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِیماً" ختم فرمود و مناسبت این دو اسم یعنى اسم غفور و رحیم از میان اسماى خداى تعالى با مضمون آیه و مخصوصا با جمله:" وَ مَغْفِرَةً وَ رَحْمَةً" روشن است حاجتى به توضیح ندارد. " إِنَّ الَّذِینَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَةُ ظالِمِی أَنْفُسِهِمْ" لفظ" توفیهم" مىتواند صیغه ماضى باشد و هم صیغه مضارع و اگر آن را مضارع بگیریم اصلش" تتوفاهم" بوده و یکى از دو" تاء" آن به منظور تخفیف حذف شده، هم چنان که مىبینیم _______________ (1)" سوره مائده، آیه 9". (2)" سوره انفال، آیه 4". (3)" سوره هود، آیه 11". (4)" سوره حدید، آیه 20". (5)" سوره بقره، آیه 286". ______________________________________________________ صفحهى 76 در آیه شریفه:" الَّذِینَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَةُ ظالِمِی أَنْفُسِهِمْ فَأَلْقَوُا السَّلَمَ ما کُنَّا نَعْمَلُ مِنْ سُوءٍ" «1»، حذف نشده آن آمده است. مراد به ظلم هم چنان که آیه سوره نحل تایید مىکند ظلم به نفس است و ظلم به نفس در اثر اعراض از دین خدا و ترک اقامه شعائر خدا حاصل مىشود و این نیز در اثر واقع شدن و زندگى کردن در بلاد شرک و در وسط کفار قرار گرفتن پدید مىآید، انسان وقتى خود را در چنین وضعى و موقعیتى قرار دهد دیگر راهى ندارد که معارف دین را بیاموزد و بدانچه دین خدا او را بدان مىخواند عمل کند و به وظائف عبودیت قیام نماید. این آن معنایى است که ما از زمینه آیه (و نه از لفظ آن) استفاده مىکنیم. چون ملائکه از اینگونه افراد در هنگام مرگشان مىپرسند: در چه شرائطى بودید؟ و آنان در پاسخ مىگویند: ما در زمین مستضعف بودیم. خداى تعالى در آیات زیر که کلمه" ظلم" مطلق آمده، یعنى نفرموده: ظلم به نفس و یا ظلم به غیر، ظلم را معنا و تفسیر کرده، فرموده:" لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِینَ الَّذِینَ یَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ وَ یَبْغُونَها عِوَجاً" «2»، و حاصل تفسیر این دو آیه از کلمه ظلم با ظهورى که ما از سیاق آیه مورد بحث گرفتیم منطبق است (چون ما گفتیم مراد به ظلم، ظلم به نفس است و گفتیم که این ظلم از چه چیز ناشى مىشود، از اینکه آدمى به معارف دین صحیح بر خورد کند و آنچه مىشنود تحریف شده و یا تهمت و دروغ باشد که دو آیه نامبرده نیز ظالم را همین معنا کرد). " قالُوا فِیمَ کُنْتُمْ" یعنى از نظر دیندارى در چه وضعى قرار داشتید؟ و در کلمه" فیم" حرف" م" در اصل" ما" بوده، که یکى از وسائل استفهام و پرسش است و الف آن به منظور تخفیف حذف شده. و در این آیه دلالتى فى الجمله و سربسته هست بر صحنهاى که در زبان روایات از آن تعبیر شده به سؤال قبر، و فرمودهاند که فرشتگان خداى تعالى از هر کسى که از دنیا مىرود و او را دفن مىکنند سؤالهایى پیرامون دین او و عقائدش از او مىکنند و این تنها آیه مورد بحث نیست که بر آن صحنه دلالت دارد، بلکه آیات زیر نیز بر آن دلالت دارد:" الَّذِینَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَةُ ظالِمِی أَنْفُسِهِمْ فَأَلْقَوُا السَّلَمَ ما کُنَّا نَعْمَلُ مِنْ سُوءٍ، بَلى إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ، _______________ (1)" سوره نحل، آیه 28". (2) لعنت خدا بر ظالمین همان کسانى که راه خدا راى مىبندند، و آن راى کج و معوج مىخواهند. " سوره اعراف، آیه 45" و" سوره هود، آیه 19". ______________________________________________________ صفحهى 77 فَادْخُلُوا أَبْوابَ جَهَنَّمَ خالِدِینَ فِیها فَلَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَکَبِّرِینَ، وَ قِیلَ لِلَّذِینَ اتَّقَوْا ما ذا أَنْزَلَ رَبُّکُمْ قالُوا خَیْراً" «1» و ما ان شاء اللَّه تعالى در تفسیر سوره نحل بحثى در این باره ایراد خواهیم کرد. [توبیخ کسانى که بر اثر سلطه مشرکین بر آنها از تمسک به دین باز ماندند بخاطر مهاجرت نکردنشان به سرزمینى دیگر] " قالُوا کُنَّا مُسْتَضْعَفِینَ فِی الْأَرْضِ، قالُوا أَ لَمْ تَکُنْ أَرْضُ اللَّهِ واسِعَةً فَتُهاجِرُوا فِیها" سؤال ملائکه که مىپرسند:" فِیمَ کُنْتُمْ" سؤالى است از حال و وضعى که از نظر دین در زندگى داشتند و اینها که مورد سؤال قرار مىگیرند، کسانى هستند که از جهت دین وضع خوبى نداشتند و لذا در پاسخ ملائکه به جاى اینکه حال خود را شرح بدهند سبب آن را ذکر مىکنند، و آن سبب این است که در زندگى در سرزمینى زندگى مىکردهاند که اهل آن مشرک و نیرومند بودند و این طائفه را استضعاف کرده، بین آنان و بین اینکه به شرایع دین تمسک جسته و به آن عمل کنند حائل شدند. و چون این عذر یعنى عذر استضعاف (البته اگر راست گفته باشند) بدین جهت مانع دیندارى آنان شده که نخواستهاند از آن شهر و آن سرزمین چشم بپوشند، و گرنه دچار این استضعاف نمىشدند، چون مشرکین نیرومند آنجا در سایر سرزمینها نیرویى نداشتهاند، پس استضعاف این مستضعفین بطور مطلق نبوده، استضعافى بوده که خودشان خود را به آن دچار کردند و مىتوانستند با کوچ کردن از سرزمین شرک به سرزمین دیگر خود را از آن برهانند، لذا فرشتگان ادعاى آنان را که گفتند: ما مستضعف بودیم تکذیب مىکنند و مىگویند: زمین خدا فراختر از آن بود که شما خود را در چنان شرائط قرار دهید، شما مىتوانستید از حومه استضعاف درآئید و به جاى دیگر کوچ کنید، پس شما در حقیقت مستضعف نبودید، چون مىتوانستید از آن حومه خارج شوید، پس این وضع را خود براى خود و به سوء اختیار خود پدید آوردید. پس جمله:" أَ لَمْ تَکُنْ أَرْضُ اللَّهِ واسِعَةً فَتُهاجِرُوا فِیها" استفهامى است توأم با سرزنش، هم چنان که سؤال" فِیمَ کُنْتُمْ" نیز این سرزنش را در بر دارد، ممکن هم هست بگوئیم: استفهام اول براى تقریر است، یعنى به راستى مىخواهند بپرسند چه وضعى داشتهاند، چون این _______________ (1) کسانى که فرشتگان جانشان را مىگیرند، در حالى که ستمکار به خویشند، به همین جهت که از خود دلواپسند، در برابر فرشتگان تسلیم شده و مىگویند: ما کار بدى نکردهایم، بله خدا آگاه است بدانچه شما کردهاید و اینک از درهاى جهنم براى ماندن جاودانه در آن داخل شوید و مردم متکبر بدانند که جهنم جایگاه بسیار بدى است و به کسانى که در زندگى تقوا (را) پیشه خود کردند، گفته مىشود: پروردگارتان چه چیز نازل کرده؟ در پاسخ مىگویند: خیر نازل کرده ..." سوره نحل، آیه 30". ______________________________________________________ صفحهى 78 سؤال از ملائکه موکل بر قبض ارواح اختصاص به ظالمین ندارد، بلکه همانطور که از آیات سوره نحل نیز استفاده شد، این سؤال را از همه مىکنند، چه متقین و چه غیر ایشان، و به راستى مىخواهند بفهمند که این شخص که دارند جانش را مىگیرند، از کدام طائفه بوده، و وقتى معلومشان شد که از ظالمین بوده، آن وقت به عنوان سرزنش مىپرسند:" أَ لَمْ تَکُنْ أَرْضُ اللَّهِ واسِعَةً"، پس استفهام دوم به هر حال توبیخى است، چه اینکه اولى نیز توبیخى باشد و چه نباشد. ملائکه در گفتار خود کلمه" ارض" را بر کلمه" اللَّه" اضافه کردند و زمین را به خدا نسبت داده، پرسیدهاند: مگر ارض خدا واسع نبود؟ و این خالى از یک نکته نیست و آن نکته اشاره است به اینکه خداى سبحان قبل از آنکه بندگان خود را به ایمان و عمل صالح دعوت کند، اول زمین خود را فراخ قرار داد تا اگر کسى شرائط محلیش اجازهاش نمىدهد ایمان بیاورد به محل دیگر برود و این نکته که در آیه مورد بحث بطور اشاره آمده در آیه زیر نیز به آن اشاره کرده مىفرماید:" وَ مَنْ یُهاجِرْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ یَجِدْ فِی الْأَرْضِ مُراغَماً کَثِیراً وَ سَعَةً" «1». ملائکه علاوه بر این ارض اللَّه را متصف به صفت فراخى کردند و این براى آن بود که بتوانند از هجرت تعبیر کنند به" فَتُهاجِرُوا فِیها"، یعنى هجرت کنید از بعضى قسمتهاى زمین به بعضى دیگر آن، و اگر فرض وسعت در بین نبود على القاعده باید مىگفتند:" فتهاجروا منها"، از آن نقطه که بودید هجرت مىکردید. خداى تعالى بعد از نقل گفتگوى ملائکه با انسان در حال احتضار در باره ستمکاران حکم کرده به اینکه" اینان منزلگاهشان جهنم است و بد منزلگاهى است". " إِلَّا الْمُسْتَضْعَفِینَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ ..." این استثناء به اصطلاح استثنایى است منقطع، یعنى افراد استثناء شده قبلا در بین جمعیت مستثنا منه نبودند و اگر افراد نامبرده یعنى رجال و نساء و ولدان را نخست مستضعف خواند و سپس این تعبیر خود را با جمله بعدى تفسیر کرد، براى این بود که بفهماند افرادى که قبلا مورد بحث بودند ادعاى استضعاف مىکردند، ولى در حقیقت مستضعف نبودند، چون مىتوانستند شرائط زندگى خود را عوض کنند و خود را از استضعاف رها سازند مستضعف حقیقى این مردان و زنان و کودکانى هستند که نمىتوانند خود را از وضعى که دارند رها سازند _______________ (1) و کسى که در راه خدا از وطن و محل زندگیش چشم بپوشد و هجرت کند، در زمین پناهگاه و وسعتى بسیار خواهد یافت. ______________________________________________________ صفحهى 79 و اگر بطور مفصل یکى یکى طبقات آنها را برشمرد و فرمود:" مردان و زنان و کودکان"، براى این بود که حکم الهى را بطور روشن بیان کند و دیگر جاى سؤال براى کسى باقى نگذارد. " لا یَسْتَطِیعُونَ حِیلَةً وَ لا یَهْتَدُونَ سَبِیلًا" کلمه" حیلت" گویى بناى نوع از مصدر" حیلولت" (حائل و مانع شدن)، بوده و معنایش نوعى حائل شدن بوده و سپس به عنوان آلت استعمال شده و معناى" وسیله و آلت حائل شدن بین دو چیز" را به خود گرفته است. و ممکن است حال باشد براى حصول و دست یابى بر چیزى و یا حالى دیگر، ولى استعمالش در آنچه پنهانى صورت بگیرد و نیز در امور ناپسند بیشتر از سایر موارد است، و به هر حال بطورى که راغب «1» گفته، در ماده این کلمه معناى دگرگونگى خوابیده و معناى جمله این است که:" همه ستمکاران نامبرده ما و ایشان در جهنم است، مگر مستضعفینى که استطاعت ندارند و نمىتوانند استضعافى که از ناحیه مشرکین متوجه آنان است را با حیلتى از خود برگردانند و براى خلاصى از شر آنان راه به جایى نمىبرند" و بنا بر این مراد از سبیل بطورى که سیاق آن را مىرساند اعم از راههاى محسوس و غیر محسوس است، هر دو را شامل مىشود در حقیقت استثناء نموده است کسانى را که اهل مکهاند و براى مهاجرت راه مدینه را بلد نیستند و راه چارهاى هم براى نجاتشان از شر مشرکین و از استضعاف در برابر عذاب و فتنه آنان سراغ ندارند. گفتار در معناى مستضعف آیه مورد بحث این معنا را روشن مىسازد که جهل به معارف دین در صورتى که ناشى از قصور و ضعف باشد و خود انسان جاهل هیچ دخالتى در آن قصور و در آن ضعف نداشته باشد در درگاه خداى عز و جل معذور است. توضیح اینکه خداى سبحان جهل به دین و هر ممنوعیت از اقامه شعائر دینى را ظلم مىداند، ظلمى که عفو الهى شامل آن نمىشود، آن گاه از این قانون کلى مستضعفین را استثناء نموده، عذر آنان را که همان استضعاف باشد پذیرفته است. آن گاه با بیانى کلى که هم شامل آنان شود و هم شامل غیر آنان معرفیشان نموده و آن بیان کلى عبارت است از اینکه کسى نتواند محذورى را که مبتلاى بدان است دفع کند و این معنا همانطور که شامل مستضعفین مورد بحث _______________ (1) مفردات راغب، ص 137 ط خدمات چاپى. ______________________________________________________ صفحهى 80 مىشود که در سرزمینى قرار گرفتهاند که اکثریت و قدرت در آنجا به دست کفار است و چون عالمى دینى نیست که معارف دین را از او بیاموزند و یا محیط کفر و ترس از شکنجههاى طاقتفرساى کفار اجازه نمىدهد به آن معارف عمل کنند و از سوى دیگر قدرت بیرون آمدن از آنجا و رفتن به محیط اسلام را هم ندارند، یا به خاطر اینکه فکرشان کوتاه است و یا گرفتار بیمارى و یا نقص بدنى و یا فقر مالى و یا موانع دیگرند، همچنین شامل کسى هم مىشود که اصلا ذهنش منتقل به این معنا که دینى هست و معارف دینى ثابتى وجود دارد و باید آن معارف را آموخته مورد عملش قرار داد نمىشود، هر چند که این شخص عنادى با حق ندارد و اگر حق به گوشش بخورد به هیچ وجه از قبول آن استکبار نمىورزد، بلکه اگر حقانیت مطلبى برایش روشن شود آن را پیروى مىکند، لیکن حق برایش روشن نشده و عوامل مختلفى دست به دست هم داده و نگذاشته که این شخص به دین حق بگراید. چنین کسى نیز مستضعف است و مصداق استثناى در آیه است، چیزى که هست اگر این شخص نمىتواند حیلهاى بیندیشد و نه راه به جایى ببرد، از این جهت نیست که راه را تشخیص داده ولى قدرت رفتن ندارد، چون دشمن به او احاطه دارد و شمشیر و شلاق دشمنان حق و دین اجازه رفتن به او نمىدهد بلکه از این جهت است که عاملى دیگر او را به استضعاف کشانیده و آن عبارت است از غفلت، و معلوم است که با وجود غفلت دیگر قدرت معنا ندارد و با وجود جهل دیگر راه هدایت تصور نمىشود. و اینکه گفتیم آیه شریفه شامل هر دو نوع مستضعف مىشود، به خاطر اطلاقى است که در بیان آیه شریفه است و این اطلاق، عمومیت علت را مىرساند و همین عمومیت علت از آیات دیگر نیز استفاده مىشود، مانند آیه شریفه:" لا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها لَها ما کَسَبَتْ وَ عَلَیْها مَا اکْتَسَبَتْ" «1»، پس مطلب حق، و دین حق و هر حق دیگرى که انسان از آن غافل است، در وسع انسان نیست و خداى تعالى هم کسى را از آن باز خواست نمىکند، هم چنان که مطلب حق و دین حق و هر حق دیگر اگر مورد توجه آدمى باشد ولى از ناحیه دشمن قدرت بر انجام آن را نداشته باشد آن نیز در وسع آدمى نیست و خداى تعالى در مورد آن بازخواستى ندارد. و این آیه شریفه یعنى آیه سوره بقره همانطور که تکلیف را در جایى که خارج از وسع باشد بر مىدارد، همچنین ضابطهاى کلى در تشخیص مورد دست مىدهد و مىفهماند کجا _______________ (1) خداى تعالى هیچ انسانى را جز به مقدار طاقتش تکلیف نمىکند، انسان هر کار خیر بکند به سود خود کرده و هر کار بدى بکند علیه خود کرده." سوره بقره، آیه 286". ______________________________________________________ صفحهى 81 است که اگر تکلیف را انجام ندهى معذورى و کجا است که معذور نیستى، و آن ضابطه کلى این است که انجام ندادن تکلیف مستند به اکتساب و اختیار خود آدمى نباشد و خودش در این ترک وظیفه هیچ دخالتى نداشته باشد. بنا بر این پس کسى هم که یا به کلى از دین غافل است و یا به بعضى از معارف حقه آن جاهل است، اگر غفلت و جهلش را علت یابى کنیم معلوم شود خودش یا به خاطر کوتاهى و یا سوء اختیار در جهلش دخالت داشته، چنین کسى ترک وظیفهاش مستند به خودش است و گنه کار و مسئول است و اگر بعد از ریشهیابى معلوم شد که جهل و غفلتش و یا ترک وظیفهاش، به هیچ مقدارى مستند به خود او نیست، در نتیجه ترک وظیفه را مستند به او نمىدانیم و او را گناه کارى نمىشناسیم که به علت استکبار از حق و یا انکار حق در مخالفت و گناه تعمد ورزیده باشد، پس هر انسانى آنچه از کارهاى خوب که مىکند به سود خود مىکند و آنچه از کارهاى بد مىکند علیه خود مىکند، و اما اگر آنچه را که مىکند به عنوان کار خوب و کار بد نمىکند و از خوبى و بدى آن جاهل و یا غافل است، آن عمل نه بسود او است و نه علیه او. از اینجا روشن مىشود که مستضعف تهى دست است و چیزى از خوبى و بدى در دست ندارد، چون آنچه مىکرده به عنوان کار خوب و یا کار بد نمىکرده، در نتیجه امر او محول به خداى تعالى است تا پروردگارش با او چه معامله کند؟ و این معنا از ظاهر آیه شریفه: " فَأُولئِکَ عَسَى اللَّهُ أَنْ یَعْفُوَ عَنْهُمْ وَ کانَ اللَّهُ عَفُوًّا غَفُوراً"، که بعد از آیه مورد بحث است و نیز از آیه شریفه:" وَ آخَرُونَ مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ إِمَّا یُعَذِّبُهُمْ وَ إِمَّا یَتُوبُ عَلَیْهِمْ وَ اللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ" «1»، استفاده مىشود، البته با در نظر گرفتن اینکه رحمتش بر غضبش پیشى دارد، امید عفو در آنان بیشتر است. " فَأُولئِکَ عَسَى اللَّهُ أَنْ یَعْفُوَ عَنْهُمْ ..." [هیچ انسانى فى نفسه بى نیاز از عفو الهى نیست و مستضعف نیز به علت جهلى که بدان دچار است و به جهت اینکه در صدد تحصیل سعادت بر نیامده است نیازمند عفو الهى است] این طائفه هر چند که گناهى عمدى مرتکب نشدهاند، چون به علت جهلى که دچار آن هستند در آنچه کردهاند معذورند، و لیکن در سابق هم گفتیم آدمى زاده همواره در بین سعادت و شقاوت خود دور مىزند و در شقاوتش همین بس که در صدد تحصیل سعادت خود برنیاید، در نتیجه هیچ انسانى فى نفسه بىنیاز از عفو الهى نیست، او نیازمند به این است که خداى عز و جل _______________ (1) و جمعى دیگر کارشان واگذار به خداى تعالى و امر او است، یا عذابشان مىکند و یا از آن در مىگذرد و خدا داناى حکیم است." سوره توبه، آیه 106". ______________________________________________________ صفحهى 82 با عفو خود اثر شقاء را از دل او بزداید، حال چه اینکه او فردى صالح باشد و یا طالح و یا هیچکدام، و به همین جهت است که خداى تعالى در جمله مورد بحث امید عفو از آنان را ذکر کرده. در این آیه شریفه سؤالى است و آن این است که چرا از یک سو فرموده:" عَسَى اللَّهُ أَنْ یَعْفُوَ عَنْهُمْ" که ظاهر آن در خطر بودن مستضعفین است، و از سوى دیگر مىفرماید:" وَ کانَ اللَّهُ عَفُوًّا غَفُوراً" که ظاهرش این است که عفو الهى شامل مستضعفین مىشود، جوابش این است که همانطور که گفتیم صرف تهى دست بودن نیز شقاوت است، پس جا دارد بفرماید: " امید است خدا از آنان عفو کند" و از سوى دیگر چون این طائفه را در صورت استثناء از ظالمینى نام برد که مورد تهدید به" مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ ساءَتْ مَصِیراً"، قرار گرفتند و ظاهر این استثناء این است که این طائفه استثناء داخل جهنم نمىشوند، لذا با جمله:" وَ کانَ اللَّهُ عَفُوًّا غَفُوراً" فهماند که آرى این طائفه مشمول عفو و مغفرت خداى تعالى هستند. " وَ مَنْ یُهاجِرْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ یَجِدْ فِی الْأَرْضِ مُراغَماً کَثِیراً وَ سَعَةً" راغب در مفردات مىگوید: کلمه" رغام" به فتح" راء" به معناى خاک نرم است، این هم که مىگویند:" رغم انف فلان رغما"، معنایش این است که دماغ فلانى را به خاک مالید، و همچنین باب افعال این ماده یعنى" أرغم غیره دماغ غیر خود را به خاک مالید"، و این تعبیرها را وقتى مىآورند که گوینده بخواهد خشم خود را برساند، به این شعر توجه فرمائید: اذا رغمت تلک الانوف لم ارضها *** و لم اطلب العتبى و لکن أزیدها وقتى آن دماغها را به خاک مالیدم، دیگر خوشنودشان نمىسازم و در صدد معذرت خواهى بر نمىآیم، بلکه خشمشان را بیشتر مىکنم. که در آن کلمه" رغمت" در مقابل ارضاء قرار گرفته و این مقابله به ما مىفهماند که" رغمت" دلالت بر اسخاط (باب افعال یعنى به خشم آوردن) دارد، و به همین جهت است که گاهى به صیغه ارغام تعبیر نموده، مىگوید:" ارغم اللَّه انفه- خدا دماغش را به خاک مالید" که در این تعبیر" ارغم" همان معناى" اسخط" را مىدهد. هم چنان که" راغم" نیز معناى" ساخط" را مىبخشد، و آن این است که آن دو نفر هر یک کوشش مىکرد، دماغ دیگرى را به خاک بمالد، ولى این ماده بطور استعاره در معناى منازعه استعمال شده، از آن جمله خداى تعالى فرموده:" یَجِدْ فِی الْأَرْضِ مُراغَماً کَثِیراً" که در اینجا کلمه" مراغم" به معناى مذهب آمده- و به آیه اینطور معنا داده که" هر کس در راه خدا مهاجرت کند، خداى تعالى راههاى زیادى پیش پایش باز مىکند. در هر راهى که دید منکرى و گناهى دارد، گریبانش را مىگیرد ______________________________________________________ صفحهى 83 که لازم است از آن بابت به خشم آید، راه خود را عوض مىکند" و خود ما انسانها هم مىگوئیم:" غضبت الى فلان من کذا" و هم مىگوئیم:" رغمت الیه" این بود گفتار راغب. «1» و بنا بر آنچه گفته شد، معناى آیه شریفه این مىشود که: هر کس در راه خدا یعنى به طلب خشنودى او مهاجرت کند، و به این منظور از خانه و کاشانهاش چشم بپوشد که هم از نظر اعتقادى و هم از نظر عملى پاى بند به دین خدا باشد، خواهد دید که در زمین نقاط بسیارى براى زندگى او هست. هر نقطهاى را که موانع نمىگذارد او در آن نقطه دین خدا را اقامه کند، به وسیله مهاجرت به نقطهاى دیگر پناهنده مىشود و به این وسیله دماغ آن مانع را بخاک مىمالد، و آن مانع را بخشم درمىآورد و یا با آن به نزاع برمىخیزد، و آن وقت است که مىفهمد زمین خدا فراخ است. در آیات سابق نیز خداى تعالى فرموده:" أَ لَمْ تَکُنْ أَرْضُ اللَّهِ واسِعَةً ..." و با این سابقه جا داشت بعنوان نتیجه گیرى فقط فرموده باشد:" وَ مَنْ یُهاجِرْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ یَجِدْ فِی الْأَرْضِ مُراغَماً کَثِیراً وَ سَعَةً" ولى هم کلمه" سعة" را آورد و هم کلمه" مُراغَماً کَثِیراً" را براى اینکه خواست کلام را منطبق با غرض بسازد. توضیح اینکه با آمدن کلمه" سعة" در دو آیه قبل و در خود این آیه، آوردن کلمه" مُراغَماً کَثِیراً" که لازمه سعه و فراخى زمین است، قیدى اضافى در کلام آمده و این قید اضافى را مقید کرد به" فِی سَبِیلِ اللَّهِ"، و فهماند که هم مراغمه مقید به سبیل اللَّه است و هم سعه، تا نتیجه بگیرد که در دو آیه قبل هم که قید سبیل اللَّه نیامده بود، این قید منظور بود و به مؤمنین ساکن در دار شرک و محیط کفر تذکر بدهد که اگر در راه خدا مهاجرت کنند، خدا راههاى بسیارى پیش پایشان مىگذارد و اگر نکنند فردا که مرگشان فرا مىرسد نمىتوانند به ملائکه قبض ارواح بگویند: ما در زمین بیچاره بودیم. و این موعظتى است به آنان که در بیرون آمدن از محیط شرک، دلگرم و تشویق و تشجیع مىشوند و با آرامش خاطر مهاجرت مىکنند. " وَ مَنْ یَخْرُجْ مِنْ بَیْتِهِ مُهاجِراً إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ ..." مهاجرت به سوى خدا و رسول کنایه است از مهاجرت به سرزمین اسلام، سرزمینى که انسانها مىتوانند در آنجا با کتاب خدا و سنت رسول خدا (ص) آشنا شده، و سپس به آن دو عمل کنند. و ادراک موت، استعاره به کنایه است از فرا رسیدن مرگ بطور طبیعى، و یا ناگهانى _______________ (1) مفردات راغب، ص 199. ______________________________________________________ صفحهى 84 چون از نظر تحت اللفظى ادراک به معناى آن است که عقب مانده بدود تا خود را به آن کس که جلو رفته برساند، و معلوم است که مرگ کسى از آن کس عقب نمانده تا خود را به او برساند، پس معناى تحت اللفظى منظور نیست. «1» و همچنین اینکه از لزوم اجر و ثواب الهى بر خداى تعالى و بعهده گرفتن خداى تعالى که به آنان پاداش دهد، تعبیر فرمود به اینکه:" فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ" تعبیرى است کنایهاى (و نکته آن رساتر بودن کنایه است از تصریح) و مىفهماند که در نزد خداى عز و جل اجرى است جمیل و ثوابى است جزیل، که بطور حتم و صد در صد بنده مهاجر آن اجر را دریافت خواهد کرد، و خداى سبحان به الوهیت خود که هیچ چیزى برایش گران و ناتوان کننده نیست، پاداش آنان را مىدهد. آرى، هیچ چیزى که او اراده کند، برایش ممتنع نیست، وعده خود را خلف نمىکند. و اگر کلام خود را با جمله" وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِیماً" ختم کرد، براى این بود که وعده وفاى به اجر و ثوابى که داده است را تاکید مىکند. [گروهها و طوائف مختلف از مدعیان ایمان، از لحاظ زندگى در دار الایمان یا دار الشرک و از لحاظ جهاد یا قعود، و هجرت یا سکون] خداى عز و جل در این آیات مؤمنین را- البته منظور ما از مؤمنین مدعیان ایمان هستند- از جهت اقامه در شهر ایمان و ماندن در شهر شرک به چند قسم تقسیم نموده و پاداش هر یک از این طوائف را به نحوى که سازگار با حال آنان باشد بیان نموده، تا موعظتى و هشدارى و سپس ترغیب به هجرتى براى آنان باشد، تا هر چه زودتر و با عزمى جزمتر دار شرک را ترک نموده، به دار ایمان مهاجرت کنند، و در آنجا اجتماعى تشکیل داده نیروى مجتمع اسلامى را تقویت نمایند، و نیز ترغیبى باشد به اتحاد و تعاون در احسان و تقوا، و اعلاى کلمه حق، و برافراشته کردن پرچم توحید و علوم دینى. طائفه اول که سه قسم هستند: اول مجاهدین فى سبیل اللَّه هستند که در خانه ایمان قرار دارند، و با اموال و جان خود در راه خدا جهاد مىکنند. دوم، قاعدین هستند که بدون عذر موجه- و صرفا بخاطر اینکه سربازانى بقدر کفایت وجود دارد- از رفتن به جهاد خوددارى کردهاند. سوم، آنهایى هستند که با عذر موجه تخلف کردهاند، و خداوند به همه اینها وعده خوب _______________ (1) و اما اینکه چرا فرا رسیدن مرگ را (ادراک الموت) خوانده، وجه این استعاره این است که کانه مرگ را انسانى فرض کرده که انسانى دیگر را تعقیب مىکند، و مىدود تا او را بگیرد و او نیز فرار مىکند تا مرگ به او نرسد." مترجم". ______________________________________________________ صفحهى 85 داده، ولى در عین حال، مجاهدین را از نظر درجه، برتر از قاعدین دانسته است. طائفه دوم آنهایى هستند که در دار شرک اقامت گزیده، و هنوز مهاجرت نکردهاند، اینها نیز دو قسمند: یکى آنهایى که در مهاجرت نکردن بخود ستم کردهاند، به این معنا که مىتوانستند مهاجرت کنند، ولى سهلانگارى کردند اینها ماوایشان جهنم است که جایگاه بسیار بدى است. و دوم، آنهایى هستند که بخود ستم نکردهاند، چون ماندنشان در دار شرک از ناتوانى و استضعافشان بوده،" لا یَسْتَطِیعُونَ حِیلَةً وَ لا یَهْتَدُونَ سَبِیلًا" این طایفه امید آن دارند که خداى تعالى از آنان در گذرد. طایفه سوم، کسانى هستند که مستضعف نبوده، از شهر و خانه خود خارج شدند و بسوى خدا و رسول او (ص) مهاجرت کردند و در دار هجرت مرگشان رسیده، چنین کسانى اجرشان به عهده خداى تعالى است. و این آیات از نظر مضمون اختصاص به زمان رسول خدا (ص) مردم آن زمان ندارد، بلکه در همه زمانها جریان خواهد داشت، هر چند که سبب نزولش حالتى بوده که مسلمین در زمان رسول خدا (ص) و در خصوص شبه جزیره عربستان، و در فاصله زمانى بین هجرت به مدینه و بین فتح مکه داشتهاند. آن روز شبه جزیره عربستان به دو منطقه تقسیم مىشده: یکى سرزمین اسلام که عبارت بوده از مدینه و قراء اطراف آن، که جماعتى از مسلمانان در آن زندگى مىکردهاند و آزادانه مراسم دینى خود را انجام مىدادند و مشرکین و یهود و نصارایى که آنجا بودند، مزاحمتى براى آنان فراهم نمىکردند، حال یا اینکه کارى به کار مسلمانان نداشتند، و یا اینکه با مسلمانان پیمان و معاهدهاى داشتهاند. قسمت دوم، سرزمین شرک بود که عبارت بود از مکه و اطراف آن، که در تحت سیطره مشرکین متعصب در بتپرستى قرار داشت. و مردم این قسمت مزاحم مسلمانان بودند و در کار دیندارى آنان درد سر ایجاد مىکردند، و براى برگرداندن مؤمنین از دین اسلام به سوى شرک، به بدترین جنایات و شکنجهها دست مىزدند. و این عمومیت ملاک، اختصاص به مساله مورد بحث ندارد. بلکه ملاکهایى که در اسلام هست، در همه زمانها حاکم است و بر هر مسلمانى واجب است تا آنجا که برایش امکان دارد، این ملاکها را بر پا دارد، یعنى تا آنجا که مىتواند معالم دین را بیاموزد (و خود را به استضعاف نزند) و باز تا حدى که مىتواند شعائر دین را بپا داشته به احکام آن عمل کند. (و سیطره کفر را بهانه براى ترک آن وظایف قرار ندهد. و به فرضى که در سرزمینى زندگى مىکند که سیطره کفر بدان حد باشد که نه اجازه آموزش معالم دین را به او بدهد و نه بتواند ______________________________________________________ صفحهى 86 شعائر آن را بپا داشته، احکامش را عملى سازد) باید از آن سرزمین کوچ کرده بجایى دیگر مهاجرت نماید، حال چه اینکه سرزمین اول نام و عنوانش دار شرک باشد یا نباشد و چه اینکه سر زمین دوم نام و عنوانش دار اسلام باشد و یا نباشد. براى اینکه نام و عنوان در اسلام مطرح نیست، و بسیارى از اسماء و عناوین که در صدر اسلام بوده امروز دستخوش دگرگونى شده و مسماهاى آن روز را از دست داده و اصل اسلام به صورت یک جنسیت (و به اصطلاح امروز، اسلام شناسنامهاى) در آمده، و مسلمان تنها جنبه یک عنوان و نامگذارى را بخود گرفته، بدون اینکه رعایت شود این شخص مسلمان، عقاید اسلامى را دارد یا نه؟ و به راستى به آن عقاید معتقد هست یا نه؟ و آیا به احکام اسلام عمل مىکند یا خیر؟ در حالى که قرآن کریم اثر را تنها مترتب بر حقیقت هر چیزى مىداند، نه بر اسم آن چیز و مردم را به عملى تکلیف مىکند به اینکه آن عمل را با روح و حقیقتش انجام دهند و به صورت آن اکتفاء نکنند. از آن جمله مىفرماید:" لَیْسَ بِأَمانِیِّکُمْ وَ لا أَمانِیِّ أَهْلِ الْکِتابِ مَنْ یَعْمَلْ سُوءاً یُجْزَ بِهِ وَ لا یَجِدْ لَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلِیًّا وَ لا نَصِیراً- وَ مَنْ یَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحاتِ مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِکَ یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ وَ لا یُظْلَمُونَ نَقِیراً". «1» و نیز مىفرماید:" إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ الَّذِینَ هادُوا وَ النَّصارى وَ الصَّابِئِینَ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ وَ عَمِلَ صالِحاً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ" «2». بحث روایتى [روایاتى در باره شان نزول آیات گذشته] در در المنثور است که ابن جریر و ابن منذر و ابن ابى حاتم و ابن مردویه و بیهقى در سنن خود از ابن عباس روایت کردهاند که گفت: طایفهاى از اهل مکه مسلمان شدند و اسلام خود را _______________ (1) به دلخواه شما و دلخواه اهل کتاب نیست، هر کس عملى زشت انجام دهد، کیفرش را خواهد دید. و براى خود جز خداى تعالى کسى را ولى و یاور نخواهد یافت و کسى که عمل صالحى کند چه مرد و چه زن به شرطى که ایمان داشته باشد، اینگونه افراد داخل بهشت خواهند شد و ذرهاى ظلم نخواهند دید. " سوره نساء، آیه 124". (2) حاصل مضمون آیه:" محققا کسانى که دعویدار ایمان و اسلامند، و یا خود را به یهودىگرى معرفى مىکنند، و یا ادعاى نصرانىگرى و یا صابئىگرى دارند، بیهوده دل خود را به این نامها و عناوین خوش کردهاند، هر کس بخدا و روز جزا ایمان داشته باشد و عمل صالح کند، اجرشان نزد پروردگارشان محفوظ است، نه ترسى است بر آنان و نه اندوهگین مىشوند." سوره بقره، آیه 62". ______________________________________________________ صفحهى 87 از مشرکین مکه پنهان مىداشتند. و بهمین جهت مشرکین به خیال اینکه آنان نیز مشرکند، همراه خود به جنگ بدر آوردند، و بعضى از آن مسلمانان در آن جنگ آسیب دیدند و بعضى دیگر کشته شدند. مسلمانان گفتند ما اطلاع داریم که این چند نفر مسلمان بودند، و با اکراه مشرکین به جنگ ما آمدند، لازم است براى آنان طلب مغفرت کنید. در این جریان بود که آیه شریفه:" إِنَّ الَّذِینَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَةُ ظالِمِی أَنْفُسِهِمْ ..." نازل شد. ابن عباس میگوید: سپس این آیه را براى مسلمانانى که در مکه بودند نوشتند، و فهماندند که هیچ عذرى در باقى ماندن در مکه ندارند. آن مسلمانان بعد از اطلاع از این آیه از مکه خارج شدند و به دنبالشان مشرکین از مکه بیرون آمده و خود را به آنان رساندند. و دستگیرشان نموده، دچار فتنه و شکنجهشان کردند و از اسلام پشیمانشان ساختند و در این جریان بود که آیه شریفه: " وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَقُولُ آمَنَّا بِاللَّهِ فَإِذا أُوذِیَ فِی اللَّهِ جَعَلَ فِتْنَةَ النَّاسِ کَعَذابِ اللَّهِ" «1» مسلمانان این آیه را نیز به مسلمانان مکه نوشتند و مسلمانان مکه اندوهناک شده و از هر خیرى نومید شدند و مجددا آیه:" ثُمَّ إِنَّ رَبَّکَ لِلَّذِینَ هاجَرُوا مِنْ بَعْدِ ما فُتِنُوا ثُمَّ جاهَدُوا وَ صَبَرُوا إِنَّ رَبَّکَ مِنْ بَعْدِها لَغَفُورٌ رَحِیمٌ" «2» نازل شد، و مسلمانان این آیه را نیز به آن مسلمانان نوشتند و اضافه کردند که خداى تعالى راه نجاتى پیش پایتان گذاشته، از فرصت استفاده کنید و از مکه بیرون شوید. مسلمانان نامبرده از مکه بیرون آمدند، ولى این بار نیز مشرکین آنان را تعقیب نموده، با آنها قتال کردند، بعضى از آنها کشته شدند، و بعضى نجات یافته و به مدینه رسیدند. «3» و در در المنثور است که ابن جریر و ابن ابى حاتم از ضحاک روایت کرده که در تفسیر این آیه گفته است: در باره طایفهاى از منافقین نازل شده که در هنگام هجرت رسول خدا (ص) از آن جناب تخلف کردند و با آن حضرت به مدینه نیامدند. ولى با مشرکین براى جنگ بدر خارج شدند و در آن جنگ در ضمن کشتگان قریش دیده شدند و خداى تعالى در باره آنان آیه مورد بحث را نازل کرد. «4» _______________ (1) و بعضى از مردم کسانیند که مىگویند ایمان آوردیم بخدا، ولى همین که گرفتار شکنجه کفار مىشوند فتنه و شکنجه انسانها را همانند عذاب خدا مىپندارند." سوره عنکبوت، آیه 10". (2) آن گاه پروردگار تو نسبت به کسانى که بعد از آن فتنه- که در اثر شکنجه کفار به کفر برگشتند البته به شرطى که جهاد نموده، بر دشواریها صبر کنند، آمرزنده مهربان است. آرى پروردگار تو بعد از آنچه گذشت، آمرزگار رحیم است." سوره نحل، آیه 110". (3) در المنثور، ج 2 ص 205. (4) در المنثور، ج 2 ص 206. ______________________________________________________ صفحهى 88 و نیز در در المنثور است که ابن جریر در تفسیر این آیه از ابن زید روایت کرده که گفت: وقتى رسول خدا (ص) مبعوث شد، با این بعثت، ایمانها و نفاقهاى پنهانى نیز ظاهر گردید، مردانى نزد رسول خدا آمدند و گفتند: یا رسول اللَّه، اگر ترس از این مشرکین نبود که ما را شکنجه کنند، و چه و چه کنند، ما اسلام را مىپذیرفتیم، و لیکن بطورى که آنها نفهمند شهادت مىدهیم به اینکه معبودى بجز خداى تعالى نیست و اینکه تو فرستاده خدایى. و این مطلب را همواره به عرض آن جناب مىرساندند، تا آنکه جنگ بدر پیش آمد و مشرکین قیام کردند، و جار زدند که هیچ مردى از آمدن با ما تخلف نمىکند، مگر آنکه ما خانهاش را ویران و مالش را غارت مىکنیم. آن عده از مسلمانان که در نهان اسلام آورده بودند و به رسول خدا (ص) آن سخنها را گفته بودند با مشرکین به جنگ بدر آمدند، طایفهاى از آنان کشته و طایفهاى دیگر اسیر شدند. ابن زید، راوى حدیث مىگوید: اما آنهایى که کشته شدند همانها بودند که خداى تعالى در باره آنان فرمود:" إِنَّ الَّذِینَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَةُ ظالِمِی أَنْفُسِهِمْ ...". و فرشتگان موکل بر قبض ارواح در پاسخشان گفتند:" أَ لَمْ تَکُنْ أَرْضُ اللَّهِ واسِعَةً فَتُهاجِرُوا فِیها فَأُولئِکَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ ساءَتْ مَصِیراً". خداى تعالى سپس معذورین از این مستضعفین را از مردان و زنان و کودکان که نه چارهاى و نه راهى به سوى هجرت داشتند تصدیق نموده و این عذرشان را موجه دانسته که اگر از مکه بیرون مىآمدند هلاک مىشدند و در باره آنان فرموده:" فَأُولئِکَ عَسَى اللَّهُ أَنْ یَعْفُوَ عَنْهُمْ" یعنى: امید است خداى تعالى از این عمل مستضعفین که در بین مشرکین اقامت گزیدند و از آنجا بیرون نیامدند عفو نماید. آن دسته هم که در جنگ بدر اسیر شدند، به رسول خدا (ص) عرضه داشتند که: یا رسول اللَّه تو خود مىدانى که ما حاضر بودیم نزدت بیائیم، و به کلمه" لا اله الا اللَّه" و اینکه تو فرستاده خدایى، شهادت دهیم. چیزى که هست، این مشرکین ما را وادار کردند به جنگ شما بیائیم. و ما از مخالفت با آنان مىترسیدیم. خداى تعالى در این باره فرمود:" یا أَیُّهَا النَّبِیُّ قُلْ لِمَنْ فِی أَیْدِیکُمْ مِنَ الْأَسْرى إِنْ یَعْلَمِ اللَّهُ فِی قُلُوبِکُمْ خَیْراً یُؤْتِکُمْ خَیْراً مِمَّا أُخِذَ مِنْکُمْ وَ یَغْفِرْ لَکُمْ ... وَ إِنْ یُرِیدُوا خِیانَتَکَ فَقَدْ خانُوا اللَّهَ مِنْ قَبْلُ ..." «1» و «2». _______________ (1، 2) اى پیامبر به اسیرانى که در دست دارى بگو، اگر خداى تعالى خیرى در دلهاى شما سراغ داشته باشد، پاداشى بهتر از آنچه از دست دادهاید به شما مىدهد و شما را مىآمرزد- یعنى این جرم شما را که با مشرکین به جنگ مسلمانان آمده رو در روى رسول خدا (ص) مىایستادید، مىآمرزد ... و اگر در باطن قصد خیانت به شما را داشته باشند معلوم مىشود از قماش همان مشرکینى هستند که به جنگ شما آمدند و خداى تعالى شما را بر آنان غلبه و تسلط داد." سوره انفال، آیه 70". در المنثور، ج 2 ص 206. ______________________________________________________ صفحهى 89 و نیز در در المنثور است که عبد بن حمید، و ابن ابى حاتم و ابن جریر از عکرمه روایت کرده که در تفسیر آیه:" إِنَّ الَّذِینَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَةُ ظالِمِی أَنْفُسِهِمْ قالُوا فِیمَ کُنْتُمْ ... وَ ساءَتْ مَصِیراً" گفته: این آیه در باره قیس بن فاکة بن مغیره و حارث بن زمعة بن اسود و قیس بن ولید بن مغیره و ابى العاص بن منیة بن حجاج و على بن امیة بن خلف نازل شد. و در شرح ماجرا گفته است: بعد از آنکه مشرکین قریش و پیروان آنان از مکه بیرون شدند تا نگذارند لشگر اسلام به کاروان ابو سفیان و سایر قریشیان حمله کنند و علاوه بر این اگر توانستند دستبردى بزنند، و آنچه مسلمانان در روز نخله از آنان گرفته بودند بازستانند، جمعى از جوانانى که (در باطن مسلمان بودند) را به اجبار همراه خود کردند و در سر چاه بدر به اینکه انتظار آن نداشتند با لشکر اسلام برخورد نموده و آن چند نفر که نامشان برده شد، از اسلام برگشتند و در بدر کشته شدند. «1» مؤلف: روایات قریب به این معانى از طرق عامه بسیار است، و این روایات هر چند که از ظاهرش بر مىآید که جنبه تطبیق دارد، و لیکن تطبیق خوبى است. و از مهمترین نکتههایى که از این روایات و همچنین بعد از تدبر و دقت از آیات این داستان استفاده مىشود، این است که قبل از هجرت و بعد از آن در مکه نیز منافقین بودهاند و این نکته بسیار مهم است و در آینده نزدیک که ان شاء اللَّه العزیز در باره حال منافقین بحث خواهیم کرد، به درد ما مىخورد. و باز در همان کتاب است که ابن جریر و ابن منذر و ابن ابى حاتم، از ابن عباس روایت کردهاند که گفت: در مکه مردى از قبیله بنى بکر بود بنام ضمره، و این مرد بیمار بود. به اهل بیتش گفته بود: مرا از مکه بیرون ببرید، زیرا گرماى هوا مرا آزار مىدهد. پرسیدند تو را به کدام طرف ببریم؟ با دست خود اشاره کرد، به طرف راه مدینه. اهل بیتش او را از مکه بیرون آوردند. سر چند کیلومترى مکه از دنیا رفت. و آیه شریفه:" وَ مَنْ یَخْرُجْ مِنْ بَیْتِهِ مُهاجِراً إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ یُدْرِکْهُ الْمَوْتُ ..." در شان او نازل شد. «2» _______________ (1) در المنثور، ج 2 ص 205، ط بیروت. (2) در المنثور، ج 2، ص 207. ______________________________________________________ صفحهى 90 مؤلف: روایات در این معنا بسیار است، اما در اینکه نام آن شخص ضمره بوده یا چیز دیگر- اختلاف شدیدى دارند. در بعضى آمده: ضمرة بن جندب بود. و در بعضى دیگر آمده: اکثم بن صیفى بود، و در بعضى آمده: ابو ضمرة بن عیص زرقى بود. و در بعضى دیگر آمده: ضمرة بن عیص از بنى لیث بود. و در بعضى آمده: جندع بن ضمرة جندعى بود. و در بعضى دیگر آمده: آیه شریفه در حق خالد بن حزام نازل شد که به عزم مهاجرت بسوى حبشه از مکه بیرون آمد، و در بین راه مار او را گزید و از دنیا رفت. و در بعضى از روایات که از ابن عباس نقل شده آمده که او اکثم بن صیفى بوده راوى حدیث گفته: من از ابن عباس پرسیدم، پس جریان لیثى کجا و در چه زمان اتفاق افتاد؟ در پاسخ گفت: این جریان مدتى قبل از جریان لیثى اتفاق افتاد و این آیه هم خاص است و هم عام.«1» مؤلف: منظور ابن عباس این بوده که آیه شریفه در خصوص اکثم نازل شده، و در غیر او عمومیت یافته است. و حاصل کلام این شد که سه نفر از مسلمانان هنگام هجرت کردن در بین راه از دنیا رفتهاند، و آن سه نفر عبارتند از: اکثم بن صیفى، و لیثى، و خالد بن حزام. و اما اینکه آیه شریفه در حق کدامیک از آنان نازل شده، ظاهرا روایات در این باره فرقى ندارند که همه در صدد تطبیق آیه با ماجرایى خاص بودهاند. [روایاتى در باره معناى مستضعفین] و در کافى از زراره روایت کرده که گفت: من از امام باقر ابى جعفر (ع) از معناى عنوان مستضعف پرسیدم، فرمود: مستضعف کسى است که چارهاى جز کافر شدن ندارد و کافر مىشود چون راهى به سوى ایمان ندارد. نه مىتواند ایمان بیاورد، و نه مىتواند کافر شود. یکى از مستضعفین، کودکانند. و یکى دیگر مردان و زنانى هستند که عقلشان مثل عقل کودکان است و قلم تکلیف از آنها برداشته شده است. «2» مؤلف: و این حدیث بطور مستفیض یعنى بطرق بسیار زیاد از زراره نقل شده هم کلینى «3» آنها را آورده، هم صدوق «4»، و هم عیاشى «5» و همه اینها به چند طریق از او نقل کردهاند. _______________ (1) در المنثور، ج 2 ص 207. (2) اصول کافى، ج 2 ص 404 ح 1. (3) اصول کافى، ج 2، ص 404، ح 1 و 2 و 3. (4) معانى الاخبار، ص 200، ح 4. (5) تفسیر عیاشى، ج 1، ص 268، ح 243. ______________________________________________________ صفحهى 91 و در همان کتاب به سند خود از اسماعیل جعفى روایت کرده که گفت: من از امام ابى جعفر (ع) پرسیدم آن دینى که بشر و بندگان خدا نمىتوانند در باره آن جاهل باشند چیست؟ حضرت فرمود: دین دامنه وسیعى دارد و آن طور که مردم پنداشتهاند دشوار نیست. و لیکن خوارج- یعنى پیروان خوارج نهروان- خودشان از نادانى بر خود تنگ گرفتند. عرضه داشتم، فدایت شوم، اجازه مىدهى من آن دینى که به آن معتقدم را بر شما عرضه کنم؟ فرمود: بله. عرض کردم: شهادت مىدهم به اینکه معبودى جز اللَّه تعالى نیست و اینکه محمد بنده او و فرستاده او است. و بدانچه آن جناب از نزد خداى تعالى آورده اقرار دارم و شما اهل بیت را دوست مىدارم و به ولایت شما معتقدم، و از دشمنان شما و هر کس که بر شما مسلط شد و بر شما تفوق و امارت کرد و هر کس که به شما در حقتان ظلم روا داشت بیزارم. امام (ع) فرمود: به خدا سوگند تو هیچ چیز از امر دین را جاهل نیستى و این دینى که تو بر من عرضه کردى به خدا سوگند همان دینى است که ما به آن معتقدیم، پرسیدم آیا کسى که به این امر و این معتقدات معرفت ندارد، از مؤاخذه و عقاب خدا جان سالم بدر مىبرد؟ فرمود: احدى از آنها سالم نمىماند مگر مستضعفین. پرسیدم: مستضعفین چه کسانیند؟ فرمود: زنان و اولاد شما. آن گاه- بعنوان شاهد- فرمود: مثلا نظر شما در باره ام ایمن چیست؟ من شهادت مىدهم به اینکه او از اهل بهشت است. با اینکه آن معرفت و آن اعتقاداتى که شما دارید او نداشت. «1» و در تفسیر عیاشى از سلیمان بن خالد، از امام ابى جعفر (ع) روایت کرده که گفت: من از آن حضرت از مستضعفین پرسیدم، فرمود: زنان بلهاء- چشم و گوش بسته- که در پس پرده حجاب خود قرار دارند، و خادمه- بىسواد و جاهل- که اگر بگویى نماز بخوان میخواند، و اگر نگویى نمىخواند- و خلاصه اینکه چشمش به دهان تو است خودش استقلال فکرى ندارد- و بردهاى که جلب کردهاى، که او نیز استقلال فکرى ندارد و جز آنچه تو به او بگویى چیزى نمىفهمد، و همچنین پیر فرتوتى که هوش و حواس خود را از دست داده و دختر و پسر خرد سالى که به حد بلوغ نرسیدهاند، اینها همه مستضعفند. و اما مرد گردنکلفت- یعنى سالم و نیرومند- که مىتواند در مسائل زندگى با خصم خود بگو مگو کند و شخصا بخرد و بفروشد. آیا تو مىتوانى بعنوان یارى و طرفدارى بگویى این بنده خدا مستضعف است؟ هرگز، _______________ (1) اصول کافى، ج 2 ص 405 ح 6. ______________________________________________________ صفحهى 92 نه تو مىتوانى چنین دلسوزى بکنى و نه او نزد خدا استحقاق چنین احترامى دارد. «1» و در کتاب معانى الاخبار، از سلیمان، از امام صادق (ع) روایت آمده که در تفسیر آیه مورد بحث فرموده: اى سلیمان، در میان این مستضعفین کسانى هستند که گردنشان از تو گوشتدارتر است، مستضعفین کسانى هستند که روزه مىگیرند، و نماز مىخوانند و شکم و شهوت خود را از حرام نگه مىدارند، و حق را در غیر ما نمىدانند، کسانى هستند که به شاخههاى شجره نبوت دست آویختهاند، اینها هستند که مادامى که چنگ به شاخهها دارند و آنان را مىشناسند، امید است خدا از آنان عفو فرماید، اگر عفو فرماید به رحمت خود عفو فرموده، و اگر عذابشان کند به گمراهى خود آنان عذابشان کرده است. «2» مؤلف: اینکه فرمود:" حق را در غیر ما نمىدانند ..." منظور اشاره به مذهب ناصبىها است که با اهل بیت (ع) دشمنى دارند و یا تقصیرى که کار را به نصب بکشاند، هم چنان که روایات بعدى نیز بر این معنا دلالت دارد. و در همان کتاب، از امام صادق (ع) روایت شده که مستضعفین را چند قسم کرده که بعضى مخالف بعضى دیگرند، و هر کس از اهل قبله ناصب و دشمن اهل بیت نباشد او مستضعف است. «3» و نیز در همان کتاب «4» و در تفسیر عیاشى «5» از امام صادق (ع) روایت شده که در تفسیر آیه مورد بحث فرموده:" لا یَسْتَطِیعُونَ حِیلَةً" یعنى نمىتوانند براى نجات خود از نصب و دشمنى اهل بیت چارهاى بیندیشند،" وَ لا یَهْتَدُونَ سَبِیلًا" یعنى هیچ راهى به سوى حق نمىیابند، تا قدم در آن راه نهند، اینگونه افراد ناصبى که در اعتقاد باطل خود تقصیرى ندارند، اگر به اعمال حسنه و اجتناب از محرمات الهى داخل بهشت شوند بارى به منازل ابرار نمىرسند. و در تفسیر قمى از ضریس کناسى از امام ابى جعفر (ع) روایت کرده که گفت: به امام (ع) عرضه داشتم: فدایت شوم، کسانى که معتقد به توحید و نبوت محمد (ص) هستند ولى هم گناهکارند و هم در حین مرگ امامى براى خود _______________ (1) تفسیر عیاشى، ج 1 ص 270 ح 251. (2) معانى الاخبار، ص 202 ح 9 ط جامعه مدرسین. (3) معانى الاخبار، ص 200. (4) معانى الاخبار، ص 201 ح 5. (5) تفسیر عیاشى، ج 1 ص 268، ح 245. ______________________________________________________ صفحهى 93 نمىشناسند، و به ولایت شما معتقد نیستند چه وضعى خواهند داشت. امام (ع) فرمود: اما این هایى که تو گفتى بعد از مردن در همان قبر و گودال خود هستند و از آنجا بیرون نمىآیند، بله اگر اعمالى صالح داشته باشند و اظهار دشمنى با اهل بیت نکرده باشند، از همان زیر زمین کانالى بر ایشان کشیده مىشود تا از آن کانال به بهشتى که خدا آن را در مغرب خلق کرده، در آیند. روح اینگونه افراد از آن حفره به آن بهشت داخل مىشود. و تا روز قیامت در آنجا مىمانند، تا خداى را دیدار نموده، به حسنات و گناهانشان حسابرسى شود، یا به بهشت بروند و یا به دوزخ. اینها هستند که" مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ" و" منتظر فرمان خدایند" آن گاه فرمود: و مستضعفین یعنى ابلهان و اطفال خردسال و اولاد مسلمانان که به حد بلوغ نرسیدهاند، نیز همین وضع را دارند. و اما ناصبین از اهل قبله، وقتى مردند از همان گودالشان راهى به سوى جهنم بر ایشان باز مىشود که خداى تعالى آن جهنم را در مشرق آفریده، در آنجا زبانهها و جرقهها و دود آتش داخل مىشود، و زبانهاى از آتش همواره در آنجا هست، تا قیامت بپا شود، و یکسره به سوى جهنم روانه گردند. «1» و در خصال از امام صادق (ع) از پدرش، از جدش، از على (ع) روایت کرده که فرمود: براى بهشت هشت در است: درى است که از آن انبیا و صدیقین داخل مىشوند. و درى دیگر است که از آن شهدا و صالحان داخل مىشوند، و پنج در از آنها مخصوص شیعیان و دوستداران ما است تا آنجا که فرمود: و درى دیگر است که سایر مسلمانان و گویندگان" لا اله الا اللَّه" از آن داخل مىشوند. البته به شرطى که در دل به سنگینى یک ذره بغض و دشمنى با ما اهل بیت نداشته باشند. «2» و در معانى الاخبار «3» و تفسیر عیاشى «4» از حمران روایت کرده که گفت: از امام صادق (ع)، از کلام خداى عز و جل پرسیدم که مىفرماید:" إِلَّا الْمُسْتَضْعَفِینَ" فرمود: مستضعفین عبارتند از کسانى که در تحت ولایت اسلام قرار دارند. پرسیدم کدام ولایت؟ فرمود: آگاه باش که منظور از این ولایت، ولایت در دین نیست (چون کسانى که داراى ولایت دینى هستند، یعنى دین خود را از اولیاى دین گرفته و در دین از آنان پیروى مىکنند مستضعف _______________ (1) تفسیر قمى: (2) خصال صدوق، ص 407، ح 6 ط جامعه مدرسین. (3) معانى الاخبار، ص 202، ح 8 ط انتشارات جامعه مدرسین. (4) تفسیر عیاشى، ج 1 ص 269 ح 249. ______________________________________________________ صفحهى 94 نیستند) بلکه منظور ولایت در نکاح و ارث بردن از یکدیگر و مخالطت است. (و خلاصه کلام اینکه منظور کسانى است که بر حسب ظاهر مسلمان شمرده شده و مسلمانان باید با آنان معامله اسلام بکنند و با آنان ازدواج کنند، و ارث بدهند و ارث ببرند، و آمیزش اسلامى داشته باشند، ولى بر حسب واقع مسلمان نیستند چون به علت کمبود در معرفت، عقاید اسلامى را ندارند.) اینطور افراد، نه مؤمنند، و نه کافر، و کارشان با خداست تا با آنان چه معاملهاى بکند. مؤلف: اینکه فرمود: کارشان با خداست اشاره است به آیه شریفه که مىفرماید:" وَ آخَرُونَ مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ إِمَّا یُعَذِّبُهُمْ وَ إِمَّا یَتُوبُ عَلَیْهِمْ" «1». و مطالبى که مربوط به این بحث است، به زودى مىآید. ان شاء اللَّه. و در نهج البلاغه امام امیر المؤمنین (ع) فرموده: عنوان استضعاف بر کسى که حجت خدا به گوش او رسیده و گوش او آن را شنیده و عقلش آن را درک کرده صادق نیست و اطلاق نمىشود. «2» و در کافى از امام کاظم (ع) روایت آمده که شخصى از آن جناب از ضعفاء پرسید. امام (ع) در پاسخ نوشت: ضعیف کسى است که حجت خدا به او نرسیده باشد و آراء و عقاید مختلف را تشخیص ندهد. و اما اگر فهم کسى این مقدار باشد که حق را از باطل تمیز داده، اختلاف را تشخیص بدهد، او مستضعف نیست. «3» و در همان کتاب است که شخصى از امام صادق (ع) پرسید: چه مىفرمایى در باره مستضعفین؟ حضرت، حالتى چون وحشت زدهها بخود گرفت، و فرمود: مگر شما مستضعف سراغ دارید؟ مستضعف کجا پیدا مىشود؟ بخدا سوگند دین شما که همان مذهب حق است، همه اقطار را گرفت، و معارف آن دست به دست به همه جا حتى در پستوى خانه زنان رسید و زنان سقا در راه مدینه راجع به آن بحث و گفتگو مىکنند. «4» و در معانى الاخبار از عمر بن اسحاق روایت کرده که گفت: شخصى از امام صادق (ع) پرسید: حد مستضعف که خداى تعالى از آنان سخن گفته چیست؟ فرمود: کسى که نتواند حتى یک سوره از قرآن را بخواند. با اینکه خداى تعالى قرآن کریمش را طورى قرار _______________ (1) دستهاى دیگر کارشان با خداست، یا عذابشان مىکند و یا از آنان درمىگذرد." سوره توبه، آیه 106". (2) نهج البلاغه، صبحى صالح، ص 279 خطبه 189. (3) اصول کافى، ج 2 ص 406، ح 11. (4) اصول کافى، ج 2 ص 404، ح 4. ______________________________________________________ صفحهى 95 داده که همه بتوانند آن را بخوانند و سزاوار نیست کسى نتواند آن را بخواند. «1» مؤلف: در این میان غیر آنچه ما آوردیم، روایات دیگرى نیز هست. و لیکن آنچه ما آوردیم جامع مطالبى است که در همه روایات این باب است. و این روایات هر چند در نظر ابتدایى با هم مختلفند، و لیکن با قطع نظر از خصوصیاتى که در بیانات آنها هست از نظر مدلول و معنا با هم متفقند و اختلافى که در آنها هست بر حسب مراتب استضعاف است. و اطلاق آیه هم به آن بیانى که گذشت، همان معناى جامع و مورد اتفاق را مىفهماند و آن عبارت است از اینکه کسى راه به سوى حق نبرد، و در این راه نبردنش هیچ تقصیرى نداشته باشد. _______________ (1) معانى الاخبار، ص 202 ح 7.
تفسیر نور
کسانى که به جبههى جهاد نمىروند، چند گروهند: منافقان بىایمان، مسلمانان ترسو، رفاهطلبان، شکّاکان، بىهمّتان که مىگویند: با مال و بیان و قلم و دعا، رزمندگان را دعا و حمایت مىکنیم، و جهاد، براى ما واجب عینى نیست. این آیه، به این گروه آخر مربوط مىشود و از آنان انتقاد مىکند. زیرا گروههاى دیگر در موارد متعدّد به شدّت مورد انتقاد قرار گرفتهاند و هیچگونه مقام و درجهاى ندارند تا مجاهدان یک درجه بالاتر از آنان باشند. در روایات آمده است، کسانى که به خاطر بیمارى نمىتوانند بجنگند ولى دلشان همراه رزمندگان است، با آنان در ثواب جهاد برابرند. <350> آیه مربوط به واجب کفایى است و اگر جهاد واجب عینى بود، از قاعدان به عنوان متخلّف یاد مىشد. 1- شیوهى تبلیغ و تشویق، باید مرحلهاى باشد. (ابتدا فرمود: «لایستوى»، سپس فرمود: «درجة» و در آخر: «اجراً عظیما» 2- با هر کس باید به نحوى سخن گفت: قرآن با مؤمنان جبهه نرفته و منافقان و ترسوها و رفاه طلبان برخورد متفاوت دارد. تنها با کلمه «قاعدین» از مؤمنان جبهه نرفته یاد کرده است. 3- آنان که مشکلات جسمى دارند از جهاد معافند. «غیر اولى الضرر» 4- جهاد مالى در کنار جهاد با جان مطرح است، چون بدون پشتوانهى مالى، جبهه ضعیف مىشود. «باموالهم و انفسهم» 5 - کمکهاى داوطلبانهى مردم، از جمله منابع تأمین بودجههاى دفاعى است. «باموالهو و انفسهم» 6- هر کجا خطر ناباورى مردم محتمل است، اصرار و تکرار لازم است. (در این آیه و آیه بعد جملهى «فضلاللَّه» و «درجة» تکرار شده است.) 7- خدمات و تلاش هر کس محترم است و به خاطر شرکت کسانى در جبهه، نباید ارزشهاى دیگران نادیده گرفته شود. برترى مجاهدان آرى، امّا طرد دیگران هرگز. «کلاً وعدالله الحسنى» 8 - هر کس در هر موقعیّت و مقام و خدمتى که باشد، باید بداند مقام رزمندگان مخلص از او بالاتر است. «فضّل اللّه المجاهدین» 9- اگر خداوند به رزمندگان فضیلت داده است، پس جامعه هم باید براى مجاهدان و شهدا در اجتماع، گزینشها و برخوردها حساب خاصى باز کند. (البتّه به شرطى که براى رزمنده نیز توقّعات نابجا پیدا نشود و گرفتار سوء عاقبت نگردد). «فضّل اللّه المجاهدین«
تفسیر اطیب البیان
لا یستوی القاعدون من المؤمنین غیر اولی الضرر والمجاهدون فی سبیل الله باموالهم وانفسهم فضل الله المجاهدین باموالهم وانفسهم علی القاعدین درجه وکلاوعدالله الحسنی وفضل الله المجاهدین علی القاعدین اجراعظیما: (هرگز کسانی که بدون عذر و علت از جهاد در راه خدا تقاعد می ورزند باکسانی که در راه او با جان و مال خود جهاد می کنند، یکسان نیستند، خدای تعالی مجاهدان با مال و جان خود را، برنشستگان از حیث درجه برتری داده و خدا به همه آنها وعده نیکو داده و خداوند مجاهدان رابر نشستگان با اجری عظیم برتری داده است )(ضرر)به معنای کمبود در وجود است ،کمبودی که مانع ازشرکت در امر جهاد باشد ،مثل کوری و شلی و بیماری و مراد از جهاد با اموال انفاق آن درراه خدا به منظور غلبه اسلام بر دشمنان است و مراد از جهاد با نفس ،حضور و جنگیدن در راه خداست و جمله (کلا وعدالله الحسنی )دلالت می کند که مراد از (قاعدون )در اینجا افرادی هستند که شرکت در جنگ را در زمانی ترک کردند که احتیاجی به رفتن آنها به جبهه جنگ نبوده ، چون به مقدار کفایت دیگران رفته بودند، به جهت اینکه می فرماید: خدا به هردو این دو طایفه (آنها که به جهاد رفتند و آنها که نرفتند) وعده نیکوداده و مراد از این جمله ترغیب وتحریک مسلمانان بر قیام به امر جهاد است تا مسلمین شتاب نموده و برای شرکت درجهاد بر یکدیگر سبقت بگیرند و کلمه (درجه )به معنای مقام و منزلت و درجات به معنای منزلتی بالاتر است ،بعد از منزلتی پایینتر،پس خدا به هرسه طائفه یعنی مجاهدان ،قاعدان معذورو قاعدین بدون جهت وعده عاقبت نیکوداده است ، اما مسلما درجات آنها با هم تفاوت دارد و آنها با هم مساوی نیستند وبرتری مجاهدان بر دو طائفه دیگر بسی بیشتر و درجات آنان بسیار بالاتر است ،چون مشمول اجر عظیم الهی می گردند.
تفسیر کشاف
) غیر أولی الضرر ) قرئ بالحرکات الثلاث ، فالرفع صفة للقاعدون ، و النصب استثناء منهم أو حال عنهم ، و الجر صفة للمؤمنین . و الضرر : المرض ، أو العاهة من عمی أو عرج أو زمانة أو نحوها . و عن زید بن ثابت : کنت إلی جنب رسول الله صلی الله تعالی علیه و سلم فغشیتة السکینة ، فوقعت فخذه علی فخذی حتی خشیت أن ترضها ، ثم سری عنه فقال : اکتب فکتبت فی کتف ( لا یستوی القاعدون من المؤمنین و المجاهدون ) فقال ابن أم مکتوم و کان أعمی : یا رسول الله ، و کیف بمن لا یستطیع الجهاد من المؤمنین . فغشیته السکینة کذلک ، ثم قال : اقرأ یا زید ، فقرأت ( لا یستوی القاعدون من المؤمنین ) فقال غیر أولی الضرر ، قال زید : أنزلها الله وحدها ، فألحقتها . و الذی نفسی بیده لکأنی أنظر إلی ملحقها عند صدع فی الکتف . و عن ابن عباس : لا یستوی القاعدون عن بدر و الخارجون إلیها . و عن مقاتل : إلی تبوک . فإن قلت : معلوم أن القاعد بغیر عذر و المجاهد لا یستویان ، فما فائدة نفی الاستوء ؟ قلت : معناه الإذکار بما بینهما من التفاوت العظیم و البون البعید ، لیأنف القاعد و یترقع بنفسه عن انحطاط منزلته ، فیهتز للجهاد و یرغب فیه و فی ارتفاع طبقته ، و نحوه ( هل یستوی الذین یعلمون و الذین لا یعلمون ) أرید به التحریک من حمیة الجاهل و أنفته لیهاب به إلی التعلم ، و لینهض بنفسه عن صفة الجهل إلی شرف العلم ( فضل الله المجاهدین ) جملة موضحة لما نفی من استواء القاعدین و المجاهدین کأنه قیل : ما لهم لا یستوون ، فأجیب بذلک . و المعنی علی القاعدین غیر أولی الضرر لکون الجملة بیانا للجملة الأولی المتضمنة لهذا الوصف ( و کلا ) و کل فریق من القاعدین و المجاهدین ( وعد الله الحسنی ) أی المثویة الحسنی و هی الجنة و إن کان المجاهدون مفضلین علی القاعدین درجة . و عن النبی صلی الله علیه و سلم " لقد خلفتم بالمدینة أقواما ما سرتم مسیرا و لا قطعتم وادیا إلا کانوا معکم : و هم الذین صحت نیاتهم و نصحت جیوبهم و کانت أفئدتهم تهوی إلی الجهاد ، و بهم ما یمنعهم من المسیر من ضرر أو غیره . فإن قلت ، قد ذکر الله تعالی مفضلین درجة و مفضلین درجات ، فمن هم ؟ قلت : أما المفضلون درجة واحدة فهم الذین فضلوا علی القاعدین الأضراء و أما المفضلون درجات فالذین فضلوا علی القاعدین الذین أذن لهم فی التخلف اکتفاء بغیرهم ، لأن الغزو فرض کفایة . فإن قلت : لم نصب ( درجة ) و (أجرا ) و ( و درجات ) ؟ قلت : نصب قوله ( درجة ) لوقوعها موقع المرة من التفضیل ، کأنه قیل فضلهم تفضیلة واحدة . و نظیره قولک : ضربه سوطا ، بمعنی ضربه ضربة . و أما (أجرا ) فقد انتصب بفضل ، لأنه فی معنی أجرهم أجرا و درجات ، و مغفرة ، و رحمة : بدل من أجر . أو یجوز أن ینتصب ( درجات ) نصب درجة ، کما تقول : ضربه أسواطا بمعنی ضربات ، کأنه قیل : و فضله تفضیلات . و نصب ( أجرا عظیما ) علی أنه حال عن النکرة التی هی درجات مقدمة علیها ، و انتصب مغفرة و رحمة بإضمار فعلهما بمعنی : و غفر لهم و رحمهم ، مغفرة و رحمة .
تفسیر نمونه
در آیات گذشته سخن از جهاد در میان بود، این دو آیه مقایسه اى در میان مجاهدان و غیر مجاهدان به عمل آورده ، مى گوید: ((افراد با ایمانى که از شرکت در میدان جهاد خوددارى مى کنند، و بیمارى خاصى که آنها را از شرکت در این میدان مانع شود ندارند، هرگز با مجاهدانى که در راه خدا و اعلاى کلمه حق با مال و جان خود جهاد مى کنند یکسان نیستند.)) (لا یستوى القاعدون من المؤ منین غیر اولى الضرر و المجاهدون فى سبیل الله باموالهم و انفسهم ). روشن است که منظور از قاعدون در اینجا افرادى هستند که با داشتن ایمان به اصول اسلام ، بر اثر نداشتن همت کافى ، در جهاد شرکت نکرده اند، در صورتى که جهاد بر آنها واجب عینى نبوده ، زیرا اگر واجب عینى بود، قرآن با این لحن ملایم درباره آنها سخن نمى گفت و در آخر آیه به آنها وعده پاداش نمى داد، بنا بر این حتى در صورتى که جهاد واجب عینى نباشد برترى روشن ((مجاهدان )) بر ((قاعدان )) قابل انکار نیست . و به هر حال آیه کسانى را که از روى نفاق و دشمنى از شرکت در جهاد خوددارى کرده اند شامل نمى شود، ضمنا باید توجه داشت تعبیر ((غیر اولى الضرر)) مفهوم وسیعى دارد که تمام کسانى را که به خاطر نقص عضو، یا بیمارى و یا ضعف فوق العاده و مانند آنها قادر به شرکت در جهاد نیستند، استثناء مى کند. سپس برترى مجاهدان را بار دیگر به صورت صریحتر و آشکارتر بیان کرده و مى فرماید: ((خداوند مجاهدانى را که با مال و جان خود در راهش پیکار مى کنند بر خوددارى کنندگان از شرکت در میدان جهاد برترى عظیمى بخشیده )). (فضل الله المجاهدین باموالهم و انفسهم على القاعدین درجة . <142> ولى در عین حال چون همانطور که گفتیم نقطه مقابل این دسته از مجاهدان افرادى هستند که جهاد براى آنها واجب عینى نبوده و یا اینکه به خاطر بیمارى و ناتوانى و علل دیگر قادر به شرکت در میدان جهاد نبوده اند لذا براى اینکه پاداش نیت صالح و ایمان و سایر اعمال نیک آنها نادیده گرفته نشود به آنها نیز وعده نیک داده و مى فرماید: ((به هر دو دسته (مجاهدان و غیر مجاهدان ) وعده نیک داده است )) (و کلا وعد الله الحسنى ). ولى بدیهى است میان وعده نیکى که به این دو دسته داده شده است فاصله بسیار است - در حقیقت قرآن با این بیان نشان مى دهد که سهم هر کار نیکى در جاى خود محفوظ و فراموش نشدنى است ، بخصوص اینکه سخن از قاعدانى است که علاقمند به شرکت در جهاد بوده اند و آن را یک هدف عالى و مقدس مى دانستند ولى واجب عینى نبودن آن مانع از تحقیق بخشیدن به این هدف عالى شده است ، آنها نیز به اندازه علاقهاى که به این کار داشته اند پاداش خواهند داشت ، همچنین افراد اولى الضرر (کسانى که به خاطر بیمارى و یا نقص عضو در میدان جهاد شرکت نکرده اند) در حالى که با تمام وجود خود به آن علاقه داشته و عشق مى ورزیده اند نیز سهم قابل ملاحظهاى از پاداش مجاهدان خواهند داشت ، چنانکه در حدیثى از پیامبر اسلام (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) نقل شده که به سربازان اسلام فرمود: لقد خلفتم فى المدینة اقواما ما سرتم مسیرا و لا قطعتم وادیا الا کانوا معکم و هم الذین صحت نیاتهم و نصحت جیوبهم و هوت افئدتهم الى الجهاد و قد منعهم عن المسیر ضرر او غیره : افرادى را در مدینه پشت سر گذاشتید که در هر گام در این مسیر با شما بودند (و در پاداشهاى الهى شرکت داشتند) آنها کسانى بودند که نیتى پاک داشتند و به اندازه کافى خیر خواهى کردند و قلبهاى آنها مشتاق به جهاد بود ولى موانعى همچون بیمارى و زیان و غیر آن آنها را از این کار باز داشت . <143> ولى از آنجا که اهمیت جهاد در منطق اسلام از این هم بیشتر است بار دیگر به سراغ مجاهدان رفته و تاکید مى کند که ((خداوند مجاهدان را بر قاعدان اجر عظیمى بخشیده است )). (و فضل الله المجاهدین على القاعدین اجرا عظیما). این اجر عظیم در آیه بعد چنین تفسیر شده : درجات مهمى از طرف خداوند و آمرزش و رحمت او (درجات منه و مغفرة و رحمة ). و اگر در این میان افرادى ضمن انجام وظیفه خویش مرتکب لغزشهائى شده اند و از کرده خویش پشیمانند خدا به آنها نیز وعده آمرزش داده و در پایان آیه مى فرماید: و کان الله غفورا رحیما. در اینجا به چند نکته باید توجه کرد: 1 - در آیه فوق سه بار نام ((مجاهدان )) به میان آمده ، در نخستین بار مجاهدان همراه با ((هدف )) و ((وسیله )) جهاد ذکر شده اند (المجاهدون فى سبیل الله باموالهم ) و در مرتبه دوم نام مجاهدان فقط با وسیله جهاد، ذکر شده اما سخنى از هدف به میان نیامده است (المجاهدین باموالهم و انفسهم ) و در مرحله آخر تنها نام مجاهدان به میان آمده است (المجاهدین …) و این یکى از نکات بارز بلاغت در کلام است که چون شنونده مرحله به مرحله به موضوع آشناتر مى شود از قیود و مشخصات آن مى کاهند و کار آشنائى بجائى مى رسد که تنها با یک اشاره همه چیز معلوم مى شود. 2 - در آیه نخست برترى مجاهدان را بر قاعدان به صورت مفرد (درجه ) ذکر شده در حالى که در آیه دوم به صورت جمع (درجات ) آمده است ، روشن است که میان این دو تعبیر منافاتى نیست زیرا در تعبیر اول منظور بیان اصل برترى مجاهدان بر غیر آنها است ، ولى در تعبیر دوم این برترى را شرح میدهد، و لذا با ذکر ((مغفرت )) و ((رحمت )) نیز توام شده است ، و به عبارت دیگر تفاوت میان این دو تفاوت میان ((اجمال )) و ((تفصیل )) است . ضمنا از تعبیر به ((درجات )) نیز مى توان این معنى را استفاده کرد که مجاهدان همه در یک حد و پایه نیستند و به اختلاف درجه اخلاص و فداکارى و تحمل ناراحتیها، مقامات معنوى آنها مختلف است ، زیرا مسلم است همه مجاهدانى که در یک صف در برابر دشمن مى ایستند به یک اندازه ، جهاد نمى کنند و به یک اندازه اخلاص ندارند، بنابراین هر یک ، به تناسب کار و نیت خود پاداش مى گیرند. اهمیت فوق العاده جهاد : جهاد یک قانون عمومى در عالم آفرینش است ، و همه موجودات زنده جهان اعم از نباتات و حیوانات به وسیله جهاد موانع را از سر راه خود بر مى دارند، تا بتوانند به کمالات مطلوب خود برسند. و به عنوان مثال ، ریشه درختى را مى بینیم که براى بدست آوردن غذا و نیرو، بطور دائم در حال فعالیت و حرکت است ، و اگر روزى این فعالیت و کوشش را ترک گوید، ادامه زندگى براى او غیر ممکن است . بهمین دلیل در هنگامى که در حرکت خود در اعماق زمین با موانعى برخورد کند، اگر بتواند آنها را سوراخ کرده و از آنان مى گذرد، عجیب این است که ریشه هاى لطیف گاهى همانند مته هاى فولادى با موانع به نبرد بر مى خیزند، و اگر احیانا این توانائى را نداشت ، راه خود را کج کرده و با دور زدن از آن مانع مى گذرد. در وجود خود ما در تمام شبانه روز حتى در ساعاتى که در خوابیم نبرد عجیبى میان گلبولهاى سفید خون ما و دشمنان مهاجم وجود دارد، که اگر یکساعت این جهاد خاموش گردد و مدافعان کشور تن دست از پیکار بکشند، انواع میکربهاى موذى در دستگاههاى مختلف رخنه کرده ، و سلامت ما را به مخاطره خواهند افکند. و عین همین مطلب در میان جوامع انسانى و اقوام و ملل عالم وجود دارد، آنانى که همیشه در حال ((جهاد)) و ((مراقبت )) به سر مى برند، همواره زنده و پیروزند، و دیگرانى که به فکر خوشگذرانى و ادامه زندگى فردى هستند، دیر یا زود از بین رفته و ملتى زنده و مجاهد جاى آنها را خواهند گرفت . و همین است که رسول گرامى اسلام (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) مى فرماید: فمن ترک الجهاد البسه الله ذلا و فقرا فى معیشته و محقا فى دینه ان الله اعز امتى بسنابک خیلها و مراکز رماحها. <144> ((آن کس که جهاد را ترک گوید، خدا بر اندام او لباس ذلت مى پوشاند، و فقر و احتیاج بر زندگى ، و تاریکى بر دین او سایه شوم مى افکند، خداوند پیروان مرا به وسیله سم ستورانى که به میدان جهاد پیش مى روند و به وسیله پیکانهاى نیزهها، عزت مى بخشد.)) و به مناسبت دیگرى مى فرماید: ((اغزوا تورثوا ابنائکم مجدا.)) <145> ((جهاد کنید تا مجد و عظمت را براى فرزندانتان به میراث بگذارید))! و امیر مومنان على (علیه السلام ) در ابتداى خطبه جهاد چنین مى فرماید: ((… فان الجهاد باب من ابواب الجنة فتحه الله لخاصة اولیائه و هو لباس التقوى و درع الله الحصینة و جنته الوثیقة ، فمن ترکه رغبة عنه البسه الله ثوب الذل و شمله البلاء و دیث بالصغار و القماءة …)) <146> ((جهاد درى است از دربهاى بهشت ، که خداوند آن را به روى دوستان خاص خود گشوده است ، جهاد، لباس پر فضیلت ((تقوى )) است جهاد، زره نفوذناپذیر الهى است ، جهاد، سپر محکم پروردگار است ، آن کس که جهاد را ترک گوید، خداوند بر اندام او لباس ذلت و بلا مى پوشاند، و او را در مقابل دیدگاه مردم خوار و ذلیل جلوه مى دهد...)) ضمنا باید توجه داشت که جهاد، تنها به معنى جنگ و نبرد مسلحانه نیست بلکه هر نوع تلاش و کوششى را که براى پیشبرد اهداف مقدس الهى انجام گیرد، شامل مى شود، و به این ترتیب علاوه بر نبردهاى دفاعى و گاهى تهاجمى ، مبارزات علمى ، منطقى ، اقتصادى ، فرهنگى و سیاسى را نیز در بر مى گیرد.
پاورقی :
142-درجة به صورت نکره ذکر شده ، و همانطور که در کتب ادبی آمده است نکره در اینگونه موارد برای بیان عظمت و اهمیت است ، گویا آنقدر درجه آنها بالا است که کاملا شناخته نمی شود و این همانند چیزی است که به هنگام بیان ارزش فوق العاده چیزی گفته می شود هیچکس قیمت آن را نمی داند!
143-تفسیر صافی ذیل آیه فوق.
144-وسائل کتاب جهاد ، ابواب جهاد العدو ویناسیه باب یک حدیث 2 و 16.
145-وسائل کتاب جهاد ، ابواب جهاد العدو ویناسیه باب یک حدیث 2 و 16.
146-نهج البلاغه خطبه 27.