لاَّ یَسْتَوِی الْقَاعِدُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ غَیْرُ أُوْلِی الضَّرَرِ وَالْمُجَاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللّهِ

بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنفُسِهِمْ فَضَّلَ اللّهُ الْمُجَاهِدِینَ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنفُسِهِمْ عَلَى الْقَاعِدِینَ دَرَجَةً وَکُـلاًّ

وَعَدَ اللّهُ الْحُسْنَى وَفَضَّلَ اللّهُ الْمُجَاهِدِینَ عَلَى الْقَاعِدِینَ أَجْرًا عَظِیمًا

النساء    آیه95

 مؤمنانی که بی هیچ رنج و آسیبی از جنگ سر می تابند با کسانی که به مال و، جان خویش در راه خدا جهاد می کنند برابر نیستند خدا کسانی را که به مال و جان خویش جهاد می کنند بر آنان که از جنگ سر می تابند به درجتی برتری داده است و خدا همه را وعده های نیکو داده است و جهاد کنندگان را بر آنها که از جهاد سر می تابند به مزدی بزرگ برتری نهاده است

The holders back from among the believers, not having any injury, and those who strive hard in Allah@s way with their property and their persons are not equal; Allah has made the strivers with their property and their persons to excel the holders back a (high) degree, and to each (class) Allah has promised good; and Allah shall grant to the strivers above the holders back a mighty reward

 

ترجمه ها:

ترجمه فولادوند
مؤمنان خانه‏نشین که زیان دیده نیستند با آن مجاهدانى که با مال و جان خود در راه خدا جهاد مى‏کنند یکسان نمى‏باشند. خداوند، کسانى را که با مال و جان خود جهاد مى‏کنند به درجه‏اى بر خانه‏نشینان مزیّت بخشیده، و همه را خدا وعده [پاداش‏] نیکو داده، و [لى‏] مجاهدان را بر خانه‏نشینان به پاداشى بزرگ، برترى بخشیده است.

ترجمه مجتبوی
وانشستگان از مؤمنان، بجز کسانى که گزندى دارند- بیمار یا معلولند-، با جهادکنندگان در راه خدا به مالها و جانهاى خویش، برابر نیستند، که خدا پایه جهادکنندگان به مالها و جانهاى خویش را بر وانشستگان افزونى و برترى داده است، و همه را خداوند وعده [پاداش‏] نیکو- بهشت- داده است، و خدا جهادکنندگان را بر وانشستگان به مزدى بزرگ برترى و افزونى نهاده است.

ترجمه مشکینی
بازنشستگان مؤمنان از جهاد (مستحبّ یا واجب کفایى) که ضرر جسمى و عذر دیگرى ندارند هرگز با جهادگران در راه خدا به مال‏ها و جان‏هایشان یکسان نیستند خداوند جهادکنندگان به مال‏ها و جان‏هایشان را بر بازنشستگان به رتبه‏اى (بلند) برترى بخشیده، و خداوند هر یک را وعده پاداش نیک (بر ایمان و عملش) داده، و جهادگران را بر بازنشستگان به پاداشى بزرگ مزیّت عطا کرده است.

ترجمه بهرام پور
مؤمنان وانشسته [از جهاد] که زیانمند نیستند [و سلامت کافى دارند]، با آن مجاهدانى که با جان و مال خود در راه خدا جهاد مى‏کنند یکسان نیستند. خدا جهادگران با مال و جان خویش را مرتبتى بر نشستگان برترى داده است و [البته‏] خدا همه را وعده‏ى نیکو داده [اما]...

 

تفاسیر:

حاشیه

 

-تفسیر مجمع البیان 

از میان ایمان آورندگان، [هرگز] آن کسانى که بدون آسیب دیدگى و رنج از جهاد باز نشسته‏اند، با آن مجاهدانى که با [نثار]مال و جان خود در راه خدا جهاد مى کنند، یکسان نیستند؛ خدا کسانى را که با دارایى و جانشان [در راه خدا] جهاد مى کنند، از نظر درجه، بر وانشستگانِ [ازجهاد] برترى بخشیده است، و خدا به هرکدام [ازاین دو گروه، پاداش ]نیک وعده فرموده، و خدا مجاهدان را بر وانشستگان، به پاداشى پرشکوه برترى بخشیده است. 96 - درجاتى [والا] از نزد خود، و آمرزش و رحمتى [فراگیر، که به عنوان پاداش به آنان ارزانى مى‏گردد] و خدا بسیار آمرزنده و مهربان است. 97 - کسانى که در حق خود ستمکار بوده‏اند، هنگامى که فرشتگان، جانشان را بر مى‏گیرند [به آنان‏] مى‏گویند: شما در چه [حال و روزى ]بودید؟ [چرا با اظهار اسلام هنوز در صف شرک‏گرایان بودید؟ در پاسخ ]مى‏گویند: ما، در زمین به ناتوانى کشیده شده بودیم! [فرشتگان‏] مى‏گویند: مگر زمین خدا گسترده نبود تا در آن هجرت نمایید؟! پس اینانند که جایگاهشان دوزخ است؛ و [راستى‏] چه بد[بازگشتگاه و] سرانجامى است! 98 - مگر آن مردان و زنان و کودکانى که به ناتوانى کشیده شده [و ]توان هیچ گونه چاره‏اندیشى ندارند و راهى [براى هجرت و نجات از اسارت‏] نمى یابند. 99 - پس آنانند که امید است خدا [عذرشان را بپذیرد و] از آنان در گذرد؛ و خدا بسیار در گذرنده و آمرزنده است. 100 - و هرکس در راه خدا دست به هجرت زند، در زمین [پهناور خدا ]هجرتگاه فراوان و گشایشى خواهد یافت؛ و هرکس از سراى خویش هجرت کنان به سوى خدا و پیامبرش، بیرون رود، آن گاه مرگ او را در یابد، به یقین پاداش او بر خداست، و خدا بسیار آمرزنده و مهربان است. 101 - و هنگامى که سفر مى‏کنید، اگر بیم داشته باشید که کسانى که کفر ورزیده‏اند گزندى به شما برسانند، بر شما گناهى نیست که نماز [خویشتن‏] را کوتاه کنید، چرا که کافران همیشه براى شما دشمنى آشکارند. 102 - و هنگامى که در میان آنان بودى و برایشان نماز را به پا داشتى، باید گروهى از آنان با تو، به نماز برخیزند و جنگ افزارهایشان را [به حالت آماده باش ]برگیرند؛ و آن گاه زمانى که [آخرین‏] سجده را به جا آوردند [و نماز را به پایان بردند ]باید [در برابر دشمن و] پشت سرشما [براى دفاع‏] قرار گیرند و آن گروه دیگر که نماز نگزارده‏اند بیایند و با تو نماز گزارند، و آنان نیز باید وسایل دفاعى و سلاح خویش را برگیرند. کسانى که کفر ورزیده‏اند آرزو دارند که شما از جنگ افزارها و ساز و برگ خویش غافل شوید تا یکباره بر شما شبیخون زنند. و اگر از [ریزش ]باران به رنج افتاده [و] یا بیمار هستید [و نمى توانید در آماده باش کامل به سر برید] بر شما گناهى نیست که جنگ افزارهاى خود را فرو گذارید، اما وسایل دفاعى خود را بر گیرید. به یقین خدا براى کافران عذابى خوار کننده آماده ساخته است. 103 - پس هنگامى که نماز را به پایان بردید، خدا را [در همه حال‏]، ایستاده، نشسته و بر پهلوخفته یاد کنید، و هنگامى که [از شبیخون دشمن ]آسوده خاطر شدید، نماز را [به صورت کامل‏] بر پا دارید؛ چرا که نماز [برنامه‏اى‏] نوشته شده و داراى وقت مقررى براى ایمان آوردگان است. 104 - و در تعقیب آن گروه [تجاوزکار] سستى نورزید [چرا که ]اگر شما درد [و رنج‏] مى‏کشید آنان نیز همانگونه که درد مى‏کشید، درد مى‏کشند در حالى که شما از خدا امید مى‏برید و آنها امید نمى‏برند و خدا هماره دانا و فرزانه است. نگرشى بر واژه‏ها «ضرر»: زیان، آسیب و هر چیزى که براى انسان صدمه و کمبودى چون کورى و بیمارى پدید آورد. «درجه»: مقام و مرتبه «توفّى»: گرفتن جان و روح. این واژه، گاه به مفهوم شمردن نیز آمده است. «مأوى»: بازگشتگاه، منزل. به مفهوم سرانجام هم آمده است. «استضعاف»: به ناتوانى و حقارت کشیدن انسان‏ها، و «مستضعفین» ناتوان شمرده شدگان‏اند، بسان زنان و کودکان و سالخوردگان. به مفهوم به ذلّت کشیده شدگان نیز آمده است. «مهاجرت»: جدایى و دورى گزیدن از وطن. این واژه از ریشه «هجر» که ضد «وصل» است گرفته شده است. «مراغم»: این واژه به مفهوم سرگردان در روى زمین و متزلزل در عقیده و مذهب است. اصل این واژه از «رغام» آمده که هم به مفهوم «خاک» است وهم به معناى خوارى و سختى. و «ارغام» نیز به مفهوم به خاک مالیدن بینى مخالف است، و «مراغم» نیز به کسى گفته مى‏شود که مخالف خویش را به خفت مى‏کشد. «قصر»: کوتاه کردن و کم نمودن. این واژه و معنا از قرآن است و در روایات و اصطلاح به تقصیر و اقصار نیز تعبیر شده است. «فتنه»: آزمایش، گمراهى، کفر، رسوایى، رنج، جنون و بیمارى. «عدوّ»: دشمنى «اسلحه»: جمع سلاح است. «جناح»: این واژه در اصل به مفهوم کج شدن از راه راست و یا عدول از جایى است و به همین مناسبت به گناه نیز معنا شده است. «اذى»: رنج و بیمارى و مشکل جسمى. «اطمأننتم»: از واژه اطمینان که به مفهوم آرامش یافتن است، برگرفته شده است. «ولاتهنوا»: سست نشوید و سستى نورزید. از ریشه «وهن» برگرفته شده است. «ألم»: درد و ناراحتى. «رجاء»: امید؛ و گاه به مفهوم بیم نیز به کار رفته است. شأن نزول‏ 1 - در داستان فرود نخستین آیه مورد بحث «ابوحمزه ثمالى» در تفسیرش آورده است که: این آیه شریفه در مورد گروهى از جمله: کعب بن مالک، مرارة بن ربیع، عمرو بن عوف و هلال بن امیه فرود آمد و آنان را به خاطر تخلف از کار زار تبوک و نرفتن به همراه پیامبر نکوهش کرد، و «عبدالله بن ام مکتوم» را که نا بینا بود از رفتن به جهاد معاف شناخت و عذرش را پذیرفت. «زید بن ثابت» در این مورد آورده است که: من در حضور پیامبر بودم که این آیه شریفه فرود آمد و دو واژه «اولى الضرر» در آن نبود. «عبدالله» که مرد نابینایى بود گفت: اى پیامبرخدا! من نابیناهستم و توان پیکار ندارم؛ وظیفه من چیست؟ درست در آن لحظات بود که فرشته وحى دگر باره بر پیامبر گرامى فرود آمد و این دو واژه را نیز آورد. پیامبر پس از دریافت وحى و باز گشت به حالت طبیعى فرمود: بنویسید... و آن گاه این آیه را خواند که: لا یستوى القاعدون...(11) 2 - درشأن نزول سومین آیه مورد بحث «ابوحمزه ثمالى» آورده است که: شرک گرایان قریش به هنگام حرکت به سوى «بدر»، بسیج عمومى اعلان کردند و هشدار دارند که جز سالخوردگا،ن و بیماران و کودکان، همه باید براى پیکار با محمد صلى الله علیه وآله حرکت کنند؛ از این رو گروهى از مسلمانان که در مکه بودند و ایمان خویش را براى در امان ماندن از شرارت استبداد حاکم پوشیده مى‏داشتند به ناگزیر با سپاه شرک حرکت کردند. هنگامى که در «بدر» رویاروى پیامبر و مسلمانان قرار گرفتند و شمار کمتر آنان را دیدند، دچار تزلزل شدند و در سپاه شرک ماندند تا کشته شدند و آن گاه این آیه در نکوهش آنان فرود آمد. 3 - در مورد آخرین آیه مورد بحث، گروهى از مفسران از جمله «ابوحمزه» و «سعید بن جبیر» آورده‏اند که: پس از فرود آیات هجرت، مرد مسلمانى به نام «جندب» که در مکه بود، آن آیات را شنید و گفت: به خداى سوگند که من توان هجرت دارم و راه و چاه را نیز به خوبى مى‏شناسم، از این رو نمى‏توانم خویشتن را ناتوان عنوان داده و تن به ذلّت سپارم. با این اندیشه بود که در حالت بیمارى به فرزندانش گفت: من باید هجرت کنم و از مکه، به سوى مدینه بروم، چرا که مى‏ترسم در این جا مرگ من فرا رسد و عذرى براى تن سپردن به ستم و بیداد جاهلیت نداشته باشم. فرزندانش در راه همکارى با پدر، برایش مرکبى فراهم آوردند و به دلیل شدّت یافتن بیمارى او، تختى نیز برایش درست کردند و او را از مکه حرکت دادند که در میان راه جان به جان آفرین تسلیم کرد و این آیه فرود آمد که: و من یهاجر فى سبیل اللّه...(12) تفسیر برترى مجاهدان توحیدگرا و پر اخلاص در آیات گذشته، خدا بندگانش را به جهاد در راه حق و عدالت فراخواند، اینک در این آیه شریفه فضیلت و پاداش آن را به تابلو مى‏برد و مى‏فرماید: لایَسْتَوِى الْقاعِدُونَ مِنَ الْمُؤْمِنینَ غَیْرُ أُوْلِى الضَّرَرِ وَالْمُجاهِدُونَ فِى سَبِیلِ اللَّهِ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ‏ ایمان آوردگانى که بدون آسیب دیدگى و رنج، از جهاد در راه خدا وانشسته و از رفتن به میدان کارزار سرباز مى‏زنند، با آن مجاهدانى که با نثار مال و جان خویش در راه خدا جهاد مى‏کنند تا دین خدا برترى یابد، هرگز این دو گروه یکسان نیستند. فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدینَ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ عَلَى الْقاعِدینَ دَرَجَةً خدا جهاد گران با اخلاص را که با نثار مال و جان خویش در راه او پیکار مى‏کنند، بر کسانى که از جهاد سرباز مى‏زنند برترى پرشکوهى بخشیده است. وَ کُلاًّ وَعَدَ اللَّهُ الْحُسْنَى‏ وخدا به هردو گروه، مجاهدان و کسانى که به جهاد نرفته‏اند وعده بهشت داده است. با این بیان روشن مى‏شود که جهاد، واجب کفایى است؛ چرا که اگر عینى بود، آنان که بدون عذر واقعى سرباز زده بودند نه تنها پاداشى نداشتند که در خور نکوهش و کیفر بودند. وَ فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدینَ عَلَى الْقاعِدینَ أَجْرَاً عَظیماً و خدا مجاهدان را بر وانشستگانِ بدون عذر، به پاداشى پرشکوه برترى بخشیده است. آنگاه در ترسیم این پاداش پرشکوه مى‏فرماید: دَرَجاتٍ مِنْهُ وَ مَغْفِرَةً وَ رَحْمَةً وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحیماً با درجاتى والا از نزد خود و با آمرزش و مهر و رحمتى مجاهدان را از کسانى که به میدان کار زار نرفته اند، برترى بخشیده است. و خدا هماره آمرزنده و مهربان است. به باور گروهى منظور این است که درجه و مقام برخى از این جهاد گران از برخى دیگر برتر و بالاتر است. برخى نیز مى‏گویند: منظور از «درجات» کارهاى شایسته است، همان‏گونه که گفته مى‏شود. اسلام آوردن، خود درجه‏اى است و فقه و شناخت عمیق و نواندیشانه دین درجه‏اى دیگر؛ هجرت در راه خدا، مقامى است و کشته شدن در راه هجرت مقامى دیگر. «عبدالله بن زید» برآن است که منظور، درجات و مقامات نه گانه‏اى است که در سوره مبارکه توبه آمده است. «... ذلک بانّهم لا یصیبهم ظمأ و لا نصب و لا مخمصة فى سبیل اللّه ولا یطؤن موطئا یغیظ الكفّار و لا ینالون من عدوّ نیلا الاّ کتب لهم به...احسن ما کانوا یعملون»(13). مردم مدینه و صحرا نشینانِ پیرامون آنان را نرسدکه از فرمان پیامبر خدا سرباز زنند و جان خویشتن را گرامى‏تر از جان او بدانند؛ چرا که هیچ تشنگى و رنج و گرفتگى و سختى در راه خدا به آنان نمى رسد، و آنان در هیچ نقطه‏اى که کفرگرایان را به خشم آورد گام نمى گذارند و از دشمن خیره سرى غنیمتى به دست نمى آورند مگر این که به خاطر آن، کار شایسته‏اى براى آنان در کارنامه زندگى‏شان نوشته مى‏شود؛ چرا که خدا پاداش نیکو کاران را ضایع نمى سازد. و نیز آنان هیچ دارایى و مال کوچک و بزرگى را در راه خدا انفاق نمى کنند و هیچ سرزمینى را براى جهاد در نمى‏نوردند، مگر این که براى آنان نوشته مى‏شود، تا خدا آنان را به بهتر از آنچه انجام مى‏دادند پاداش دهد. منظور از جمله «و مغفرة و رحمة و کان اللّه غفورا رحیما» این است که نعمت‏هاى سراى آخرت، خالص و از رنج و ناراحتى پاک و پیراسته است؛ از این رو خدا گناهان بندگان را مى‏آمرزد تا در آن جا در آسایش و نعمت باشند. وبدین‏سان آفریدگار هستى به بندگان جهادگر و با اخلاص خود را مورد مهر و رحمت خود قرار مى‏دهد. آیا این آغاز و فرجام سازگارند؟ چرا در آغاز آیه 95 مى‏فرماید: خدا کسانى را که با مال و جانشان در راه خدا جهاد مى‏کنند بر وانشستگانِ بدون عذر، به درجه‏اى پرشکوه برترى داده است، اما سرانجام در این آیه مى‏فرماید: خدا، جهاد گران را به پاداشى پرشکوه و درجاتى از سوى خود برترى ارزانى داشته است؟ آیا این آغاز و فرجام باهم سازگار است؟ پاسخ‏ 1 - به باور برخى، آغاز و ادامه آیات باهم سازگارند، چرا که نخست جهاد گران را به یک درجه بر وانشستگانِ داراى عذر، برترى مى‏بخشد و در ادامه آیه، جهاد کنندگان را به درجاتى چند نسبت به کسانى که بدون عذر از کار زار سرباز زدند برترى ارزانى مى‏دارد، و آیه نشان مى‏دهد که تخلف ورزان، گناهکار نیستند، بلکه کار بهتر وپاداش پرشکوه تر را از دست داده‏اند. 2 - «ابوعلى» مى‏گوید: منظور از درجه و مقام در آغاز آیه شریفه، برترى مقام است و خدا مى‏خواهد آنان را به خاطر جهادشان تحسین و ستایش کند؛ همان‏گونه که گفته مى‏شود: درجه و منزلت «حسن» نزد «خلیفه» از «حسین» بالاتر است. اما منظور از درجات در ادامه آیه شریفه عبارت است از درجات مردم با ایمان و جهادگر در بهشت خدا؛ و این برترى برخى بر برخى دیگر در آن جا تفاوت درجات ایمان و اخلاق و عملکردهاست. 3 - پاره‏اى نیز برآنند که در آیه شریفه واژه «فضل» تکرار شده و این نشانگر آن است که منظور از برترى نخست، برترى در دنیا و منظور از برترى دوم، برترى در سراى آخرت و بهشت پرطراوت و زیباى خداست. در روایت آمده است که خدا جهادگران را بر کسانى که از جهاد در راه خدا سرباز مى‏زنند به هفتاد درجه که فاصله هرکدام از این درجات هفتاد سال راهپیمایى مرکب تیز تک و پرتوان است. برترى بخشیده است. ستمکاران به خویشتن‏ در این آیه شریفه خدا از سرنوشت غمبار کسانى خبر مى‏دهد که در زندگى خویش پیامبر را یارى نکردند و از جهاد در راه حق و عدالت به همراه او سرباز زدند؛ اینک حال و روز آنان را پس از مرگ این‏گونه ترسیم مى‏کند: إِنَّ الَّذینَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَةُ ظالِمِى أَنْفُسِهِمْ قالُواْ فِیمَ کُنْتُمْ‏ کسانى که با محروم ساختن خویش از پاداش خدا و با درخورکیفر ساختن خود به سبب ارتکاب گناه، به خود ستم روا داشتند، هنگامى که فرشتگان جانشان را مى‏گیرند، به آنان مى‏گویند: بر کدامین عقیده و دین زندگى کردید و چه راه و رسمى داشتید؟ منظور از فرشتگان در آیه شریفه، فرشته مرگ، یا او و همراهانش‏باشد، چرا که آنها هستند که مسئول دریافت روح و جان انسان به فرمان آفریدگار هستى مى‏باشند؛ و به همین دلیل هم به خدا نسبت داده مى شود؛ زیرا آنها واسطه و وسیله انجام کارند و تدبیرگر هستى و آفریدگار انسان خداست و حیات و مرگ به دست اوست. و نیز به فرشتگان مى‏توان انجام این کار را نسبت داد؛ چرا که از سوى خدا انجام مى دهند. نکته دیگر این است که پرسش فرشتگان از ستمکاران، نه یک پرسش واقعى، که به منظور سرزنش آنان و یا به منظور اقرار و اعتراف گرفتن از آنهاست. قالُواْ کُنَّا مُسْتَضْعَفِینَ فِى الْاَرْضِ‏ آنان در پاسخ مى‏گویند: ما در محیط و منطقه زندگى خویش در برابر شرک گرایان ناتوان بودیم و نمى توانستیم فرمان خدا را به کار بندیم؛ چرا که آنان از نظر شمار و امکانات از ما افزون‏تر بودند و با تحت فشار قرار دادن ما و تفتیش عقیده و تحمیل اختناق و سانسور، ما را از ایمان به خدا و پیروى از پیامبر و طرح حقوق و آزادى خویش باز مى‏داشتند. قالُواْ أَلَمْ تَکُنْ أَرْضُ اللَّهِ واسِعَةً فَتُهاجِرواْ فِیها فرشتگان در برابر عذر تراشى آنان مى‏گویند: آیا زمین خدا گسترده نبود تا با رها ساختن خانه وشهر و وطن خویش، از قلمرو بیداد شرک گرایان و تجاوزکاران که شما را از آزادى اندیشه و عقیده محروم ساخته بودند، خارج گردید و به شهر و دیارى بروید که مردم آن شما را در برابر استبدادگران خدانشناس یارى کنند و شما در پناه آنان خداى خویش را به یکتایى بپرستید و پیام آورش را فرمان برید؟ «سعیدبن جبیر» در تفسیر آیه شریفه مى‏گوید: «اذا عُمل بالمعاصى فى ارض فاخرج منها»؛ هنگامى که در سرزمینى به ستم و تجاوز رفتارگردد و خدا نافرمانى شود، از آن جا دست به هجرت زنید. فَأُوْلئِکَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ ساءَتْ مَصِیراً پس چنین کسانى جایگاهشان دوزخ است، و دوزخ نیز براى کسانى که آن‏جا را فرودگاه و بازگشتگاه خود گرفته‏اند بد جایگاهى است. آن‏گاه آیه شریفه گروهى را استثنا مى‏کند و مى‏فرماید: إِلّاَ الْمُسْتَضْعَفِینَ مِنَ الرِّجالِ وَالنِّساءِ وَالْوِلْدانِ لایَسْتَطِیعُونَ حِیلَةً وَ لایَهْتَدوُنَ سَبِیلاً مگر آن مردان و زنان و کودکان فرودستى که تدبیرى براى نجات خویش ندارند و نمى‏توانند خود را از بیداد شرک گرایان رهایى بخشند و راهى براى خود بیابند، آرى، اینان از آن حکم استثنا شده‏اند؛ چرا که توان هجرت و دورى گزیدن از قلمرو شرک و بیداد را ندارند. پاره‏اى نیز بر آنند که منظور این است که اینان راه مدینه را نمى‏دانند و نمى توانند خویشتن را از مکه و از اسارت نظام شرک و بیداد آن نجات داده و به مدینه پیامبر برسانند. و مى‏افزاید: فَأُولئِکَ عَسَى اللَّهُ أَنْ یَعْفُوَ عَنْهُمْ وَ کانَ اللَّهُ عَفُوًّا غَفُوراً پس آنان که به راستى عذرى برترک هجرت دارند، امید که خدا از آنان در گذرد؛ چرا که فقیر و ناتوانند و امید که بر آنان ببخشاید وبه خاطر ترک هجرت بازخواستشان نکند؛ چرا که هجرت در راه خدا یک وظیفه براى آنان بود؛ و خدا هماره به خاطر بزرگى و فزون‏بخشى‏اش، گناهان بندگان را بخشوده و به خاطر گناهانشان کیفرشان نکرده است. «عکرمه» در این مورد مى‏گوید: پیامبر خدا پس از هر نمازى به درگاه خداوند نیایش مى‏فرمود که: خدایا «ولید»، «ابن هشام» و... ودیگر مسلمانان ناتوان را از شرارت شرک گرایان رهایى بخش! هجرت و پاداش شکوهبار آن در ادامه سخن از هجرت و حرکت به سوى خدا که جلوه دیگرى از جهاد است، در این آیه شریفه مى‏فرماید: وَ مَنْ یُهاجِرْ فِى سَبیلِ اللَّهِ یَجِدْ فِى الْأَرْضِ مُراغَماً کَثِیراً وَ سَعَةً در این فراز از آیه شریفه، دیدگاه‏ها یکسان نیست: به باور برخى از جمله «ابن عباس» منظور این است که هر آن کس که از قلمرو شرارت شرک گرایان خارج گردد و از وطن خویش به خاطر عقیده و ایمانش بگذرد و به سرزمین اسلام دست به هجرت زند، بى تردید در زمین پهناور خدا، اقامتگاه‏هاى بسیار و میدان عمل فراوان و گشایشى در روزى و امکانات مادى به دست خواهد آورد؛ اما به باور برخى منظور این است که چنین کسى راه نجات از سختى و مشکلات را خواهد یافت و از گمراهى به هدایت بال خواهد گشود. دسته‏اى نیز بر آنند که از فشار شرک و بیداد نجات یافته و به جایى‏رسد که از آزادى و نعمت امنیت بهره ور گردد. وَ مَنْ یَخْرُجْ مِنْ بَیْتِهِ مُهاجِراً اِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ یُدْرِکْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ اَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحیماً و هرکسى که به خاطر دین و آیین خویش و در راه خدا و پیامبر از خانه و وطن خویش آواره گردد دست به هجرت زند و آن‏گاه پیش از رسیدن به قلمرو اسلام و سرزمین وحى، مرگش فرا رسد، پاداش هجرت او بر خداست، و خدا آمرزنده لغزش‏هاى بندگان و به آنان مهربان است. پرتوى از روایات در تفسیر و توضیح آیه شریفه، روایاتى نقل شده است که برخى ترسیم مى‏گردد. 1 - از پیامبر گرامى آورده‏اند که: «من قرّ بدینه من ارض الى ارض و ان کان شبراً من الأرض استوجب الجنّة و کان رفیق ابراهیم علیه السلام و محمد صلى الله علیه وآله»(14). هر کس به خاطر دین و عقیده توحیدى‏اش، از سرزمینى به سرزمین دیگر، گرچه به اندازه یک وجب، دست به هجرت زند و جابه جا گردد، در خور بهشت مى‏شود و در آن جا همنشین ابراهیم و محمد صلى الله علیه وآله است. 2 - عیاشى آورده است که زراره، فرزندش «عبید» را به مدینه گسیل داشت تا از سلامتى حضرت کاظم علیه السلام برایش خبر آورد و او به هنگام بازگشت به سوى پدر در راه از دنیا رفت. این موضوع به اطلاع هفتمین امام نور رسید؛ و آن حضرت ضمن اظهار تأسف درمرگ فرزند «زراره» فرمود: امیدوارم پدر و پسر در زمره کسانى باشند که خدا در موردشان فرموده است: هرکس به قصد مهاجرت در راه خدا و پیامبر او از خانه‏اش حرکت کند و آن‏گاه مرگش فرا رسد، پاداش او با خداست.... «... و من یخرج من بیته مهاجرا الى اللّه و رسوله فقد وقع اجره على اللّه...». نماز و یاد خدا در همه فراز و نشیب‏ها در آیاتى که گذشت، سخن از جهاد در راه خدا و موضوع هجرت بود؛ اینک در این آیه شریفه، در باره نماز «قصر» یا نماز مسافر و نیز نماز خوف مى‏فرماید: وَاِذا ضَرَبْتُمْ فِى الْأَرْضِ فَلَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ أَن تَقْصُرُوا مِنَ الصَّلَوةِ إِنْ خِفْتُمْ أَن یَفْتِنَکُمُ الَّذِینَ کَفَروُا و هنگامى که سفر مى‏کنید، بر شما گناهى نیست که اگر از شبیخون دشمن مى‏هراسید نمازتان را کوتاه کنید. در تفسیر این فراز از آیه شریفه دیدگاه‏ها یکسان نیست: 1 - گروهى از جمله «مجاهد» بر آنند که منظور این است که نمازهاى چهار رکعتى را به صورت دو رکعتى بخوانید. دیدگاه بیشتر فقها و مذاهب اهل سنت نیز همین گونه است، و «جابر» و «مجاهد» مى‏گویند: نماز خوف از نماز مسافر کم مى‏گردد. با این بیان هنگامى که نماز مسافر دو رکعت گردید، نماز خوف به یک رکعت مى‏رسد. دانشمندان ما نیز همین گونه روایت آورده‏اند. 2 - گروهى دیگر از جمله «ابن عباس» مى‏گویند: منظور این است که حدود نماز را کم کنند؛ بدین صورت که نماز را با اشاره بخوانند و سجده را با خم شدن؛ و اگر این اندازه هم ممکن نبود، به جاى هر رکعت، تسبیح ویژه نیز کافى است. دانشمندان ما نیز بر آنند که در نماز خوف مى‏توان از حدود آن کاست. 3 - و گروهى نیز بر این عقیده‏اند که منظور این است که هر دو نماز را یکجا بخوانید و نه هر کدام را در هنگام فضیلت آن. اما به باور ما دیدگاه درست، همان دیدگاه نخست است. ان خفتم ان یفتنکم الّذین کفروا در تفسیر این فراز از آیه نیز دو نظر است: 1 - به باور گروهى، منظور این است که اگر از فتنه کفرگرایان و تهدیدشان برجان و مال خود ترسیدید، نماز را آن گونه بخوانید... 2 - اما به باور «ابن عباس» منظور این است که اگر مى‏ترسید که کافران، شما را در حال نماز از پا در آورند نماز را آن گونه بخوانید. این آیه نظیر آن آیه شریفه است که مى‏فرماید: «فما آمن لموسى الاّ ذریّة من قومه على خوفٍ من فرعون و ملائهم ان یفتنهم...»(15) در آغاز کسى به موسى ایمان نیاورد، مگر گروهى از فرزندان و نسل قوم او، آن هم با ترس از فرعون و اطرافیانش که مبادا آنان را از پا در آورند... 3 - پاره‏اى نیز بر آنند که: اگر مى‏ترسید که مردم کفرگرا شما را به سختى شکنجه دهند... إِنَّ الْکافِرِینَ کانُواْ لَکُمْ عَدُوًّا مُبِیناً چراکه کفرگرایان همواره براى شما دشمنى آشکارند. نماز مسافر ظاهر آیه شریفه بیانگر این نکته است که نماز «قصر» به هنگام ترس از شرارت دشمن خوانده مى‏شود. اما از بیانِ آورنده قرآن چنین دریافت مى گردد که مسافر اگر خطرى هم در کار نباشد، باید نمازش را «قصر» بخواند، و ممکن است اشاره به ترس و خطر در آیه شریفه به خاطر این باشد که بیشتر سفرها - به ویژه در گذشته - باترس و خطر همراه بوده است. به نظر مى‏رسد این قید در آیه شریفه قید غالبى است، چرا که بیشتر سفرها این گونه است. دیدگاه فقها دیدگاه کارشناسان فقه اسلامى در مورد نماز «قصر» یکسان نیست: 1 - شافعى براین عقیده است که مسافر مى‏تواند نمازهاى چهار رکعتى را «قصر» بخواند «جبّایى» نیز همین دیدگاه را پذیرفته است. 2 - اما «ابوحنیفه» مى‏گوید: برمسافر واجب است که نمازهاى چهار رکعتى را به صورت قصر بخواند. 3 - مذهب اهل بیت و دانشمندان آن نیز دیدگاه دوم را تأیید مى‏کنند. «زراره» و «محمدبن مسلم» آورده‏اند که: به پنجمین امام نور گفتیم: دیدگاه شما در مورد نماز مسافر چیست؟ فرمود: خدا در قرآن مى‏فرماید: «و اذا ضربتم فى الأرض فلیس علیکم جناح ان تقصروا من الصّلوة...» و هنگامى که سفر مى‏کنید و از یورش دشمن مى‏ترسید، برشما گناهى نیست که نمازتان را کوتاه کنید... با این بیان باید نماز را شکسته خواند؛ همان‏گونه که در وطن لازم است تمام خواند شود. پرسیدیم در این مورد که آیه شریفه مى‏فرماید: «لا جناح علیکم...» بر شما گناهى نیست، چه مى‏فرمایید؟ چرا که از ظاهر آیه، رخصت دریافت مى گردد و نه وجوب، و امر نشده است. فرمود: مگر در مورد سعى میان صفا و مروه با این که واجب هستند، این تعبیر نشده است که: «...فمن حجّ البیت او اعتمر فلا جناح علیه ان یطّوّف بهما...»(16) پس هرکس که خانه خدا را حج کند یا عمره گزارد، براو گناهى نیست که میان آن دو سعى به جاى آورد... مگر نه این که سعى میان صفا و مروه واجب است و با این حال با این تعبیر آمده است؟ نماز شکسته نیز همین گونه است. به آن حضرت گفتیم: اگر کسى در سفر نماز خود را تمام خواند، از دیدگاه شما باید دو باره خوانده شود؟ فرمود: اگر آیه شریفه را برایش تلاوت و تفسیر کرده‏اند آرى، و اگر نه لازم نیست دوباره بخواند. آن گاه افزود: پیامبر گرامى نیز در سفر، نمازهاى چهار رکعتى را به صورت دورکعتى مى‏خواند اما نماز مغرب را سه رکعت به جا مى‏آورد. به هر حال این روایت نشانگر آن است که برنامه و وظیفه مسافر، جز وظیفه کسى است که در خانه و وطن و یا اقامتگاه خویش زندگى مى‏کند. و دانشمندان مذهب اهل بیت در این مورد و نیز در مورد عدم تغییر نماز مغرب اتفاق نظر و اجماع دارند، و از پیامبر گرامى نیز روایت شده است که نماز مسافر دو رکعت است. به باور ما، ترس از دشمن نیز به تنهایى باعث مى‏شود که نماز را به صورت «قصر» بخوانیم؛ اما فقها در این مورد دیدگاه یکسانى ندارند. براى نمونه، گروهى از صحابه و تابعین از جمله: جابر، حذیفه، زید بن ثابت، ابن عباس و سعید بن جبیر بر آنند که منظور از «قصر» در آیه شریفه، «قصر» نماز خوف از نماز مسافر است و نه از نماز حاضر، چرا که به باور اینان، نماز سفر دو رکعت وضع شده و «قصر» نشده است. به باور ما، مسافتى که در سفر باعث مى‏شود نماز را شکسته بخوانیم، هشت فرسخ است؛ اما به باور «ابوحنیفه» و پیروانش مسافتى است که در سه شبانه روز بپیماییم؛ و به باور شافعى، این مسافت شانزده فرسخ است. نظم و پیوند آیه پیوند آیه شریفه با آیات پیش‏تر بدین‏گونه است که در آیات گذشته دستور هجرت و فرمان دفاع و جهاد براى بندگان آمده بود، و در این آیه، حکم نماز سفر و خوف بیان شده است تا بدین وسیله مهر و رحمت خدا بر بندگان فرود آید و در این شرایط برایشان تخفیف داده شده باشد. نماز خوف در این آیه شریفه چگونگى انجام نماز خوف را ترسیم مى‏کند وفرماید: وَ إِذا کُنتَ فِیهِمْ فَأَقَمْتَ لَهُمُ الصَّلَوةَ فَلْتَقُمْ طائِفَةٌ مِنْهُم مَعَکَ‏ هان اى پیامبر! هنگامى که در میان آنان هستى و براى آنان در سفر نماز جماعت بر پامى دارى و از یورش دشمن بر آنان نگرانى، باید آنان به دو گروه تقسیم شوند، و در مرحله نخست گروهى مجهّز و در حالت آماده‏باش با تو به نماز ایستند و گروه دوم در برابر دشمن مراقب اوضاع باشند. وَلْیَأْخُذُوا أَسْلِحَتَهُمْ‏ در مورد این جمله دیدگاه‏ها متفاوت است: 1 - به باور گروهى، منظور این است که آنانى که به نماز ایستاده‏اند، جنگ افزارهاى خویش را بر گیرند. 2 - اما «ابن عباس» بر آن است که منظور، گروه دوم است؛ یعنى آنان که در برابر دشمن و خطرات او به مراقبت ایستاده‏اند، جنگ افزارهاى خویش را برگیرند و آماده رویارویى با هر تهدیدى باشند. فَاِذا سَجَدُوا فَلْیَکُونُواْ مِن وَرَائِکُمْ‏ آن گاه گروهى که با تو نماز مى‏خوانند، هنگامى که سجده را به انجام رساندند، باید در برابر دشمن و خطرات ممکن به حالت آماده باش بایستند تا گروه دوم نماز بخوانند. در این مورد که گروه نخست پس از سجده و خواندن یک رکعت نماز باید چه کنند، دیدگاه‏ها یکسان نیست: 1 - به باور ما، آنان باید رکعت دوم را خودشان به سرعت بخوانند و پس از تشهد سلام نماز را بگویند و در حالى که امام هنوز در رکعت دوم در حال قیام است، براى رویارویى با خطرات دشمن به سنگر بشتابند، تا گروه دوم بیایند و به امام اقتدا کنند. پس از انجام رکعت دوم به وسیله امام و رکعت اول گروه دوم از رزم آوران، اینک امام در تشهد درنگ مى‏کند تا آنان رکعت دوم را خود به سرعت بخوانند و به امام برسند، سپس باهم سلام بگویند. با این بیان، گروه نخست در آغاز نماز با امام هستند و گروه دوم در پایان نماز. شافعى نیز همین دیدگاه را برگزیده است. 2 - اما گروهى که مى‏گویند نماز خوف یک رکعت است بر آنند که گروه نخست پس از خواندن رکعت اول نماز سلام مى‏دهد و به سنگر دفاع و مراقبت باز مى‏گردد تا گروه دوم به امام بپیوندد، و امام رکعت دوم را براى آنان بخواند. بدین‏سان در نماز خوف، نماز امام دو رکعت است اما نماز جهادگران یک رکعت. 3 - برخى برآنند که امام با هردسته‏اى یک نماز دو رکعتى مى‏خواند. 4 - «عبدالله بن مسعود» و «ابوحنیفه» مى‏گویند: هنگامى که امام با گروه نخست یک رکعت خواند، آنان به سنگر دفاع و مراقبت برگردند و گروه دوم به امام مى‏پیوندند و پس از اقتدا، رکعت اول خویش را با رکعت دوم امام مى‏خوانند، آن‏گاه این گروه به میدان باز مى‏گردند و گروه نخست دوباره مى‏آیند و رکعت دوم نماز خویش را بدون قرائت مى‏خوانند؛ چرا که اینان دنبال مانده‏اند، و پس از آن سلام نماز را مى‏دهند و به میدان بر مى گردند و سرانجام گروه دوم دگرباره باز مى‏آیند و یک رکعت را بدون قرائت مى‏خوانند و پس از سلام به صف همرزمان باز مى‏گردند. وَلْتَأْتِ طائِفَةٌ اُخْرَى‏لَمْ یُصَلُواْ فَلْیُصَلُّواْ مَعَکَ وَلْیَأْخُذُوا حِذْرَهُمْ وَأَسْلِحَتَهُمْ‏ و آن‏گاه آن گروه دیگر که نماز نخوانده و رویا روى دشمن بوده‏اند، بیایند و با تو نماز بخوانند، و اینان نیز باید از دشمن بر حذر باشند و با گرفتن جنگ افزارهاى خویش در حالت نماز هم آماده دفاع باشند. وَدَّ الَّذِینَ کَفَروُا لَوْ تَغْفُلُونَ عَنْ أَسْلِحَتِکُمْ وَأَمْتِعَتِکُمْ فَیَمِیلُونَ عَلَیْکُمْ مَیْلَةً واحِدَةً کفرگرایان آرزو مى‏کنند که شما از سلاح‏ها و وسایل دفاعى و کالاهاى خویش غفلت ورزید و آمادگى دفاعى را از دست بدهید تا یکباره بر شما یورش آورند و با غافلگیر ساختن شما خونتان را بریزند و هستى شما را به یغما برند. با این بیان، منظور این است که شما مسلمانان در شرایط خطرناک، همه باهم به طور یکپارچه براى نماز به پا نخیزید و به دشمن تجاوز کار فرصت ندهید که برجان و مال و هستى شما بتازد، بلکه نماز را به گونه‏اى که مقرر شد بخوانید. واژه «میل» در فرهنگ عرب به مفهوم یورش ناگهانى و یکباره است. «عباس انصارى» یکى از یاران پیامبر در شب عقبه دوم به پیامبر گرامى گفت: «ان شئت لتمیلنى غداً على اهل منى باسیافنا»؛ به خدایى که تو را فرمان بعثت داد سوگند که اگر بخواهى ما فردا با شمشیرهاى آخته خویش بر اهل مکه که در منى‏ گرد خواهند آمد، یکباره یورش مى‏بریم و آنان را از دم شمشیر مى‏گذرانیم. پیامبر فرمود: نه، من براى این کار نیامده‏ام. وَ لاجُناحَ عَلَیْکُمْ إِنْ کانَ بِکُمْ أَذًى مِن مَطَرٍ أَوْ کُنتُم مَرْضى‏ أَن تَضَعُوا أَسْلِحَتَکُمْ وَ خُذُوا حِذْرَکُمْ إِنَّ اللَّهَ أَعَدَّ لِلْکافِرِینَ عَذَاباً مُهِیناً و اگر از ریزش باران به رنج افتادید و یا بیمار و مجروح گشتید، بر شما گناهى نیست که جنگ افزارهاى خود را بر زمین گذارید، اما وسایل دفاعى برگیرید و مراقب اوضاع باشید که مبادا مورد یورش قرار گیرید و غافلگیر شوید. بى گمان، خدا براى کفرگرایان و تجاوز کاران، عذاب خفّت آورى آماده ساخته است. رهنمود آیه شریفه 1 - آیه شریفه، نشانگر درستى نبوت و رسالت پیامبر و راستگویى آن حضرت است؛ چرا که این آیه هنگامى فرود آمد که پیامبر با شرک گرایان تجاوز کار در حال پیکار بود و دو نیروى توحید و شرک در منطقه «عسفان» و «ضجنان» روبه‏روى هم صف‏آرایى کرده بودند. هنگام نماز نیمروزى رسید و پیامبر با یاران به نماز ایستاد. شرک گرایان تصمیم گرفتند که در آن شرایط بر پیامبر و یارانش بتازند، اما یکى از سردمداران آنان گفت: همرزمان! پیامبر و یارانش نمازى دارند که به آن اهمیت بسیارى مى‏دهند و هنگام عصر آن رابرپا مى‏دارند، پس آماده شوید تا در آن نماز، آنان را مورد حمله قرار دهیم و کارشان را بسازیم. پیامبر نماز ظهر را خواند و پس از نماز ظهر بود که این آیه شریفه فرود آمد و او را از نقشه شوم شرک گرایان هشدار داد. به همین دلیل پیامبر نماز عصر را به صورت نماز خوف برگزار کرد و همین موضوع باعث بیدارى برخى گردید و «خالدبن ولید» به اسلام گرایش یافت. 2 - در این مورد «ابوحمزه ثمالى» در تفسیر خود آورده است که: پیامبرگرامى با قبیله تجاوز کار و مشرک «بنى انمار» پیکار کرد و آنان پس از شکستى سخت اموال خود را به غنیمت، و زنان و کودکان خویش را به اسارت دادند. پیامبر و یارانش در نقطه‏اى که دیگر اثرى از شرارت دشمن نبود فرود آمدند و آن حضرت با فاصله بسیارى از قرارگاه لشکر به آبریزگاه رفت و در کنار آب و زیر درختى نشست. در آن لحظات یکى از شرورترین عناصر دشمن پیامبر را تنها دید و گفت: خدا مرا بکشد اگر بگذارم محمد به سلامت به قرارگاه باز گردد، و بى درنگ با شمشیر آخته، خود را بالاى سرآن حضرت رسانید و نعره برآورد که: هان اى محمد! اینک چه کسى تو را از شمشیر من حفظ مى‏کند؟ «من یعصمک منّى الآن؟» پیامبر با قلبى پر امید و دلى آرام فرمود: خداى تو! و درست در آن شرایط دشوار بود که «غورث» در حال یورش به ناگاه بر چهره واژگون گردید و شمشیر شرارت از دستش افتاد. پیامبر گرامى که سلاحى در دست نداشت، بى درنگ شمشیر او را برگرفت و شهامتمندانه بر بالاى سرش ایستاد و فریاد برآورد که: «یا غورث! من یمنعک منّى الآن؟» اینک چه کسى تو را از حرارت شمشیر من حفظ خواهد کرد؟ «قال: لا احد». پاسخ داد: هیچ قدرتى. و نومید و سرافکنده تن به ذلت سپرد. پیامبرگرامى فرمود: «أتشهد ان لا اله الاّ اللّه و انّى عبد اللّه و رسوله؟» آیا اینک گواهى دهى که خدایى جز خداى یکتا نیست و من بنده و پیام آور او هستم؟ پاسخ داد: نه، اما پیمان مى‏بندم که دیگر هیچ‏گاه نه با تو پیکار کنم و نه دشمنى را بر ضد شما یارى رسانم. «قال: لا و لکنى اعهد أن لا اقاتلک ابدا و لا اعین علیک عدوّا.»(17) و شگفتااز شکوه و برزگمنشى پیامبر! شگفتا که شمشیر «غورث» را به او داد و فرمود: برو! او نزد بستگان خویش رفت و در پاسخ آنان که گفتند: چرا پیامبر را از پا در نیاوردى ؟گفت: به خداى سوگند شمشیر را با تمام قدرت فرود آوردم تا کار را یکسره کنم اما نمى دانم چه کسى به گونه‏اى میان دوشانه‏ام زد که با چهره و پیشانى بر زمین افتادم و شمشیر به دست محمد(ص) افتاد و او با کرامت مرا آزاد کرد! و آن‏گاه «غورث» رکاب کشید و گفت دیگر با او پیکار نخواهم کرد و از آن جا دور شد. پیامبرگرامى نیز نزد یاران خویش رفت و جریان را به آنان باز گفت و به تلاوت آیه شریفه پرداخت که: «ان کان بکم أذى من مطر او کنتم مرضى...». یاد خدا قرآن شریف پس از بیان اهمیت نماز در آیات قبل، اینک در این آیه شریفه مى‏فرماید: فَإِذَا قَضَیْتُمُ الصَّلَوةَ فَاذْکُرُوا اللَّهَ قِیاماً وَ قُعُوداً وَ عَلَى‏ جُنُوبِکُمْ‏ و هنگامى که نماز را به پایان بردید، در همان حالت رویارویى با دشمن، خدا را در حال ایستاده و نشسته و بر پهلو آرمیده یاد کنید، بدان امید که شما را یارى کند و بر دشمن پیروزیتان بخشد. این آیه شریفه نظیر آن آیه مبارکه است که مى‏فرماید: «یا ایّها الّذین آمنوا اذا لقیتم فئة فاثبتوا و اذکروا اللّه کثیراً لعلّکم تفلحون»(18) اى کسانى که ایمان آورده‏اید! هنگامى که با گروهى برخورد مى‏کنید پایدارى ورزید و خدا را بسیار یاد کنید، باشد که رستگار شوید. پاره‏اى نیز در تفسیر آیه بر آنند که منظور آیه این است که: هنگامى که‏خواهید نماز بخوانید، اگر از صحت و سلامت بهره‏مند هستید، نماز را ایستاده بخوانید و اگر نمى توانید، نشسته، و اگر نمى توانید بر پهلو آرمیده بخوانید، چرا که از دیدگاه قرآن هیچ انسان عاقل وخردمندى نمى تواند نماز را ترک کند. فَإِذَا اطْمَاْنَنْتُمْ فَأَقِیمُوا الصَّلَوةَ و هنگامى که حالت نگرانى و خطر یورش دشمن بر طرف شد و آرامش خاطر یافتید، نماز را به گونه‏اى که در حالت عادى خوانده مى‏شود بخوانید. در مورد این فراز از آیه شریفه، دو نظر آمده است: 1 - به باور گروهى، منظور این است که: هنگامى که با ازمیان رفتن خطر، آرامش خاطر یافتید نماز را به صورت تمام بخوانید. 2 - به باور گروهى دیگر: هنگامى که به وطن خویش رسیدید، نماز را تمام بخوانید. إِنَّ الصَّلَوةَ کانَتْ عَلَى الْمُؤمِنِینَ کِتاباً مَوْقُوتاً. در تفسیر آین فراز نیز دو دیدگاه ارائه شده است: 1 - گروهى از جمله «ابن عباس» مى‏گویند: منظور این است که نماز بر ایمان آوردگان واجب شده است. از حضرت باقر و صادق نیز این دیدگاه روایت شده است. 2 - اما گروهى بر آنند که نماز بر ایمان آوردگان در اوقات ویژه‏اى واجب شده است که باید در آن وقت مقرر بخوانند. هشدار از سستى در این آیه دگربار0 ضمن هشدار از سستى درکارها، مردم با ایمان را به جهاد در راه خدا تشویق نموده و مى‏فرماید: وَ لاتَهِنُوا فِى ابْتِغاءِ الْقَوْمِ إِن تَکُونُوا تَأْلَمُونَ فَإِنَّهُمْ یَأْلَمُونَ کَما تَأْلَمُونَ‏ برشما مردم با ایمان زیبنده نیست که در تعقیب شرک گرایان تجاوزکار سستى ورزید، چرا که آنان در برابر حق و عدالت و مردم با ایمان صف آرایى کرده‏اند؛ اگر شما از زخم‏هایى که بر پیکرتان وارد آمده است درد و رنج مى‏کشید، آنان نیز همچون شما از زخم‏ها و جراحت‏هاى خود درد مى‏کشند و رنج مى‏برند. وَ تَرْجُونَ مِنَ اللَّهِ مَا لایَرْجُونَ وَ کَانَ اللَّهُ عَلِیماً حَکِیماً و میان شما و آنان این تفاوت اساسى هست که شما از خداى توانا چیزهایى را امید مى‏برید که در این جهان به شما پیروزى ارزانى دارد و در برابر شکیبایى شما بر این دردها و رنج‏ها در سراى جاودانه آخرت پاداشتان دهد؛ اما آنان در برابر دردها و رنج‏هایى که احمقانه در راه شرک و بیداد، به جان مى‏خرند، پاداشى نیز نخواهند داشت. بر این باور اگر شما مردم با ایمان به پاداش پرشکوه سراى آخرت ایمان دارید و دانید که این رنج‏ها و دردها و تلاش‏هاى جانفرسا بدون پاداش نخواهد بود و شرارت و تکذیب مشرکان بیهوده و بى دلیل است، پس باید در راه خدا از آنان شکیباتر و پایدارتر باشید. آرى خداوند، هماره به مصالح مردم، داناتر و در تدبیر امور و تنظیم شئون و تعیین مقررات و مقدرات آنان فرزانه است. خدا برتر و بالاتر است گروهى از جمله «ابن عباس» آورده‏اند که: هنگامى که مردم مسلمان در روز «اُحُد» به خاطر تخلف از فرمان پیامبر دچار آن شکست تلخ و دردناک شدند، «ابوسفیان» سردمدار سپاه شرک نعره مستانه‏اى سرداد که: اى محمد! امروز روز پیروزى ما بود، همان‏گونه که روز بدر روز پیروزى شما شد. «یا محمد، لنا یوم و لکم یوم!». پیامبرگرامى به یاران خود فرمود: در پاسخ او بگویید: «لا سواء، قتلانا فى الجنة و قتلاکم فى النّار». اما ما و شما برابر نیستیم؛ چرا که شهیدان ما در بهشت پر طراوت و پر نعمت خدا هستند و کشته‏شدگان شما در شعله‏هاى آتش دوزخ. ابوسفیان نعره برآورد که: «لنا عُزّى‏ و لا عُزّى‏ لکم» مابت بزرگِ «عُزّى‏» را داریم و شما ندارید. پیامبر فرمود: پاسخ دهید که: «اللّه مولانا و لا مولى لکم»(19) خداى یکتا سررشته‏دار و تدبیرگر امور ماست و شما چون خداى ما سررشته دار ندارید. ابوسفیان گفت: «هُبل اعلى‏» بت بزرگِ «هبل» برتر و بزرگ‏تر است، جاودانه باد «هُبل»! پیامبر گرامى فرمود: بگویید که «اللّه اعلى و اجلّ»(20) یکتا آفریدگار هستى برتر و بالاتر است. ابوسفیان که وامانده شده بود، با خشم و کینه بسیار گفت: دیدار دیگر ما با شما در روز «بدر صغرى» خواهد بود، و این گونه شکست منطق شرک را در برابر توحید پوشیده داشت و حرکت کرد. مردم مسلمان با زخم‏هاى بسیار و رنج و اندوه جانکاه از فشار خستگى و فرسودگى پیکار خوابیدند. از این رو، این آیه شریفه بر قلب مصفاى پیامبر فرود آمد که: «ان... یمسسکم قرح فقد مسّ القوم قرح مثله...»(21) اگر در میدان «احد» به شما زخم و جراحتى رسید و بر اثر نافرمانى خودتان ضربه‏اى بر شما فرود آمد، به آن شرک گرایان نیز در پیکار «بدر»، زخمى عمیق و ضربه‏اى سنگین فرود آمد... و اگر شما درد و رنج مى‏کشید آنان نیز مى‏کشند «اِنْ تکونوا تألمون فانّهم یألمون کما تألمون...» و با این تشویق دگر باره مسلمانان به پاخاستند و با پیکرهاى زخم‏دیده و مجروح، سپاه شرک را تعقیب نمودند، چرا که خداى فرزانه مى خواست تا روح شجاعت را در کالبد آنان بدمد و هراس و وحشتى سخت بر دل دشمن بیفکند تا دیگر به آسانى جرأت بازگشت نیابد. و همین گونه شد و دشمن با دریافت خبر حرکت سپاه توحید، به سوى مکه روى آورد و به سرعت دور شد. پرتوى از آیات آیات روشنگرى که تفسیر شد، درس‏ها وپیام‏هاى تفکرانگیز و انسانسازى دارند که به برخى اشاره مى‏رود: سازندگى نماز و اهمیت آن این برنامه انسانساز عبادى و روحى از چنان جایگاه بلندى برخوردار است که خداى جهان آفرین به هیچ عنوان اجازه ترک آن را نمى دهد و روشن مى‏سازد که انسان توحید گرا در هرحال و در هر شرایط، مطلوب و یا نا مطلوب، در اوج پیروزى و یا خطر یورش دشمن، در اوج سلامت یا بیمارى و رنج و ناتوانى، هنگام شادى و یا اندوه باید نماز را به پا دارد و به هر صورت ممکن با سرچشمه هستى به راز و نیاز بپردازد، چرا که نماز یاد خداست و یاد خدا آرامش بخش دل‏هاست. بر این اساسى، انسان همواره به این نیروى معنوى و این برنامه سازنده نیاز اساسى دارد. به همین جهت در این آیات، خداى فرزانه، هم نماز خوف را مقرر مى‏دارد و هم خاطر نشان مى‏سازد که در هرحال خداى را یاد کنید. رویارویى همه جانبه با دشمن پیام دیگر این آیات این است که جامعه اسلامى باید در ابعاد گوناگون فکرى، عقیدتى، علمى، روانى، روحى، اخلاقى، اقتصادى، اجتماعى، سیاسى، حقوقى و دفاعى، توانمند و سر افراز باشد و در حالت آماده‏باش کامل و همه جانبه و در اوج هوشیارى به سر برد و آفت غفلت و مستى و تعصب و استبداد و خودکامگى در او رخنه نکند، تا بتواند با تجاوزکاران و حق ستیزان به طور شایسته رویارو گردد. هم در برابر منطق آنان به منطق پویا و پرتوان قرآن مجهز باشد و هم در پیکار روانى بتواند اثر مخرّب جنگ روانى آنان را با دمیدن روح ایمان و تقوا و امانت و شهامت و درستکارى در دل‏ها بزداید و از نظر رویارویى نظامى نیز در اوج آمادگى باشد. آرى، در جامعه اسلامى باید همه راه‏هاى نجات و نیک‏بختى و ترقى و پیشرفت باز، و همه دروازه‏هاى تعالى گشوده و همه امکانات رشد فراهم باشد. این هم پرتو دیگرى از این آیات الهى است.

حاشیه 

تفسیر المیزان

سوره النساء (4): آیات 95 تا 100 : ترجمه آیات‏ کسانى که بدون عذر و علت از جهاد در راه خدا تقاعد مى‏ورزند با کسانى که در راه او با مال و جان خود جهاد مى‏کنند یکسان نیستند، خداى تعالى مجاهدان با مال و جان خود را بر نشستگان از حیث درجه برترى داده، و خدا به هر یک (از سه طائفه نامبرده یعنى متقاعدین بدون عذر و متقاعدین معذور و مجاهدین) ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 71 وعده اجرى عظیم داده است (95). درجه‏هاى او مغفرت و رحمت اوست، و مغفرت و رحمت صفت خداى تعالى است (96). کسانى که فرشتگان قابض ارواح در حالى جانشان را مى‏گیرند که ستمگر خویشند از ایشان مى پرسند: مگر چه وضعى داشتید که این چنین به خود ستم کردید مى‏گویند: در سرزمینى که زندگى مى‏کردیم، اقویا ما را به استضعاف کشیدند، مى‏پرسند: مگر زمین خدا وسیع نبود و نمى‏شد به سرزمینى دیگر مهاجرت کنید؟ و چون پاسخ و حجتى ندارند منزلگاهشان جهنم است که چه بد سر انجامى است (97). مگر آن مستضعفینى از مردان و زنان و کودکان که نه مى‏توانند استضعاف کفار را از خود دور سازند، و نه مى‏توانند از آن سرزمین به جایى دیگر مهاجرت کنند (98). که اینان امید هست خدا از آنچه نباید مى‏کردند درگذرد، که عفو و مغفرت کار خدا است (99). و کسى که در راه خدا از وطن چشم مى‏پوشد و مهاجرت مى‏کند، اگر به موانعى بر مى‏خورد به گشایش‏هایى نیز بر خورد مى‏نماید و کسى که هجرت‏کنان از خانه خویش به سوى خدا و رسولش درآید و در همین بین مرگش فرا رسد، پاداشش به عهده خدا افتاده و مغفرت و رحمت کار خدا و صفت او است (100). بیان آیات‏ [یکسان نبودن" مجاهدین" و" قاعدین" در فضیلت، و ترغیب و تحریک نمودن مسلمین به پرداختن به امر جهاد] " لا یَسْتَوِی الْقاعِدُونَ ... وَ أَنْفُسِهِمْ" کلمه" ضرر" به معناى کمبود در وجود است کمبودى که مانع شود از اینکه آدمى به امر جهاد و قتال قیام نماید، نظیر کورى و شلى و بیمارى، و مراد از جهاد با اموال، انفاق آن در راه خدا و به منظور پیروز شدن بر دشمنان است و مراد از جهاد با انفس جنگیدن است. و جمله:" وَ کُلًّا وَعَدَ اللَّهُ الْحُسْنى‏ ..." دلالت دارد بر اینکه مراد از این اشخاصى که قعود کردند (نشستند) کسانى است که رفتن به جنگ را در زمانى ترک کردند که احتیاجى به رفتن آنان به جبهه جنگ نبوده، چون به مقدار کفایت دیگران رفته بودند، چون مى‏فرماید: خداى تعالى به هر دو طائفه (آنها که به جهاد رفتند و آنها که نرفتند) وعده حسنى داده، پس غرض از جمله مورد بحث ترغیب و تحریک مسلمانان بر قیام به امر جهاد است، تا مسلمین در رفتن به جهاد شتاب نموده، از یکدیگر سبقت بگیرند. دلیل دیگر بر اینکه مراد این معنا است این است که خداى سبحان اولى الضرر (بیماران و نابینایان و امثال آنان) را استثناء کرده، سپس حکم کرد به اینکه قاعدون و مجاهدین یکسان نیستند، با اینکه اولى الضرر در مساوى نبودنشان با مجاهدین در راه خدا مانند قاعدینند. و به فرضى هم که بگوئیم خداى تعالى ثواب و مصلحتى که از اولى الضرر به خاطر نرفتنشان به جبهه جنگ بر طبق نیاتشان تلافى مى‏کند، (اگر واقعا نابینایى متاسف است از ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 72 اینکه چرا نمى‏تواند در جهاد شرکت کند، خداى تعالى ثواب مجاهد به او مى‏دهد) این معنا را نمى‏توانیم انکار کنیم که اینگونه افراد فضیلت آن افرادى که به جهاد رفتند یا شهید شدند و یا بر دشمن پیروز گشتند را ندارند، خداى تعالى مجاهدین را بر قاعدین برترى داده، هر چند که قاعدین عذر موجه داشته باشند و سخن کوتاه اینکه: این آیه شریفه مى‏خواهد مؤمنین را تحریک و تشویق به جهاد نموده، و روح ایمان آنان را براى سبقت‏گیرى در خیر و فضیلت بیدار کرده کند. " فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدِینَ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ عَلَى الْقاعِدِینَ دَرَجَةً" این جمله در مقام تعلیل مطلب قبل است، که جمله:" لا یستوى ..." آن را افاده مى‏کرد و به همین خاطر بود که با واو عاطفه و سایر وسائل عطف این جمله را عطف نفرمود و کلمه" درجة" به معناى مقام و منزلت است و درجات به معناى منزلتى بالاتر است بعد از منزلتى پائین‏تر، و معناى جمله:" وَ کُلًّا وَعَدَ اللَّهُ الْحُسْنى‏ ..." این است که خداى عز و جل به هر یک از دو طائفه قاعدین و مجاهدین و یا به هر یک از سه طائفه قاعدین غیر اولى الضرر و قاعدین اولى الضرر و مجاهدین وعده حسنى داده است و کلمه:" حسنى" صفتى است که موصوف آن حذف شده و تقدیر کلام" کلا وعد اللَّه العاقبة الحسنى" و یا" مثوبة الحسنى" و یا چیزى نظیر اینها است، و این جمله در سیاق و زمینه دفع توهم است، چون مؤمنى که به جهاد نرفته وقتى جمله: " لا یَسْتَوِی الْقاعِدُونَ ... دَرَجَةً" را مى‏شنود، اى بسا که ممکن است توهم کند که پس او از هر اجرى و مثوبتى تهى دست است و هیچ فائده‏اى از ناحیه ایمانش و سایر اعمال صالحى که دارد عایدش نمى‏شود، لذا براى دفع این توهم فرمود:" وَ کُلًّا وَعَدَ اللَّهُ الْحُسْنى‏"" وَ فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدِینَ عَلَى الْقاعِدِینَ أَجْراً عَظِیماً دَرَجاتٍ مِنْهُ وَ مَغْفِرَةً وَ رَحْمَةً" این تفصیل و برترى دادن مجاهدین بر قاعدین به منزله بیان و شرح است براى تفصیلى که قبل از این جمله بطور اجمال ذکر شده بود و علاوه بر شرح و تفصیل فائده دیگرى را نیز دارد و آن این است که اشاره کند به اینکه مؤمن سزاوار نیست به آن وعده حسنى که خداى تعالى به عموم مؤمنین (چه مجاهدین و چه قاعدین) داده بود قناعت کند و وعده:" وَ کُلًّا وَعَدَ اللَّهُ الْحُسْنى‏" را دست‏آویز قرار داده، از رفتن به جنگ و شرکت در جهاد فى سبیل اللَّه و تلاش در اعلاى کلمه حق و کوبیدن باطل کسالت بورزد، زیرا درست است که خداى تعالى به قاعدین نیز حسنى مى‏دهد ولى مجاهدین را به درجاتى از مغفرت و رحمت اختصاص داده که نمى‏توان آن را نادیده گرفت و در امر آن مغفرت و رحمت سهل‏انگارى نمود. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 73 [بیان شگفتى آیات مربوط به تفضیل مجاهدین بر قاعدین، از نظر سیاق، و دفع توهم وجود شائبه تناقض در آن دو آیه‏] و باید دانست که امر این آیه در سیاقى که دارد عجیب است، اولا براى اینکه نخست مجاهدین را مقید کرد به مجاهدین در راه خدا به اموال و انفس و سپس براى بار دوم آنان را با قید" بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ" آورد و در نوبت سوم بدون هیچ قید نام برد. و ثانیا براى اینکه در برترى دادن مجاهدین بر قاعدین نخست فرمود: این برترى به یک درجه است و سپس فرمود به چند درجه است، حال باید دید وجه این قیدها و اختلاف درجه و درجات چیست. اما اینکه در آغاز مجاهدین را مقید کرد به" الْمُجاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ" وجهش این است که زمینه گفتار، زمینه برترى دادن جهاد بر ترک جهاد و یا بگو نشستن در خانه است و جهاد وقتى بر قعود برترى دارد که در راه خدا باشد نه در راه هواهاى نفسانى و نیز جهاد در راه خدا به خاطر همین که در راه خدا است وقتى ارزش دارد که با عزیزترین و محبوب‏ترین محبوب‏ها بوده باشد، یعنى با مال و از مال عزیزتر با جان باشد، و لذا در اول گفتار فرمود:" وَ الْمُجاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ" تا حقیقت مذکور را به روشن‏ترین وجهى بیان کرده باشد، بطورى که دیگر جایى براى اشتباه باقى نگذارد. سپس بعد از آنکه فرمود:" فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدِینَ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ عَلَى الْقاعِدِینَ دَرَجَةً ..." هر چند از آن جهت که در بالا گفتیم دیگر احتیاجى نبود آن قیدها را یعنى قید باموالهم و انفسهم را تکرار کند، چون قبلا آن دو قید را آورده و آن جهت را افاده کرده بود و از آن جهت کسى دچار اشتباه نمى‏شد، لیکن از آنجایى که این جمله چسبیده به جمله:" وَ کُلًّا وَعَدَ اللَّهُ الْحُسْنى‏" بود کلام احتیاج پیدا کرد به اینکه علت آن برترى را روشن سازد و بفهماند اگر خداى تعالى مجاهدین به اموال و انفس را بر قاعدین برترى داده، علت این برترى دادنش همان انفاق مال و بذل جان است، جان و مالى که هر کسى آن را دوست مى‏دارد و به همین جهت در این نوبت براى تقیید کلمه" مجاهدین" به ذکر این سبب اکتفاء کرد و دیگر قید" فى سبیل اللَّه" را تکرار نکرد و تنها فرمود:" الْمُجاهِدِینَ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ"، و اما اینکه براى نوبت سوم فرمود:" وَ فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدِینَ عَلَى الْقاعِدِینَ أَجْراً عَظِیماً" از آنجا که دیگر احتیاجى به ذکر آن قیدها نبود، نه همه آنها و نه بعضى از آنها، لذا همه را ترک کرد. و اما اینکه در نوبت دوم درجه را به صیغه جمع آورد و فرمود:" دَرَجاتٍ مِنْهُ" وجهش این است که در نوبت اول در مقام بیان درجه و اینکه آیا یکى است و یا متعدد است نبود، تنها مى‏خواست بفرماید: مجاهدین از حیث درجه مانند قاعدین نیستند و لذا کلمه" درجة" را منصوب آورد تا تمیز باشد و بفهماند این برترى از حیث درجه است. و اما در نوبت دوم که‏ ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 74 فرمود:" وَ فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدِینَ عَلَى الْقاعِدِینَ أَجْراً عَظِیماً دَرَجاتٍ مِنْهُ ..." کانه لفظ" فضل" متضمن معناى اعطاء و یا معنایى شبیه به آن است و جمله" دَرَجاتٍ مِنْهُ"، بدل و یا عطف بیان براى جمله" أَجْراً عَظِیماً" است و مى‏خواهد بفرماید: خداى تعالى مجاهدین را اجرى عظیم داده، در حالى که آنان را بر قاعدین اجرى عظیم بخشیده و یا پاداش داده، و آن اجر عظیم عبارت است از درجاتى از ناحیه خودش و بنا بر این آیه شریفه در ابتدایش این نکته را افاده مى‏کند که مجاهدین از نظر مقام و منزلت با قاعدین یکسان نیستند بلکه برترى دارند و در اینکه این برترى به یک منزلت است و یا منزلت‏هاى بسیار، ساکت است ولى در آخرش روشن مى‏سازد که این منزلت یک منزلت نیست بلکه منازل و درجات بسیارى است و این درجات اجر عظیمى است که خداى تعالى به وسیله آن مجاهدین را ثواب مى‏دهد. همه این هایى که گفته شد به این امید بود که شاید با این بیان اشکالى که در این آیه شده دفع شود و آن اشکال این است که از آیه شریفه بوى تناقض مى‏آید، زیرا در اول آیه تفاوت مجاهدین با قاعدین را یک درجه دانسته و در آخر آیه چند درجه و مفسرین به منظور پاسخگویى از این اشکال وجوهى ذکر کرده‏اند که در بیشتر آنها و یا همه آنها نوعى تکلف به چشم مى‏خورد. مثلا یکى از آن وجوه این است که مراد از تفضیل در اول آیه تفضیل مجاهدین بر قاعدین معذور و داراى عذر موجه است، و در ذیل آیه منظور برترى دادن مجاهدین بر قاعدینى است که بدون عذر موجه از رفتن به جهاد تقاعد ورزیده‏اند، تفضیل اولى به یک درجه است و تفضیل دومى به چند درجه و هیچ تناقضى هم در کلام نیست. یکى دیگر این است که مراد از درجه در اول آیه منزلت دنیوى از قبیل غنیمت جنگى و نام نیک و امثال اینها است و مراد از درجات در آخر آیه درجات اخروى است که نسبت به امتیازات دنیوى بسیار زیاد است، هم چنان که خداى عز و جل فرموده:" وَ لَلْآخِرَةُ أَکْبَرُ دَرَجاتٍ" «1». یکى دیگر این است که مراد از درجه در اول آیه مقام و منزلتى است که بندگان خدا نزد خداى تعالى دارند و این امرى است معنوى و مراد از درجات که در ذیل آیه آمده، منازل بهشتى و درجات رفیع آن است که امرى است حسى، لیکن خواننده محترم خوب مى‏داند که در آیه شریفه هیچ دلیلى بر هیچیک از این اقوال و وجوه نیست. و ضمیر در کلمه" منه" احتمال دارد به خداى تعالى برگردد، مؤید این احتمال جمله: _______________ (1) هر آینه آخرت از نظر درجات اکبر و بزرگتر است." سوره اسرى، آیه 21". ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 75 " وَ مَغْفِرَةً وَ رَحْمَةً" است، البته این تایید وقتى تمام است که بگوئیم جمله مذکور بیانگر درجات است، و معلوم است که مغفرت و رحمت از ناحیه خدا است. (و بنا بر این احتمال معنا چنین مى‏شود که آن اجر عظیم عبارت است از درجاتى از ناحیه خدا و مغفرت و رحمتى). احتمال هم دارد ضمیر مذکور به کلمه" أجر" بر گردد، (که در این صورت معنا چنین مى‏شود که خدا درجاتى از آن اجر عظیم و مغفرتى و رحمتى را خاص مجاهدین مى‏کند). از ظاهر جمله:" وَ مَغْفِرَةً وَ رَحْمَةً" چنین بر مى‏آید که بیان باشد براى کلمه درجات، چون درجات عبارت است: از منزلت‏هایى از ناحیه خداى سبحان، و این منزلت‏ها هر چه باشد مصداق مغفرت و رحمت است و شما خواننده محترم در بعضى از مباحث گذشته توجه فرمودید که رحمت (یعنى افاضه نعمت از ناحیه خدا) موقوف بر این است که قبلا موانع بر طرف شود و همین برطرف کردن موانع از کسى که مبتلاى به آن است، خود مصداقى است از مغفرت و بلکه عین مغفرت است و لازمه این سخن آن است که مرتبه‏اى از مراتب نعمت‏هاى الهى و هر درجه و منزلتى رفیع، مغفرتى باشد نسبت به مرتبه‏اى که بالاتر از آن است و بنا بر این صحیح است بگوئیم درجات اخروى هر چه باشد هم مغفرتى است از ناحیه خداى سبحان و هم رحمتى است از آن جناب، و در قرآن کریم غالب مواردى که کلمه رحمت و امثال آن بکار رفته، مغفرت نیز با آن بکار رفته است، مانند آیات زیر:" مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ عَظِیمٌ" «1»" مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ" «2»،" مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ کَبِیرٌ" «3»،" وَ مَغْفِرَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رِضْوانٌ" «4»" وَ اغْفِرْ لَنا وَ ارْحَمْنا" «5» و آیات و موارد دیگرى نظیر اینها. خداى تعالى در آخر، کلام خود را با جمله:" وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِیماً" ختم فرمود و مناسبت این دو اسم یعنى اسم غفور و رحیم از میان اسماى خداى تعالى با مضمون آیه و مخصوصا با جمله:" وَ مَغْفِرَةً وَ رَحْمَةً" روشن است حاجتى به توضیح ندارد. " إِنَّ الَّذِینَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَةُ ظالِمِی أَنْفُسِهِمْ" لفظ" توفیهم" مى‏تواند صیغه ماضى باشد و هم صیغه مضارع و اگر آن را مضارع بگیریم اصلش" تتوفاهم" بوده و یکى از دو" تاء" آن به منظور تخفیف حذف شده، هم چنان که مى‏بینیم‏ _______________ (1)" سوره مائده، آیه 9". (2)" سوره انفال، آیه 4". (3)" سوره هود، آیه 11". (4)" سوره حدید، آیه 20". (5)" سوره بقره، آیه 286". ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 76 در آیه شریفه:" الَّذِینَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَةُ ظالِمِی أَنْفُسِهِمْ فَأَلْقَوُا السَّلَمَ ما کُنَّا نَعْمَلُ مِنْ سُوءٍ" «1»، حذف نشده آن آمده است. مراد به ظلم هم چنان که آیه سوره نحل تایید مى‏کند ظلم به نفس است و ظلم به نفس در اثر اعراض از دین خدا و ترک اقامه شعائر خدا حاصل مى‏شود و این نیز در اثر واقع شدن و زندگى کردن در بلاد شرک و در وسط کفار قرار گرفتن پدید مى‏آید، انسان وقتى خود را در چنین وضعى و موقعیتى قرار دهد دیگر راهى ندارد که معارف دین را بیاموزد و بدانچه دین خدا او را بدان مى‏خواند عمل کند و به وظائف عبودیت قیام نماید. این آن معنایى است که ما از زمینه آیه (و نه از لفظ آن) استفاده مى‏کنیم. چون ملائکه از اینگونه افراد در هنگام مرگشان مى‏پرسند: در چه شرائطى بودید؟ و آنان در پاسخ مى‏گویند: ما در زمین مستضعف بودیم. خداى تعالى در آیات زیر که کلمه" ظلم" مطلق آمده، یعنى نفرموده: ظلم به نفس و یا ظلم به غیر، ظلم را معنا و تفسیر کرده، فرموده:" لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِینَ الَّذِینَ یَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ وَ یَبْغُونَها عِوَجاً" «2»، و حاصل تفسیر این دو آیه از کلمه ظلم با ظهورى که ما از سیاق آیه مورد بحث گرفتیم منطبق است (چون ما گفتیم مراد به ظلم، ظلم به نفس است و گفتیم که این ظلم از چه چیز ناشى مى‏شود، از اینکه آدمى به معارف دین صحیح بر خورد کند و آنچه مى‏شنود تحریف شده و یا تهمت و دروغ باشد که دو آیه نامبرده نیز ظالم را همین معنا کرد). " قالُوا فِیمَ کُنْتُمْ" یعنى از نظر دیندارى در چه وضعى قرار داشتید؟ و در کلمه" فیم" حرف" م" در اصل" ما" بوده، که یکى از وسائل استفهام و پرسش است و الف آن به منظور تخفیف حذف شده. و در این آیه دلالتى فى الجمله و سربسته هست بر صحنه‏اى که در زبان روایات از آن تعبیر شده به سؤال قبر، و فرموده‏اند که فرشتگان خداى تعالى از هر کسى که از دنیا مى‏رود و او را دفن مى‏کنند سؤالهایى پیرامون دین او و عقائدش از او مى‏کنند و این تنها آیه مورد بحث نیست که بر آن صحنه دلالت دارد، بلکه آیات زیر نیز بر آن دلالت دارد:" الَّذِینَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَةُ ظالِمِی أَنْفُسِهِمْ فَأَلْقَوُا السَّلَمَ ما کُنَّا نَعْمَلُ مِنْ سُوءٍ، بَلى‏ إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ، _______________ (1)" سوره نحل، آیه 28". (2) لعنت خدا بر ظالمین همان کسانى که راه خدا راى مى‏بندند، و آن راى کج و معوج مى‏خواهند. " سوره اعراف، آیه 45" و" سوره هود، آیه 19". ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 77 فَادْخُلُوا أَبْوابَ جَهَنَّمَ خالِدِینَ فِیها فَلَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَکَبِّرِینَ، وَ قِیلَ لِلَّذِینَ اتَّقَوْا ما ذا أَنْزَلَ رَبُّکُمْ قالُوا خَیْراً" «1» و ما ان شاء اللَّه تعالى در تفسیر سوره نحل بحثى در این باره ایراد خواهیم کرد. [توبیخ کسانى که بر اثر سلطه مشرکین بر آنها از تمسک به دین باز ماندند بخاطر مهاجرت نکردنشان به سرزمینى دیگر] " قالُوا کُنَّا مُسْتَضْعَفِینَ فِی الْأَرْضِ، قالُوا أَ لَمْ تَکُنْ أَرْضُ اللَّهِ واسِعَةً فَتُهاجِرُوا فِیها" سؤال ملائکه که مى‏پرسند:" فِیمَ کُنْتُمْ" سؤالى است از حال و وضعى که از نظر دین در زندگى داشتند و اینها که مورد سؤال قرار مى‏گیرند، کسانى هستند که از جهت دین وضع خوبى نداشتند و لذا در پاسخ ملائکه به جاى اینکه حال خود را شرح بدهند سبب آن را ذکر مى‏کنند، و آن سبب این است که در زندگى در سرزمینى زندگى مى‏کرده‏اند که اهل آن مشرک و نیرومند بودند و این طائفه را استضعاف کرده، بین آنان و بین اینکه به شرایع دین تمسک جسته و به آن عمل کنند حائل شدند. و چون این عذر یعنى عذر استضعاف (البته اگر راست گفته باشند) بدین جهت مانع دیندارى آنان شده که نخواسته‏اند از آن شهر و آن سرزمین چشم بپوشند، و گرنه دچار این استضعاف نمى‏شدند، چون مشرکین نیرومند آنجا در سایر سرزمین‏ها نیرویى نداشته‏اند، پس استضعاف این مستضعفین بطور مطلق نبوده، استضعافى بوده که خودشان خود را به آن دچار کردند و مى‏توانستند با کوچ کردن از سرزمین شرک به سرزمین دیگر خود را از آن برهانند، لذا فرشتگان ادعاى آنان را که گفتند: ما مستضعف بودیم تکذیب مى‏کنند و مى‏گویند: زمین خدا فراخ‏تر از آن بود که شما خود را در چنان شرائط قرار دهید، شما مى‏توانستید از حومه استضعاف درآئید و به جاى دیگر کوچ کنید، پس شما در حقیقت مستضعف نبودید، چون مى‏توانستید از آن حومه خارج شوید، پس این وضع را خود براى خود و به سوء اختیار خود پدید آوردید. پس جمله:" أَ لَمْ تَکُنْ أَرْضُ اللَّهِ واسِعَةً فَتُهاجِرُوا فِیها" استفهامى است توأم با سرزنش، هم چنان که سؤال" فِیمَ کُنْتُمْ" نیز این سرزنش را در بر دارد، ممکن هم هست بگوئیم: استفهام اول براى تقریر است، یعنى به راستى مى‏خواهند بپرسند چه وضعى داشته‏اند، چون این‏ _______________ (1) کسانى که فرشتگان جانشان را مى‏گیرند، در حالى که ستمکار به خویشند، به همین جهت که از خود دلواپسند، در برابر فرشتگان تسلیم شده و مى‏گویند: ما کار بدى نکرده‏ایم، بله خدا آگاه است بدانچه شما کرده‏اید و اینک از درهاى جهنم براى ماندن جاودانه در آن داخل شوید و مردم متکبر بدانند که جهنم جایگاه بسیار بدى است و به کسانى که در زندگى تقوا (را) پیشه خود کردند، گفته مى‏شود: پروردگارتان چه چیز نازل کرده؟ در پاسخ مى‏گویند: خیر نازل کرده ..." سوره نحل، آیه 30". ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 78 سؤال از ملائکه موکل بر قبض ارواح اختصاص به ظالمین ندارد، بلکه همانطور که از آیات سوره نحل نیز استفاده شد، این سؤال را از همه مى‏کنند، چه متقین و چه غیر ایشان، و به راستى مى‏خواهند بفهمند که این شخص که دارند جانش را مى‏گیرند، از کدام طائفه بوده، و وقتى معلومشان شد که از ظالمین بوده، آن وقت به عنوان سرزنش مى‏پرسند:" أَ لَمْ تَکُنْ أَرْضُ اللَّهِ واسِعَةً"، پس استفهام دوم به هر حال توبیخى است، چه اینکه اولى نیز توبیخى باشد و چه نباشد. ملائکه در گفتار خود کلمه" ارض" را بر کلمه" اللَّه" اضافه کردند و زمین را به خدا نسبت داده، پرسیده‏اند: مگر ارض خدا واسع نبود؟ و این خالى از یک نکته نیست و آن نکته اشاره است به اینکه خداى سبحان قبل از آنکه بندگان خود را به ایمان و عمل صالح دعوت کند، اول زمین خود را فراخ قرار داد تا اگر کسى شرائط محلیش اجازه‏اش نمى‏دهد ایمان بیاورد به محل دیگر برود و این نکته که در آیه مورد بحث بطور اشاره آمده در آیه زیر نیز به آن اشاره کرده مى‏فرماید:" وَ مَنْ یُهاجِرْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ یَجِدْ فِی الْأَرْضِ مُراغَماً کَثِیراً وَ سَعَةً" «1». ملائکه علاوه بر این ارض اللَّه را متصف به صفت فراخى کردند و این براى آن بود که بتوانند از هجرت تعبیر کنند به" فَتُهاجِرُوا فِیها"، یعنى هجرت کنید از بعضى قسمت‏هاى زمین به بعضى دیگر آن، و اگر فرض وسعت در بین نبود على القاعده باید مى‏گفتند:" فتهاجروا منها"، از آن نقطه که بودید هجرت مى‏کردید. خداى تعالى بعد از نقل گفتگوى ملائکه با انسان در حال احتضار در باره ستمکاران حکم کرده به اینکه" اینان منزلگاهشان جهنم است و بد منزلگاهى است". " إِلَّا الْمُسْتَضْعَفِینَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ ..." این استثناء به اصطلاح استثنایى است منقطع، یعنى افراد استثناء شده قبلا در بین جمعیت مستثنا منه نبودند و اگر افراد نامبرده یعنى رجال و نساء و ولدان را نخست مستضعف خواند و سپس این تعبیر خود را با جمله بعدى تفسیر کرد، براى این بود که بفهماند افرادى که قبلا مورد بحث بودند ادعاى استضعاف مى‏کردند، ولى در حقیقت مستضعف نبودند، چون مى‏توانستند شرائط زندگى خود را عوض کنند و خود را از استضعاف رها سازند مستضعف حقیقى این مردان و زنان و کودکانى هستند که نمى‏توانند خود را از وضعى که دارند رها سازند _______________ (1) و کسى که در راه خدا از وطن و محل زندگیش چشم بپوشد و هجرت کند، در زمین پناهگاه و وسعتى بسیار خواهد یافت. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 79 و اگر بطور مفصل یکى یکى طبقات آنها را برشمرد و فرمود:" مردان و زنان و کودکان"، براى این بود که حکم الهى را بطور روشن بیان کند و دیگر جاى سؤال براى کسى باقى نگذارد. " لا یَسْتَطِیعُونَ حِیلَةً وَ لا یَهْتَدُونَ سَبِیلًا" کلمه" حیلت" گویى بناى نوع از مصدر" حیلولت" (حائل و مانع شدن)، بوده و معنایش نوعى حائل شدن بوده و سپس به عنوان آلت استعمال شده و معناى" وسیله و آلت حائل شدن بین دو چیز" را به خود گرفته است. و ممکن است حال باشد براى حصول و دست یابى بر چیزى و یا حالى دیگر، ولى استعمالش در آنچه پنهانى صورت بگیرد و نیز در امور ناپسند بیشتر از سایر موارد است، و به هر حال بطورى که راغب «1» گفته، در ماده این کلمه معناى دگرگونگى خوابیده و معناى جمله این است که:" همه ستمکاران نامبرده ما و ایشان در جهنم است، مگر مستضعفینى که استطاعت ندارند و نمى‏توانند استضعافى که از ناحیه مشرکین متوجه آنان است را با حیلتى از خود برگردانند و براى خلاصى از شر آنان راه به جایى نمى‏برند" و بنا بر این مراد از سبیل بطورى که سیاق آن را مى‏رساند اعم از راههاى محسوس و غیر محسوس است، هر دو را شامل مى‏شود در حقیقت استثناء نموده است کسانى را که اهل مکه‏اند و براى مهاجرت راه مدینه را بلد نیستند و راه چاره‏اى هم براى نجاتشان از شر مشرکین و از استضعاف در برابر عذاب و فتنه آنان سراغ ندارند. گفتار در معناى مستضعف‏ آیه مورد بحث این معنا را روشن مى‏سازد که جهل به معارف دین در صورتى که ناشى از قصور و ضعف باشد و خود انسان جاهل هیچ دخالتى در آن قصور و در آن ضعف نداشته باشد در درگاه خداى عز و جل معذور است. توضیح اینکه خداى سبحان جهل به دین و هر ممنوعیت از اقامه شعائر دینى را ظلم مى‏داند، ظلمى که عفو الهى شامل آن نمى‏شود، آن گاه از این قانون کلى مستضعفین را استثناء نموده، عذر آنان را که همان استضعاف باشد پذیرفته است. آن گاه با بیانى کلى که هم شامل آنان شود و هم شامل غیر آنان معرفیشان نموده و آن بیان کلى عبارت است از اینکه کسى نتواند محذورى را که مبتلاى بدان است دفع کند و این معنا همانطور که شامل مستضعفین مورد بحث‏ _______________ (1) مفردات راغب، ص 137 ط خدمات چاپى. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 80 مى‏شود که در سرزمینى قرار گرفته‏اند که اکثریت و قدرت در آنجا به دست کفار است و چون عالمى دینى نیست که معارف دین را از او بیاموزند و یا محیط کفر و ترس از شکنجه‏هاى طاقت‏فرساى کفار اجازه نمى‏دهد به آن معارف عمل کنند و از سوى دیگر قدرت بیرون آمدن از آنجا و رفتن به محیط اسلام را هم ندارند، یا به خاطر اینکه فکرشان کوتاه است و یا گرفتار بیمارى و یا نقص بدنى و یا فقر مالى و یا موانع دیگرند، همچنین شامل کسى هم مى‏شود که اصلا ذهنش منتقل به این معنا که دینى هست و معارف دینى ثابتى وجود دارد و باید آن معارف را آموخته مورد عملش قرار داد نمى‏شود، هر چند که این شخص عنادى با حق ندارد و اگر حق به گوشش بخورد به هیچ وجه از قبول آن استکبار نمى‏ورزد، بلکه اگر حقانیت مطلبى برایش روشن شود آن را پیروى مى‏کند، لیکن حق برایش روشن نشده و عوامل مختلفى دست به دست هم داده و نگذاشته که این شخص به دین حق بگراید. چنین کسى نیز مستضعف است و مصداق استثناى در آیه است، چیزى که هست اگر این شخص نمى‏تواند حیله‏اى بیندیشد و نه راه به جایى ببرد، از این جهت نیست که راه را تشخیص داده ولى قدرت رفتن ندارد، چون دشمن به او احاطه دارد و شمشیر و شلاق دشمنان حق و دین اجازه رفتن به او نمى‏دهد بلکه از این جهت است که عاملى دیگر او را به استضعاف کشانیده و آن عبارت است از غفلت، و معلوم است که با وجود غفلت دیگر قدرت معنا ندارد و با وجود جهل دیگر راه هدایت تصور نمى‏شود. و اینکه گفتیم آیه شریفه شامل هر دو نوع مستضعف مى‏شود، به خاطر اطلاقى است که در بیان آیه شریفه است و این اطلاق، عمومیت علت را مى‏رساند و همین عمومیت علت از آیات دیگر نیز استفاده مى‏شود، مانند آیه شریفه:" لا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها لَها ما کَسَبَتْ وَ عَلَیْها مَا اکْتَسَبَتْ" «1»، پس مطلب حق، و دین حق و هر حق دیگرى که انسان از آن غافل است، در وسع انسان نیست و خداى تعالى هم کسى را از آن باز خواست نمى‏کند، هم چنان که مطلب حق و دین حق و هر حق دیگر اگر مورد توجه آدمى باشد ولى از ناحیه دشمن قدرت بر انجام آن را نداشته باشد آن نیز در وسع آدمى نیست و خداى تعالى در مورد آن بازخواستى ندارد. و این آیه شریفه یعنى آیه سوره بقره همانطور که تکلیف را در جایى که خارج از وسع باشد بر مى‏دارد، همچنین ضابطه‏اى کلى در تشخیص مورد دست مى‏دهد و مى‏فهماند کجا _______________ (1) خداى تعالى هیچ انسانى را جز به مقدار طاقتش تکلیف نمى‏کند، انسان هر کار خیر بکند به سود خود کرده و هر کار بدى بکند علیه خود کرده." سوره بقره، آیه 286". ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 81 است که اگر تکلیف را انجام ندهى معذورى و کجا است که معذور نیستى، و آن ضابطه کلى این است که انجام ندادن تکلیف مستند به اکتساب و اختیار خود آدمى نباشد و خودش در این ترک وظیفه هیچ دخالتى نداشته باشد. بنا بر این پس کسى هم که یا به کلى از دین غافل است و یا به بعضى از معارف حقه آن جاهل است، اگر غفلت و جهلش را علت یابى کنیم معلوم شود خودش یا به خاطر کوتاهى و یا سوء اختیار در جهلش دخالت داشته، چنین کسى ترک وظیفه‏اش مستند به خودش است و گنه کار و مسئول است و اگر بعد از ریشه‏یابى معلوم شد که جهل و غفلتش و یا ترک وظیفه‏اش، به هیچ مقدارى مستند به خود او نیست، در نتیجه ترک وظیفه را مستند به او نمى‏دانیم و او را گناه کارى نمى‏شناسیم که به علت استکبار از حق و یا انکار حق در مخالفت و گناه تعمد ورزیده باشد، پس هر انسانى آنچه از کارهاى خوب که مى‏کند به سود خود مى‏کند و آنچه از کارهاى بد مى‏کند علیه خود مى‏کند، و اما اگر آنچه را که مى‏کند به عنوان کار خوب و کار بد نمى‏کند و از خوبى و بدى آن جاهل و یا غافل است، آن عمل نه بسود او است و نه علیه او. از اینجا روشن مى‏شود که مستضعف تهى دست است و چیزى از خوبى و بدى در دست ندارد، چون آنچه مى‏کرده به عنوان کار خوب و یا کار بد نمى‏کرده، در نتیجه امر او محول به خداى تعالى است تا پروردگارش با او چه معامله کند؟ و این معنا از ظاهر آیه شریفه: " فَأُولئِکَ عَسَى اللَّهُ أَنْ یَعْفُوَ عَنْهُمْ وَ کانَ اللَّهُ عَفُوًّا غَفُوراً"، که بعد از آیه مورد بحث است و نیز از آیه شریفه:" وَ آخَرُونَ مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ إِمَّا یُعَذِّبُهُمْ وَ إِمَّا یَتُوبُ عَلَیْهِمْ وَ اللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ" «1»، استفاده مى‏شود، البته با در نظر گرفتن اینکه رحمتش بر غضبش پیشى دارد، امید عفو در آنان بیشتر است. " فَأُولئِکَ عَسَى اللَّهُ أَنْ یَعْفُوَ عَنْهُمْ ..." [هیچ انسانى فى نفسه بى نیاز از عفو الهى نیست و مستضعف نیز به علت جهلى که بدان دچار است و به جهت اینکه در صدد تحصیل سعادت بر نیامده است نیازمند عفو الهى است‏] این طائفه هر چند که گناهى عمدى مرتکب نشده‏اند، چون به علت جهلى که دچار آن هستند در آنچه کرده‏اند معذورند، و لیکن در سابق هم گفتیم آدمى زاده همواره در بین سعادت و شقاوت خود دور مى‏زند و در شقاوتش همین بس که در صدد تحصیل سعادت خود برنیاید، در نتیجه هیچ انسانى فى نفسه بى‏نیاز از عفو الهى نیست، او نیازمند به این است که خداى عز و جل‏ _______________ (1) و جمعى دیگر کارشان واگذار به خداى تعالى و امر او است، یا عذابشان مى‏کند و یا از آن در مى‏گذرد و خدا داناى حکیم است." سوره توبه، آیه 106". ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 82 با عفو خود اثر شقاء را از دل او بزداید، حال چه اینکه او فردى صالح باشد و یا طالح و یا هیچکدام، و به همین جهت است که خداى تعالى در جمله مورد بحث امید عفو از آنان را ذکر کرده. در این آیه شریفه سؤالى است و آن این است که چرا از یک سو فرموده:" عَسَى اللَّهُ أَنْ یَعْفُوَ عَنْهُمْ" که ظاهر آن در خطر بودن مستضعفین است، و از سوى دیگر مى‏فرماید:" وَ کانَ اللَّهُ عَفُوًّا غَفُوراً" که ظاهرش این است که عفو الهى شامل مستضعفین مى‏شود، جوابش این است که همانطور که گفتیم صرف تهى دست بودن نیز شقاوت است، پس جا دارد بفرماید: " امید است خدا از آنان عفو کند" و از سوى دیگر چون این طائفه را در صورت استثناء از ظالمینى نام برد که مورد تهدید به" مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ ساءَتْ مَصِیراً"، قرار گرفتند و ظاهر این استثناء این است که این طائفه استثناء داخل جهنم نمى‏شوند، لذا با جمله:" وَ کانَ اللَّهُ عَفُوًّا غَفُوراً" فهماند که آرى این طائفه مشمول عفو و مغفرت خداى تعالى هستند. " وَ مَنْ یُهاجِرْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ یَجِدْ فِی الْأَرْضِ مُراغَماً کَثِیراً وَ سَعَةً" راغب در مفردات مى‏گوید: کلمه" رغام" به فتح" راء" به معناى خاک نرم است، این هم که مى‏گویند:" رغم انف فلان رغما"، معنایش این است که دماغ فلانى را به خاک مالید، و همچنین باب افعال این ماده یعنى" أرغم غیره دماغ غیر خود را به خاک مالید"، و این تعبیرها را وقتى مى‏آورند که گوینده بخواهد خشم خود را برساند، به این شعر توجه فرمائید: اذا رغمت تلک الانوف لم ارضها *** و لم اطلب العتبى و لکن أزیدها وقتى آن دماغ‏ها را به خاک مالیدم، دیگر خوشنودشان نمى‏سازم و در صدد معذرت خواهى بر نمى‏آیم، بلکه خشمشان را بیشتر مى‏کنم. که در آن کلمه" رغمت" در مقابل ارضاء قرار گرفته و این مقابله به ما مى‏فهماند که" رغمت" دلالت بر اسخاط (باب افعال یعنى به خشم آوردن) دارد، و به همین جهت است که گاهى به صیغه ارغام تعبیر نموده، مى‏گوید:" ارغم اللَّه انفه- خدا دماغش را به خاک مالید" که در این تعبیر" ارغم" همان معناى" اسخط" را مى‏دهد. هم چنان که" راغم" نیز معناى" ساخط" را مى‏بخشد، و آن این است که آن دو نفر هر یک کوشش مى‏کرد، دماغ دیگرى را به خاک بمالد، ولى این ماده بطور استعاره در معناى منازعه استعمال شده، از آن جمله خداى تعالى فرموده:" یَجِدْ فِی الْأَرْضِ مُراغَماً کَثِیراً" که در اینجا کلمه" مراغم" به معناى مذهب آمده- و به آیه اینطور معنا داده که" هر کس در راه خدا مهاجرت کند، خداى تعالى راههاى زیادى پیش پایش باز مى‏کند. در هر راهى که دید منکرى و گناهى دارد، گریبانش را مى‏گیرد ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 83 که لازم است از آن بابت به خشم آید، راه خود را عوض مى‏کند" و خود ما انسانها هم مى‏گوئیم:" غضبت الى فلان من کذا" و هم مى‏گوئیم:" رغمت الیه" این بود گفتار راغب. «1» و بنا بر آنچه گفته شد، معناى آیه شریفه این مى‏شود که: هر کس در راه خدا یعنى به طلب خشنودى او مهاجرت کند، و به این منظور از خانه و کاشانه‏اش چشم بپوشد که هم از نظر اعتقادى و هم از نظر عملى پاى بند به دین خدا باشد، خواهد دید که در زمین نقاط بسیارى براى زندگى او هست. هر نقطه‏اى را که موانع نمى‏گذارد او در آن نقطه دین خدا را اقامه کند، به وسیله مهاجرت به نقطه‏اى دیگر پناهنده مى‏شود و به این وسیله دماغ آن مانع را بخاک مى‏مالد، و آن مانع را بخشم درمى‏آورد و یا با آن به نزاع برمى‏خیزد، و آن وقت است که مى‏فهمد زمین خدا فراخ است. در آیات سابق نیز خداى تعالى فرموده:" أَ لَمْ تَکُنْ أَرْضُ اللَّهِ واسِعَةً ..." و با این سابقه جا داشت بعنوان نتیجه گیرى فقط فرموده باشد:" وَ مَنْ یُهاجِرْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ یَجِدْ فِی الْأَرْضِ مُراغَماً کَثِیراً وَ سَعَةً" ولى هم کلمه" سعة" را آورد و هم کلمه" مُراغَماً کَثِیراً" را براى اینکه خواست کلام را منطبق با غرض بسازد. توضیح اینکه با آمدن کلمه" سعة" در دو آیه قبل و در خود این آیه، آوردن کلمه" مُراغَماً کَثِیراً" که لازمه سعه و فراخى زمین است، قیدى اضافى در کلام آمده و این قید اضافى را مقید کرد به" فِی سَبِیلِ اللَّهِ"، و فهماند که هم مراغمه مقید به سبیل اللَّه است و هم سعه، تا نتیجه بگیرد که در دو آیه قبل هم که قید سبیل اللَّه نیامده بود، این قید منظور بود و به مؤمنین ساکن در دار شرک و محیط کفر تذکر بدهد که اگر در راه خدا مهاجرت کنند، خدا راههاى بسیارى پیش پایشان مى‏گذارد و اگر نکنند فردا که مرگشان فرا مى‏رسد نمى‏توانند به ملائکه قبض ارواح بگویند: ما در زمین بیچاره بودیم. و این موعظتى است به آنان که در بیرون آمدن از محیط شرک، دلگرم و تشویق و تشجیع مى‏شوند و با آرامش خاطر مهاجرت مى‏کنند. " وَ مَنْ یَخْرُجْ مِنْ بَیْتِهِ مُهاجِراً إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ ..." مهاجرت به سوى خدا و رسول کنایه است از مهاجرت به سرزمین اسلام، سرزمینى که انسانها مى‏توانند در آنجا با کتاب خدا و سنت رسول خدا (ص) آشنا شده، و سپس به آن دو عمل کنند. و ادراک موت، استعاره به کنایه است از فرا رسیدن مرگ بطور طبیعى، و یا ناگهانى‏ _______________ (1) مفردات راغب، ص 199. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 84 چون از نظر تحت اللفظى ادراک به معناى آن است که عقب مانده بدود تا خود را به آن کس که جلو رفته برساند، و معلوم است که مرگ کسى از آن کس عقب نمانده تا خود را به او برساند، پس معناى تحت اللفظى منظور نیست. «1» و همچنین اینکه از لزوم اجر و ثواب الهى بر خداى تعالى و بعهده گرفتن خداى تعالى که به آنان پاداش دهد، تعبیر فرمود به اینکه:" فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ" تعبیرى است کنایه‏اى (و نکته آن رساتر بودن کنایه است از تصریح) و مى‏فهماند که در نزد خداى عز و جل اجرى است جمیل و ثوابى است جزیل، که بطور حتم و صد در صد بنده مهاجر آن اجر را دریافت خواهد کرد، و خداى سبحان به الوهیت خود که هیچ چیزى برایش گران و ناتوان کننده نیست، پاداش آنان را مى‏دهد. آرى، هیچ چیزى که او اراده کند، برایش ممتنع نیست، وعده خود را خلف نمى‏کند. و اگر کلام خود را با جمله" وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِیماً" ختم کرد، براى این بود که وعده وفاى به اجر و ثوابى که داده است را تاکید مى‏کند. [گروه‏ها و طوائف مختلف از مدعیان ایمان، از لحاظ زندگى در دار الایمان یا دار الشرک و از لحاظ جهاد یا قعود، و هجرت یا سکون‏] خداى عز و جل در این آیات مؤمنین را- البته منظور ما از مؤمنین مدعیان ایمان هستند- از جهت اقامه در شهر ایمان و ماندن در شهر شرک به چند قسم تقسیم نموده و پاداش هر یک از این طوائف را به نحوى که سازگار با حال آنان باشد بیان نموده، تا موعظتى و هشدارى و سپس ترغیب به هجرتى براى آنان باشد، تا هر چه زودتر و با عزمى جزم‏تر دار شرک را ترک نموده، به دار ایمان مهاجرت کنند، و در آنجا اجتماعى تشکیل داده نیروى مجتمع اسلامى را تقویت نمایند، و نیز ترغیبى باشد به اتحاد و تعاون در احسان و تقوا، و اعلاى کلمه حق، و برافراشته کردن پرچم توحید و علوم دینى. طائفه اول که سه قسم هستند: اول مجاهدین فى سبیل اللَّه هستند که در خانه ایمان قرار دارند، و با اموال و جان خود در راه خدا جهاد مى‏کنند. دوم، قاعدین هستند که بدون عذر موجه- و صرفا بخاطر اینکه سربازانى بقدر کفایت وجود دارد- از رفتن به جهاد خوددارى کرده‏اند. سوم، آنهایى هستند که با عذر موجه تخلف کرده‏اند، و خداوند به همه اینها وعده خوب‏ _______________ (1) و اما اینکه چرا فرا رسیدن مرگ را (ادراک الموت) خوانده، وجه این استعاره این است که کانه مرگ را انسانى فرض کرده که انسانى دیگر را تعقیب مى‏کند، و مى‏دود تا او را بگیرد و او نیز فرار مى‏کند تا مرگ به او نرسد." مترجم". ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 85 داده، ولى در عین حال، مجاهدین را از نظر درجه، برتر از قاعدین دانسته است. طائفه دوم آنهایى هستند که در دار شرک اقامت گزیده، و هنوز مهاجرت نکرده‏اند، اینها نیز دو قسمند: یکى آنهایى که در مهاجرت نکردن بخود ستم کرده‏اند، به این معنا که مى‏توانستند مهاجرت کنند، ولى سهل‏انگارى کردند اینها ماوایشان جهنم است که جایگاه بسیار بدى است. و دوم، آنهایى هستند که بخود ستم نکرده‏اند، چون ماندنشان در دار شرک از ناتوانى و استضعافشان بوده،" لا یَسْتَطِیعُونَ حِیلَةً وَ لا یَهْتَدُونَ سَبِیلًا" این طایفه امید آن دارند که خداى تعالى از آنان در گذرد. طایفه سوم، کسانى هستند که مستضعف نبوده، از شهر و خانه خود خارج شدند و بسوى خدا و رسول او (ص) مهاجرت کردند و در دار هجرت مرگشان رسیده، چنین کسانى اجرشان به عهده خداى تعالى است. و این آیات از نظر مضمون اختصاص به زمان رسول خدا (ص) مردم آن زمان ندارد، بلکه در همه زمانها جریان خواهد داشت، هر چند که سبب نزولش حالتى بوده که مسلمین در زمان رسول خدا (ص) و در خصوص شبه جزیره عربستان، و در فاصله زمانى بین هجرت به مدینه و بین فتح مکه داشته‏اند. آن روز شبه جزیره عربستان به دو منطقه تقسیم مى‏شده: یکى سرزمین اسلام که عبارت بوده از مدینه و قراء اطراف آن، که جماعتى از مسلمانان در آن زندگى مى‏کرده‏اند و آزادانه مراسم دینى خود را انجام مى‏دادند و مشرکین و یهود و نصارایى که آنجا بودند، مزاحمتى براى آنان فراهم نمى‏کردند، حال یا اینکه کارى به کار مسلمانان نداشتند، و یا اینکه با مسلمانان پیمان و معاهده‏اى داشته‏اند. قسمت دوم، سرزمین شرک بود که عبارت بود از مکه و اطراف آن، که در تحت سیطره مشرکین متعصب در بت‏پرستى قرار داشت. و مردم این قسمت مزاحم مسلمانان بودند و در کار دیندارى آنان درد سر ایجاد مى‏کردند، و براى برگرداندن مؤمنین از دین اسلام به سوى شرک، به بدترین جنایات و شکنجه‏ها دست مى‏زدند. و این عمومیت ملاک، اختصاص به مساله مورد بحث ندارد. بلکه ملاکهایى که در اسلام هست، در همه زمانها حاکم است و بر هر مسلمانى واجب است تا آنجا که برایش امکان دارد، این ملاکها را بر پا دارد، یعنى تا آنجا که مى‏تواند معالم دین را بیاموزد (و خود را به استضعاف نزند) و باز تا حدى که مى‏تواند شعائر دین را بپا داشته به احکام آن عمل کند. (و سیطره کفر را بهانه براى ترک آن وظایف قرار ندهد. و به فرضى که در سرزمینى زندگى مى‏کند که سیطره کفر بدان حد باشد که نه اجازه آموزش معالم دین را به او بدهد و نه بتواند ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 86 شعائر آن را بپا داشته، احکامش را عملى سازد) باید از آن سرزمین کوچ کرده بجایى دیگر مهاجرت نماید، حال چه اینکه سرزمین اول نام و عنوانش دار شرک باشد یا نباشد و چه اینکه سر زمین دوم نام و عنوانش دار اسلام باشد و یا نباشد. براى اینکه نام و عنوان در اسلام مطرح نیست، و بسیارى از اسماء و عناوین که در صدر اسلام بوده امروز دستخوش دگرگونى شده و مسماهاى آن روز را از دست داده و اصل اسلام به صورت یک جنسیت (و به اصطلاح امروز، اسلام شناسنامه‏اى) در آمده، و مسلمان تنها جنبه یک عنوان و نامگذارى را بخود گرفته، بدون اینکه رعایت شود این شخص مسلمان، عقاید اسلامى را دارد یا نه؟ و به راستى به آن عقاید معتقد هست یا نه؟ و آیا به احکام اسلام عمل مى‏کند یا خیر؟ در حالى که قرآن کریم اثر را تنها مترتب بر حقیقت هر چیزى مى‏داند، نه بر اسم آن چیز و مردم را به عملى تکلیف مى‏کند به اینکه آن عمل را با روح و حقیقتش انجام دهند و به صورت آن اکتفاء نکنند. از آن جمله مى‏فرماید:" لَیْسَ بِأَمانِیِّکُمْ وَ لا أَمانِیِّ أَهْلِ الْکِتابِ مَنْ یَعْمَلْ سُوءاً یُجْزَ بِهِ وَ لا یَجِدْ لَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلِیًّا وَ لا نَصِیراً- وَ مَنْ یَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحاتِ مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثى‏ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِکَ یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ وَ لا یُظْلَمُونَ نَقِیراً". «1» و نیز مى‏فرماید:" إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ الَّذِینَ هادُوا وَ النَّصارى‏ وَ الصَّابِئِینَ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ وَ عَمِلَ صالِحاً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ" «2». بحث روایتى [روایاتى در باره شان نزول آیات گذشته‏] در در المنثور است که ابن جریر و ابن منذر و ابن ابى حاتم و ابن مردویه و بیهقى در سنن خود از ابن عباس روایت کرده‏اند که گفت: طایفه‏اى از اهل مکه مسلمان شدند و اسلام خود را _______________ (1) به دلخواه شما و دلخواه اهل کتاب نیست، هر کس عملى زشت انجام دهد، کیفرش را خواهد دید. و براى خود جز خداى تعالى کسى را ولى و یاور نخواهد یافت و کسى که عمل صالحى کند چه مرد و چه زن به شرطى که ایمان داشته باشد، اینگونه افراد داخل بهشت خواهند شد و ذره‏اى ظلم نخواهند دید. " سوره نساء، آیه 124". (2) حاصل مضمون آیه:" محققا کسانى که دعویدار ایمان و اسلامند، و یا خود را به یهودى‏گرى معرفى مى‏کنند، و یا ادعاى نصرانى‏گرى و یا صابئى‏گرى دارند، بیهوده دل خود را به این نامها و عناوین خوش کرده‏اند، هر کس بخدا و روز جزا ایمان داشته باشد و عمل صالح کند، اجرشان نزد پروردگارشان محفوظ است، نه ترسى است بر آنان و نه اندوهگین مى‏شوند." سوره بقره، آیه 62". ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 87 از مشرکین مکه پنهان مى‏داشتند. و بهمین جهت مشرکین به خیال اینکه آنان نیز مشرکند، همراه خود به جنگ بدر آوردند، و بعضى از آن مسلمانان در آن جنگ آسیب دیدند و بعضى دیگر کشته شدند. مسلمانان گفتند ما اطلاع داریم که این چند نفر مسلمان بودند، و با اکراه مشرکین به جنگ ما آمدند، لازم است براى آنان طلب مغفرت کنید. در این جریان بود که آیه شریفه:" إِنَّ الَّذِینَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَةُ ظالِمِی أَنْفُسِهِمْ ..." نازل شد. ابن عباس میگوید: سپس این آیه را براى مسلمانانى که در مکه بودند نوشتند، و فهماندند که هیچ عذرى در باقى ماندن در مکه ندارند. آن مسلمانان بعد از اطلاع از این آیه از مکه خارج شدند و به دنبالشان مشرکین از مکه بیرون آمده و خود را به آنان رساندند. و دستگیرشان نموده، دچار فتنه و شکنجه‏شان کردند و از اسلام پشیمانشان ساختند و در این جریان بود که آیه شریفه: " وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَقُولُ آمَنَّا بِاللَّهِ فَإِذا أُوذِیَ فِی اللَّهِ جَعَلَ فِتْنَةَ النَّاسِ کَعَذابِ اللَّهِ" «1» مسلمانان این آیه را نیز به مسلمانان مکه نوشتند و مسلمانان مکه اندوهناک شده و از هر خیرى نومید شدند و مجددا آیه:" ثُمَّ إِنَّ رَبَّکَ لِلَّذِینَ هاجَرُوا مِنْ بَعْدِ ما فُتِنُوا ثُمَّ جاهَدُوا وَ صَبَرُوا إِنَّ رَبَّکَ مِنْ بَعْدِها لَغَفُورٌ رَحِیمٌ" «2» نازل شد، و مسلمانان این آیه را نیز به آن مسلمانان نوشتند و اضافه کردند که خداى تعالى راه نجاتى پیش پایتان گذاشته، از فرصت استفاده کنید و از مکه بیرون شوید. مسلمانان نامبرده از مکه بیرون آمدند، ولى این بار نیز مشرکین آنان را تعقیب نموده، با آنها قتال کردند، بعضى از آنها کشته شدند، و بعضى نجات یافته و به مدینه رسیدند. «3» و در در المنثور است که ابن جریر و ابن ابى حاتم از ضحاک روایت کرده که در تفسیر این آیه گفته است: در باره طایفه‏اى از منافقین نازل شده که در هنگام هجرت رسول خدا (ص) از آن جناب تخلف کردند و با آن حضرت به مدینه نیامدند. ولى با مشرکین براى جنگ بدر خارج شدند و در آن جنگ در ضمن کشتگان قریش دیده شدند و خداى تعالى در باره آنان آیه مورد بحث را نازل کرد. «4» _______________ (1) و بعضى از مردم کسانیند که مى‏گویند ایمان آوردیم بخدا، ولى همین که گرفتار شکنجه کفار مى‏شوند فتنه و شکنجه انسانها را همانند عذاب خدا مى‏پندارند." سوره عنکبوت، آیه 10". (2) آن گاه پروردگار تو نسبت به کسانى که بعد از آن فتنه- که در اثر شکنجه کفار به کفر برگشتند البته به شرطى که جهاد نموده، بر دشواریها صبر کنند، آمرزنده مهربان است. آرى پروردگار تو بعد از آنچه گذشت، آمرزگار رحیم است." سوره نحل، آیه 110". (3) در المنثور، ج 2 ص 205. (4) در المنثور، ج 2 ص 206. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 88 و نیز در در المنثور است که ابن جریر در تفسیر این آیه از ابن زید روایت کرده که گفت: وقتى رسول خدا (ص) مبعوث شد، با این بعثت، ایمانها و نفاقهاى پنهانى نیز ظاهر گردید، مردانى نزد رسول خدا آمدند و گفتند: یا رسول اللَّه، اگر ترس از این مشرکین نبود که ما را شکنجه کنند، و چه و چه کنند، ما اسلام را مى‏پذیرفتیم، و لیکن بطورى که آنها نفهمند شهادت مى‏دهیم به اینکه معبودى بجز خداى تعالى نیست و اینکه تو فرستاده خدایى. و این مطلب را همواره به عرض آن جناب مى‏رساندند، تا آنکه جنگ بدر پیش آمد و مشرکین قیام کردند، و جار زدند که هیچ مردى از آمدن با ما تخلف نمى‏کند، مگر آنکه ما خانه‏اش را ویران و مالش را غارت مى‏کنیم. آن عده از مسلمانان که در نهان اسلام آورده بودند و به رسول خدا (ص) آن سخن‏ها را گفته بودند با مشرکین به جنگ بدر آمدند، طایفه‏اى از آنان کشته و طایفه‏اى دیگر اسیر شدند. ابن زید، راوى حدیث مى‏گوید: اما آنهایى که کشته شدند همانها بودند که خداى تعالى در باره آنان فرمود:" إِنَّ الَّذِینَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَةُ ظالِمِی أَنْفُسِهِمْ ...". و فرشتگان موکل بر قبض ارواح در پاسخشان گفتند:" أَ لَمْ تَکُنْ أَرْضُ اللَّهِ واسِعَةً فَتُهاجِرُوا فِیها فَأُولئِکَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ ساءَتْ مَصِیراً". خداى تعالى سپس معذورین از این مستضعفین را از مردان و زنان و کودکان که نه چاره‏اى و نه راهى به سوى هجرت داشتند تصدیق نموده و این عذرشان را موجه دانسته که اگر از مکه بیرون مى‏آمدند هلاک مى‏شدند و در باره آنان فرموده:" فَأُولئِکَ عَسَى اللَّهُ أَنْ یَعْفُوَ عَنْهُمْ" یعنى: امید است خداى تعالى از این عمل مستضعفین که در بین مشرکین اقامت گزیدند و از آنجا بیرون نیامدند عفو نماید. آن دسته هم که در جنگ بدر اسیر شدند، به رسول خدا (ص) عرضه داشتند که: یا رسول اللَّه تو خود مى‏دانى که ما حاضر بودیم نزدت بیائیم، و به کلمه" لا اله الا اللَّه" و اینکه تو فرستاده خدایى، شهادت دهیم. چیزى که هست، این مشرکین ما را وادار کردند به جنگ شما بیائیم. و ما از مخالفت با آنان مى‏ترسیدیم. خداى تعالى در این باره فرمود:" یا أَیُّهَا النَّبِیُّ قُلْ لِمَنْ فِی أَیْدِیکُمْ مِنَ الْأَسْرى‏ إِنْ یَعْلَمِ اللَّهُ فِی قُلُوبِکُمْ خَیْراً یُؤْتِکُمْ خَیْراً مِمَّا أُخِذَ مِنْکُمْ وَ یَغْفِرْ لَکُمْ ... وَ إِنْ یُرِیدُوا خِیانَتَکَ فَقَدْ خانُوا اللَّهَ مِنْ قَبْلُ ..." «1» و «2». _______________ (1، 2) اى پیامبر به اسیرانى که در دست دارى بگو، اگر خداى تعالى خیرى در دلهاى شما سراغ داشته باشد، پاداشى بهتر از آنچه از دست داده‏اید به شما مى‏دهد و شما را مى‏آمرزد- یعنى این جرم شما را که با مشرکین به جنگ مسلمانان آمده رو در روى رسول خدا (ص) مى‏ایستادید، مى‏آمرزد ... و اگر در باطن قصد خیانت به شما را داشته باشند معلوم مى‏شود از قماش همان مشرکینى هستند که به جنگ شما آمدند و خداى تعالى شما را بر آنان غلبه و تسلط داد." سوره انفال، آیه 70". در المنثور، ج 2 ص 206. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 89 و نیز در در المنثور است که عبد بن حمید، و ابن ابى حاتم و ابن جریر از عکرمه روایت کرده که در تفسیر آیه:" إِنَّ الَّذِینَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَةُ ظالِمِی أَنْفُسِهِمْ قالُوا فِیمَ کُنْتُمْ ... وَ ساءَتْ مَصِیراً" گفته: این آیه در باره قیس بن فاکة بن مغیره و حارث بن زمعة بن اسود و قیس بن ولید بن مغیره و ابى العاص بن منیة بن حجاج و على بن امیة بن خلف نازل شد. و در شرح ماجرا گفته است: بعد از آنکه مشرکین قریش و پیروان آنان از مکه بیرون شدند تا نگذارند لشگر اسلام به کاروان ابو سفیان و سایر قریشیان حمله کنند و علاوه بر این اگر توانستند دستبردى بزنند، و آنچه مسلمانان در روز نخله از آنان گرفته بودند بازستانند، جمعى از جوانانى که (در باطن مسلمان بودند) را به اجبار همراه خود کردند و در سر چاه بدر به اینکه انتظار آن نداشتند با لشکر اسلام برخورد نموده و آن چند نفر که نامشان برده شد، از اسلام برگشتند و در بدر کشته شدند. «1» مؤلف: روایات قریب به این معانى از طرق عامه بسیار است، و این روایات هر چند که از ظاهرش بر مى‏آید که جنبه تطبیق دارد، و لیکن تطبیق خوبى است. و از مهمترین نکته‏هایى که از این روایات و همچنین بعد از تدبر و دقت از آیات این داستان استفاده مى‏شود، این است که قبل از هجرت و بعد از آن در مکه نیز منافقین بوده‏اند و این نکته بسیار مهم است و در آینده نزدیک که ان شاء اللَّه العزیز در باره حال منافقین بحث خواهیم کرد، به درد ما مى‏خورد. و باز در همان کتاب است که ابن جریر و ابن منذر و ابن ابى حاتم، از ابن عباس روایت کرده‏اند که گفت: در مکه مردى از قبیله بنى بکر بود بنام ضمره، و این مرد بیمار بود. به اهل بیتش گفته بود: مرا از مکه بیرون ببرید، زیرا گرماى هوا مرا آزار مى‏دهد. پرسیدند تو را به کدام طرف ببریم؟ با دست خود اشاره کرد، به طرف راه مدینه. اهل بیتش او را از مکه بیرون آوردند. سر چند کیلومترى مکه از دنیا رفت. و آیه شریفه:" وَ مَنْ یَخْرُجْ مِنْ بَیْتِهِ مُهاجِراً إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ یُدْرِکْهُ الْمَوْتُ ..." در شان او نازل شد. «2» _______________ (1) در المنثور، ج 2 ص 205، ط بیروت. (2) در المنثور، ج 2، ص 207. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 90 مؤلف: روایات در این معنا بسیار است، اما در اینکه نام آن شخص ضمره بوده یا چیز دیگر- اختلاف شدیدى دارند. در بعضى آمده: ضمرة بن جندب بود. و در بعضى دیگر آمده: اکثم بن صیفى بود، و در بعضى آمده: ابو ضمرة بن عیص زرقى بود. و در بعضى دیگر آمده: ضمرة بن عیص از بنى لیث بود. و در بعضى آمده: جندع بن ضمرة جندعى بود. و در بعضى دیگر آمده: آیه شریفه در حق خالد بن حزام نازل شد که به عزم مهاجرت بسوى حبشه از مکه بیرون آمد، و در بین راه مار او را گزید و از دنیا رفت. و در بعضى از روایات که از ابن عباس نقل شده آمده که او اکثم بن صیفى بوده راوى حدیث گفته: من از ابن عباس پرسیدم، پس جریان لیثى کجا و در چه زمان اتفاق افتاد؟ در پاسخ گفت: این جریان مدتى قبل از جریان لیثى اتفاق افتاد و این آیه هم خاص است و هم عام.«1» مؤلف: منظور ابن عباس این بوده که آیه شریفه در خصوص اکثم نازل شده، و در غیر او عمومیت یافته است. و حاصل کلام این شد که سه نفر از مسلمانان هنگام هجرت کردن در بین راه از دنیا رفته‏اند، و آن سه نفر عبارتند از: اکثم بن صیفى، و لیثى، و خالد بن حزام. و اما اینکه آیه شریفه در حق کدامیک از آنان نازل شده، ظاهرا روایات در این باره فرقى ندارند که همه در صدد تطبیق آیه با ماجرایى خاص بوده‏اند. [روایاتى در باره معناى مستضعفین‏] و در کافى از زراره روایت کرده که گفت: من از امام باقر ابى جعفر (ع) از معناى عنوان مستضعف پرسیدم، فرمود: مستضعف کسى است که چاره‏اى جز کافر شدن ندارد و کافر مى‏شود چون راهى به سوى ایمان ندارد. نه مى‏تواند ایمان بیاورد، و نه مى‏تواند کافر شود. یکى از مستضعفین، کودکانند. و یکى دیگر مردان و زنانى هستند که عقلشان مثل عقل کودکان است و قلم تکلیف از آنها برداشته شده است. «2» مؤلف: و این حدیث بطور مستفیض یعنى بطرق بسیار زیاد از زراره نقل شده هم کلینى «3» آنها را آورده، هم صدوق «4»، و هم عیاشى «5» و همه اینها به چند طریق از او نقل کرده‏اند. _______________ (1) در المنثور، ج 2 ص 207. (2) اصول کافى، ج 2 ص 404 ح 1. (3) اصول کافى، ج 2، ص 404، ح 1 و 2 و 3. (4) معانى الاخبار، ص 200، ح 4. (5) تفسیر عیاشى، ج 1، ص 268، ح 243. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 91 و در همان کتاب به سند خود از اسماعیل جعفى روایت کرده که گفت: من از امام ابى جعفر (ع) پرسیدم آن دینى که بشر و بندگان خدا نمى‏توانند در باره آن جاهل باشند چیست؟ حضرت فرمود: دین دامنه وسیعى دارد و آن طور که مردم پنداشته‏اند دشوار نیست. و لیکن خوارج- یعنى پیروان خوارج نهروان- خودشان از نادانى بر خود تنگ گرفتند. عرضه داشتم، فدایت شوم، اجازه مى‏دهى من آن دینى که به آن معتقدم را بر شما عرضه کنم؟ فرمود: بله. عرض کردم: شهادت مى‏دهم به اینکه معبودى جز اللَّه تعالى نیست و اینکه محمد بنده او و فرستاده او است. و بدانچه آن جناب از نزد خداى تعالى آورده اقرار دارم و شما اهل بیت را دوست مى‏دارم و به ولایت شما معتقدم، و از دشمنان شما و هر کس که بر شما مسلط شد و بر شما تفوق و امارت کرد و هر کس که به شما در حقتان ظلم روا داشت بیزارم. امام (ع) فرمود: به خدا سوگند تو هیچ چیز از امر دین را جاهل نیستى و این دینى که تو بر من عرضه کردى به خدا سوگند همان دینى است که ما به آن معتقدیم، پرسیدم آیا کسى که به این امر و این معتقدات معرفت ندارد، از مؤاخذه و عقاب خدا جان سالم بدر مى‏برد؟ فرمود: احدى از آنها سالم نمى‏ماند مگر مستضعفین. پرسیدم: مستضعفین چه کسانیند؟ فرمود: زنان و اولاد شما. آن گاه- بعنوان شاهد- فرمود: مثلا نظر شما در باره ام ایمن چیست؟ من شهادت مى‏دهم به اینکه او از اهل بهشت است. با اینکه آن معرفت و آن اعتقاداتى که شما دارید او نداشت. «1» و در تفسیر عیاشى از سلیمان بن خالد، از امام ابى جعفر (ع) روایت کرده که گفت: من از آن حضرت از مستضعفین پرسیدم، فرمود: زنان بلهاء- چشم و گوش بسته- که در پس پرده حجاب خود قرار دارند، و خادمه- بى‏سواد و جاهل- که اگر بگویى نماز بخوان میخواند، و اگر نگویى نمى‏خواند- و خلاصه اینکه چشمش به دهان تو است خودش استقلال فکرى ندارد- و برده‏اى که جلب کرده‏اى، که او نیز استقلال فکرى ندارد و جز آنچه تو به او بگویى چیزى نمى‏فهمد، و همچنین پیر فرتوتى که هوش و حواس خود را از دست داده و دختر و پسر خرد سالى که به حد بلوغ نرسیده‏اند، اینها همه مستضعفند. و اما مرد گردن‏کلفت- یعنى سالم و نیرومند- که مى‏تواند در مسائل زندگى با خصم خود بگو مگو کند و شخصا بخرد و بفروشد. آیا تو مى‏توانى بعنوان یارى و طرفدارى بگویى این بنده خدا مستضعف است؟ هرگز، _______________ (1) اصول کافى، ج 2 ص 405 ح 6. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 92 نه تو مى‏توانى چنین دلسوزى بکنى و نه او نزد خدا استحقاق چنین احترامى دارد. «1» و در کتاب معانى الاخبار، از سلیمان، از امام صادق (ع) روایت آمده که در تفسیر آیه مورد بحث فرموده: اى سلیمان، در میان این مستضعفین کسانى هستند که گردنشان از تو گوشت‏دارتر است، مستضعفین کسانى هستند که روزه مى‏گیرند، و نماز مى‏خوانند و شکم و شهوت خود را از حرام نگه مى‏دارند، و حق را در غیر ما نمى‏دانند، کسانى هستند که به شاخه‏هاى شجره نبوت دست آویخته‏اند، اینها هستند که مادامى که چنگ به شاخه‏ها دارند و آنان را مى‏شناسند، امید است خدا از آنان عفو فرماید، اگر عفو فرماید به رحمت خود عفو فرموده، و اگر عذابشان کند به گمراهى خود آنان عذابشان کرده است. «2» مؤلف: اینکه فرمود:" حق را در غیر ما نمى‏دانند ..." منظور اشاره به مذهب ناصبى‏ها است که با اهل بیت (ع) دشمنى دارند و یا تقصیرى که کار را به نصب بکشاند، هم چنان که روایات بعدى نیز بر این معنا دلالت دارد. و در همان کتاب، از امام صادق (ع) روایت شده که مستضعفین را چند قسم کرده که بعضى مخالف بعضى دیگرند، و هر کس از اهل قبله ناصب و دشمن اهل بیت نباشد او مستضعف است. «3» و نیز در همان کتاب «4» و در تفسیر عیاشى «5» از امام صادق (ع) روایت شده که در تفسیر آیه مورد بحث فرموده:" لا یَسْتَطِیعُونَ حِیلَةً" یعنى نمى‏توانند براى نجات خود از نصب و دشمنى اهل بیت چاره‏اى بیندیشند،" وَ لا یَهْتَدُونَ سَبِیلًا" یعنى هیچ راهى به سوى حق نمى‏یابند، تا قدم در آن راه نهند، اینگونه افراد ناصبى که در اعتقاد باطل خود تقصیرى ندارند، اگر به اعمال حسنه و اجتناب از محرمات الهى داخل بهشت شوند بارى به منازل ابرار نمى‏رسند. و در تفسیر قمى از ضریس کناسى از امام ابى جعفر (ع) روایت کرده که گفت: به امام (ع) عرضه داشتم: فدایت شوم، کسانى که معتقد به توحید و نبوت محمد (ص) هستند ولى هم گناهکارند و هم در حین مرگ امامى براى خود _______________ (1) تفسیر عیاشى، ج 1 ص 270 ح 251. (2) معانى الاخبار، ص 202 ح 9 ط جامعه مدرسین. (3) معانى الاخبار، ص 200. (4) معانى الاخبار، ص 201 ح 5. (5) تفسیر عیاشى، ج 1 ص 268، ح 245. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 93 نمى‏شناسند، و به ولایت شما معتقد نیستند چه وضعى خواهند داشت. امام (ع) فرمود: اما این هایى که تو گفتى بعد از مردن در همان قبر و گودال خود هستند و از آنجا بیرون نمى‏آیند، بله اگر اعمالى صالح داشته باشند و اظهار دشمنى با اهل بیت نکرده باشند، از همان زیر زمین کانالى بر ایشان کشیده مى‏شود تا از آن کانال به بهشتى که خدا آن را در مغرب خلق کرده، در آیند. روح اینگونه افراد از آن حفره به آن بهشت داخل مى‏شود. و تا روز قیامت در آنجا مى‏مانند، تا خداى را دیدار نموده، به حسنات و گناهانشان حسابرسى شود، یا به بهشت بروند و یا به دوزخ. اینها هستند که" مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ" و" منتظر فرمان خدایند" آن گاه فرمود: و مستضعفین یعنى ابلهان و اطفال خردسال و اولاد مسلمانان که به حد بلوغ نرسیده‏اند، نیز همین وضع را دارند. و اما ناصبین از اهل قبله، وقتى مردند از همان گودالشان راهى به سوى جهنم بر ایشان باز مى‏شود که خداى تعالى آن جهنم را در مشرق آفریده، در آنجا زبانه‏ها و جرقه‏ها و دود آتش داخل مى‏شود، و زبانه‏اى از آتش همواره در آنجا هست، تا قیامت بپا شود، و یکسره به سوى جهنم روانه گردند. «1» و در خصال از امام صادق (ع) از پدرش، از جدش، از على (ع) روایت کرده که فرمود: براى بهشت هشت در است: درى است که از آن انبیا و صدیقین داخل مى‏شوند. و درى دیگر است که از آن شهدا و صالحان داخل مى‏شوند، و پنج در از آنها مخصوص شیعیان و دوستداران ما است تا آنجا که فرمود: و درى دیگر است که سایر مسلمانان و گویندگان" لا اله الا اللَّه" از آن داخل مى‏شوند. البته به شرطى که در دل به سنگینى یک ذره بغض و دشمنى با ما اهل بیت نداشته باشند. «2» و در معانى الاخبار «3» و تفسیر عیاشى «4» از حمران روایت کرده که گفت: از امام صادق (ع)، از کلام خداى عز و جل پرسیدم که مى‏فرماید:" إِلَّا الْمُسْتَضْعَفِینَ" فرمود: مستضعفین عبارتند از کسانى که در تحت ولایت اسلام قرار دارند. پرسیدم کدام ولایت؟ فرمود: آگاه باش که منظور از این ولایت، ولایت در دین نیست (چون کسانى که داراى ولایت دینى هستند، یعنى دین خود را از اولیاى دین گرفته و در دین از آنان پیروى مى‏کنند مستضعف‏ _______________ (1) تفسیر قمى: (2) خصال صدوق، ص 407، ح 6 ط جامعه مدرسین. (3) معانى الاخبار، ص 202، ح 8 ط انتشارات جامعه مدرسین. (4) تفسیر عیاشى، ج 1 ص 269 ح 249. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 94 نیستند) بلکه منظور ولایت در نکاح و ارث بردن از یکدیگر و مخالطت است. (و خلاصه کلام اینکه منظور کسانى است که بر حسب ظاهر مسلمان شمرده شده و مسلمانان باید با آنان معامله اسلام بکنند و با آنان ازدواج کنند، و ارث بدهند و ارث ببرند، و آمیزش اسلامى داشته باشند، ولى بر حسب واقع مسلمان نیستند چون به علت کمبود در معرفت، عقاید اسلامى را ندارند.) اینطور افراد، نه مؤمنند، و نه کافر، و کارشان با خداست تا با آنان چه معامله‏اى بکند. مؤلف: اینکه فرمود: کارشان با خداست اشاره است به آیه شریفه که مى‏فرماید:" وَ آخَرُونَ مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ إِمَّا یُعَذِّبُهُمْ وَ إِمَّا یَتُوبُ عَلَیْهِمْ" «1». و مطالبى که مربوط به این بحث است، به زودى مى‏آید. ان شاء اللَّه. و در نهج البلاغه امام امیر المؤمنین (ع) فرموده: عنوان استضعاف بر کسى که حجت خدا به گوش او رسیده و گوش او آن را شنیده و عقلش آن را درک کرده صادق نیست و اطلاق نمى‏شود. «2» و در کافى از امام کاظم (ع) روایت آمده که شخصى از آن جناب از ضعفاء پرسید. امام (ع) در پاسخ نوشت: ضعیف کسى است که حجت خدا به او نرسیده باشد و آراء و عقاید مختلف را تشخیص ندهد. و اما اگر فهم کسى این مقدار باشد که حق را از باطل تمیز داده، اختلاف را تشخیص بدهد، او مستضعف نیست. «3» و در همان کتاب است که شخصى از امام صادق (ع) پرسید: چه مى‏فرمایى در باره مستضعفین؟ حضرت، حالتى چون وحشت زده‏ها بخود گرفت، و فرمود: مگر شما مستضعف سراغ دارید؟ مستضعف کجا پیدا مى‏شود؟ بخدا سوگند دین شما که همان مذهب حق است، همه اقطار را گرفت، و معارف آن دست به دست به همه جا حتى در پستوى خانه زنان رسید و زنان سقا در راه مدینه راجع به آن بحث و گفتگو مى‏کنند. «4» و در معانى الاخبار از عمر بن اسحاق روایت کرده که گفت: شخصى از امام صادق (ع) پرسید: حد مستضعف که خداى تعالى از آنان سخن گفته چیست؟ فرمود: کسى که نتواند حتى یک سوره از قرآن را بخواند. با اینکه خداى تعالى قرآن کریمش را طورى قرار _______________ (1) دسته‏اى دیگر کارشان با خداست، یا عذابشان مى‏کند و یا از آنان درمى‏گذرد." سوره توبه، آیه 106". (2) نهج البلاغه، صبحى صالح، ص 279 خطبه 189. (3) اصول کافى، ج 2 ص 406، ح 11. (4) اصول کافى، ج 2 ص 404، ح 4. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 95 داده که همه بتوانند آن را بخوانند و سزاوار نیست کسى نتواند آن را بخواند. «1» مؤلف: در این میان غیر آنچه ما آوردیم، روایات دیگرى نیز هست. و لیکن آنچه ما آوردیم جامع مطالبى است که در همه روایات این باب است. و این روایات هر چند در نظر ابتدایى با هم مختلفند، و لیکن با قطع نظر از خصوصیاتى که در بیانات آنها هست از نظر مدلول و معنا با هم متفقند و اختلافى که در آنها هست بر حسب مراتب استضعاف است. و اطلاق آیه هم به آن بیانى که گذشت، همان معناى جامع و مورد اتفاق را مى‏فهماند و آن عبارت است از اینکه کسى راه به سوى حق نبرد، و در این راه نبردنش هیچ تقصیرى نداشته باشد. _______________ (1) معانى الاخبار، ص 202 ح 7.

حاشیه 

تفسیر نور

کسانى که به جبهه‏ى جهاد نمى‏روند، چند گروهند: منافقان بى‏ایمان، مسلمانان ترسو، رفاه‏طلبان، شکّاکان، بى‏همّتان که مى‏گویند: با مال و بیان و قلم و دعا، رزمندگان را دعا و حمایت مى‏کنیم، و جهاد، براى ما واجب عینى نیست. این آیه، به این گروه آخر مربوط مى‏شود و از آنان انتقاد مى‏کند. زیرا گروه‏هاى دیگر در موارد متعدّد به شدّت مورد انتقاد قرار گرفته‏اند و هیچ‏گونه مقام و درجه‏اى ندارند تا مجاهدان یک درجه بالاتر از آنان باشند. در روایات آمده است، کسانى که به خاطر بیمارى نمى‏توانند بجنگند ولى دلشان همراه رزمندگان است، با آنان در ثواب جهاد برابرند. <350> آیه مربوط به واجب کفایى است و اگر جهاد واجب عینى بود، از قاعدان به عنوان متخلّف یاد مى‏شد. 1- شیوه‏ى تبلیغ و تشویق، باید مرحله‏اى باشد. (ابتدا فرمود: «لایستوى»، سپس فرمود: «درجة» و در آخر: «اجراً عظیما» 2- با هر کس باید به نحوى سخن گفت: قرآن با مؤمنان جبهه نرفته و منافقان و ترسوها و رفاه طلبان برخورد متفاوت دارد. تنها با کلمه «قاعدین» از مؤمنان جبهه نرفته یاد کرده است. 3- آنان که مشکلات جسمى دارند از جهاد معافند. «غیر اولى الضرر» 4- جهاد مالى در کنار جهاد با جان مطرح است، چون بدون پشتوانه‏ى مالى، جبهه ضعیف مى‏شود. «باموالهم و انفسهم» 5 - کمک‏هاى داوطلبانه‏ى مردم، از جمله منابع تأمین بودجه‏هاى دفاعى است. «باموالهو و انفسهم» 6- هر کجا خطر ناباورى مردم محتمل است، اصرار و تکرار لازم است. (در این آیه و آیه بعد جمله‏ى «فضل‏اللَّه» و «درجة» تکرار شده است.) 7- خدمات و تلاش هر کس محترم است و به خاطر شرکت کسانى در جبهه، نباید ارزش‏هاى دیگران نادیده گرفته شود. برترى مجاهدان آرى، امّا طرد دیگران هرگز. «کلاً وعدالله الحسنى» 8 - هر کس در هر موقعیّت و مقام و خدمتى که باشد، باید بداند مقام رزمندگان مخلص از او بالاتر است. «فضّل اللّه المجاهدین» 9- اگر خداوند به رزمندگان فضیلت داده است، پس جامعه هم باید براى مجاهدان و شهدا در اجتماع، گزینش‏ها و برخوردها حساب خاصى باز کند. (البتّه به شرطى که براى رزمنده نیز توقّعات نابجا پیدا نشود و گرفتار سوء عاقبت نگردد). «فضّل اللّه المجاهدین«

 حاشیه

تفسیر اطیب البیان

لا یستوی القاعدون من المؤمنین غیر اولی الضرر والمجاهدون فی سبیل الله باموالهم وانفسهم فضل الله المجاهدین باموالهم وانفسهم علی القاعدین درجه وکلاوعدالله الحسنی وفضل الله المجاهدین علی القاعدین اجراعظیما: (هرگز کسانی که بدون عذر و علت از جهاد در راه خدا تقاعد می ورزند باکسانی که در راه او با جان و مال خود جهاد می کنند، یکسان نیستند، خدای تعالی مجاهدان با مال و جان خود را، برنشستگان از حیث درجه برتری داده و خدا به همه آنها وعده نیکو داده و خداوند مجاهدان رابر نشستگان با اجری عظیم برتری داده است )(ضرر)به معنای کمبود در وجود است ،کمبودی که مانع ازشرکت در امر جهاد باشد ،مثل کوری و شلی و بیماری و مراد از جهاد با اموال انفاق آن درراه خدا به منظور غلبه اسلام بر دشمنان است و مراد از جهاد با نفس ،حضور و جنگیدن در راه خداست و جمله (کلا وعدالله الحسنی )دلالت می کند که مراد از (قاعدون )در اینجا افرادی هستند که شرکت در جنگ را در زمانی ترک کردند که احتیاجی به رفتن آنها به جبهه جنگ نبوده ، چون به مقدار کفایت دیگران رفته بودند، به جهت اینکه می فرماید: خدا به هردو این دو طایفه (آنها که به جهاد رفتند و آنها که نرفتند) وعده نیکوداده و مراد از این جمله ترغیب وتحریک مسلمانان بر قیام به امر جهاد است تا مسلمین شتاب نموده و برای شرکت درجهاد بر یکدیگر سبقت بگیرند و کلمه (درجه )به معنای مقام و منزلت و درجات به معنای منزلتی بالاتر است ،بعد از منزلتی پایینتر،پس خدا به هرسه طائفه یعنی مجاهدان ،قاعدان معذورو قاعدین بدون جهت وعده عاقبت نیکوداده است ، اما مسلما درجات آنها با هم تفاوت دارد و آنها با هم مساوی نیستند وبرتری مجاهدان بر دو طائفه دیگر بسی بیشتر و درجات آنان بسیار بالاتر است ،چون مشمول اجر عظیم الهی می گردند.

حاشیه

 تفسیر کشاف

غیر أولی الضرر ) قرئ بالحرکات الثلاث ، فالرفع صفة للقاعدون ، و النصب استثناء منهم أو حال عنهم ، و الجر صفة للمؤمنین . و الضرر : المرض ، أو العاهة من عمی أو عرج أو زمانة أو نحوها . و عن زید بن ثابت : کنت إلی جنب رسول الله صلی الله تعالی علیه و سلم فغشیتة السکینة ، فوقعت فخذه علی فخذی حتی خشیت أن ترضها ، ثم سری عنه فقال : اکتب فکتبت فی کتف ( لا یستوی القاعدون من المؤمنین و المجاهدون ) فقال ابن أم مکتوم و کان أعمی : یا رسول الله ، و کیف بمن لا یستطیع الجهاد من المؤمنین . فغشیته السکینة کذلک ، ثم قال : اقرأ یا زید ، فقرأت ( لا یستوی القاعدون من المؤمنین ) فقال غیر أولی الضرر ، قال زید : أنزلها الله وحدها ، فألحقتها . و الذی نفسی بیده لکأنی أنظر إلی ملحقها عند صدع فی الکتف . و عن ابن عباس : لا یستوی القاعدون عن بدر و الخارجون إلیها . و عن مقاتل : إلی تبوک . فإن قلت : معلوم أن القاعد بغیر عذر و المجاهد لا یستویان ، فما فائدة نفی الاستوء ؟ قلت : معناه الإذکار بما بینهما من التفاوت العظیم و البون البعید ، لیأنف القاعد و یترقع بنفسه عن انحطاط منزلته ، فیهتز للجهاد و یرغب فیه و فی ارتفاع طبقته ، و نحوه ( هل یستوی الذین یعلمون و الذین لا یعلمون ) أرید به التحریک من حمیة الجاهل و أنفته لیهاب به إلی التعلم ، و لینهض بنفسه عن صفة الجهل إلی شرف العلم ( فضل الله المجاهدین ) جملة موضحة لما نفی من استواء القاعدین و المجاهدین کأنه قیل : ما لهم لا یستوون ، فأجیب بذلک . و المعنی علی القاعدین غیر أولی الضرر لکون الجملة بیانا للجملة الأولی المتضمنة لهذا الوصف ( و کلا ) و کل فریق من القاعدین و المجاهدین ( وعد الله الحسنی ) أی المثویة الحسنی و هی الجنة و إن کان المجاهدون مفضلین علی القاعدین درجة . و عن النبی صلی الله علیه و سلم " لقد خلفتم بالمدینة أقواما ما سرتم مسیرا و لا قطعتم وادیا إلا کانوا معکم : و هم الذین صحت نیاتهم و نصحت جیوبهم و کانت أفئدتهم تهوی إلی الجهاد ، و بهم ما یمنعهم من المسیر من ضرر أو غیره . فإن قلت ، قد ذکر الله تعالی مفضلین درجة و مفضلین درجات ، فمن هم ؟ قلت : أما المفضلون درجة واحدة فهم الذین فضلوا علی القاعدین الأضراء و أما المفضلون درجات فالذین فضلوا علی القاعدین الذین أذن لهم فی التخلف اکتفاء بغیرهم ، لأن الغزو فرض کفایة . فإن قلت : لم نصب ( درجة ) و (أجرا ) و ( و درجات ) ؟ قلت : نصب قوله ( درجة ) لوقوعها موقع المرة من التفضیل ، کأنه قیل فضلهم تفضیلة واحدة . و نظیره قولک : ضربه سوطا ، بمعنی ضربه ضربة . و أما (أجرا ) فقد انتصب بفضل ، لأنه فی معنی أجرهم أجرا و درجات ، و مغفرة ، و رحمة : بدل من أجر . أو یجوز أن ینتصب ( درجات ) نصب درجة ، کما تقول : ضربه أسواطا بمعنی ضربات ، کأنه قیل : و فضله تفضیلات . و نصب ( أجرا عظیما ) علی أنه حال عن النکرة التی هی درجات مقدمة علیها ، و انتصب مغفرة و رحمة بإضمار فعلهما بمعنی : و غفر لهم و رحمهم ، مغفرة و رحمة .

حاشیه 

تفسیر نمونه

در آیات گذشته سخن از جهاد در میان بود، این دو آیه مقایسه اى در میان مجاهدان و غیر مجاهدان به عمل آورده ، مى گوید: ((افراد با ایمانى که از شرکت در میدان جهاد خوددارى مى کنند، و بیمارى خاصى که آنها را از شرکت در این میدان مانع شود ندارند، هرگز با مجاهدانى که در راه خدا و اعلاى کلمه حق با مال و جان خود جهاد مى کنند یکسان نیستند.)) (لا یستوى القاعدون من المؤ منین غیر اولى الضرر و المجاهدون فى سبیل الله باموالهم و انفسهم ). روشن است که منظور از قاعدون در اینجا افرادى هستند که با داشتن ایمان به اصول اسلام ، بر اثر نداشتن همت کافى ، در جهاد شرکت نکرده اند، در صورتى که جهاد بر آنها واجب عینى نبوده ، زیرا اگر واجب عینى بود، قرآن با این لحن ملایم درباره آنها سخن نمى گفت و در آخر آیه به آنها وعده پاداش نمى داد، بنا بر این حتى در صورتى که جهاد واجب عینى نباشد برترى روشن ((مجاهدان )) بر ((قاعدان )) قابل انکار نیست . و به هر حال آیه کسانى را که از روى نفاق و دشمنى از شرکت در جهاد خوددارى کرده اند شامل نمى شود، ضمنا باید توجه داشت تعبیر ((غیر اولى الضرر)) مفهوم وسیعى دارد که تمام کسانى را که به خاطر نقص عضو، یا بیمارى و یا ضعف فوق العاده و مانند آنها قادر به شرکت در جهاد نیستند، استثناء مى کند. سپس برترى مجاهدان را بار دیگر به صورت صریحتر و آشکارتر بیان کرده و مى فرماید: ((خداوند مجاهدانى را که با مال و جان خود در راهش پیکار مى کنند بر خوددارى کنندگان از شرکت در میدان جهاد برترى عظیمى بخشیده )). (فضل الله المجاهدین باموالهم و انفسهم على القاعدین درجة . <142> ولى در عین حال چون همانطور که گفتیم نقطه مقابل این دسته از مجاهدان افرادى هستند که جهاد براى آنها واجب عینى نبوده و یا اینکه به خاطر بیمارى و ناتوانى و علل دیگر قادر به شرکت در میدان جهاد نبوده اند لذا براى اینکه پاداش نیت صالح و ایمان و سایر اعمال نیک آنها نادیده گرفته نشود به آنها نیز وعده نیک داده و مى فرماید: ((به هر دو دسته (مجاهدان و غیر مجاهدان ) وعده نیک داده است )) (و کلا وعد الله الحسنى ). ولى بدیهى است میان وعده نیکى که به این دو دسته داده شده است فاصله بسیار است - در حقیقت قرآن با این بیان نشان مى دهد که سهم هر کار نیکى در جاى خود محفوظ و فراموش نشدنى است ، بخصوص ‍ اینکه سخن از قاعدانى است که علاقمند به شرکت در جهاد بوده اند و آن را یک هدف عالى و مقدس مى دانستند ولى واجب عینى نبودن آن مانع از تحقیق بخشیدن به این هدف عالى شده است ، آنها نیز به اندازه علاقهاى که به این کار داشته اند پاداش خواهند داشت ، همچنین افراد اولى الضرر (کسانى که به خاطر بیمارى و یا نقص عضو در میدان جهاد شرکت نکرده اند) در حالى که با تمام وجود خود به آن علاقه داشته و عشق مى ورزیده اند نیز سهم قابل ملاحظهاى از پاداش مجاهدان خواهند داشت ، چنانکه در حدیثى از پیامبر اسلام (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) نقل شده که به سربازان اسلام فرمود: لقد خلفتم فى المدینة اقواما ما سرتم مسیرا و لا قطعتم وادیا الا کانوا معکم و هم الذین صحت نیاتهم و نصحت جیوبهم و هوت افئدتهم الى الجهاد و قد منعهم عن المسیر ضرر او غیره : افرادى را در مدینه پشت سر گذاشتید که در هر گام در این مسیر با شما بودند (و در پاداشهاى الهى شرکت داشتند) آنها کسانى بودند که نیتى پاک داشتند و به اندازه کافى خیر خواهى کردند و قلبهاى آنها مشتاق به جهاد بود ولى موانعى همچون بیمارى و زیان و غیر آن آنها را از این کار باز داشت . <143> ولى از آنجا که اهمیت جهاد در منطق اسلام از این هم بیشتر است بار دیگر به سراغ مجاهدان رفته و تاکید مى کند که ((خداوند مجاهدان را بر قاعدان اجر عظیمى بخشیده است )). (و فضل الله المجاهدین على القاعدین اجرا عظیما). این اجر عظیم در آیه بعد چنین تفسیر شده : درجات مهمى از طرف خداوند و آمرزش و رحمت او (درجات منه و مغفرة و رحمة ). و اگر در این میان افرادى ضمن انجام وظیفه خویش مرتکب لغزشهائى شده اند و از کرده خویش پشیمانند خدا به آنها نیز وعده آمرزش داده و در پایان آیه مى فرماید: و کان الله غفورا رحیما. در اینجا به چند نکته باید توجه کرد: 1 - در آیه فوق سه بار نام ((مجاهدان )) به میان آمده ، در نخستین بار مجاهدان همراه با ((هدف )) و ((وسیله )) جهاد ذکر شده اند (المجاهدون فى سبیل الله باموالهم ) و در مرتبه دوم نام مجاهدان فقط با وسیله جهاد، ذکر شده اما سخنى از هدف به میان نیامده است (المجاهدین باموالهم و انفسهم ) و در مرحله آخر تنها نام مجاهدان به میان آمده است (المجاهدین …) و این یکى از نکات بارز بلاغت در کلام است که چون شنونده مرحله به مرحله به موضوع آشناتر مى شود از قیود و مشخصات آن مى کاهند و کار آشنائى بجائى مى رسد که تنها با یک اشاره همه چیز معلوم مى شود. 2 - در آیه نخست برترى مجاهدان را بر قاعدان به صورت مفرد (درجه ) ذکر شده در حالى که در آیه دوم به صورت جمع (درجات ) آمده است ، روشن است که میان این دو تعبیر منافاتى نیست زیرا در تعبیر اول منظور بیان اصل برترى مجاهدان بر غیر آنها است ، ولى در تعبیر دوم این برترى را شرح میدهد، و لذا با ذکر ((مغفرت )) و ((رحمت )) نیز توام شده است ، و به عبارت دیگر تفاوت میان این دو تفاوت میان ((اجمال )) و ((تفصیل )) است . ضمنا از تعبیر به ((درجات )) نیز مى توان این معنى را استفاده کرد که مجاهدان همه در یک حد و پایه نیستند و به اختلاف درجه اخلاص و فداکارى و تحمل ناراحتیها، مقامات معنوى آنها مختلف است ، زیرا مسلم است همه مجاهدانى که در یک صف در برابر دشمن مى ایستند به یک اندازه ، جهاد نمى کنند و به یک اندازه اخلاص ندارند، بنابراین هر یک ، به تناسب کار و نیت خود پاداش مى گیرند. اهمیت فوق العاده جهاد : جهاد یک قانون عمومى در عالم آفرینش است ، و همه موجودات زنده جهان اعم از نباتات و حیوانات به وسیله جهاد موانع را از سر راه خود بر مى دارند، تا بتوانند به کمالات مطلوب خود برسند. و به عنوان مثال ، ریشه درختى را مى بینیم که براى بدست آوردن غذا و نیرو، بطور دائم در حال فعالیت و حرکت است ، و اگر روزى این فعالیت و کوشش را ترک گوید، ادامه زندگى براى او غیر ممکن است . بهمین دلیل در هنگامى که در حرکت خود در اعماق زمین با موانعى برخورد کند، اگر بتواند آنها را سوراخ کرده و از آنان مى گذرد، عجیب این است که ریشه هاى لطیف گاهى همانند مته هاى فولادى با موانع به نبرد بر مى خیزند، و اگر احیانا این توانائى را نداشت ، راه خود را کج کرده و با دور زدن از آن مانع مى گذرد. در وجود خود ما در تمام شبانه روز حتى در ساعاتى که در خوابیم نبرد عجیبى میان گلبولهاى سفید خون ما و دشمنان مهاجم وجود دارد، که اگر یکساعت این جهاد خاموش گردد و مدافعان کشور تن دست از پیکار بکشند، انواع میکربهاى موذى در دستگاههاى مختلف رخنه کرده ، و سلامت ما را به مخاطره خواهند افکند. و عین همین مطلب در میان جوامع انسانى و اقوام و ملل عالم وجود دارد، آنانى که همیشه در حال ((جهاد)) و ((مراقبت )) به سر مى برند، همواره زنده و پیروزند، و دیگرانى که به فکر خوشگذرانى و ادامه زندگى فردى هستند، دیر یا زود از بین رفته و ملتى زنده و مجاهد جاى آنها را خواهند گرفت . و همین است که رسول گرامى اسلام (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) مى فرماید: فمن ترک الجهاد البسه الله ذلا و فقرا فى معیشته و محقا فى دینه ان الله اعز امتى بسنابک خیلها و مراکز رماحها. <144> ((آن کس که جهاد را ترک گوید، خدا بر اندام او لباس ذلت مى پوشاند، و فقر و احتیاج بر زندگى ، و تاریکى بر دین او سایه شوم مى افکند، خداوند پیروان مرا به وسیله سم ستورانى که به میدان جهاد پیش ‍ مى روند و به وسیله پیکانهاى نیزهها، عزت مى بخشد.)) و به مناسبت دیگرى مى فرماید: ((اغزوا تورثوا ابنائکم مجدا.)) <145> ((جهاد کنید تا مجد و عظمت را براى فرزندانتان به میراث بگذارید))! و امیر مومنان على (علیه السلام ) در ابتداى خطبه جهاد چنین مى فرماید: ((… فان الجهاد باب من ابواب الجنة فتحه الله لخاصة اولیائه و هو لباس التقوى و درع الله الحصینة و جنته الوثیقة ، فمن ترکه رغبة عنه البسه الله ثوب الذل و شمله البلاء و دیث بالصغار و القماءة …)) <146> ((جهاد درى است از دربهاى بهشت ، که خداوند آن را به روى دوستان خاص خود گشوده است ، جهاد، لباس پر فضیلت ((تقوى )) است جهاد، زره نفوذناپذیر الهى است ، جهاد، سپر محکم پروردگار است ، آن کس که جهاد را ترک گوید، خداوند بر اندام او لباس ذلت و بلا مى پوشاند، و او را در مقابل دیدگاه مردم خوار و ذلیل جلوه مى دهد...)) ضمنا باید توجه داشت که جهاد، تنها به معنى جنگ و نبرد مسلحانه نیست بلکه هر نوع تلاش و کوششى را که براى پیشبرد اهداف مقدس ‍ الهى انجام گیرد، شامل مى شود، و به این ترتیب علاوه بر نبردهاى دفاعى و گاهى تهاجمى ، مبارزات علمى ، منطقى ، اقتصادى ، فرهنگى و سیاسى را نیز در بر مى گیرد.

 

پاورقی :
142-
درجة به صورت نکره ذکر شده ، و همانطور که در کتب ادبی آمده است نکره در اینگونه موارد برای بیان عظمت و اهمیت است ، گویا آنقدر درجه آنها بالا است که کاملا شناخته نمی شود و این همانند چیزی است که به هنگام بیان ارزش فوق العاده چیزی گفته می شود هیچکس قیمت آن را نمی داند!
143-
تفسیر صافی ذیل آیه فوق.
144-
وسائل کتاب جهاد ، ابواب جهاد العدو ویناسیه باب یک حدیث 2 و 16.
145-
وسائل کتاب جهاد ، ابواب جهاد العدو ویناسیه باب یک حدیث 2 و 16.
146-
نهج البلاغه خطبه 27.