الَّذِینَ قَالُواْ لإِخْوَانِهِمْ وَقَعَدُواْ لَوْ أَطَاعُونَا مَا قُتِلُوا قُلْ فَادْرَؤُوا عَنْ أَنفُسِکُمُ الْمَوْتَ
إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ
آل عمران آیه 168
به آنان که از جنگ باز ایستادند و درباره برادران خود گفتند که اگر، سخن ما را شنیده بودند کشته نمی شدند ، بگو : اگر راست می گویید مرگ را از خود برانید
Those who said of their brethren whilst they (themselves) held back: Had they obeyed us, they would not have been killed. Say: Then avert death from yourselves if you speak the truth.
ترجمه ها:
ترجمه فولادوند
همان کسانى که [خود در خانه] نشستند و در باره دوستان خود گفتند: «اگر از ما پیروى مىکردند کشته نمىشدند.» بگو: «اگر راست مىگویید مرگ را از خودتان دور کنید.«
ترجمه مرتضوی
آنان که [از جنگ] بنشستند در باره برادرانشان- شهیدان- گفتند: اگر از ما فرمان برده بودند کشته نمىشدند بگو: اگر راست مىگویید مرگ را از خود باز دارید.
ترجمه مشکینی
آنهایى که خود (از جنگ) بازنشستند و درباره برادرانشان (برادران نسبى یا هم مسلکان خود که در جنگ احد کشته شدند)، گفتند: اگر آنها از ما اطاعت مىکردند کشته نمىشدند! بگو: (حال که شما راه فرار از مرگ را مىدانید) پس مرگ را از خود دفع کنید اگر راستگویید.
ترجمه بهرام پور
{همان} کسانى که [در خانه] نشستند و به برادرانشان گفتند: اگر از ما پیروى مىکردند کشته نمىشدند. بگو: پس مرگ را از خود برانید اگر راست مىگویید.
تفاسیر:
تفسیر مجمع البیان
تفسیر المیزان
تفسیر نور
تفسیر اطیب البیان
تفسیر کشاف
تفسیر نمونه
تفسیر مجمع البیان
ترجمه: 164بىگمان خدا بر ایمانآوردگان نعمتى گران ارزانى داشت آنگاه که پیامآورى از [ میان] خودشان برانگیخت که آیات او را بر آنان تلاوت مىکند و آنان را [ از پلیدیهاى شرک و بیداد ]پاک مىسازد و به آنان کتاب و حکمت مىآموزد؛ براستى که پیش از آن درگمراهى آشکارى بودند. 165. [ آیا آنگاه که در کارزار «اُحُد» بر اثر بىانضباطى و نافرمانى دچار ناکامى و ناامیدى شدید] و آیا هنگامى که گزندى به شما رسید که [ در پیکار بدر] دو برابر آن را [ به سپاه شرک ]رساندید، [ باز هم حیرتزده] گفتید: «این [گزند و] بلا از کجاست؟» [ هان اى پیامبر! ]بگو: آن [ گزند و مصیبت] ازنزد خود شماست [که بىانضباطى و نافرمانى کردید]؛ بیقین خدا به هر چیزى توانا است. 166. و روز رویارویى [ و برخورد] دو گروه [ توحیدگرا و شرکگرا در احد]، آنچه به شما رسید، به اذن خدا بود؛ [ تا با این آزمون دشوار، شما را بیازماید] و تا ایمانآوردگان [ واقعى] را معلوم دارد؛ 167. و [ نیز] تا کسانى را که دورویى ورزیدند، مشخّص سازد. و [ هنگامى که] به آنان گفته شد بیایید درراه خدا بجنگید [ و با دارایى و جان خویش از حقّ و عدالت] دفاع کنید»، گفتند: «اگر کارزارى مىدانستیم، بىگمان از شما پیروى مىکردیم». آنان در آن روز، به کفر نزدیکتر بودند تا به ایمان! [ آنان] به زبان خود چیزى مىگویند که در دلهایشان نیست؛ و خدا به آنچه [در ژرفاى دلها] نهفته مىدارند، داناتر است. 168. همان کسانى که خود [در گوشهاى خزیدند و از پیکار عادلانه باز ]نشستند و درمورد برادرانشان گفتند: «اگر از ما پیروى مىکردند، کشته نمىشدند»؛ [هان اى پیامبر!] بگو: «اگر راست مىگویید، مرگ را از خوتان دور سازید [ و تسلیم مرگ نشوید].» نگرشى بر واژهها «منّ»: این واژه در اصل بهمعناى «قطع» است و به همین تناسب در مورد نعمت گران نیز بکار مىرود؛ چرا که نعمت انسان را از گزند و بلا مىبّرد و نجات مىبخشد. «درء»: برگرداندن و دفع کردن مرگ یا خطر. تفسیر نعمتگران وجود پیامبر و نقش انسانساز او در نخستین آیه مورد بحث، خداى فرزانه نعمت گران وجود پیامبر و بعثت او براى هدایت و نجات انسانها را بیان مىدارد. «لقد منّاللّه علىالمؤمنین اذ بعث فیهم رسولاً من انفسهم» بیقین خدا نعمتى گران بر ایمانآوردگان ارزانى داشت آنگاه که پیامبرى از میان خودشان برانگیخت. بااینکه وجود گرانمایه پیامبر نعمتى وصفناپذیر براى همه جهان و جهانیان است، آفریدگار هستى بدان جهت تنها از ایمانآوردگان نام مىبرد که نعمت رسالت و پیامآورى او - که از هر نعمت دیگرى برتر و بالاتر است - از آنِ کسانى است که لیاقت و توفیق بهرهورى از پیام او را داشته و راه یافتهاند. این بیان همانند آیهاى است که در آن خدا بااینکه قرآن را براى همگان فرو فرستاده، امّا آن را ویژه پرواپیشگان عنوان ساخته است: «...هُدىً لِلْمُتَّقینَ». در تفسیر «من انفسهم»، دیدگاهها متفاوت است: 1. بعضى معتقدند: منظور این است که این پیامبر بزرگ از قبیله و شهر و دیار آنان است و همگان ریشه و تبار او و امانتدارى و راستىاش را نیک مىشناسند و مىدانند که آن حضرت نه کتابى خوانده و نه خطّى نوشته و نه به دانشگاهى گام نهاده است؛ پس تردیدى برایشان باقى نمىماند که این همه علوم و مفاهیم و حقایقى که او آورده است، جز از راه وحى و رسالت نیست و این شناخت، نقش سرنوشتسازى در حقپذیرى و ایمان آنان خواهد داشت. 2. امّا بباور برخى دیگر منظور این است که آن حضرت بهزبان آنان سخن مىگوید و درنتیجه آموختن راه و رسم زندگى شایسته از او برایشان آسانتر است؛ که با این بیان، آیه شریفه ویژه جهان عرب است. 3. و پارهاى را نیز بر آنند که این نعمت گران از آنِ همه ایمان - آوردگان عصرها و نسلهاست؛ و منظور این است که آن حضرت ازمیان شما انسانها و از خودِ شماست، نه از فرشتگان و جنّیان، و او کسى است که همه یا او را مىشناسید و یا مىتوانید بشناسید و پس از آگاهى از شکوه و معنویت او، به او ایمان آورید. «یتلوا علیهم آیاته و یزکّیهم و یعلّمهمالکتاب والحکمة و ان کانوا من قبل لفى ضلالٍ مبینٍ» تا آیات خدا و قرآن شریف را بر آنان تلاوت کند؛ آنان را از پلیدیهاى شرک و بیداد پاک سازد و کتاب و حکمت به آنها بیاموزد. براستى که آنان پیش از بعثت او در گمراهى آشکارى بودند و خداوند بهبرکت وحى و رسالت، آنان را نجات بخشید. * * * پس از یادآورى نعمت گران وحى و رسالت و وجود گرانمایه آورنده قرآن، دگرباره به موضوع جهاد درراه حق بازمىگردد و مىفرماید: «اولمّا اصابتکم مصیبةٌ قد اصبتم مثلیها» آیا هنگامى که گزند و مصیبتى در کارزار «اُحُد» به شما رسید در حالیکه در پیکار «بدر» دو برابر آن را بر سپاه شرک وارد آورده بودید، گفتید: «این شکست و مصیبت از کجاست؟» آیه شریفه بر این واقعیت اشاره دارد که اگر در غزوه «اُحُد» براثر بىانصباطى و نافرمانى خودتان دشمن توانست بر شما بتازد و هفتاد نفر از یارانتان را بهشهادت برساند، فراموش نکنید که در کارزار «بدر»، شما دوبرابر این شمار تلفات را بر آنان وارد آورده و یا از آنان اسیر گرفته بودید. علّت هم آن بود که آنجا به مسئولیت تاریخى خود نیک عمل کردید. گروهى از دانشمندان برآنند که منظور از «دو چندان» آن است که شما هفتاد تن از شرک گرایان را در «بدر» و همین تعداد از آنان را در «اُحُد» بههلاکت رساندید. امّا این دیدگاه با آنچه مورّخان از کارزاز اُحُد روایت کردهاند، هماهنگ نیست. «قلتم انّى هذا» شما پس از این رویداد دردناک گفتید: «این مصیبت از کجا دامان ما را گرفت، درحالیکه ما اسلام آوردهایم و پیامبر گرامى درمیان ماست و ما از وحى و رسالت پیروى مىکنیم؛ امّا آنان شرک گرایند؟» «قل هو من عندانفسکم انّاللّه کلّ شىءٍ قدیرٌ» اى پیامبر بگو: همه این گزندها و مصیبتها و کشتهها و زخمیها از وجود خودتان است. بىگمان خدا بر هر چیزى توانا است. به عبارت دیگر، عامل این رنجها، همان بى انضباطى و نافرمانى شماست که اوضاع را درحالیکه به سود شما پیش مىرفت. دگرگون ساخت. درخصوص این نافرمانى و مخالفت، دیدگاهها متفاوت است: 1. بباور برخى این نافرمانى، پیش از حرکت بهسوى «اُحُد» رخ داد؛ آنگاه که پیامبر درباره چگونگى دفاع دربرابر دشمن با آنان مشورت کرد و ضمن تبادل نظر، فرمود: «بهتر این است که در شهر سنگر بگیریم و همانجا با دشمن روبرو شویم»؛ امّا آنان برخلاف نظر آن حضرت گفتند:« باید از شهر بیرون برویم». 2. امّا بباور برخى دیگر این نافرمانى، همان سرپیچى گروه تیرانداز مسئولِ حفاظت از آن گذرگاه حسّاس بود که برخلاف سفارش پیامبر در حسّاسترین شرایط آنجا را ترک کردند و از پى گردآورى غنایم رفتند. 3. و پارهاى نیز برآنند که منظور از این نافرمانى، آن است که مقدّمات این ضربه را خود شما بعد از پیکار «بدر» فراهم ساختید؛ آنگاه که خواستید اسیران دشمن را دربرابر پول مبادله کنید و پیامبر هشدار داد که اینان ممکن است در پیکارهاى آینده برایتان خطرآفرین باشند، امّا شما گفتید که اینک از امتیازات مادّى بهرهمند مىشویم و اگر خطرى هم برایمان پیش آمد، به افتخار شهادت نائل خواهیم آمد. گفتنى است که دیدگاه سوم در روایتى از نخستین و پنجمین امام نور نیز دریافت مىشود. * * * در سومین آیه مورد بحث مىفرماید: و ما اصابکم یومالتّقىالجمعان فباذناللّه ولیعلمالمؤمنین» و آنچه در روز رویارویى دو نیروى توحید و شرک در «اُحُد» به شما رسید، و هر شهید و زخمى که دادید، همه به اذن خدا و با آگاهى و دانش بیکران او بود تا بدینوسیله ایمانآوردگان را معلوم سازد. گروهى از مفسّران، این آیه مبارکه را اینطور تفسیر کردهاند که: «خداوند همه موانع رسیدن آنان بر شما را، بهسبب نافرمانى و بىانضباطى شما، برداشت و شما را بهحال خود رها کرد». و جمعى دیگر در تفسیر آن گفتهاند: «آنچه به شما رسید، بهجهت کیفر عملکردتان بود؛ چرا که پرودگار براى هر گناهى، مجازاتى در نظر گرفته است و این مصیبت و گزندى که به شما رسید، کیفر بىانضباطى و نافرمانیتان بود. واژه «اذن» در آیه شریفه بهمعناى دانش و علم خدا است، نه «اجازه» او؛ چرا که خداوند هرگز اجازه نداده است که شرکگرایان خون مسلمانان را بریزند و آنان را مجروح سازند. * * * در چهارمین آیه مورد بحث مىافزاید: «ولیعلمالّذین نافقوا و قیل لهم تعالوا قاتلوا فى سبیلاللّه اوادفعوا قالوا نعلم قتالاً لاتّبعناکم» و نیز براى این بود که خدا کسانى را که دورویى پیشه ساخته بودند، مشخّص سازد؛ همانان که وقتى گفته شد بیایید در راه خدا پیکار کنید و اگر براى هدفهاى توحیدى کارزار نمىکنید، از شهر و دیار و جان و مال و ناموس خویش دفاع کنید، بهانه آوردند و گفتند: «اگر ما کارزار مىدانستیم و از دانش و فنون نظامى بهرهاى داشتیم، بههمراه شما مىآمدیم و از شما پیروى مىکردیم.» منظور از دورویان و نفاقپیشگان در آیه شریفه، «عبداللّه ابن ابى و یاران او بودند که با وسوسههاى خود سیصد تن را از سپاه مدینه جدا کردند و گفتند «براى چه خویشتن را به کشتن دهیم؟» عبدالله انصارى، پاسخ داد: «از خدا بترسید و در راه او جهاد کنید و پیامبر را در سختترین شرایط تنها نگذارید»؛ و نیز گفت: «خداى شما را از شهر خود دور و ما را از همراهى شما بىنیاز سازد». بعضى نیز اعتقاد دارند که این گفتگو میان آنان و پیامبر گرامى(ص) روى داده است. همچنین برخى نیز برآنند که به منافقان گفته شد: «اگر هم پیکار نمىکنید...لااقل با ما بیایید تا شمار سپاه توحید بالا برود...» و از اینجا این نکته بر مىآید که همراهى و سیاهى لشکر حق بودن نیز بسان نوعى جهاد است و بدون پاداش نخواهد بود. «هم للکفر یومئذٍ اقرب منهم للایمان» آنان در آن روز به کفر نزدیکتر بودند تا ایمان. این جمله از آیه مبارکه پاسخ خدا به دورویان و مخاطب آن، ایمانآوردگان است؛ همانان که تا آن روز بهزبان نداى اسلام و ایمان سر مىدادند، امّا با این سخنانشان پردهها کنار رفت و خدا روشن ساخت که اینان در درون چگونه مىاندیشند و مردم باایمان آنها را خوب شناختند. گفتنى است که «لام» در واژه «للکفر» بهمفهوم «الى» است. «یقولون بافواهم ما لیس فىقلوبهم واللّه اعلم بما یکتمون» آنان بهزبان، چیزهایى مىگویند که در دل ندارند و گفتارشان با نیتهایشان ناسازگار است؛ و خدا به آنچه نهفته مىدارند، داناتر است. پیداست که اگر آنان از دانش نظامى نیز برخوردار بودند، پیامبر را اطاعت نمىکردند و او را دربرابر شرک و تجاوز تنها مىگذاشتند. عدّهاى نیز برآنند که منظور از آیه شریفه آن است که آنان به زبان ادّعاى ایمان دارند و در دل، به خدا و پیامبرش کافرند. شایان ذکر است که واژه «افواه»، یا براى تأکید و یا براى نشاندادن تفاوت میان کفر و شرک ازطریق گفتار یا نوشتار است. «الّذین قالوا لأخوانهم و قعدوا لو اطاعونا ماقتلوا» دورویان، همانانند که در خانههانشستند و به میدان کارزار نرفتند و به برادران خویش - یعنى «عبداللّهبن ابى» و یاران او - گفتند: اگر آنان نیز از ما اطاعت مىکردند و از مدینه بیرون نمىرفتند، هرگز کشته یا زخمى نمىشدند. «قل فادر رؤا عن انفسکمالموت ان کنتم صادقین» هان اى پیامبر! در پاسخ آنان بگو: اگر راست مىگویید، مرگ را از خویشتن دور کنید و همه مىدانند که نخواهید توانست؛ زیرا آنگاه که آفریدگار هستى مقرّر فرموده باشد، مرگ در نهانخانههاى شما نیز گریبانتان را خواهد گرفت و هیچ راه گریزى از آن نخواهید داشت. ناگفته پیداست که چنین سخنى را کسى مىتواند بگوید که به غیب آگاه باشد و بتواند مرگ و موجبات آن را از خود دور سازد و درپرتو آگاهى بسیار خویش به همه آشکار و نهان، و اقتدارش، خود را از پیشامدهاى ناگوار برکنار دارد. آیه شریفه بروشنى مردم را به دفّاع از حق و جهاد درراه خدا تشویق مىکند و خاطرنشان مىسازد که براى هر انسانى، سرآمد مقرّرى است و رفتن به میدان جهاد با گریختن از آن، هرگز آن سرآمد مقرّر را پس و پیش نمىسازد با این بیان، نباید ترس از مرگ باعث نرفتن به جهاد گردد؛ چرا که، چه بسیار مجاهدانى که سالم و با نشاط، بمانند و خانه نشستگانى که بمیرند و یا کشته شوند. پس باید به خدا اعتماد کرد و براداى تکلیف کمر همّت بست و بار گران مسئولیتها را بدوش کشید.
تفسیر المیزان
[سوره آلعمران (3): آیات 165 تا 171]
ترجمه آیات: آیا هر گاه به شما مصیبتى رسد (در جنگ احد) در صورتى که دو برابر آن آسیب به دشمنان رسید (در جنگ بدر) باز از روى تعجب گوئید چرا به ما که اهل ایمانیم رنج رسد؟ بگو اى پیغمبر این مصیبت را از دست خود کشیدید که نافرمانى کردید، نه آن که خدا قادر بر نصرت شما نبود که ایزد متعال بر هر چیز توانا است (165). آنچه در روز احد هنگام مقابله دو صف کارزار به شما رسید به قضاى خدا و مشیت نافذ او بود تا ______________________________________________________ صفحهى 91 آنکه بیازماید اهل ایمان را تا معلوم شود حال آنان که ثابت قدم در ایمانند (166). و تا نیز معلوم شود حال آنهایى که در دین نفاق و دورویى کردند و چون به آنها گفته شد بیائید در راه خدا جهاد و یا دفاع کنید عذر آوردند که اگر ما به فنون جنگى دانا بودیم از شما تبعیت نموده و به کارزار مىآمدیم اینان با آنکه دعوى مسلمانى دارند به کفر نزدیکترند تا به ایمان، با زبان چیزى را اظهار کنند که در دل خلاف آن را پنهان داشتهاند و خدا بر آنچه پنهان مىدارند آگاهتر از خود آنها است (167). آن کسانى که در جنگ با سپاه اسلام همراهى نکرده و گفتند اگر خویشان و برادران ما نیز سخن ما را شنیده و به جنگ احد نرفته بودند کشته نمىشدند، اى پیغمبر به چنین مردم (منافق) بگو پس شما که براى حفظ حیات دیگران چاره توانید کرد مرگ را از جان خود دور کنید اگر راست مىگوئید (168). البته نپندارید که شهیدان راه خدا مردهاند بلکه زنده به حیات ابدى شدند و در نزد خدا متنعم خواهند بود (169). آنان به فضل و رحمتى که از خداوند نصیبشان گردیده شادمانند و به آن مؤمنان که هنوز به آنها نپیوستهاند و بعدا در پى آنها به راه آخرت خواهند شتافت مژده دهند که از مردن هیچ نترسند و از فوت متاع دنیا هیچ غم مخورند (170). و آنها را بشارت به نعمت و فضل خدا دهند و اینکه خداوند اجر اهل ایمان را هرگز ضایع نگرداند (171). بیان آیات این آیات ادامه و تتمه آیاتى است که در خصوص جنگ احد نازل شده و در آن متعرض حال عدهاى از منافقین شده، که جماعت مؤمنین را در هنگام بیرون شدن از مدینه به سوى احد تنها گذاشتند، و در این آیات پاسخ آن گفتارى هم که در باره کشتگان داشتند داده، و حال به شهادت رسیدگان را وصف مىکند، و مىفرماید: که این طایفه بعد از شهادتشان در مقام قرب الهى متنعم هستند و به بازماندگان بشارت مىدهند که چنین مقام و منزلتى در انتظار شما نیز هست. " أَ وَ لَمَّا أَصابَتْکُمْ مُصِیبَةٌ قَدْ أَصَبْتُمْ مِثْلَیْها ..." بعد از آنکه مؤمنین را نهى کرد از اینکه مثل کفار نباشند، و بر کشتگان خود حسرت و اندوه نخورند، به این بیان که مرگ و زندگى تنها به دست خدا است، نه به دست ایشان تا بگویند اگر چنین نمىکردیم چنان نمىشد، و اگر به دشمن نزدیک نمىشدیم، و از شهر بیرون نمىرفتیم، و یا اگر اصلا حاضر به جنگ نمىشدیم اینطور نمىشد، اینک در این آیه همان مطلب را با بیان سبب نزدیکش که به حکم سنت اسباب باعث پدید آمدن شد شرح داده و مىفرماید: سبب آن مصائب، نافرمانى تیراندازان بود، که مراکز خود را خالى کردند و تازه بعد ______________________________________________________ صفحهى 92 از خالى کردن نیز، از در معصیت پشت به قتال نمودند و خلاصه کلام اینکه سبب آن نافرمانى و سرپیچى از دستور رسول خدا (ص)، که فرمانده این جنگ بود و این نافرمانى باعث فشل و تنازعشان در امر، و در آخر سبب شکستشان گردید و این خود سنتى است طبیعى و عادى. پس آیه شریفه در معناى این است که مثلا بگوئیم: هیچ مىدانید این مصائب که از ناحیه کفار بر سر شما آمد، هر چند که در جنگ بدر شما دو برابر آن را بر سر کفار آوردید چون در این جنگ شما هفتاد کشته دادید و در بدر از کفار هفتاد کشته و هفتاد اسیر گرفتید از کجا بود؟ و علتش چه بود؟ علتش از ناحیه خود شما بود که رمز موفقیت و سبب فتح را به دست خود تباه کردید، یعنى دستور فرمانده خود را مخالفت نمودید، و فشل و اختلاف کلمه به راه انداختید. (خواننده عزیز توجه فرمود که) خداى تعالى مصیبت را وصف کرد به اینکه دو برابر آن را شما به دشمن وارد آورده بودید، و این براى آن بود که هم سوزش مصیبت را فرو بنشاند و بفرماید که اگر کشته دادید دو برابر کشته و اسیر گرفتید، و هم اینکه مصیبت را کوچک بشمارد و بفرماید: با اینکه ضربت شما دو برابر بوده دیگر جا ندارد این قدر جزع کنید، و اندوه بخود راه دهید. بعضى از مفسرین گفتهاند: معناى آیه این است که شما خودتان این مصیبت را براى خود انتخاب کردید، براى اینکه در جنگ بدر امر شما دایر بود بین اینکه اسیران را به قتل برسانید، و یا فدیه بگیرید و با اینکه حکم خدا این بود که به قتلشان برسانید، و اگر بخواهید فدیه بگیرید باید این پیه را بخود بمالید، که در سال آینده یا جنگ آینده همین کفار فدیه دهنده، هفتاد نفر از شما را خواهند کشت و شما آن روز این پیه را بخود مالیدید، و گفتید امروز این فدا به درد ما مىخورد، در آینده اگر هفتاد نفرمان کشته شوند شهید شدهاند و ضرر نکردهاند. مؤید این معنا و بلکه دلیل بر آن جمله ذیل آیه است، که مىفرماید:" إِنَّ اللَّهَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ"، چون این جمله به هیچ وجه با معناى قبلى نمىسازد، مگر به زور و ضرب، ولى با وجه اخیر به خوبى مىسازد، و حاصل معناى آیه چنین مىشود:" بگو این مصیبت از ناحیه خود شما است که در جنگ بدر به آن ملتزم شدید و گرنه خدا مىتوانست از آمدن این مصیبت جلوگیرى کند، که او بر هر چیزى قادر است". " وَ ما أَصابَکُمْ یَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ ..." و آیه اول مانند جمله" إِنَّ اللَّهَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ"، وجه دوم را تایید مىکند، که ______________________________________________________ صفحهى 93 گفتیم مراد از جمله:" قُلْ هُوَ مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِکُمْ" این است که این مصیبت از ناحیه خود شما پیش آمد، که در جنگ بدر فدیه گرفتید، و شرط کردید با خدا آنچه را که شرط کردید، (یعنى حاضر شدید به جاى هفتاد فدیه که از هفتاد اسیر گرفتید در جنگ دیگرى که پیش مىآید هفتاد کشته بدهید)، و اما وجه اول (که بگوئیم معناى آیه این است که سبب قریب و جزء اخیر علت آمدن این مصیبت مخالفت با عبد اللَّه بن جبیر و خالى کردن مراکز بود)، با ظاهر آیه مورد بحث نمىسازد، براى اینکه در آیه مورد بحث سبب مصیبت را اذن خدا دانسته، و این خود روشن است. پس بنا بر آنچه ما گفتیم توجه دادن به اینکه رسیدن مصیبت مستند به اذن خدا است، خود به منزله بیانى است براى جمله:" هُوَ مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِکُمْ ..." و هم توطئه و زمینهساز است براى ضمیمه کردن جمله:" وَ لِیَعْلَمَ الْمُؤْمِنِینَ ..."، چون با انضمام آن راه براى پرداختن به حال منافقین و سخنانى که گفتهاند، و جواب به آن و بیان حقیقت این مرگ، یعنى کشته شدن در راه خدا هموار مىشود. " أَوِ ادْفَعُوا ..." یعنى اگر در راه خدا جنگ نمىکنید حد اقل از ناموستان و از جانتان دفاع کنید و در جمله:" هُمْ لِلْکُفْرِ یَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلْإِیمانِ"، حرف" لام" به معناى حرف" الى" آمده، (و معناى جمله این است که ایشان امروز به کفر نزدیکترند تا به ایمان)، البته نزدیکتر بودنشان نسبت به کفر صریح بوده، نه کفر درونى و نفاق، چون با این عملشان در نفاق واقع شدند. و اگر در جمله" یَقُولُونَ بِأَفْواهِهِمْ ما لَیْسَ فِی قُلُوبِهِمْ ..." کلمه (افواه- دهنها) را آورد، (با اینکه انسان همیشه با دهن سخن مىگوید و احتیاجى به آوردن این کلمه نبود) براى این بود که اولا تاکید کند که سخنى که گفتند از زبانشان تجاوز نکرد، و ثانیا در مقابل قلوب قرار گرفته باشد، چون بین افواه و قلوب تقابل هست. " الَّذِینَ قالُوا لِإِخْوانِهِمْ وَ قَعَدُوا لَوْ أَطاعُونا ما قُتِلُوا ..." مراد از کلمه" اخوانهم" برادران نسبى ایشان است که همان کشتگان باشند، و اگر خصوص برادران را ذکر کرد براى این بود که با انضمام این جمله با جمله:" و قعدوا" سرزنش و توبیخ بر آنان شدیدتر باشد، و بفهماند که از یارى برادران خود کوتاهى کردند، و در خانهها نشستند تا در نتیجه برادرانشان در میدان جنگ به آن وضع فجیع کشته شدند و جمله:" فادرؤا" جواب از همان سخنى است که گفتند، و کلمه" درأ" که مصدر فعل:" ادرؤا" است به معناى دفع است. " وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْواتاً ..." در این آیه شریفه التفاتى از خطاب به مؤمنین به خطاب به رسول خدا (ص) ______________________________________________________ صفحهى 94 شده است، قبلا روى سخن با مؤمنین داشت، و مىفرمود:" ما أَصابَکُمْ ..." در این آیه روى سخن متوجه شخص رسول خدا (ص) نموده و مىفرماید:" گمان مکن که ..." وجه این التفات همان است که در خلال این آیات مکرر ذکر کردیم، احتمال هم دارد که خطاب در این آیه تتمه خطاب در جمله:" فَادْرَؤُا عَنْ أَنْفُسِکُمُ الْمَوْتَ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ" باشد، که در این صورت باید کلمه" تحسبن" را با ضمه با بخوانیم تا صیغه جمع مخاطب باشد و معناى آن با آخر آیه قبلى چنین شود:" بگو مرگ را از خود دور کنید و گمان مکنید آنها که کشته مىشوند ...". و مراد از موت باطل شدن شعور و فعل است، و لذا در توضیح کلمه" احیا" از هر دو نمونهاى آورد، و فرمود: زندهاند و روزى مىخورند، و خوشحالند، روزى خوردن نمونه فعل و" فرح" نمونه و اثرى از شعور است زیرا خوشحال شدن، فرع داشتن شعور است. " فَرِحِینَ بِما آتاهُمُ اللَّهُ ..." کلمه" فرح" ضد کلمه" حزن" است، و کلمه" بشارت" و" بشرى" به معناى هر خیرى است که تو را خوشحال کند، و کلمه" استبشار" به معناى این است که در طلب این باشى که با رسیدن خیرى و بشرایى خرسندى کنى و معناى جمله این است که کشته شدگان در راه خدا هم از نظر رسیدن خودشان به فضل خدا و دیدن آن فضل خوشحالى مىکنند و هم در طلب این خبر خوش هستند که رفقاى عقب ماندهشان نیز به این فضل الهى رسیدند، و آنها نیز خوفى و اندوهى ندارند. از این بیان دو نکته روشن مىشود، یکى اینکه کشته شدگان در راه خدا از وضع مؤمنین برجسته که هنوز در دنیا باقى ماندهاند خبر دارند، و دوم اینکه منظور از این بشارت همان ثواب اعمال مؤمنین است که عبارت است از نداشتن خوف و نداشتن اندوه و این بشارت به ایشان دست نمىدهد مگر با مشاهده ثواب نامبرده در آن عالمى که هستند، نه اینکه خواسته باشند با موفق شدن به شهادت استدلال کنند بر اینکه در قیامت خوف و اندوهى نخواهند داشت، چون آیه در مقام این است که بفرماید پاداش خود را مىگیرند نه اینکه بعد از شهادت تازه استدلال مىکنند که در قیامت چنین و چنان خواهیم بود. پس این آیه شریفه دلالت دارد بر اینکه انسان بعد از مردن تا قبل از قیامت باقى و زنده است و ما بحث در این باره را به طور مفصل در بحث برزخ یعنى در تفسیر آیه:" وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ یُقْتَلُ فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْواتٌ" «1» گذراندیم. _______________ (1)" سوره بقره آیه: 154". ______________________________________________________ صفحهى 95 " یَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ ..." این" استبشار" اعم از استبشارى است که قبلا فرمود از حال بازماندگان مىکنند و شامل استبشار به حال خودشان هم مىشود، و شاید همین دو تا بودن معنا باعث شده که دو باره آن را تکرار کند و همچنین کلمه فضل را دو باره بیاورد، جمله:" وَ أَنَّ اللَّهَ لا یُضِیعُ أَجْرَ الْمُؤْمِنِینَ" هم بر این عمومیت دلالت دارد، چون به اطلاقش شامل همه مؤمنین مىشود، در آیه شریفه دقت بفرمائید. در این آیه شریفه فضل و نعمت را نکره آورد، هم چنان که رزق را هم در آیات قبل سربسته ذکر کرد و نفرمود که آن رزق چیست، و این براى آن بود که ذهن شنونده در باره فضل و نعمت و رزق تا هر جا که ممکن است برود، و باز به همین جهت خوف و حزن را در سیاق نفى مبهم آورد، تا دلالت بر عموم کند، و بفهماند کشته شدگان در راه خدا هیچ نوع از انواع خوف و حزن را ندارند. و از دقت در این آیات این معنا به دست مىآید که اولا در صدد بیان اجر مؤمنین است، و ثانیا مىخواهد بفهماند که این أجر که نزد خداى سبحان است رزق ایشان است، و ثالثا این رزق نعمتى و فضلى از خدا است، و رابعا این نعمت و فضل عبارت از این است که نه خوفى دارند و نه حزنى. [معناى لطیف جمله" أَلَّا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ"] و این جمله یعنى جمله:" أَلَّا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ" جمله عجیبى است، هر قدر انسان بیشتر در آن فرو مىرود و تدبر مىکند دامنه معنایش وسیعتر مىشود، با اینکه جملهاى است لطیف و رقیق و بیانى است ساده و اولین چیزى که از معناى آن به ذهن مىرسد این است که خوف و حزن از مؤمنین برداشته مىشود و این را هم مىدانیم که خوف تنها در امرى فرض دارد که اولا ممکن باشد، و ثانیا احتمال آمدنش به سوى ما معقول باشد و ثالثا اگر بیاید مقدارى از سعادت ما را از بین مىبرد، سعادتى که ما توقع داریم واجد آن باشیم و خود را واجد آن فرض مىکنیم و همچنین حزن تنها از ناحیه حادثهاى است که پیش آمده و آن نیز مقدارى از سعادت کذایى ما را سلب کرده، پس بلا و یا هر محذور و گرفتارى که فرض شود، وقتى از آن مىترسیم که هنوز بر سر ما نیامده باشد و اما وقتى آمد دیگر خوف معنا ندارد، آنجا جاى حزن و حسرت است، پس بعد از وقوع خوفى نیست و قبل از وقوع هم حزنى نیست. پس بر طرف شدن مطلق خوف از انسان تنها وقتى فرض دارد که هیچ یک از آنچه داریم در معرض زوال قرار نگیرد، و همچنین برطرف شدن مطلق حزن از انسان وقتى فرض دارد که آنچه نعمت که انسان بتواند از آن متنعم شود و لذت ببرد دارا باشد، و خداى تعالى به او ______________________________________________________ صفحهى 96 افاضه کرده باشد، و نیز آنچه که دارد در معرض زوال قرار نگیرد، و این همان خلود سعادت براى انسان و خلود انسان در آن سعادت است. و از همین جا واضح مىشود که نبودن خوف و حزن عین روزى خوردن انسان نزد خدا است و به حکم آیه:" وَ ما عِنْدَ اللَّهِ خَیْرٌ" «1» و آیه:" وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باقٍ" «2» آنچه نزد خدا است هم نعمت و خیر است، هم باقى است، نه عذاب و شرى آمیخته با آن است و نه فنا و زوالى بدان راه دارد. باز این معنا واضح مىشود که نبودن حزن و خوف عینا بودن نعمت و فضل است، و این خود عطیه است، لیکن در سابق یعنى در اوایل کتاب گذشت و به زودى در تفسیر آیه:" مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ" «3» میاید که نعمت وقتى در عرف قرآن اطلاق شود معنایش ولایت الهیه است، بنا بر این معناى آیه مورد بحث چنین مىشود:" خداى تعالى متصدى و عهدهدار کار مؤمنین است و آنان را به عطیهاى از خود اختصاص مىدهد". و اما احتمال اینکه مراد از" فضل" موهبتى باشد که زاید بر استحقاق در برابر عمل است. و" نعمت" عبارت باشد از موهبتى که در برابر عمل احتمالى است که با جمله:" وَ أَنَّ اللَّهَ لا یُضِیعُ أَجْرَ الْمُؤْمِنِینَ" نمىسازد براى اینکه در یک آیه فضل را أجر هم خوانده، و همه مىدانیم که أجر تنها در مورد استحقاق است، پس مؤمنین مستحق فضل هم هستند، در سابق هم گفتیم و تو خواننده محترم توجه کردى که چند فقره زیر یعنى جمله" عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ" و جمله:" فَرِحِینَ بِما ..." و جمله" یَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ ..." و جمله:" وَ أَنَّ اللَّهَ لا یُضِیعُ أَجْرَ الْمُؤْمِنِینَ"، مال و برگشتنشان به یک حقیقت است، پس فرق گذاشتن بین فضل و نعمت در چنین موردى درست نیست. البته در ذیل آیات مورد بحث جا براى بحثهایى دیگر نیز بود، ولى بعضى از آن بحثها در ذیل تفسیر آیه:" وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ یُقْتَلُ فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْواتٌ" «4» گذشت، و شاید خداى عز و جل توفیق بدهد در مواردى که پیش مىآید هر جا مناسب بود به قدر توانایى در این باره بحث بیشترى بکنیم ان شاء اللَّه تعالى. _______________ (1)" سوره آل عمران آیه: 198" (2)" سوره نحل آیه: 96". (3)" سوره نساء آیه: 69" (4)" سوره بقره آیه 154".
تفسیر نور
1- منافقان به هنگام حرکت مردم به جبههها، در خانهها مىنشینند. «و قعدوا» 2- منافقان، روحیهى خانوادههاى شهدا را تضعیف مىکنند. «لو اطاعونا ما قتلوا» 3- منافقان، خود را رهبر فکرى دیگران مىدانند. «لو اطاعونا» 4- در جهانبینى منافقان، اصالت با زندگى مادّى و رفاه است. «و قعدوا لو اطاعونا ما قتلوا» 5 - ایمان به مقدّر بودن مرگ، سبب شجاعت و پذیرش رفتن به جبهه است و در بینش منافقان، شهادت و سعادت اُخروى جایگاه ندارد. «لو اطاعونا ما قتلوا» 6- باید با تبلیغات سوء منافقان برخورد کرد. «قل فادرؤا عن انفسکم الموت» 7- انسان نمىتواند مرگ را از خود دفع کند. «فادرؤا عن انفسکم الموت» 8 - مرگ به دست خداست، جبهه یا خانه در مرگ نقش اصلى را ندارند. فادرؤا عن انفسکم الموت و ان کنتم صادقین»
تفسیر اطیب البیان
(168)((الذین قالوا لاخوانهم و قعدوا لو اطاعونا ما قتلوا):(آن کسانی که خود به جنگ نرفتند و به برادرانشان گفتند:اگر از ما اطاعت کرده بودند و به جنگ نمی رفتند،کشته نمی شدند)،منظور از (اخوان )برادران نسبی آنهاست که همان کشته شدگان باشند و اگر خصوص برادران را ذکر کرد برای این بود که با افزودن این جمله با جمله (قعدوا)سرزنش و توبیخ بر آنها شدیدتر باشد و بفهماند که آنان از یاری برادران خود کوتاهی کردند ودر خانه ها نشستند تا در نتیجه برادرانشان در میدان جنگ به آن وضع فجیع کشته شوند،(قل فادرؤا عن انفسکم الموت ان کنتم صادقین ):(ای پیامبر به آنان بگو اگر راست می گویید،مرگ را ازخودتان برانید و آن را دفع کنید)، یعنی شما که چاره قتل دیگران را می اندیشید، اگرمی توانید مرگ را از خودتان دفع کنید
تفسیر کشاف
(الذین قالوا) فی إعرابه أوجه : أن یکون نصبا علی الذم أو علی الرد علی الذین نافقوا ، أو رفعا علی هم الذین قالوا أو علی الإبدال من واو یکتمون . و یجوز أن یکون مجرورا بدلا من الضمیر فی بأفواههم أو قلوبهم ، کقوله : علی جوده لضن بالماء حاتم (لإخوانهم ) لأجل إخوانهم من جنس المنافقین المتقولین یوم أحد أو إخوانهم فی النسب و فی سکنی الدار ( و قعدوا) أی قالوا و قد قعدوا عن القتال : لو أطاعنا إخواننا فیما أمرناهم به من القعود و واققونا فیه لما قتلوا کما لم نقتل (قل فادرؤا عن أنفسکم الموت إن کنتم صادقین ) معناه : قل إن کنتم صادقین فی أنکم وجدتم إلی دفع القتل سبیلا و هو القعود عن القتال ، فجدوا إلی دفع الموت سبیلا، یعنی أن ذلک الدفع غیر مغن عنکم ، لأنکم إن دفعتم القتل الذی هو أحد أسباب الموت ، لم تقدروا علی دفع سائر أسبابه المبثوثة، و لابد لکم من أن یتعلق بکم بعضها. و روی أنه مات یوم قالوا هذه المقالة سبعون منافقا. فإن قلت : فقد کانوا صادقین فی أنهم دفعوا القتل عن انفسهم بالقعود، فما معنی قوله (إن کنتم صادقین ) ؟ قلت : معناه أن النجاة من القتل یجوز أن یکون سببها القعود عن القتال و أن یکون غیره لأن أسباب النجاة کثیرة ، و قد یکون قتال الرجل سبب نجاته و لو لم یقاتل لقتل ، فما یدریکم أن سبب نجاتکم القعود و أنکم صادقون فی مقالتکم ؟ و ما أنکرتم أن یکون السبب غیره . ووجه آخر : إن کنتم صادقین فی قولکم : لو أطاعونا و قعدوا ماقتلوا، یعنی أنهم لو أطاعوکم و قعدو لقتلوا قاعدین کما قتلوا مقاتلین . وقوله (فادرؤا عن أنفسکم الموت ) استهزاء بهم ، أی إن کنتم رجالا دفاعین لأسباب الموت ، فادرؤا جمیع أسبابه حتی لا تموتوا.
تفسیر نمونه
گفته هاى بى اساس منافقان منافقان علاوه بر اینکه خودشان از جنگ احد کناره گیرى کردند و سعى در تضعیف روحیه دیگران نیز نمودند، بهنگام بازگشت مجاهدان زبان به سرزنش آنها گشودند و گفتند: اگر آنها از فرمان ما پیروى کرده بودند کشته نمى دادند. قرآن در آیه فوق ، به گفتار بى اساس آنها پاسخ مى دهد و مى گوید: آنها که از جنگ کناره گیرى کردند و به برادران خود گفتند: اگر از ما اطاعت کرده بودند هیچگاه کشته نمى شدند به آنها بگو اگر قادر به پیش بینى حوادث آینده هستید مرگ را از خودتان دور سازید اگر راست مى گوئید. الذین قالوا لاخوانهم و قعدوا لو اطاعونا ما قتلوا قل فادروا عن انفسکم الموت ان کنتم صادقین ) یعنى ؛ در حقیقت شما با این ادعا، خود را عالم به غیب و با خبر از حوادث آینده مى دانید کسى که چنین است باید علل و عوامل مرگ خود را بتواند پیش بینى کرده و خنثى سازد آیا شما چنین قدرتى دارید؟! وانگهى اگر شما در میدان جهاد و در راه سربلندى و افتخار کشته نشوید آیا عمر جاویدان خواهید داشت ؟ آیا مى توانید مرگ را براى همیشه از خود دور سازید؟ بنابراین شما که نمى توانید قانون مسلم مرگ را از میان ببرید پس چرا در میان بستر با ذلت بمیرید چرا با افتخار در میدان جهاد در برابر دشمن شربت شهادت ننوشید؟. در آیه فوق ، نکته دیگرى وجود دارد که باید به آن توجه کرد: و آن اینکه از مؤ منان تعبیر به برادر شده در حالى که هرگز مؤ منان برادر منافقان نیستند، این یک نوع سرزنش به آنها است که شما مؤ منان را برادر خود مى دانستید چرا در این لحظات حساس ، دست از حمایت آنها برداشتید و لذا بلافاصله بعد از تعبیر اخوانهم جمله قعدوا یعنى از جنگ بازنشستند ذکر شده آیا انسان ادعاى برادرى مى کند و بلافاصله از حمایت برادر خود باز مى نشیند؟!