وَلَئِن مُّتُّمْ أَوْ قُتِلْتُمْ لإِلَى الله تُحْشَرُونَ
آل عمران آیه 158
و اگر بمیرید یا کشته شوید هر آینه در پیشگاه خداوند محشور می شوید
And if indeed you die or you are slain, certainly to Allah shall you be gathered together.
ترجمه ها:
ترجمه فولادوند
و اگر [در راه جهاد] بمیرید یا کشته شوید، قطعاً به سوى خدا گردآورده خواهید شد.
ترجمه مجتبوی
و اگر بمیرید یا کشته شوید هر آینه به سوى خدا برانگیخته و فراهم مىشوید.
ترجمه مشکینی
و اگر بمیرید یا کشته شوید، به یقین به سوى خداوند گردآورى خواهید شد.
ترجمه بهرام پور
و اگر بمیرید یا کشته شوید، البته به سوى خدا محشور مىگردید.
تفاسیر:
تفسیر المیزان
تفسیر مجمع البیان
ترجمه 156. هان اى کسانى که ایمان آوردهاید! بسان کسانى نباشید که کفر ورزیدند و در مورد برادرانشان - هنگامى که به سفر مىرفتند [ و در سفر، جهان را بدرود مىگفتند] و یا پیکارگرانى بودند [که در میدان کارزار بهشهادت مىرسیدند] - مىگفتند: «اگر نزد ما [ مانده و نرفته ]بودند، نمىمردند و کشته نمىشدند». [آرى؛ شما توحیدگرایان بسان آنان نباشید،] تا خدا، این [پندار و گفتار بىاساس و شرکآلود] را [مایه دریغ و] افسوسى در دلهاى آنان قرار دهد؛ و [بدانید که تنها ]خداست که زندگى مىبخشد و مىمیراند. و خدا به آنچه انجام مىدهید، بیناست. 157. و اگر درراه خدا کشته شوید یا جهان را بدرود گویید، بى تردید آمرزش و بخشایشى که ازجانب خداست، از [ همه ]آنچه [ آنان ]مىاندوزند، [براى شما] بهتر [ و گرانقدرتر ]است. 158. و اگر [درراه پیکار عدالتخواهانه] بمیرید [و] یا کشته شوید، بىگمان تنها بهسوى خدا کوچ داده خواهید شد. 159. پس [اى پیامبر!] تنها به [برکت مهر و] رحمتى ازجانب خداست که [ اینچنین] با آنان نرمخو [و پرمهر] شدهاى؛ و اگر خشن و سختدل بودى، بىتردید [آنان] از گردت پراکنده مىشدند؛ بنابراین، از [ لغزشهاى ]آنان در گذر و برایشان [ از آفریدگارت] آمرزش بخواه، و در کار [تدبیر امور و تنظیم شئون جامعه] با آنان مشورت نما؛ و هنگامى که به [ انجام کارى ]تصمیم گرفتى، بر خدا توکّل کن، چرا که خداوند توکّل کنندگان را دوست مىدارد. 160. اگر خدا شما را یارى دهد، هیچکس بر شما چیره نخواهد شد؛ و اگر [او براثر اندیشه و عملکرد نادرستتان،] دست از یارى شما بردارد، پس از او چه کسى است که شما را یارى رساند؟ و ایمانآوردگان تنها باید بر خدا توکّل کنند. 161.و هیچ پیامبرى را نزیبد که [در هیچ بعدى از ابعاد زندگى، ذرّهاى ]خیانت ورزد؛ و [ هشدارتان باد که] هر کس خیانت ورزد، روز رستاخیز آنچه را در آن خیانت ورزیده است، [ با خود] خواهد آورد؛ آنگاه به هر کس [سزاى] آنچه بدست آورده است، بطور کامل [ و بىکم و کاست ]داده خواهد شد، و بر آنان ستم نخواهد رفت. 162. پس آیا کسى که از پى خشنودى خدا روان است، همچون کسى است که [براثر زشتى کردارش] به خشمى از خدا دچار آمده و جایگاه او دوزخ است؟! و [راستى] چه بد [بازگشتگاه و ]سرانجامى است! 163. آنان نزد خدا درجاتى [گوناگون] دارند؛ و خدا به آنچه انجام مىدهند، بیناست. نگرشى بر واژهها «ضربفىالارض»: سیر در زمین و یا سرعت در سیر و حرکت. «غزّى»: جمع «غاز» به معناى «رزمنده و جنگ آور». «فظّ»: به کسى که سخنانش تند و خشن است، گفته مىشود. «غلیظ»: این واژه بهمفهوم «سخت» است؛ و هنگامى که بههمراه «قلب» بکار رود، بهمعناى «سنگدل و خشن و فاقد مهر و محبّت» است. «فض»: پراکنده کردن؛ و «انفضاض» بهمفهوم «پراکندگى» است. «مشورت»: این واژه اسم است؛ و فعل آن عبارت است از: «شاور»، «یشاور» «مشاورة» و بهمعناى «پیونددادن نظر و دیدگاه خود به دیگرى و استوارساختن آن» آمده است. «عزمت علیک»: به تو سوگند یاد کردم. «توکّل»: آشکارساختن ناتوانى و تکیه به دیگرى؛ و توکّل بر خدا، بهمعناى واگذاردن کارها به خدا و اطمینان به تدبیر شایسته اوست. اصل این واژه از «اتّکال» بهمفهوم اعتماد کردن به دیگرى بههنگام نیاز و صورتپذیرفتن کار است و وکالت نیز از همین ریشه برگرفته شده، چرا که فرد کار خود را به دیگرى وامىگذارد تا به وکالت از وى انجام دهد. با این بیان، «وکیل» کسى است که کارى به او واگذار مىشود. «یغلّ»: از «غلل» برگرفته شده، که در فرهنگ واژهشناسان؛ بهمعناى فرورفتن تدریجى و نهانى آب در ریشه درختان است و از آنجا که خیانت نیز پنهانى و بتدریج انجام مىشود، به آن «غلول» گویند؛ و هم از این روست که به حرارت درونى بدن «غلیل» مىگویند. «غلّ» بهمفهوم «کینه» نیز از همین مادّه و ریشه است. «باء»: بازگشت به گناه خویشتن. «سخط»: این واژه بهمفهوم خشم و بههیجانآمدن انسان است؛ امّا درمورد آفریدگار هستى به این معنا نیست، چرا که خدا محلّ حوادث و دگرگونیها نیست. این واژه درمورد خدا، بهمعناى «اراده بر کیفر کردن فردى درخور مجازات و لعن و نفرین» است. «مصیر»: بازگشتگاه؛ و نیز به فرجام کار گفته مىشود. «درجه»: رتبه. شأن نزول در شأن نزول ششمین آیه مورد بحث - آیه 161 - سه روایت آوردهاند: 1. «ابن عبّاس» و «سعیدبن جبیر» گفتهاند که: این آیه شریفه درباره ناپدیدشدن یک قلم از غنایم «بدر» فرود آمد؛ چرا که جمعى از نفاق پیشگان و عناصر سادهاندیش چنین پنداشتند که پیامبر گرامى آن را براى خود برداشته است. 2. «مقاتل» آورده است که این آیه مبارکه در مورد غنایم «اُحُد» فرود آمدهاست؛ چرا که در نخستین مرحله از این پیکار که به شکست و فرار سپاه شرک منجر شد، مردم مسلمان به گردآورى غنایم پرداختند و گروه تیراندازى که در گذرگاه حسّاس شکاف کوه گمارده شده بودند، پنداشتند که همانند پیکار «بدر» هر کس هرچه بهغنیمت گرفته است، از آنِ خودِ او خواهد شد و اگر دیر بجنبند، چیزى نصیب آنان نخواهد شد. و درست در این شرایط و براى زدودن این پندار بود که این آیه فرود آمد تا روشن سازد که آنجا پیامبر بهدستور خداوند فرمان گردآورى غنایم را داده بود و در اینجا نیز هرگز خیانتى در غنیمتها نخواهد شد و به فرمان خدا، میان همه مبارزان تقسیم خواهد شد. 3. و پارهاى نیز گفتهاند که این آیه شریفه درمورد رساندن پیام خدا و وحى الهى بر مردم بوسیله پیامبر گرامى فرود آمد؛ چرا که وقتى آن حضرت آیاتى را تلاوت مىکرد که در آنها شرک گرایى و پرستشهاى نادرست به باد انتقاد گرفته و مردود اعلان مىشد، شرک گرایان از آن گرانمایه عصرها و نسلها تقاضا مىکردند که در آن آیات تغییرى پدید آورد تا راه و رسم خرافى آنان را زشت و باطل نشمارد. درست در آن شرایط، این آیه شریفه نازل شد و روشن ساخت که پیامبر، امین وحى خداست و آنچه بر او وحى شود، همانها را بىهیچ کم و کاست به بندگان خدا مىرساند. ب - در شأن نزول آخرین آیه مورد بحث - آیه 163 - آوردهاند که: این آیه شریفه درمورد هشدار به مردم باایمان فرود آمد؛ چرا که وقتى پیامبر به فرمان خدا توحید گرایان را بهسوى جهاد فراخواند و دستور داد بهسوى «اُحُد» حرکت کنند، گروهى از منافقان تخلّف ورزیدند و برخى ایمانآوردگان نیز از آنان پیروى کردند. تفسیر هشدار از دنبالهروى در نخستین آیه مورد بحث، آفریدگار هستى مردم باایمان را از دنبالهروى از شرک گرایان و نفاقپیشگان باز مىدارد. «یا ایّهاالّذین آمنوا لاتکونوا کالّذین کفروا و قالوا لاخوانهم اذا ضربوا فىالارض او کانوا غزّىً لوکانوا عندنا ماماتوا و ماقتلوا» هان اى کسانى که ایمان آوردهاید! بسان کسانى نباشید که کفر ورزیدند و به برادران خویش هنگامى که براى تجارت یا کسب و کار سفر مىکردند و در مسافرت جهان را بدرود مىگفتند یا مبارزانى بودند که در میدان کارزار کشته مىشدند، مىگفتند: اگر نزد ما مانده بودند و نمىرفتند، نمىمردند و کشته نمىشدند. بهاعتقاد بعضى از مفسّران، منظور از «کافران» در آیه شریفه، «عبداللّهبن ابى» و گروه او است که به برادران نفاقپیشه خویش که در صفوف ایمانآوردگان بودند، چنین سفارش مىکردند؛ و بهنظر عدّهاى دیگر، واژه «کفرگرایان» هم منافقان و هم هر کفرگراى دیگرى را که چنین زمزمه تفرقهافکنانهاى مىکردند، شامل مىشود. در اینکه چرا در این آیه شریفه تنها از سفر در خشکى سخن بمیان آمده است، بعضى از مفسّران معتقدند بدان دلیل که بیشتر مسافرتها در زمین صورت مىگرفت و سفر دریایى کمتر بود و اکنون هم همینطور است؛ امّا برخى دیگر گفتهاند: واژه «ارض» در آیه شریفه، دربرابر آسمان است و همه خشکیها و آبها را دربر مىگیرد. «لیجعلاللّه ذلک حسرةً فى قلوبهم» بباور برخى از مفسّران منظور این است که: «آنان این سخنان تفرقهانگیز را عنوان کردند تا ایمانآوردگان را از رفتن به جهاد باز دارند؛ امّا مردم باایمان با حضور در میدان کارزار و کسب پیروزى به خواست خدا، بافتههاى آنها را بىاثر ساختند و این، مایه حسرت کافران شد». امّا بهنظر عدّهاى دیگر، منظور این است که: «شما ایمانآوردگان، همانند این کفرگرایان نباشید و سخنان آنان را بر زبان نرانید تا خداوند همین بافتههاى بىاساسشان را مایه حسرت و اندوه دلهایشان قرار دهد». و همینگونه هم شد؛ زیرا آنچه پیش آمد، خلاف آن بود که آنان مىپنداشتند و آرزوهایشان نقش برآب شد: مؤمنان، هم به پیروزى و هم به غنایم فراوان دست یافتند؛ درمقابل، کافران هم افتخار و بهره دنیوى و هم پاداش پرشکوه سراى آخرت را ازدست دادند. «واللّه یحیى و یمیت واللّه بما تعملون بصیرٌ» و خداست که انسان را در مسافرت یا در وطن و خانه، براساس سرنوشت و سرآمدى که برایش مقرّر فرموده است، مىمیراند؛ و هیچ فرد و قدرتى نمىتواند در آنچه خدا مقرّر داشته است، لحظهاى تغییر بوجود آورد و یا اجل فردى را پس و پیش کند. و بدینسان، این فراز از آیه شریفه مردم را از تخلّف ورزیدن از جهاد دراه حقّ و عدالت بهخاطر ترس از کشتهشدن باز مىدارد چرا که خاطرنشان مىسازد که مرگ و زندگى تنها به دست خداست، نه دیگرى؛ و نیز با بیان این واقعیت که خدا به آنچه انجام مىدهید بیناست، مردم را به انجام کارهاى شایسته و پرواى از خدا و دورىجستن از نافرمانى او ترغیب مى کند. پاسخ به وسوسهها در این آیه شریفه نیز آفریدگار هستى با ترسیم این واقعیت که جهاد و شهادت درراه حق، از دارایى و ثروت این جهان برتر است، مردم را به جهاد تشویق مىکند. «و لئن قتلتم فى سبیلاللّه او متّم لمغفرةٌ من اللّه و رحمةٌ خیرٌ ممّا یجمعون» و اگر درراه خدا کشته شوید یا بمیرید و به پندار کفرگرایان مرگ زودرس به سراغتان آید، درآنصورت آمرزش و بخشایش ِ عظیم خداى پرمهر شامل حالتان مىشود و او، هم گناهان شما را مىآمرزد و هم بهشت پرطراوت و زیبایش را با نعمتهاى فراوانش به شما ارزانى مىدارد؛ و روشن است که اینها از ثروت و ارزشهاى مادّى و اهداف دنیوى، بهتر و بالاتر است. و بدینسان، این آیه شریفه هم قوّت قلبى است براى ایمانآوردگان دربرابر رنجها و مصیبتهایى که درراه خدا بهجان خریدهاند، بدینصورت که با تقویت دلها و آسانساختن مرگ و شهادت درراه هدفهاى توحیدى، آنان را آرامش خاطر مىدهد؛ و هم پاسخى است به سمپاشى کفرگرایان و منافقان. «و لئن متّم او قتلتم لالىاللّه تحشرون» و در هر دو صورت - چه بمیرید و چه کشته شوید - بهسوى خدا باز مىگردید و او هر کس را بهتناسب ایمان و عملکردش، پاداش شایسته و بایسته مىدهد؛ بر این اساس نیکوکار، ثمره شکوهمند اعمال نیک خود را مىبیند و بداندیش و گناهکار نیز نتیجه شوم زشتکاریهایش را؛ پس، فرمانبردارى از خدا و جهاد درراه او را برگزینید، نه ارزشهاى مادّى را؛ درست همانگونه که امام حسین(ع) در شعر خود این درس را مىدهد. فان تکنالابدان للموت انشأت فقتل إمرى بالسّیف فىاللّه افضل یک پرسش: با دقّت در آیات این فصل این سؤال مطرح مىشود که چرا خداى فرزانه، بخشایش و مهر بیکران خود را با ارزشهاى زودگذر و فناپذیر دنیا مقایسه مىکند، بااینکه مىدانیم تفاوت میان اینها، بسان زمین و آسمان است و هیچگاه نمىتوان سراى جاودانه آخرت و نعمتهاى آن را با ارزشهاى ناچیز و زودگذر دنیا سنجید و گفت آنها بهتر و برترند. پاسخ: این مقایسه و بیان آن، بدان جهت است که بسیارى از مردم، دنیا و ارزشهاى مادّى را بر آخرت و ارزشهاى معنوى ترجیح مىدهند، به گونهاى که براى گردآوردن ثروت و کسب قدرت و ریاست، جهاد درراه خدا را وامىگذارند. و آیه شریفه در اندیشه نجات آنان از چنگال این آفت و این خطر سهمگین است. راز موفّقیت شکوهبار پیامبر در چهارمین آیه مورد بحث قرآن رفتار پدرانه و پرمهر پیامبر با امّت و گذشت از گناه و لغزشهاى آنان را، لطف و رحمتى ازسوى خداوند عنوان مىسازد چرا که آفریدگار هستى است که او را پرمهر و خوشخو قرار داده است. «فبما رحمةٍ مناللّه لنت لهم» پس اى پیامبر! درپرتو مهر و رحمتى از جانب خداست که تو دربرابر آنان تا این اندازه مهربان و خوشخو شدهاى؛ و این از عواملى است که آنان را به پیام آسمانى تو جذب مىکند و باعث مىشود که راه و رسم تو را بجویند و بپویند؛ چرا که تو با ارزشهاى اخلاقى و شیوه بسیار انسانىات، هم بر درستى و حقّانیت توحید گرایىات، براى آنان دلیل مىآورى و هم با عملکرد شایستهات، گفتارت را استحکام مىبخشى و در دلها نفوذ مىکنى. «و لو کنت فظّاً غلیظالقلب لانفضّوا من حولک» و اگر خشن و سنگدل و نتدخو و بداخلاق بودى و از انساندوستى و مهر سرشار بى بهره، یاران و رهروان راهت، از گردت پراکنده مىشدند و از تو مىگریختند. گفتنى است که در این آیه شریفه، بدان جهت با دو واژه «فظّ» و «غلیظالقلب» که ازنظر معنا و مفهوم به هم نزدیکند، از وجود گرانمایه پیامبر سخن رفته است که هم خشونت در گفتار را از آن حضرت نفى کند و هم سنگدلى و قساوت قلب را. «فاعف عنهم واستغفر لهم و شاورهم فىالأمر» بر این اساس، هر رنجش خاطر و کدورتى میان تو و مردم پیش آمد، از آنان درگذر؛ و دربرابر آنچه میان من و آنان پدید آمده است، برایشان آمرزش بخواه و با مشورت با آنان و دریافت دیدگاههایشان، از خواستههایشان مطّلع شو. بهاعتقاد جمعى از مفسّران، منظور از عفو، گذشت از فرار آنان از میدان کارزار است و آمرزشخواهى نیز براى همین گناه است. چرا مشورت؟ بااینکه پیامبر گرامى درپرتو وحى، راه درست را همواره مىشناسد و به جهت برخوردارى از عصمت، پیوسته از گناه و انحراف مصون است، و به دانستن دیدگاه انسانها و اندیشه آنان نیازى ندارد، و نیز از آنجا که آگاهى مردم اندک و محدود است، چرا خداوند به آن حضرت دستور مىدهد که با مردم مشورت کند، و ثمره مشورت آن بزرگوار با آن آگاهى وصفناپذیر با انسانها چیست؟ پاسخهایى که به این پرسش دادهاند، بهشرح زیر است: 1. بباور گروهى دلیل این کار درست و انسانساز این است که مشورت پیامبر با یاران، از سویى دلها و جانهاى آنان را از رنجش و آزردگى پاک و پاکیزه مىسازد و از سوى دیگر مهر و الفت را میان او و مردم بیشتر مىکند. بعلاوه، به آنان شخصیت و اعتماد به نفس مىدهد، و در مىیابند که پیامبر از کوتاهیها و لغزشهایشان مىگذرد و به آنان اعتماد دارد و نظرشان را مىجوید. 2. و بباور گروهى دیگر هدف از این دستور آزادمنشانه، افزون بر ثمرات سازنده گذشته، این است که جامعهها و تمدّنهاى بشرى و اسلامى به آن گرانمایه عصرها و نسلها اقتدا کنند و از او درس گیرند و از خودکامگى بپرهیزند. 3. پارهاى مىگویند: این کار پیامبر، بهمنظور بزرگداشت یاران است. 4. و پارهاى دیگر بر این باورند که منظور و هدف پیامبر از مشورت با دیگران، شناخت نیکاندیشان و شایستهکرداران، از عناصر و جریانات بداندیش و بدخواه و بدرفتار است. 5. و از دیدگاه برخى این دستور تنها درخصوص نقشههاى پیکار و چگونگى رویارویى با دشمن و مواردى مانند آن بود، نه در ابعاد و مسایلى که آن حضرت از راه وحى دریافت مىداشت. «فاذا عزمت فتوکّل علىاللّه انّ اللّه یحبّ المتوکّلین» و پس از این مراحل چندگانه، آنگاه که بر انجام کارى تصمیم گرفتى، برخدا توکّل کن و کارت را به او واگذار؛ که خداوند اعتماد کنندگان به خود را - که از همه جا و همه کس دل مىبرند و کار خود را به مهر و تدبیر او مىسپارند - دوست مىدارد. از ششمین امام نور روایت شده است که واژه «عزمتَ» را «عزمتُ» خواندهاند؛ که با این قرائت، معناى این جمله چنین مىشود: «پس، هنگامى که من با هدایت تو به راه درست و توفیقِ انجامِ بهترین کارها، براى تو تصمیم ایجاد کردم و اراده و آهنگ را در تو پدید آوردم، بر خدا توکّل کن...». پرتوى از اخلاق پرشکوه پیامبر در آیه شریفه، پرتوى از اخلاق بزرگوارانه پیامبر پرتوافکن است. به دلالت این آیه مبارکه، خداوند همه عوامل و وسایل بزرگى و عظمت را به او ارزانى داشته بود؛ چرا که او از نظر ریشه و تبار و وراثت از همگان عالىتر، و از جهت امتیازات از همه والاتر، و در شهامت و سخاوت و بیان و پاکى دل و عملکرد، از همه برتر بود؛ و شگفت که با این شکوه و آگاهى و عظمت، از همگان متواضعتر بود. آن گرانمایه عصر و نسلها، کفش و لباسش را خود تعمیر مىکرد؛ بر مرکبى ساده مىنشست؛ دعوت محرومان و بردگان را مىپذیرفت و بر خاک مىنشست و با خلق و خوى خویش که در آن تندى و خشونت و آزردن دلها نبود و همه راز و رمز نفوذ و اثرگذارى پیام خدا در آن موج مىزد، مردم را به مقرّرات خدا فرا مىخواند. یکى از شاعران، در ستایش او، چه زیبا و جالب سروده است: «فما حملت ناقة فوق ظهرها ابرّ و اوفى ذمة من محمّد» هیچ مرکبى، شخصیتى نیکوکردارتر، باوفاتر و گرانقدرتر از محمّد(ص) را بر پشت خود جابجا نکرده است. * * * و نیز درسهاى دیگر این آیه شریفه عبارتند از: گذشت از لغزش دیگران، عفو گناهکاران و طلب آمرزش براى آنان از آفریدگار هستى، مشورت در تدبیر امور و تنظیم شئون خود و جامعه، پرهیز از تندى در گفتار و خشونت در کردار، اجتناب از بفراموشىسپردن ارزشها و ظرافتهاى اخلاقى و انسانى، و دیگر توکّل و اعتماد در همه امور به خداوند. افزون بر اینها، آیه شریفه بیانگر این واقعیت است که اگر درپرتو مهر و لطف خدا، آن نرمخویى و اخلاق وصفناپذیر در پیامبر گرامى جلوهگر نبود، کسى به دعوت او دل نمىسپرد و در راه دین و آرمان آن حضرت و آفریدگارش، جان و مال نثار نمىکرد. و سرانجام اینکه آیه شریفه بیان مىدارد که پیامبر گرامى اسلام و پیامآوران دیگر خدا و جانشینان راستین آنان، از امور نفرتانگیز و رفتارى که دلها از آنان برنجد و مردم از گرد آنان پراکنده شوند، پاک و پاکیزه بودند، تا چه رسد به آلودگى به گناهان بزرگ و نفرتانگیز که هرگز با راه و رسم دعوت بهسوى حقّ و عدالت نمىسازد. ثمره و رهآورد توکّل پس از دستور به توکّلِ بر خدا در آیه پیش، اینک قرآن در این آیه مفهوم بلند و ثمره شکوهمند اعتماد واقعى به پروردگار را به تصویر مىکشد: «ان ینصرکماللّه فلاغالب لکم و ان یخذلکم فمن ذاالّذى ینصرکم من بعده» اگر خداوند شما را در برابر کسانى که با شما مىجنگند، یارى کند، گرچه شمار آنان بسیار و امکاناتشان فراوان باشد و نیرو و امکانات شما بظاهر اندک، باز هم آنان قدرت چیرگى بر شما را نخواهند داشت؛ امّا اگر او یارى خویش را به سبب دگرگونى نامطلوب شما در اندیشه و عقیده و عملکرد، از شما دریغ دارد و شما را در برابر دشمن بهحال خود وانهد، چه کسى بعد از او به شما کمک خواهد کرد؟ واژه «مَن» در آیه شریفه گرچه بظاهر پرسشى است، امّا درحقیقت بهمفهوم نفى است، چرا که پاسخ جمله منفى است؛ و از این روست که پاسخ آن در قرآن نیست تا رساتر باشد و پژوهنده و تلاوت کننده آگاه را به تفکّر وادارد. «و علىاللّه فلیتوکّلالمؤمنون» و مردم باایمان باید تنها بر خدا توکّل مىکنند. این جمله از آیه مبارکه، بروشنى مردم را به فرمانبردارى از خدا ترغیب مىکند تا بدینوسیله درخور دریافت یارى خدا و پیروزى ازجانب او باشند؛ همچنین هشدار مىدهد که از گناه و زشتى - که انسان را در خور واگذشته شدن به حال خویشتن مىسازد - بپرهیزند و نیز توکل بر خدا را، از ویژگیهاى مردم با ایمان مىشمارد و آن را واجب مىسازد، چرا که موجب مىشود پروردگار، آنان را بهحال خود وانگذارد و درنتیجه به گمراهى و تباهى کشیده نشوند. اشارهاى ظریف بهعقیده «ابوعلى جبایى»، آیه شریفه بیانگر این واقعیت است که چنانچه فرد یا تمدّن و جامعهاى دربرابر بیدادپیشگان و دشمنان خدا شکست خوردند، باید دریافت که به دلیل اندیشه و عملکرد نامطلوبشان ازسوى خدا یارى نشدهاند؛ چه، فرد و جامعهاى که براستى مورد لطف خدا باشند و از جانب او یارى شوند، هیچگاه مغلوب و محکوم باطل گرایان نخواهند شد. و روشن است که پیروزى و چیرگى بهمفهوم حقیقى آن که طبق مصالح بندگان، براى آفریدگار هستى معلوم است، مورد نظر است، نه میداندارى ظالمان و با قهر و فریب. افزون بر آن، این نکته را نباید ازنظر دور داشت که رسیدن یارى خدا، در گرو شکیبایى و پایدارى در جهاد است؛ و این نیز براى آن است که آنان با تلاش و جهاد خالصانه و با بیم از شهادت و امید به پیروزى و نگرانى از ناکامى، به مقام درخور شأن شایستگان نایل آیند. مطلب دیگر این است که گاه آفریدگار هستى یارى خود را از مردم با ایمان - بهسبب رعایتنکردن دقیق راز و رمز پیروزى در برخى میدانها دریغ مىدارد؛ امّا نباید فراموش کرد که فرد و جامعه باایمان، هماره ازنظر منطق و استدلال مورد حمایت خدا هستند و اگر درست عمل کنند و به یاد او باشند، در میدانهاى فکرى و فرهنگى و عقیدتى، پیوسته پیروزند. «بلخى» در این خصوص گفته است: مردم باایمان همیشه در راه حقّ و عدالت ازسوى خدا یارى مىشوند. حال اگر راز و رمز پیروزى را بطور کامل فراهم آوردند، در میدانها ى کارزار نیز پیروزى با آنان است؛ امّا اگر براثر بىنظمى یا نافرمانى خدا و پیامبر،در جهاد موفق نشوند، بازهم ازنظر منطق و استدلال پیروزند، چرا که پروردگار هیچگاه کافران را بر مردم باایمان چیره نمىسازد. دانشمند دیگرى بر این اعتقاد است که: به هر حال و در هر شرایطى، خدا بیدادگران وکافران را یارى نمىکند و پیروزى و سرفرازى را از مردم باایمان دریغ نمىدارد؛ زیرا خود او به ما دستور داده است که ستمدیدگان و مردمى را که به آنان تجاوز شده است، گرچه گاه درخور پاداش هم نباشند، یارى رسانیم. گفتنى است که واژه «خذلان»، بهمعناى دریغ داشتن یارى و کمک از کسى است که بشدّت به یارى نیازمند است و چنین مضایقهاى ازسوى خدا درمورد فرد یا جامعهاى، بى گمان نوعى کیفر آنان بشمار مىرود. رعایت امانت در همه میدانها پس از تشویق به جهاد درراه حقّ و عدالت درآیات پیشین، اینک در این آیه شریفه، به برخى از مقرّرات آن، ازجمله غنایم و رعایت امانت اشاره مىشود. «و ما کان لنبّىٍ ان یغلّ» و هیچ پیامبرى را نرسد که خیانت ورزد و از راه و رسم امانت و امانتدارى بیرون رود؛ چرا که خیانت با خلق و خوى پیامبرى هرگز سازگار نیست و در یک جا گرد نمىآید. جمعى از مفسّران گفتهاند: مقصود این فراز از آیه، آن است که «پیامبر حق ندارد مطلبى از وحى و پیام آسمانى را کتمان کند»؛ و عدّهاى نیز بر این اندیشهاند که: «هیچ پیامبرى را نرسد که به امّت خویش در هیچ بُعدى از ابعاد زندگى از جمله مسائل مالى و موضوع غنایم خیانت کند و چیزى را نهان دارد». یک پرسش: با اینکه خصلت زشت و نکوهیده خیانت، نهتنها بر پیامبران که بر پیشوایان و انسانهاى شایسته نیز ناروا است، چرا این ویژگى تنها از پیامبر نفى مىشود؟ به این پرسش، دو پاسخ دادهاند: 1. درست است که صفت نکوهیده خیانت براى همگان زشت است، امّا براى پیامبر و پیشواى آسمانى جامعه، زشتتر و سهمگینتر است، درست بسان این آیه شریفه که مردم را به دورى از همه پلیدیها فرمان مىدهد، و آنگاه بتپرستى و شرکگرایى را که بدترین پلیدى است، جداگانه نام مىبرد: «...فَاجْتَنِبُواالرِجْسَ مِنَ الْاَوْثانِ...»(217). 2. آیه شریفه این ویژگى را از پیامبر گرامى که پیشواى آسمانى و زمامدار الهى و ولى خداست، نفى مىکند و روشن مىسازد که چنین خصلتى بر او زیبنده و سزاوار نیست؛ تا انسانهاى عادّى حسابِ کارِ خود را بکنند و خویشتن را صاحب اختیار مال و جان و هستى مردم نپندارند و طبق سلیقه و میل خویش عمل نکنند. «و من یغلل یأت بما غلّ یومالقیامه» و هر که خیانت کند، روز رستاخیز آنچه را در آن خیانت ورزیده است، بعنوان سند خیانت خویش بر دوش مىکشد. این واقعیت در روایتى طولانى آمده است که: هان اى مردم! مراقب باشید که کسى از شما در روز رستاخیز درحالیکه شترى بر دوش او سوار است، وارد صحراى محشر نشود؛ هان اى مردم! بهوش باشید کسى از شما در روز رستاخیز چنان برانگیخته نشود که اسبى شیهه کشان بر دوش او بسته شده است و او از شدّت وحشت پیاپى فریاد مىزند: «اى محمّد! اى محمّد!» و راه نجات مىطلبد؛ امّا من در پاسخ به او مىگویم: «براى رهایى تو، کارى از من ساخته نیست». بعضى این روایت را بدینصورت تحلیل کردهاند که چنین کیفرى، براى رسوا، ساختن عنصر خیانتکار دربرابر تمامى انسانها است؛ و برخى دیگر گفتهاند: این سخن براى بهتصویر کشیدن رسوایى عناصر خیانتکار در روز رستاخیز است، چرا که اگر خداى توانا بخواهد کسى را در روز رستاخیز رسوا سازد، چنین مىکند. روایت دیگرى آمده است که: پیامبر گرامى در پایان هر پیکار و جهادى دستور مىداد با صدایى رسا ندا دهند که «هان اى مردم! هر کس هر آنچه از غنایم نزد اوست، گرچه سوزن و نخى باشد، باز گرداند؛ چرا که هر خیانتى در روز رستاخیر بصورت نکبتبارى دامن خیانتکار را مىگیرد و چون غل و زنجیرى بر گردنش افکنده مىشود». و پیداست که برگردنداشتن این نشانه رسوا، نشانگر خیانت پیشهبودن فرد است؛ و این، حکم خدا و کیفر درمورد هر خیانتکار یا گناهپیشهاى است که بدون توبه از دنیا رفته باشد. و نیز نقل کردهاند که آفریدگار هستى در روز رستاخیز با همه بر اساس عدالت رفتار مىکند، بدینصورت که دربرابر هر گناه آدمى، نشانى متناسب بر چهرهاش مىنهد تا هم کیفر گناهانش باشد و هم مردم او را بشناسند و به چگونگى مجازات او به گناهش در دنیا پى برند؛ درست همانگونه که قرآن کریم در این باره مىفرماید: «فَیَوْمَئِذٍ لایُسْئَلُ عَنْ ذَنْبِهِ اِنْس ٌ وَلا جانٌ...»(218) (در آن روز، از هیچ جن و انسى درباره گناهش پرسیده نمىشود). و نیز خداى فرزانه، بر کسانى که به فرمان او گردن نهاده و کارهاى شایسته انجام دادهاند، به، تناسب رفتار و کردار پسندیده آنان، نشانى بر چهرهشان مىنهد تا شکوه و عظمت آنان معلوم شود. ثمّ توفّى کلّ نفسٍ ما کسبت و هم لایظلمون» آنگاه به هر کس به اندازه آنچه انجام داده و بدست آورده است، بىهیچ کم و کاستى پاداش و یا کیفر داده مىشود و بر آنان ذرّهاى ستم نمىرود. این آیه مبارکه، نشانگر بىاساسبودن دیدگاه جبرگرایان است؛ چرا که آنان مىپندارند که اگر آفریدگار هستى دوستان خاصّ و بندگان شایسته کردارش را کیفر کند، ستم نکرده است، در حالیکه در آیه شریفه بصراحت بیان مىدارد که چنانچه پروردگار جهان، ذرّهاى از پاداش فردى بکاهد، به او ستم روا داشته است. * * * در آیهاى که گذشت این واقعیت روشن شد که هر انسانى در روز رستاخیز پاداش و کیفر کارهاى شایسته و ناشایسته خود را بىکم وکاست دریافت خواهد داشت، اینک در ادامه سخن به ترسیم سرنوشت شکوهبار یا شقاوتبار کسانى مىپردازد که با انجام کارهاى شایسته و یا ناشایسته خود، آن را براى خویشتن رقم زدهاند: «أفمناتّبع رضواناللّه کمن باء بسخطٍ مناللّه» در تفسیر این جمله دیدگاهها متفاوت است: پس آیا آنکه در پى خشنودى خدا است، همانند کسى است که او را به خشم مىآورد؟ 1. «ابن اسحاق» مىگوید منظور این است: « آیا کسى که با فرمانبردارى از خدا و انجامدادن کارهاى شایسته، خشنودى خدا را فراهم آورد، بسان کسى است که با نافرمانى خدا، خشم او را بر خویشتن فرود مىآورد؟» 2. امّا گروهى، ازجمله «طبرى»، برآنند که مفهوم این جمله چنین است: «آیا آن کس که با ترک خیانت، خشنودى خدا و راه رستگارى مىجوید، همچون کسى است که با رفتار خیانتکارانه خویش، خشم پروردگار را براى خود مىطلبد؟» 3. و دستهاى دیگر چون «زجاج» این جمله را بدینصورت تفسیر کردهاند: آیا آنکه با جهاد درراه خدا، خشنودى او را مىجوید، با کسى که با فرار از میدان کارزار، موجبات خشم او را فراهم مىآورد، برابر است؟ یادآور مىشود که دیدگاه سوّم، با داستان فرود آیه سازگارتر است. «و مأواه جهنّم و بئسالمصیر» و جایگاه او دوزخ است و راستى چه بد بازگشتگاه و سرانجامى است! آیه شریفه بصورت پرسش تقریرى است و مقصود از آن، اقرار گرفتن است؛ و چکیده پیام این است که این دو گروه از بندگان، یعنى آنانکه که درپى بدست آوردن خشنودى خدا هستند، با آنانکه او را به خشم مىآورند، یکسان نیستند. * * * در آخرین آیه مورد بحث مىفرماید: «هم درجاتٌ عنداللّه» هر گروه از آنان نزد خدا به تناسب کارشان مقام و درجه خاصّ خود را دارند. چرا که ایمان آوردگان، مردمى ارجمندند و کفرگرایان فرومایه و نگونسار؛ و این پاداش اندیشه و عملکرد هر یک در زندگى دنیاست. در تفسیر این جمله از آیه شریفه، دو نظر ارائه شده است: 1. بهاعتقاد عدّهاى از مفسّران، مقصود، بیان تفاوت سرنوشت و پاداش وکیفر خوبان و گناهکاران است که به گروه نخست، بهشت پرطراوت و زیبا و نعمتهاى پرارج و منزلت والاى معنوى ارزانى مىشود و به گروه دوّم، دوزخ و کیفر سهمگین آن و خفّت و خوارى سراى آخرت؛ و از اینها بطور مجاز به درجات تعبیر شده است. 2. امّا بهنظر جمعى دیگر، منظور، تجسّم تفاوت مقام و مرتبه افراد این دو گروه با یکدیگر در بهشت و دوزخ است؛ چرا که بهشت، مقامات گوناگونى دارد که بعضى از آنها برتر و بالاتر است، همانگونه که دوزخ درکاتى دارد که برخى از دیگرى سهمگینتر و خفّتبارتر است و بهدلیل روشنبودن آن، حذف شده است. در این مورد روایت است که اهل بهشت، اوج گرفتگان به «علّیّین» را بسان ستارگان فروزان در آسمان مىنگرند؛ همچنانکه دوزخ نیز درکاتى دارد که برخى پستتر از دیگرى است. «واللّه بصیرٌ بما یعملون» و خدا به آنچه انجام مىدهند، بینا و آگاه است آیه شریفه، سه نکته را بروشنى بیان مىکند: 1. مردم را به کسب خشنودى خدا و پرهیز از فراهمآوردن موجبات خشم او ترغیب مىنماید؛ 2. روشن مىسازد که اسرار بندگان، بر پروردگار آشکار است؛ 3. و اطمینان مىدهد که نه عملکرد شایسته کسى بدون پاداش کامل مىماند و نه گناه و زشتى کسى بى کیفر؛ چرا که همهچیز براى او روشن است. پرتوى از آیات الف - سه پاسخ تفّکربرانگیز در برابر وسوسهها در آیههاى اوّل تا سوّمِ مورد بحث، قرآن شریف ضمن ترسیم وسوسههاى گمراهگرانه کافران و شرک گرایان براى افشاندن بذر شوم گناه و سستى و تخلّف در جامعه و دلهاى مردم باایمان، سه پاسخ تفکّرانگیز به ایمانآوردگان مىآموزد که بسیار سرنوشتساز است: 1. مرگ و زندگى تنها بهدست خداست؛ پس چرا ترس و تنسپردن به ذلّت و خفّت و فرار از رویارویى با ستم و بیداد؟! 2. اگر انسان در سفر عادلانه و یا جهاد با ظالمان کشته شود، نباخته که برده است؛ چرا که دربرابر این شهادت، مهر و بخشایش خدا و بهشت او را به بدست مىآورد که از همه دنیا برتر و بالاتر است. 3. مرگ، پایان زندگى در این جهان است، نه پایان زندگى حقیقى و نابودى کامل؛ و از آنجا که بازگشت همه به سوى آفریدگار هستى است، پس چه بهتر که این بازگشت به همراه توشه تقوا و ایمان و تلاش و افتخار باشد، نه خفّت و رسوایى و گناه و اسارتپذیرى در این دنیا. ب - پنج درس سرنوشت ساز چهارمین آیه مورد بحث، درسهاى متنوّع اخلاقى و اجتماعى و عقیدتى و انسانى به فرد و خانواده و جامعه مىدهد، درسهایى که راز خوشبختى و زندگى شایسته انسانى در گرو آموختن و بکاربستن آنهاست؛ و آنها عبارتند از: 1. درس مهر و محبّت، 2. درس گذشت و بزرگمنشى 3. درس آمرزشخواهى براى لغزشکاران، 4. درس مشورت و شرکتدادن همه اندیشهها و سلیقهها براى اداره صحیح جامعه، 5. و دیگر درس استقلال در اندیشه و عملکرد درپرتو توکّل و اعتماد به خدا.(219) ج - راز پیروزى در پنجمین آیه مورد بحث قرآن، یکى از مهمترین راز صعودها و سقوطها را ترسیم مىکند و نشان مىدهد که پیروزى واقعى نه درگرو، شمار بسیار مبارزان و مجاهدان و جامعهها و تمدّنها، بلکه در گرو نظم و انضباط، پایدارى و شکیبایى درراه هدف، رعایت مقرّرات و سنّتهاى تعالى و ترقّى، داشتن هدف عادلانه و تهیّه وسایل مطمئن و خداپسندانه براى رسیدن به آن هدف والا است؛ تنها با این دگرگونى مطلوب در اندیشه و عقیده و عملکرد است که یارى خدا وپیروزى او فرا مىرسد و آنگاه چنین جامعهاى براستى شکستناپذیر مىشود. امّا اگر بجاى آنچه رفت، جامعهاى دچار آفت شد در نتیجه تغییر نامطلوب در تفکّر و اعتقاد و عملکرد، به ستم و خودکامگى غلطید، خداوند او را بهحال خود وامىگذارد و سقوط و شکست آن قطعى است. و این همان راز صعود و پیروزى و در برابرش آفت سقوط و انحطاط است که مىفرماید: ان ینصرکمالله فلا غالب لکم و ان یخذ لکم فمن ذالذى ینصرکم من بعد؟ د - یک راز مهمّ در آخرین آیه مورد بحث، قرآن شریف یک راز مؤثّر در تربیت و سازندگى را به مربیّان و دلسوزان جامعه و نیز یک راه مهمّ را براى نفوذ در دلها براى همگان بیان مىکند و آن عبارت از این شیوه دگرگونساز است که مفاهیم بلند و حقایق ارزشمند اخلاقى و انسانى و اجتماعى را نباید بصورت بخشنامه عنوان ساخت، بلکه باید آنها را بصورت پرسش مطرح نمود و طرح هر موضوع را با موضوع متقابل آن ترسیم کرد و آنگاه وجدان و انصاف و فطرت و خرد فرد و جامعه را به داورى خواند که کدامین راه بهتر است و بدینوسیله مهلت داد تا آنان خود بهترین را برگزینند. براى نمونه: 1. «...قُلْ هَلْ یَسْتَوِىالْاَعْمى وَالْبَصیرُ اَفَلا تَتَفَکَّرُون.»(220) (... بگو: آیا نابینا و بینا یکسانند؟ پس آیا نمىاندیشید؟) 2. «...هَلْ تَسْتَوِى الظُّلُماتُ وَالنُّورِ...»(221) (...آیا تاریکیها و روشنایى با هم برابرند؟...) 3. «...هَلْ یَسْتَوِىالَّذینَ یَعْلَمُونَ وَالَّذینَ لایَعْلَمُونَ...»(222) (آیا آن کسانى که مىدانند با آن کسانى که نمىدانند، برابرند؟...) 4. و دیگر آیه مورد بحث که مىفرماید: «أفمناتّبع رضواناللّه کمن باء بسخطٍ مناللّه...»
تفسیر المیزان
[سوره آلعمران (3): آیات 156 تا 164] ترجمه آیات اى گرویدگان به دین اسلام شما بمانند آنان که راه کفر و نفاق پیمودند، نباشید که گفتند اگر برادران و خویشان ما به سفر نرفتند و یا به جنگ حاضر نمىشدند به چنگ مرگ نمىافتادند، این آرزوهاى باطل را خدا حسرت دلهاى آنان خواهد کرد و خدا است که زنده مىگرداند و مىمیراند (در هر وقت و به هر سبب که مىخواهد) و به هر چه کنید آگاه است (156). اگر در راه خدا کشته شوید یا بمیرید، در آن جهان به آمرزش و رحمت خدا نائل شوید و آن بهتر از هر چیزى است که در حیات و زندگى دنیا انسان مىتواند براى خود فراهم آورد (157). اگر در راه خدا بمیرید یا کشته شوید (اندوهگین نشوید که) به رحمت ایزدى پیوسته و به سوى خدا محشور خواهید شد (158). رحمت خدا تو را با خلق، مهربان و خوش خوى گردانید، و اگر تند خو و سخت دل بودى مردم از پیرامون تو متفرق مىشدند، پس چون امت به نادانى در باره تو بد کنند از آنان درگذر و از خدا بر آنها طلب آمرزش کن و براى دلجویى آنان در کار جنگ مشورت نما لیکن آنچه را که خود تصمیم گرفتى با توکل به خدا انجام ده که خدا آنان را که بر او اعتماد کنند دوست دارد و یارى مىکند (159). اگر خدا شما را یارى کند، محال است کسى بر شما غالب آید و اگر به خوارى واگذارد آن کیست که بتواند بعد از آن شما را یارى کند؟ و اهل ایمان تنها به خدا (و قدرت و رحمت او) باید اعتماد کنند (160). و البته هیچ پیغمبرى خیانت نخواهد کرد، و هر کس خیانت کند روز قیامت به کیفر آن خواهد رسید و بطور کلى هر کس هر عمل نیک و بد در دنیا بجا آورد در قیامت تمام و کامل به جزاى آن برسد و به هیچ کس ستمى نخواهد شد (161). آیا کسى که با ایمان در راه رضاى خدا قدم بردارد مانند کسى است که با کفر راه غضب خدا پیماید؟ منزل گاه او جهنم است و بسیار بد جایگاهى است (162). این دو گروه مؤمن و کافر را به مراتب ایمان و کفر نزد خدا درجات مختلفه است و خداوند به هر چه مىکنند آگاه است (163). خدا بر اهل ایمان منت گذاشت که رسولى از خودشان در میان آنان بر انگیخت که بر آنها آیات خدا را تلاوت کند و نفوسشان را از هر نقص و آلایش پاک گرداند و به آنها احکام شریعت و حقایق حکمت بیاموزد هر چند قبلا گمراهى آنان آشکار بود (164). صفحهى 84 بیان آیات این آیات نیز تتمه آیاتى است که در خصوص جنگ احد نازل شده، و این آیات متعرض مساله دیگرى است که براى مسلمین پیش آمد و آن عبارت بود از تاسف و حسرتى که از کشته شدن جنگجویانشان و بزرگانشان در دلشان پر شده بود، و قلم درشت کشتگان از طایفه انصار بود، چون از مهاجرین- بطورى که گفته شده- به جز چهار نفر کشته نشدند، و این حدس انسان را قوى مىکند که بیشتر مقاومت از ناحیه انصار، و بیشتر ترس و وحشت از ناحیه مهاجرین بوده، و مهاجرین قبل از انصار گریختند. و کوتاه سخن اینکه آیات مورد بحث خطا و خبطى را که باعث این اسف و حسرت شد بیان مىکند، و سپس به امر دیگرى اشاره مىکند که زائیده آن أسف و حسرت بود، و آن عبارت بود از سوء ظن به رسول خدا (ص)، و اینکه آن جناب، باعث شد که مسلمانان گرفتار آن حسرت و أسف شوند، و در آن مهلکه بیفتند، و این معنا از گفتار آنان استفاده مىشود، گفتارى که آیات:" لَوْ کانُوا عِنْدَنا ما ماتُوا وَ ما قُتِلُوا ..."، و گفتار منافقین در آیات آینده یعنى آیه:" لَوْ أَطاعُونا ما قُتِلُوا ..." بر آن اشاره دارد چون خواستهاند بگویند: " لو اطاعونا و لم یطیعوا رسول اللَّه"، اگر اطاعت ما مىکردند، و رسول خدا (ص) را اطاعت نمىکردند، نه مىمردند و نه کشته مىشدند، (پس اگر رودربایستى نبود صریحا مىگفتند) رسول خدا (ص) آنان را به کشتن داد. و آیات مورد بحث بیان مىکند که رسول خدا (ص) به احدى خیانت نمىکند و این شان او نیست، بلکه او که فرستادهاى از ناحیه خداى تعالى است، شریف النفس و کریم الاصل و عظیم الخلق است، و به رحمتى از خداى تعالى داراى خویى نرم است، از خطاکاران مردم عفو مىکند، برایشان استغفار مىنماید، و در امور، به دستور خداى تعالى با ایشان مشورت مىکند، و خدا با فرستادن چنین پیامبرى بر آنان منت نهاده تا از ضلالت به سوى هدایت خارجشان کند. " یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَکُونُوا کَالَّذِینَ کَفَرُوا ..." منظور از این کفار (که به مؤمنین مىفرماید مثل آنان نباشید) خود کفارند، (چون ظاهر جمله" کَالَّذِینَ کَفَرُوا" همین است) نه منافقان- که بعضى گفتهاند-، براى این که نفاق بدان جهت که نفاق است منشا چنین سخنى- (که اگر با ما بودند کشته نمىشدند) نمىشود، و اگر صفحهى 85 منافق هم این حرف را بزند- که البته مىزند- به خاطر کفرش مىباشد، پس باید این سخن را به کفار نسبت دهد- که داده- نه به منافقین. و تعبیر" ضرب فى الارض" کنایه است از مسافرت و کلمه:" غزى" جمع غازى (جنگجو) است، همانطور که کلمه" طلب" جمع طالب و کلمه" ضرب" جمع ضارب است، و معناى جمله:" لِیَجْعَلَ اللَّهُ ذلِکَ حَسْرَةً" این است که خداى تعالى همین سخن را مایه حسرت دلهاى آنان قرار داد، تا عذابشان کند، پس این تعبیر از باب به کار بردن مقدمه در جاى نتیجه است، چون حسرت، مقدمه عذاب است، و جمله:" وَ اللَّهُ یُحْیِی وَ یُمِیتُ" بیان حقیقت أمر است، حقیقتى که کفار و گویندگان:" لَوْ کانُوا ..." در باره آن خطا کردند و کلمه:" یمیت- مىمیراند"، هم شامل مرگ در بستر مىشود و هم شامل قتل، چون در سابق هم گفتیم که وقتى کلمه" موت" بطور مطلق در کلام آیه، شامل هر دو مىشود، و جمله:" وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ" در جاى تعلیل بکار رفته، مىخواهد نهى در" لا تَکُونُوا ..." را تعلیل کند، یعنى بفرماید اگر گفتیم شما مسلمین مثل کفار نباشید، براى این است که خدا بدانچه مىکنید بینا است. و در جمله" ما ماتُوا وَ ما قُتِلُوا ..." موت مقدم بر قتل آمده، تا نشر هم به ترتیب لف در جمله" إِذا ضَرَبُوا فِی الْأَرْضِ أَوْ کانُوا غُزًّى" باشد، چون در این جمله نیز اول مسافرت آمده که معمولا مرگ در آن مرگ طبیعى است، و بعد جنگ آمده که معمولا مرگ در آن به کشته شدن است، ممکن هم هست که به این خاطر این موت را مقدم ذکر کرده که مردن امرى طبیعى و عادى است، و کشته شدن امرى غیر طبیعى است، و لذا آنکه طبیعى بود جلوتر آمده. [نهى مؤمنین از هماهنگ شدن با کفار در باره شهداى جنگ احد] و خلاصه معناى آیه نهى مؤمنین است از اینکه مثل کافران باشند، و در باره کسانى که در بیرون شهر یا در غیاب بستگان و یا در جنگ از دنیا بروند بگویند: اگر نزد ما مانده بودند نمىمردند و کشته نمىشدند، براى اینکه این سخن آدمى را به سوى عذابى قلبى و شکنجهاى الهى که همان حسرت باشد گرفتار مىکند، علاوه بر اینکه سخنى است ناشى از جهل، براى اینکه دورى فلان شخص از خانواده و بستگانش، نه او را زنده مىکند و نه مىمیراند، و اصولا احیا و اماته از شؤون مختص به خداى تعالى است، خداى وحده که شریکى براى او نیست، پس زنهار که شما مسلمانان مثل آن کفار نباشید، که خدا بدانچه مىکنید بصیر و بینا است. " وَ لَئِنْ قُتِلْتُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَوْ مُتُّمْ لَمَغْفِرَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَحْمَةٌ خَیْرٌ مِمَّا یَجْمَعُونَ" ظاهرا مراد از" مِمَّا یَجْمَعُونَ" مال و ملحقات آن است که مهمترین هدف در زندگى دنیا است، و اگر در این جمله قتل را جلوتر از موت ذکر کرد، براى این بود که کشته شدن در راه خدا نزدیکتر به مغفرت است تا مردن، پس این نکته باعث شد که در خصوص آیه مورد صفحهى 86 بحث، قتل را جلوتر از موت بیاورد، و لذا در آیه بعد باز مىبینیم که به همان ترتیب طبیعى برگشته و موت را قبل از قتل آورده، مىفرماید:" وَ لَئِنْ مُتُّمْ أَوْ قُتِلْتُمْ لَإِلَى اللَّهِ تُحْشَرُونَ"، چون نکتهاى که گفتیم در اینجا نبود. " فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ ..." کلمه:" فظ" به معناى جفا کار بى رحم است و غلیظ بودن قلب کنایه است از نداشتن رقت و رأفت، و کلمه:" انفضاض" که مصدر فعل" انفضوا" است متفرق شدن است. در این آیه شریفه التفاتى به کار رفته، چون در آیات قبل خطاب متوجه عموم مسلمین بود، و در این آیه متوجه شخص رسول خدا (ص) شده، و خطاب در اصل معنا در حقیقت باز به عموم مسلمین است و مىخواهد بفرماید: رسول ما به رحمتى از ناحیه ما نسبت به شما مهربان شده است، و به همین جهت به او امر کردیم که از شما عفو کند و برایتان استغفار نماید و با شما در امور مشورت کند، و وقتى تصمیمى گرفت بر ما توکل کند. پس با اینکه اصل معنا این بود، باید دید چرا خطاب را به شخص رسول خدا (ص) بر گردانید؟ و چه نکتهاى باعث آن شد؟ نکتهاش همان مطلبى است که در اول آیات مربوط به جنگ خاطر نشان کرده و گفتیم: این آیات آمیخته با لحنى از عتاب و سرزنش است، به دلیل اینکه مىبینیم خداى تعالى هر جا که مناسبت داشته از مردم به خاطر نافرمانیهایشان اعراض کرده است و یکى از آن موارد همین آیه مورد بحث است که متعرض یکى از حالات آنان است، آن حالتى که نوعى ارتباط با اعتراضشان بر رسول خدا (ص) دارد، و آن عبارت است از اندوهى که از کشته شدن دوستانشان داشتند، چون چه بسا که همین اندوه وادارشان کرد که در عمل رسول خدا خرده گیرى نموده، کشته شدن آنان را به آن جناب نسبت دهند، و بگویند: تو باعث شدى که ما این چنین مستاصل و بیچاره شویم، و بخاطر همین نسبت ناروا، خداى تعالى از سخن گفتن با آنان اعراض نموده و روى سخن به رسول خدا (ص) کرده، فرموده:" فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ". و این سخن به خاطر اینکه حرف" فا" در اول آن آمده فرع و نتیجه گیرى از کلامى دیگر است که البته صریحا در آیات نیامده، ولى سیاق بر آن دلالت دارد و تقدیر کلام چنین است:" و اذا کان حالهم ما تریه من الشباهة بالذین کفروا، و التحسر على قتلاهم، فبرحمة منا لنت لهم، و الا لانفضوا من حولک" «1». (1) وقتى حالشان چنین است که مىبینى، سخنانى نظیر سخنان کفار دارند، و بر کشتگان خود تحسر و اندوه مىخورند، پس به رحمتى از ما نسبت به آنان مهربانى مىکنى، چون اگر چنین نکنى از پیرامونت متفرق مىشوند. (و خدا داناتر است). صفحهى 87 " فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ" این جمله براى این آمده که سیره رسول خدا (ص) را امضا کرده باشد، چون آن جناب قبلا هم همین طور رفتار مىکرده و جفاى مردم را با نرمخویى و عفو و مغفرت مقابله مىکرده و در امور با آنان مشورت مىکرده است، به شهادت اینکه اندکى قبل از وقوع جنگ با آنان مشورت کرد، و این امضا اشارهاى است به این که رسول خدا (ص) بدانچه مامور شده عمل مىکند و خداى سبحان از عمل او راضى است. در این جمله خداى تعالى رسول گرامى خود (ص) را مامور کرد تا از آنان عفو کند تا در نتیجه بر اعمال ایشان اثر معصیت مترتب نشود و اینکه از خدا بر ایشان طلب مغفرت کند با اینکه مغفرت بالآخره کار خود خداى تعالى است [دستور الهى به پیامبر (ص) مبنى بر گذشت از مردم و مشورت با آنها شامل احکام الهى نمىشود] و عبارت" اسْتَغْفِرْ لَهُمْ" هر چند مطلق است، و اختصاصى به مورد بحث آیه ندارد، و لیکن موارد حدود شرعى و امثال آن را شامل نمىشود، (و چنان مطلق نیست که حتى اگر فردى مرتکب قتل شد او را هم ببخشاید و یا اگر زنا کرد تنها برایش طلب مغفرت کند و دیگر حد شرعى را بر او جارى نسازد) چون اگر اطلاق تا این مقدار شمول داشته باشد باعث لغو شدن تشریع مىگردد، علاوه بر اینکه جمله:" وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ" که به یک لحن عطف بر مساله عفو و مغفرت شده، خود شاهد بر این است که این دو امر: یعنى" عفو" و" مغفرت" در چارچوب ولایت و تدبیر امور عامه بوده، چون اینگونه امور است که مشورت بر مىدارد، و اما احکام الهى خیر، پس عفو و مغفرت هم در همان امور ادارى جامعه است. " فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَوَکِّلِینَ" و چون خداى تعالى تو را به خاطر اینکه به او توکل کردهاى دوست مىدارد در نتیجه ولى و یاور تو خواهد بود، و درماندهات نخواهد گذاشت و به همین جهت که اثر توکل به خدا یارى و عدم خذلان است، دنبال این جمله فرمود:" إِنْ یَنْصُرْکُمُ اللَّهُ ..." و مؤمنین را هم دعوت کرد به توکل و فرمود: اگر خدا شما را یارى کند کسى نیست که بر شما غلبه کند، و اگر شما را درمانده گذارد کیست که بعد از خدا شما را یارى کند؟ آن گاه در آخر آیه با بکار بردن سبب توکل (که ایمان باشد) در جاى خود توکل مؤمنین را امر به توکل نموده و مىفرماید:" وَ عَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ"، یعنى مؤمنین به سبب اینکه ایمان به خدا دارند و ایمان دارند به اینکه ناصر و معینى جز او نیست باید فقط بر او توکل کنند. صفحهى 88 " وَ ما کانَ لِنَبِیٍّ أَنْ یَغُلَّ ..." کلمه" غل" که مصدر" یغل" است، به معناى خیانت مىباشد، و ما در تفسیر آیه:" ما کانَ لِبَشَرٍ أَنْ یُؤْتِیَهُ اللَّهُ الْکِتابَ" «1»، گفتیم که معناى این سیاق تنزیه ساحت رسول خدا (ص) از بدیها، اعمال زشت و طهارت دامن آن جناب از هر آلودگى است و معنایش این نیست که پیغمبر نباید چنین و چنان کند، بلکه معنایش این است که پیغمبر ساحتش مقدستر از این است که چنین و چنان کند، در آیه مورد بحث هم معنایش این است که حاشا بر رسول (ص) که به پروردگار خود و یا به مردم خیانت کند، (چون خیانت به مردم هم خیانت به خدا است) با اینکه هر خیانتکارى با خیانتش پروردگارش را دیدار مىکند، و آن گاه آنچه کرده است بدون کم و کاست تحویل مىگیرد. بعد از تنزیه ساحت رسول خدا (ص) مىفرماید: نسبت خیانت به رسول خدا (ص) دادن قیاسى است ظالمانه، و علاوه بر آن قیاسى است مع الفارق، براى اینکه آن جناب پیرو رضاى خدا است، و از رضاى خداى تعالى تجاوز نمىکند، و خیانتکاران با خیانت خود خشم عظیمى از خدا را به دست مىآورند، و جایشان جهنم است که بدترین جایگاه است، این است منظور از جمله:" أَ فَمَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَ اللَّهِ کَمَنْ باءَ بِسَخَطٍ مِنَ اللَّهِ ...". هر چند ممکن هم هست که بگوئیم مراد از آن تعریض به مؤمنین است، و مىخواهد بفرماید: این حالاتى که شما دارید متعرض خشم خدا شدن است، و خداى تعالى با این مواعظ خود شما را به سوى رضوان خویش مىخواند، و معلوم است که رضوان خدا و خشم و سخط او مساوى نیستند. خداى سبحان بعد از تقسیم مردم به این دو قسم مىفرماید: هر یک از این دو طایفه درجاتى مختلف دارند، آنها که تابع رضوان خدایند، همه با هم مساوى نیستند، آنها هم که تابع سخط خدایند همه در یک درجه نیستند، و خدا بصیر به اعمال است، و مىداند هر کسى در چه درجهاى از پیروى سخط و یا رضاى او است، پس خیال نکنید که خیر اندک و یا شر مختصر از قلم او مىافتد، و به خاطر این خیال باطل در این جور خیر و شرها مسامحه کنید. " لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ ..." در این آیه التفاتى دیگر به کار رفته و آن التفات از خطاب به مؤمنین به غیبت فرضى آنان است، (با اینکه قبلا از مؤمنین مىپرسید: آیا کسى که پیرو رضوان خدا است مثل کسى (1)" سوره آل عمران آیه: 79". صفحهى 89 است که چنین و چنان کند؟) در اینجا آنان را غایب فرض کرده و مىفرماید:" خدا بر مؤمنین واجب کرده که چنین و چنان کنند"، و ما در سابق به طور کلى وجه اینگونه التفاتها را بیان کردیم، و اما وجه آن در خصوص این مورد این است که آیه شریفه در زمینه منتگذارى بر مؤمنین به خاطر صفت ایمانشان سخن مىگوید و مىخواهد بفرماید علت این منتگذارى صفت ایمان ایشان است و این معنا را تنها با آوردن صفت یعنى کلمه- مؤمنین مىتوان رسانید، حتى تعبیر" الَّذِینَ آمَنُوا" هم آن را نمىرساند، چون بطورى که گفتهاند تنها صفت مىتواند مشعر به علیت باشد، نه فعل، و اگر ما به این شورى نگوئیم حد اقل مىگوئیم صفت بهتر علیت را مىرساند تا فعل، معناى آیه روشن است. البته در این آیه بحثهایى دیگر هست که ان شاء اللَّه العزیز در هر موضعى مناسب یکى از آنها ایراد مىگردد.
تفسیر نور
در این آیه عبارت «فى سبیل اللّه» نیامده است، تا بگوید: محشور شدن همهى کسانى که بمیرند یا کشته شوند در هر راهى که باشند، به سوى خداست. اکنون که مرگ براى همه حتمى است و حشرِ همه در محضر خداوند نیز حتمى است، پس چرا بهترین نوع رفتن را با رضایت پذیرا نباشیم؟ اگر مرگ و شهادت، هر دو بازگشت به سوى خداست، پس دیگر نگرانى از شهادت چرا؟ امام حسین علیه السلام مىفرمایند: فان تکن الابدان للموت انشئت فقتل امرء فى اللّه بالسّیف افضل اگر بدنها براى مرگ آماده شدهاند، پس شهادتِ مرد در راه خدا با شمشیر بهترین مرگ است. <166> ندارد.
تفسیر اطیب البیان
(158)(ولئن متم او قتلتم لالی الله تحشرون ):(و اگر در راه خدا بمیرید یاکشته شوید،همانا بسوی خدا محشور خواهیدشد)، پس در هر صورت نهایتامرجع شما همان جوار الهی است.
تفسیر کشاف
(لإلی الله تحشرون ) لإلی الله الرحیم الواسع الرحمة، المثیب العظیم الثواب تحشرون و لوقوع اسم الله تعالی هذا الموقع مع تقدیمه و إدخال اللام علی الحرف المتصل به ، شأن لیس بالخفی . قرئ (متم ) بضم المیم و کسرها، من مات یموت و مات یمات.
تفسیر نمونه
بهره بردارى منافقان حادثه احد از دو نظر براى مسلمانان فوق العاده اهمیت داشت : نخست اینکه آئینه تمام نمائى بود که مى توانست چهره واقعى مسلمانان آن زمان را منعکس سازد، و آنها را وادار به اصلاح وضع خود و بر طرف ساختن نقاط ضعف بنماید و به همین جهت قرآن فوق العاده روى آن تکیه کرده ، و در آیات بسیارى که در گذشته خواندیم و در آینده نیز خواهیم خواند از آن استفاده تربیتى مى کند. از سوى دیگر این حادثه زمینه را براى سمپاشى دشمنان و منافقان آماده ساخت و به همین دلیل آیات زیادى براى خنثى کردن این سمپاشى ها نازل گردید که آیات فوق از آنهاست . این آیات به منظور در هم کوبیدن فعالیتهاى تخریبى منافقان و هشدار به مسلمانان ، نخست به افراد با ایمان خطاب کرده و مى گوید: (( اى کسانى که ایمان آورده اید! شما همانند کافران نباشید که هنگامى که برادرانشان به مسافرتى مى روند و یا در صف مجاهدان قرار مى گیرند و کشته مى شوند مى گویند: افسوس اگر نزد ما بودند نمى مردند و کشته نمى شدند)) (یا ایهاالذین آمنوا لا تکونوا کالذین کفرو و قالوا لاخوانهم اذا ضربوا فى الارض او کانوا غزى لو کانوا عندنا ما ماتوا و ما قتلوا). گرچه آنها این سخنان را در لباس دلسوزى ایراد مى کنند اما نظرى جز مسموم ساختن روحیه شما ندارند و نباید شما تحت تاثیر این سخنان مسموم قرار گیرید و چنین جمله هائى بر زبان آرید. اگر شما مؤ منان تحت تاثیر سخنان گمراه کننده آنان قرار گیرید و همان حرفها را تکرار کنید طبعا روحیه شما ضعیف گشته و از رفتن به میدان جهاد و سفر در راه خدا خوددارى خواهید کرد و آنها به هدف خود نائل مى شوند، ولى شما این کار را نکنید و با روحیه قوى به میدان جهاد بروید. ((تا این حسرت بر دل منافقان براى همیشه بماند)). (لیجعل الله ذلک حسرة فى قلوبهم ). سپس قرآن به سمپاشى آنها سه پاسخ منطقى مى دهد: 1 - ((مرگ و حیات در هر حال بدست خدا است (و مسافرت و یا حضور در میدان جنگ نمى تواند مسیر قطعى آن را تغییر دهد) و خدا از همه اعمال بندگان با خبر است . (و الله یحیى و یمیت و الله بما تعملون بصیر). 2 - ((تازه اگر در راه خدا بمیرید یا کشته شوید (و به گمان منافقان مرگى زودرس دامن شما را بگیرد چیزى از دست نداده اید) زیرا آمرزش و رحمت پروردگار از تمام اموالى که شما یا منافقان با ادامه حیات براى خود جمع آورى مى کنید بالاتر است )) (و لئن قتلتم فى سبیل الله او متم لمغفرة من الله و رحمة خیر مما یجمعون ). اصولا نباید این دو را با هم مقایسه کرد ولى در برابر افکار پستى که ؛ چند روز زندگى و ثروت اندوزى را بر افتخار جهاد و شهادت مقدم مى داشتند راهى جز این نبود که بگوید: آنچه را شما از طریق شهادت یا مردن در راه خدا بدست مى آورید بهتر است از آنچه کافران از راه زندگى نکبت بار و آمیخته با شهوات و دنیاپرستى خویش جمع آورى مى کنند. 3 - از همه گذشته مرگ به معنى فنا و نابودى نیست که این قدر از آن وحشت دارید بلکه دریچه اى است به سوى زندگانى دیگرى در سطحى بسیار وسیعتر و آمیخته با ابدیت چنانکه قرآن مى گوید: ((اگر بمیرید و یا کشته شوید به سوى خدا باز مى گردید)) (و لئن متم او قتلتم لالى الله تحشرون ) قابل توجه اینکه در آیات فوق مردن در مسافرت در ردیف شهادت در راه خدا ذکر شده است زیرا منظور از آن مسافرتهائى بوده که در راه خدا و براى خدا انجام مى دادند، مانند سفر به سوى میدان جنگ و یا سفرهاى تبلیغى و مانند آن و چون مسافرت در آن زمان آمیخته با مشکلات و خطرات و بیماریهاى فراوان بوده لذا مرگ و میر در آن گاهى کمتر از مرگ و میر در میدان جنگ نبود. و اما اینکه بعضى از مفسران احتمال داده اند که منظور از مسافرت در اینجا مسافرتهاى تجارتى است بسیار از معنى آیه دور است ، زیرا کافران هرگز از چنین چیزى تاسف نمى خوردند بلکه این خود راه جمع آورى اموال بود، بعلاوه این موضوع تاءثیرى در تضعیف روحیه مسلمانان بعد از جنگ احد نداشت و نیز عدم هماهنگى مسلمانان با کفار در این مورد حسرتى براى آنها ایجاد نمى کرد، بنابراین ظاهرا منظور، مردن در اثناء سفر به سوى میدان جهاد و یا سایر برنامه هاى اسلامى بوده است.