شهید جواد کوهساری از اهالی شهر مشهد که ۲۹ سال سن داشت، در نبرد با تروریستهای داعش در اطراف شهر فلوجه به شهادت رسید؛ در طی سلسله گزارشهای ایکنا در خصوص شهدای مدافع حرم این بار به سراغ این شهید رفتهایم.
علیمدد کوهساری، پدر شهید جواد کوهساری پسر شهیدش را اینگونه معرفی میکند: در سال ۱۳۶۴ جواد در مشهد به دنیا آمد، لیسانس حسابداری داشت و دانشجوی حقوق بود سربازیاش را در نیروی هوایی مشهد گذراند.
وی ادامه داد: حدود ۱۷ سال عضو فعال بسیج بود به ولایت علاقه بسیاری داشت بسیار با اخلاق بود، آنقدر گوش به فرمان رهبر معظم انقلاب بود که دو سه سالی میشد با دوستانش به مناطق جنگی، جمکران، و حرم امام خمینی(ره) میرفت.
پدر شهید کوهساری با اشاره به اینکه جواد همیشه خبرهای سوریه و عراق را پیگیری میکرد، افزود: از طریق برادرش از مادرش خواست که عازم سوریه شود اما من راضی به رفتنش نبودم.
علی مددکوهساری ادامه صحبت خود را اینگونه بیان میکند: وقتی او را در لباس جنگ دیدم سر و صورتش را بوسیدم و گفتم: «من راضیام، برو ...»
وی عنوان کرد: تمام مدارک رفتنش را آماده کرده بود و با مصطفی عارفی عازم عراق شد؛ وقتی خبر شهادت جواد را دادند دائم با خودم فکر میکردم که مصطفی عارفی هم تا سالگرد جواد به او میپیوندد که همین هم شد.
پدر شهید کوهساری با بیان این مطلب که فرزندم مربی تخریبچی بود، بیان کرد: در تمام فنون جنگی آموزش دیده بود و در عراق هم مینها را خنثی میکرد.
علیمدد کوهساری در ادامه گفتههای خود تصریح کرد: فوقالعاده پاک و باحیا بود، ابداً ذرهای لغزش از او ندیدم، به پدر و مادرش احترام زیادی میگذاشت؛ هیچگاه کاری انجام نداد تا بر سرش فریاد بزنم.
وی با بیان اینکه صادق، درستکار بود، اظهار کرد: یکی از همرزمان او در عراق میگفت: «جواد در حالیکه تیرها مثل رگبار از روی سرش رد میشدند در حال جمعآوری مینها بود تا راه را باز کند همان چند روزی که عراق بود خیلی عربها با او دوست شده بودند، آنقدر که حاضر نبودند به مناطق خطرناک برود اما جواد میگفت من آمده ام تا به هر شکلی که هست هرکاری که از دستم برمیآید انجام دهم و به شهادت برسم.
پدر ادامه میدهد: پسرم گاهی به آسایشگاه جانبازان امام خمینی(ره) در پارک ملت نیز سرمیزد؛ جانبازان را حمام میبرد و آنها را خیلی دوست داشت، بعضی از جانبازان با صندلیهای چرخ دارشان از تهران برای شرکت در مراسم او آمده بودند.
علی مدد کوهساری با ذکر این مطلب که تا زندهام خوبیهایش را از یاد نمیبرم، اضافه کرد: جواد دائم از من میخواست تا او را دعا کنم اما اسمی از شهادت نمیبرد اما میدانستم وی چه میخواهد.
پدر شهید کوهساری در ادامه با اشاره به ارادت خاص پسرش به امام رضا(ع) گفت: خادم افتخاری حضرت بود در کنار صاحب اسمش هم به شهادت رسید فلوجه نزدیک حرم امام جواد(ع) است، جواد در همان مکان پر کشید.
وی بیان کرد: روی هیچیک از قبور شهدا نام «ثارالله» حک نشده است اما روی مزار فرزندم نوشتهاند: «مدافع حرم ثارالله» اولین کسی که از مشهد در عراق شهید شد فرزند من بود.
قصه رفتن پسرم ...
منیره سدیدی، مادر شهید در خصوص رفتن فرزندش اظهار کرد: راضی به رفتنش نبودم اما دیدم راهش راه خیر است چیزی نداشتم که بگویم، خواهران و برادرش خیلی گریه میکردند برادرش به من گفت اگر شما بگی نرو، نمیرود.
مادر شهید کوهساری ادامه داد: وقت رفتن این بیت شعر را خواند: «من که میدانم شبی عمرم به پایان میرسد/نوبت خاموشی من سهل و آسان میرسد»؛ گفتم مامان جان این حرفها را نزن؛ خیلی زود شهید شد.
وی در ادامه گفتههای خود اظهار کرد: پسرم هر روز تماس میگرفت با من و پدرش صحبت میکرد؛ ما مرتب با هم در تماس بودیم تا اینکه یک روز ساعت ۱۰ صبح تماس گرفت من نبودم برادرش میگفت: «یا دست و پا شکسته میآید و یا دست و پایش قطع شده است؛ باید برای همه چیز آماده باشیم».
منیره سدیدی تصریح کرد: رفتم حسینیه، کسی مرتب خانم کوهساری را صدا میکرد؛ فکر نمیکردم با من باشد نماز اول را خواندم متوجه شدم به دنبال من هستند؛ به من گفتند:«به جواد زنگ بزن ببین برگشته؟ آخر مصطفی آمده است» دیدم بدنشان میلرزد، گفتم: «پسر من رفته شما چرا نگران هستید؟»، برگشتم منزل، دیدم همه جمع شدهاند، باور نمیکردم شهید شده است.
وی گفتههای خود را ادامه میدهد: صدبار زنگ زدم به شهید مصطفی عارفی وقتی ایشان به پیش من آمد، باور نمیکردم جواد شهید شده است تا اینکه کولهاش را به من نشان داد.
مادر شهید کوهساری با بغض بیان کرد: شب آخری که میخواست برود آخرین عکسش را با برادرزادهاش گرفت؛ میخواستم دامادش کنم، ماه رمضان برایش کت و شلوار گرفتیم ...؛ اما تقدیر چیز دیگری برای او رقم زد.
منیره سدیدی در ادامه گفتههای خود عنوان کرد: هنوز صدای کلیدی که شبها در را باز میکرد میشنوم، شبها موبایلش را روشن میکرد و میآمد روی ما پتو میانداخت، توی اتاقش زیارت عاشورا گوش میداد، خیلی شبها هم دیروقت میآمد منزل، لباس مخصوصی برای نظافت میبرد و تا دیر وقت در حسینیه و هیئت مشغول شستن ظرفها بود.
مادر شهید کوهساری اظهار کرد: دوران تحصیلش را به خوبی گذراند، با کسی کار نداشت و نمیخواست باعث اذیت کسی بشود، با خواهران و برادرش خیلی مهربان بود، بهویژه برادرش را خیلی دوست داشت و احترام پدرش را خیلی نگه میداشت؛ من گمان نمیکنم پایش را یکبار در حضور پدرش دراز کرده باشد.
مهدی کوهساری، برادر شهید کوهساری با چشمانی پراز اشک از لحظات رفتن و رسیدن خبر شهادت برادرش میگوید: ۱۹ تیر بود که به همراه جواد برای تهیه بلیط به فرودگاه رفتم و برای بیستم تیر بلیط تهیه کرد و رفت.
وی ادامه داد: هفت روز بعد، جمعه سیام ماه رمضان بود که با من تماس گرفت و خبر سلامتیاش را داد و گفت؛ همه چیز اینجا خوب است و ما در پشتیبانی پشت خط هستیم و بعد تلفن قطع شد.
همه چیز از آن تماس شروع شد ...
برادر شهید ادامه میدهد: آن روز در دلم احساسی داشتم این حس همچنان با من بود تا اینکه با من تماس گرفت تا خواستم جواب بدهم قطع شد، خودم دوباره تماس گرفتم؛ کسی با لهجه خاصی صحبت میکرد، فکر کردم خود جواد پشت تلفن است چون منتظر شنیدن صدایش بودم؛ گفتم جواد تویی؟ پاسخ داد: نه من از دوستانش هستم جواد زخمی شده است.
مهدی کوهساری عنوان کرد: دوستش گفت حالش مساعد نیست و او را به ایران میآورند، آن لحظه ته دلم لرزید و تماس قطع شد.
برادر شهید کوهساری در ادامه گفتههای خود تصریح کرد: یکی، دو ساعت بعد حاجآقایی با من تماس گرفت و خیلی خونسرد خبر شهادتش را داد، دنیا روی سرم خراب شد، نمیدانستم چکار باید بکنم ... یک ساعت بعد از شنیدن خبر به در و دیوار میخوردم؛ شماره آن شخص را گرفتم، نزدیکی منزل قرار گذاشتیم، صحت شهادتش را تایید کرد و گفت تا پیکر نرسیده به کسی اطلاع ندهید چون معلوم نیست تا کی برسد.
وی افزود: باور نمیکردم و به همین خاطر دو، سه روزی در دفتر نمایندگی وزارت امور خارجه و تمام نهادهای نظامی از وضعیت برادرم پرسیدم اما چیزی دستگیرم نمیشد؛ چند روز بعد، دوشنبه، یکی از دوستانش خبر میدهد که پیکر برادر به تهران رسیده اما چون تحت پوشش هیچ نهادی نبوده و خودش به عراق رفته است، هیچ نهادی اطلاعاتی از وی نداشته و در عراق هم فقط نام و نام پدر را ثبت میکنند و همین خیلی دردناک بود.
مهدی کوهساری بیان کرد: نام شهید کوهساری به نام جواد مددی ثبت شده بود و در ایران هم پیکرش را به این نام میشناختند سرانجام پیکر برادرم سهشنبه به مشهد منتقل شد.
برادر شهید کوهساری با اشاره به اینکه مجبور بودم هر طور شده خبر شهادت جواد را به خانواده بدهم برای همین اول به پدر اطلاع دادم و ادامه داد: چهار، پنج روزی حال مساعدی نداشتم به هرحال چهارشنبه رفتیم بهشت رضا(ع)، اجازه نمیدادند پیکر را ببینیم، بعد از صحبت با مسئول سردخانه و بسیجیهایی که آنجا بودند توانستم فقط از روی تابوت مشخصات برادرم را ببینم.
وی اضافه کرد: جواد عاشق رفتن بود و از همان اولی که جنگ در سوریه آغاز شد از من درخواست کرد تا اجازهاش را از پدر بگیرم؛ سال اول جنگ به صورت مردمی بود و بعدها وهابیها و تکفیریها وارد جنگ شدند؛ میدانست که شیعهها را میکشند و به خاطر همین موضوع رفت.
مهدی کوهساری عنوان کرد: سال اولی که میخواست به سوریه برود نشد راههای زیادی را برای رفتن امتحان کرد حتی خواست به همراه مجاهدان افغان اعزام شود که آن هم نشد.
برادر شهید کوهساری گفت: برادرم همیشه میگفت حرم تنهاست؛ بعد از عاشورا بود که دیدم حال ندار است، میگفت از بچههای مجاهدان سوریه شنیدم تاسوعا و عاشورا حرم خالی بوده؛ همین خیلی عذابش میداد و از همین زمان تلاش کرد که برود، اولویت کارهایش همین بود و دائم با کسانی که میتوانستند اعزامش کنند در ارتباط بود.
مهدی کوهساری از موج شهادتطلبی که امروز به وجود آمده میگوید: هر زمان که بر سر خاکش میرویم امکان ندارد کسی نپرسد برادرتان چطور عازم سوریه شد، ماهم علاقهمند به رفتنیم.
برادر شهید با اشاره به اینکه جواد میگفت: «جنگ، جنگ قدرت نیست، باید مسائل را از هم تفکیک کرد، واقعا اعتقاد داشت که اگر کسی در خواب هم باشد و قرار باشد بمیرد، میمیرد و اگر قرار نباشد کسی بمیرد زیر گلوله و توپ و تانک هم نخواهد مرد».
مهدی کوهساری ادامه داد: از برادرم یاد گرفتم که از روی ظاهر قضاوت نکنم؛ این خلوص نیت و اعتقاد شهداست که در راهی قدم گذاشتهاند که میدانند مقصدش کجاست به خاطر همین از زن و بچه و همه چیز در این دنیا دست میکشند.
میگفتند به ما ۲۰۰ میلیون تومان پول میدهند!
وقتی صحبت از تبلیغات و شبههافکنیهای دشمنان درباره شهدای حرم شد؛ برادر شهید اظهار کرد: دوستان چندساله ما همانند برخی دیگر این اعتقاد را دارند که به ما ۲۰۰ میلیون تومان در ماه میدهند؛ کلیپی از شهدای خانطومان دیدم که پیش از شهادتشان در حالیکه در محاصره دشمن و نزدیک به شهادتشان بود به شوخی با یکدیگر میگفتند ۲۰۰ میلیون را که به تو بدهند چکار میکنی؟
پدر شهید کوهساری در این مورد ادامه میدهد: پسرم هیچ احتیاجی به پول نداشت، ماشین نو برایش خریده بودم، یک طبقه خانه را هم به نامش زده بودم و هزینه نامزدیاش را هم کنار گذاشته بودم؛ پسرم هیچ نیازی نداشت و رفت.
به گفته پدر شهید، شهید جواد کوهساری یکسال و نیم پیش از شهادتش در فاز دوم متروی مشهد و در قرارگاه کار میکرد، بیمه شده بود و حقوق میگرفت، ماشین مدل پایین هم داشت و پدرش برایش ماشین صفر خریده بود.
مهدی کوهساری یکی از خاطرات خود با برادر شهیدش را برایمان بازگو کرد و گفت: وقتی عزیزی را از دست میدهی، تمام خوشاخلاقیها، بداخلاقیها، چهرهاش و ... خاطره میشود؛ به هرحال بین برادران اختلاف نظر وجود دارد اما یادم نمیآید که جواد به کسی بیاحترامی کرده باشد حتی به کوچکترها، هوای کوچکترها را داشت، اگر چیزی نیاز داشتند به آنان میداد.
وی اضافه کرد: دستش به خیر بود و حتی در شرایطی که حقوق ثابتی نداشت هم صدقه میداد و یادم نمیآید که صدقه را فراموش کرده باشد، بچههای محیط کارش میگویند اخلاق بسیار خوبی داشت و یکی دیگر از ویژگیهایش این بود که اگر کسی با متکدیها برخورد میکرد میگفت: «تو از کجا میدانی او چرا به این وضعیت افتاده؟ ما مأمور به وظیفهایم و باید به آنان کمک کنیم».
به گفته برادر شهید، جواد کوهساری از کودکی اوقات تعطیلاتش را به فراگیری مهارت و کار میگذراند؛ وی از کودکی در تراشکاری و تعمیرکاری مشغول کار بوده است بعدها نیز در امور خدماتی بسیج و هیئت مانند آشپزی فعالیت داشته و این فعالیتها را کسر شأن نمیدانست.
مهدی کوهساری ادامه میدهد: وقتی او را به فرودگاه رساندم، از او خواستم در آغوش بگیرمش اما گفت: «نه بغل کردن ندارد! ما آنقدر لیاقت نداریم که شهید شویم»؛ هنوز داغش روی دلم مانده آخر ما تا ۲۰ سالگی در کنار هم و دست در دست هم میخوابیدیم؛ بعدش من برای تحصیل دانشگاه و دوران خدمت به شهرستان رفتم اما همیشه باهم ارتباط داشتیم؛ هروقت که یاد آن روزها میافتم بیشتر متوجه میشوم که چه عزیزی را از دست دادهام.
شهید جواد کوهساری به گفته برادرش خیلی اهل مطالعه کتابهای مذهبی و رسالهها، تحریرهای امام(ره)، کتب علامه مجلسی و کتب آموزش نظامی بود زیرا خودش هم تخریبچی و مربی تخریب بود که در کلاسهای آموزشی در مشهد نیز تدریس میکرد، کتابخانه شخصی داشت، بعد از دریافت لیسانس حسابداری در کارشناسی رشته حقوق پذیرفته شد و در قرارگاه خاتمالانبیا نیز مشغول کار بوده است.
پدر شهید کوهساری هم در این باره توضیح داد: نصف پذیرایی همین منزل ما کتابخانه پسرم بود که ۲۰۰، ۳۰۰ کتاب داشت؛ حافظهای داشت که اگر یکبار کتابی را میخواند یاد میگرفت؛ بعد از رفتنش من کتابها را به کسانی که نیاز داشتند بخشیدم.