پدر شهید احمدی روشن میگوید: مصطفی میگفت: «دوست دارم سه تا بچه داشته باشم و اسم دومیاش را بگذارم عباس.»
الگو گرفتن از نهضت حسینی(ع) و واقعه عظیم عاشورا یکی از بزرگترین دلایل رزمندگان و شهدای بزرگ ما برای گام نهادن در مسیر جهادگری بوده است. خواه این جهاد از نوع جهاد در میدان نبرد باشد یا جهاد در میدان علم و عمل. همین امر موجب میشود در خاطرات و نحوه برخورد شهدا با ماه محرم و صفر اندکی بیشتر تأمل کنیم تا با توسل به سیره شهدا راه رستگاری در مسیر اهل بیت(ع) را بشناسیم.
مصطفی احمدی روشن در 17 شهریور ماه 1358 در بیمارستان بوعلی شهر همدان به دنیا آمد. در سال 77 وارد دانشگاه صنعتی شریف شد و تحصیلات خود را در رشته مهندسی شیمی آغاز کرد. در سال 81 در رشته مهندسی شیمی موفق به دریافت مدرک کارشناسی شد و در همین رشته در مقطع کارشناسی ارشد ادامه تحصیل داد و پس از آن وارد مرحله دکترای رشته نانو بیوتکنولوژی شد. در دوران تحصیل در دانشگاه در پروژه ساخت غشاهای پلیمری برای جداسازی گازها که برای اولین بار در کشور انجام شد، همکاری داشت و چندین مقاله ISI به زبانهای انگلیسی و فارسی در مجلات معتبر علمی جهان به چاپ رساند.
شهید مصطفی احمدی روشن یکی از پایه گذاران سایت هستهای نطنز بود. تاثیر بسیار مطلوبی در بخش تامین کالاها و خرید تجهیزات هستهای در حوزه غنیسازی در زمان تحریمها داشت. سرانجام 21 دی ماه 1390، مصطفی احمدی روشن در حالیکه عازم محل کار خود بود، دو تروریست موتورسوار با چسباندن یک بمب مغناطیسی به خودروی وی که یک دستگاه خودروی پژو 405 بود، او را به شهادت رساندند.
پسری به نام عباس
پدرش میگوید: مصطفی میگفت: «دوست دارم سه تا بچه داشته باشم و اسم دومیاش را بگذارم عباس.» بعد میگفت: «ابوالفضل بذاریم یا عباس؟» کمی مکث میکرد و دوباره میگفت: «نه عباس بگذاریم.» بعد بغضی ته گلویش مینشست. به حضرت عباس(ع) علاقه ویژهای داشت.
آخرین محرم مصطفی
مادرش میگوید: مصطفی اهل این نبود که کل 40 روز را مشکی بپوشد، ولی محرم سال 90، آخرین محرمش، همه 40 روز را مشکی پوشید. دهه اول محرم بود. وقتی به صورتش نگاه کردم به نظرم خیلی قشنگ و نورانی شده بود. ریش بلند خیلی به او میآمد. گفتم: «مصطفی برو یکم ریشهایت را کوتاه کن. چشمت میکنند. صورتت خیلی قشنگ شده است.» گفت: «خودت یادم دادی توی محرم نروم اصلاح. نورانی شده بود و من نمیدانستم قرار است که شهید بشود و برود پیش مولا.» بعدا در گوشیاش دیدیم از خودش چند تا هم سلفی گرفته که انگار آخرین چهرهاش که تغییر هم کرده بود، برایمان بماند. مصطفی از همه چیز خبر داشت.
نذر علی اصغر(ع)
دلش میخواست که یک پسر داشته باشد. اما مثل نوزادان تازه متولد شده زشت نباشد. میگفت: «اگر بچهام زشت باشد به هم میریزم.» از ما خواست که برایش نذر کنیم.
همدان رسم است که گهواره علی اصغر درست میکنند. کسانی که آرزویی دارند به این گهواره نذر میکنند و یک تکه پارچه امانت از این گهواره برمیدارند. ما هم به امام حسین(ع) و حضرت علی اصغر(ع) توسل کردیم. پیش از تولد پسرش گفت که: «در خواب دیدهام که یک نوزادی را به من دادند و سربندی داشت که رویش نوشته بود علی اصغر احمدی روشن.»
مهدیه همدان
سال سوم دبیرستان سهشنبه صبحها و روزهای محرم میرفتیم مسجد مهدیه همدان، زیارت عاشورا. اگر دو تا مداح بودند، دنبال مداحی بودیم که بچه جبههای باشد و وسط زیارت عاشورا از جنگ هم حرف بزند. از شجاعت و جنگ امام حسین(ع) که برایمان میخواند، بیشتر گریهمان میگرفت. عشقمان این بود که برای امام حسین(ع) گریه کنیم. فکر میکردیم هر کس بیشتر اشک بریزد خوشبختتر است. اگر یک روز کم گریه میکردیم، تا فردا از غصه دق میکردیم. بعضی وقتها مصطفی میگفت «تو نمیذاری من گریهام بگیره، بیا از هم جدا بشینیم» هر کدام میرفتیم یک گوشه مینشستیم که حال همدیگر را خراب نکنیم.