حسین ثامنی، خبرنگار شهیدی بود که در واحد تبلیغات لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) خدمت میکرد و ضمن ثبت و ضبط خاطرات شهدا خود نیز به شهادت رسید.
کار نیروهای واحد تبلیغات در دوران دفاع مقدس بی ارتباط و کم شباهت به کار امروز خبرنگاران نبود، در واقع بخشی از وظیفه آنان تشکیل کمیتههایی برای انسجان اخبار مروبط به جنگ و سیاستگذاری بین مطبوعات و رسانهها بود، و از سویی مسئولیت اطلاع رسانی را برعهده داشتند. به همین منظور میتوان گفت نیروهای واحد تبلیغات همان خبرنگاران و خبرآوران خط مقدم جبهه بودند تا به مقابله با دستگاه تبلیغاتی دشمن بروند. حتی در سالهای ابتدایی جنگ ستاد تبلیغات در خبرگزاری ایرنا تشکیل شده بود که همین موضوع اهمیت کار رسانهای در ستاد را نشان میدهد. از این رو در کنار مسوولیتها و اهداف خود بخشی تولیدات فرهنگی و اخباری را نیز برعهده داشتند و به جمع آوری اسناد و ثبت و ضبط خاطرات رزمندگان میپرداختند.
«حسین ثامنی» از نیروهای تبلیغاتی بود که پس از گرفتن مدرک دیپلم در سالهای ابتدایی جنگ به اصرار خود به جبهه رفت. مادر این شهید در گفتوگو با خبرنگار دفاع پرس اظهار داشت: «فرزندم خیلی جبهه را دوست داشت، خانه اولش جبهه و خانه دومش مسجد بود. آنقدر انقلاب و امام را دوست داشت که وقتی جنگ شد به من میگفت مادر حتی شده بچه برادرت باشد باید برای دفاع از کشور بفرستی جبهه. میگفت اگر توام اجازه ندهی من میروم. من هم دوست داشتم و مخالفتی نکردم.»
چندین بار تلاش برای رفتن به جبهه به خاطر سن کمش ناکام ماند، تا اینکه در سال ۱۳۶۳ برای اولین به جبهه اعزام شد و در همان سال با حضور در عملیات والفجر ۱ در اثر استنشاق گازهای شیمیایی و اصابت تیر به ناحیه سر مجروح شد. مادر در ادامه گفت: «همیشه به من سفارش میکرد اگر بیرون رفتی و کسی از من پرسید نگو جبهه رفتم، نمیخواهم کسی بداند.»
او بعدها به واحد تبلیغات لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) رفت و به عنوان خبرنگار مشغول به خدمت شد. در عین حال در خط مقدم نیز حضور مییافت. مادر با افتخار از حضور فرزندش در جبهههای حق علیه باطل یاد کرده و میگوید: «خداراشکر میکنم که فرزندم در این راه رفت، اما مادرم و گاهی دلم برایش تنگ میشود.» او با بغض حرفهایش را با بیان ویژگیهایی از پسرش ادامه داد: «من از شیمیایی شدنش بی خبر بودم، بعدها همرزمانش به من گفتند، میگفت مادر تو جبهه را ندیدی، آنجا خیلی خوب است. نسبت به مال دنیا بی اعتنا بود، اگر پولی به او میدادیم نگاهی به آن نمیکرد، همه حرفش انقلاب بود و انقلاب. چیزی برای خودش نمیخواست.»
مادر شهید از رفتن فرزندش اینطور روایت میکند: «یکبار که میخواست به جبهه برود باران شدیدی میآمد، به ذهنم رسید که آسمان هم به خاطر رفتنش دلگیر است و گریه میکند. خانه کوچکی داشتیم که یک اتاق بالا و یک اتاق پایین بود، بار آخری که رفت میخواستم بدرقهاش کنم، اما اجازه نداد، گفت اگر تو بیایی من نمیتوانم بروم، من طبقه بالا بودم و از همان بالا نگاهش میکردم، رفت که رفت.»
شهید حسین ثامنی در کنار وظایف خود در جبهه خاطرات و زندگینامه تعدادی از شهدا را در همان دوران جمع آوری و ثبت کرده بود و یکی از کارهای او نوشتن مطالب در رابطه با شهدا بود. او سرانجام در عملیات کربلای ۵ به عنوان بسیم چی در میدان جهاد حضور یافت و ۲۲ اسفند سال ۱۳۶۶ در سن ۲۲ سالگی در منطقه شلمچه به شهادت رسید.