یکچفّیه،چندتکه استخوان آورده اند
تحفه ای از قد وبالای یلان آورده اند
چون علی اکبر شتابان در شهادتگاه عشق
اربا-اربایی ، علی اصغر- نشان،آورده اند
دکتر فاضلی دوست
گمنام نشسته ای کنارم
آتش زده ای به جسم و جانم
روشن شده جانم از وجودت
نامت چه بود که من ندانم
دکتر فاضلی دوست
نام آوران بی نشان ما،بی نامست
از شهد شراب عشق، شیرین کامست
بر تارک او نوشته با خطی خوش
این دسته گل محمدی،"گمنامست"
دکتر فاضلی دوست
ای روح بلند تو، فراز هر بام
سر داده سرود لاتخف شب هنگام
تو صبح نوید بخش دلهاگشتی
ای قبله ی عشاق، "شهید گمنام"
انگار فرشتگان نشستندبه بام
نوری زافق هبوط می کردآن شام
پرشدهمه جاعطردل انگیزش،لیک
بر سنگ نوشتند"شهیدگمنام"
دکتر فاضلی دوست
خواهم که در این میکده آرام بمیرم
گمنام سفر کرده و گمنام بمیرم
عمری است مرا مونس جان نام حسین است
دل خواست که در سایه این نام بمیرم
می گفت: ستاره خفت ، بر می گردم
وقتی که سحر شکفت بر می گردم
سر تا سر خاک جبهه رو باید گشت
دنبال کسی که گفت : بر می گردم
تو سرخ و سپید می شوی می دانم
سیبی که رسید می شوی می دانم
انگار که بو برده ای از باغ بهشت
آخر ـ تو شهید می شوی ـ می دانم!
ناگاه نویدی آمد و او را برد
پرواز سپیدی آمد و او را برد
هر بار که رفت با شهیدی برگشت
این بار ـ شهیدی آمد و او را برد!
سعید حدادیان
اگر مشتی پلاک و استخواناند
رموز هستی و جانِ جهاناند
چو خونی در رگ هستی، رواناند
چو جان، در جسم این امت نهاناند
نشان دولت صاحب زماناند(عج)
کجا آگه شما، از حال مایید
کبوترهای خونینبالِ مایید
صلابت در دلِ خوشحالِ مایید
کمال شوکت امسال مایید
در این دنیای دون، تکخال مایید