1
ای رؤیای بارانی
ای رؤیای بارانی آخرین سوار گمشده
در دشتستان ابری بغض !
شبی بر درگاه شکستهی خاطرم
رؤیای سوختهات را
با آخرین ستارهی التماس، گریستم.
با آخرین ماهیانی که
سرود اشکهای خویش را
در دریای گمشدهی نگاهم میجستند.
در ساحل سپید کدامین ترانه
گلوی خونین تو را بسرایم
تا پرچم فریادم
از نسیم رویایت
دوباره جان گیرد؟
رجب افشنگ
2
سرخ و دلیر
و عشق نام شهیدان بود
در دفتری که گشوده است
در پیش روی من اکنون
یکصد هزار نام فراموش گشته
نه
خاموش گشته
ورق می خورد
یکصد هزار نام گمشده
نه
نام آوران گمشده
در پیش روی من اکنون
سرخ و دلیر می گذرند
آرام
سرخ و دلیر
در جبهه های جنگ
با شال سبز و
پیشانی بندی سرخ
سرخ و دلیر می گذرند
آرام
و من مرور می کنم
یکصد هزار نام سرافراز
یکصدهزار نام دلاور را
...
نام آوران سرخ
که نامی نداشتند
جز عشق
و عشق نام شهیدان بود
ضیأالدین ترابی
جولانگاه جهان را
اسبانی بیسوار درگذرند
برمیخیزم
با نامت عطرآگین کنم
شقایق خونینی
در دلم میدود
و گلویم را
گلگون میکند
خاطرهات
گلی است
که خرام به گامهای خسته نسیم میبخشد!
به جستجوی تو
گردباد گامهایم
قلمروی سنگ را
صیقل میدهد
مادر
قنداقهی پوسیدهی کودکیات را
میبوید
و لالای ضجهوارش
به زمزمهی بیداری بدل میگردد
اکنون
گهوارهی خونین تو
بر دستان پرتلاطم دریاهای دوردست
تاب میخورد
خورشید
با واپسین پرسههای پسینگاهش
میرود
و در پشت کوهههای بلند
شب، رگان تو!
در فورانی روشن گشوده میشوند
و غبار تیرگی ها را
از رخسارهی ماه میشویند
زلال آمدن را
ای رود پرخروش
بر لب بنشان!
که راه!
به تلاطم دریاهای دوردست بردهای
اینجا
در انتظار آمدنت
گلی است،
که هر صبح میشکفد
و هر غروب
پژمرده میشود
آفتاب
به شکار شبنم میآید
اما
تو نمی آیی!
پرندهای سپید بال میآید
با شقایق خونینی در منقار
و جهان
عطرآگین میشود
تیمور روانشاد ترنج
3
پژواک گمشده
به جستجوی تو
گامهایم
چون سر پنجه های پر ترنم باران
بر طبل زمین می بارند
و تو
چون پژواک گمشده ای در گلوی قناتهای بی زمزمه
خاموشی
به جستجوی تو
هر شب
بر گردونه نقره ای ماه می نشینم
من به جستجوی تو ام
تو به جستجوی که هستی ؟
به دیدار تو
عطری از اشعار احساسم می آورم
که در قلمرو قناریها
شکفته است
تیمور، روانشاد ترنج
4
گمنام نامی شدن!
با توام
ای هاله مهتابی
بی لحظه نومیدی
ای سایه دشت تنهایی
ای که در غربت شهر من آرمیدی
ای راه ناتمام
ای که لبریزی از عشق
و عطری که پیچیدی در کوچه های
غربت و تنهایی
و ای سوخته از آتش خائنان به حقیقت «اهدنا الصراط المستقیم»
خاک تو سفیری تشنه است
که ذره ذره آن تداعی می کند برای من عطر ناب کربلا را
آری!
تو ای شهید گمنام!
تو عاشق ترین واصل به خدایی
و لایق ترین ها برای «گمنام نامی شدن»
تو فرزند گمنام بقیعی
سوخته دلان؛ یاس های کبود زهرایی اند
که پرچم پرغرور عزتشان
بر قله بلند سعادت
افراشته است
نامتان در بی نامی دلها درخشان
شهرام جباری
5
دلم میگیرد
خاکریزها که قد می کشند مقابلت
یوسفم را گم میکنی و
چفیه ات را می فرستی
پر از بهار
پر از انتظار
دلم میگیرد
وقتی قاصدکها نمی وزند
وقتی کلاغها نمی پرند
وقتی قرار نیست
عطر تو
بریزد در نوشداروها
وقتی نمی یابمت
الا خدای از
«رگ گردنت»
نزدیکتر را دوباره
برابر آینه ها
بلیست
تا از حضور تنت
مهربانی ها
تکثیر شوند حتی
در جزیره های هر چه دورتر
تا از پشت شیشه چشمهام
دوباره
زیارت نامه بخوانم
رضوان چرخکار کاشانی
....
1 2 3 4 5 6 7 8 9 10