1
گلوله مبهوت
به خاکریز تو
آنجا که
صفیرگلوله ی مبهوت زخمی را مرهم است
پناه می برم
که زخمها شبیه چیزی هستند، شبیه چرا....
تو چرا جنگیدی؟...
در ترس دردناک کودکان از اسلحه،
چرا جنگ افزار تو استثناست؟
که هیچ سقفی را بی دیوار نخواستن و
هیچ نخلی را بی سر
دستانت
بوی باروت خسته می دهند نه خون!
از خیابان
به سنگرت
آنجا که جشن تولد مرگهای تازه را
فتوای خودکشی ات هدیه ای مناسب است
مراجعه می کنم
درسکوت سرد بعدازظهرهای صلح
آنجا که اکثرنشانی ها، نامه ندارند
کاش مادرت هم می دانست،اینجایی
قاسم حسین پوری
2
یادگاری
سواران رفته اند و دل خوشم من
اگر تنها غباری مانده از او
برای مادرش پیغام بفرست:
پلاکی یادگاری مانده از او
تمام کودکی های قشنگت
دوباره در نگاه من شکفتند
درنگی کن! سراپای مرا سوخت
غزل هایی که از نام تو گفتند
نگاهت بر حریر ابرها نیز
مرا تا دورهایی سبز می برد
کسی در شعرهایم بال می زد
که با نام زلال تو گره خورد
اگر مردم مرا هم می شناسند
فقط با حرمت نام تو بوده ست
تو که حتی خدای عشق فرمود
که پیش از عشق نامت را سروده ست
تو دیگر بی نشانی مثل زهرا(سلام اله علیها)
برای مادرت شعری ندارم
اگر روز اجابت شد دعایم؛
سرم را بر بقیعت می گذارم
عبدالحسین رحمتی
3
بال های خسته
پرهای شکسته
دل هایی خونین
سجاده های خاک گرفته
گله هایی در خواب
دل هایی گمشده
و مجالی که نیست !
گاز خردل
سرفه هایی سنگین
و یارانی که
هزاران سال بعد
طعمه باستان شناسانند
غربتی غریب
کوچه پس کوچه هایی دلتنگ
شهری دل مرده
با سنگفرشی اسیر
گرفتار بازندگانی
نا آشنا با زندگان
وشهداییتفحص شده
که در معراج شهر
دلتنگ و بی قرار
رمل های فکه و قتلگاه و راه خون
و آرزویی غریب
که کاش تفحص نمی شدند
به حرف تو رسیدم
ای دوست !
کاش تفحص نمی شد
شهدا می ایند
و دلم شاد شود
خنده ام می شکفد
غم من می ریزد
که چه خوش می ایند
و زمین پاک شود
خار غم می ساید
و گل باغچه ی عشق دگر
باره سرودی ...خواند!
من دگر شاد شوم
غصه ایی راه ندارد بدرونم امروز!
راه دل مسدود استت
برو ای غم به کنار
راحت جان اید
ان نسیم خوش جاوید زمان می اید
شهدا می ایند
عطر و نوری پاشند
و تو ای دل که دگر حکم غمت باطل شد
غصه هایت همه از بیخ و بنش ساقط شد
خند ها حاکم شد
شاد شو ای دل من
که دگر بار بهار حاصل شد