درد دل
این بار اومدم سلام بدم ولی از ته دل / عرض شرمندگی و بخشش،با روی خجل
اومدم سلام کنم تا که شما حلال کنید / منو تو راهی که رفتید ببرید فدا کنید
اومدم سلام کنم بوسه زنم خاک تورو / ببرم تبرکی یه تیکه پیرهن تورو
ببرم سلام کنم هدیه به مادرت کنم / ولی افسوس نمی دونم کجا پیداش بکنم
با ادب از راه دور سلام میدم به مادرت / یا شاید باید سلام بدم به روح پدرت
پدری که جون به لب شد از فراق پسرش / یادش اومد دم آخر آب پاشید پشت سرش
با خودش برد حسرت دوباره دیدن تورو / حسرت لباس دامادی توی تن تورو
دوباره سلام میدم به مادرت به مادرت / مادری که دود می کرد اسفند برا دور سرت
مادری که خسته شد در انتظار پسرش / ولی هر شب درو باز میزاره رو گل پسرش
میگه شاید پسرم هر لحظه از راه برسه / نشه از جا پا بشم تا در رو بچه م وا بشه
دوباره سلام میدم به پدرت به مادرت / یا شاید باید سلام بدم به تنها دخترت
دختری که چند سال رنگ بابارو ندیده / دست گرم باباشو روی سر خود ندیده
کنار سفره عقد وقتی که نشسته بود / زیر لب دعا میکرد کاش باباجون هم بود
نمیدونم که چطور ادای احترام کنم / دست مادر ببوسم به دختر احترام کنم
اگه از شهید بپرسی که باید چکار کنم / تو وصیت نومه گفته، که باید چکار کنم
من باید حجابم درست رعایت بکنم / هر چی رهبرم میگه بروی چشم گوش بکنم
پیرو ولایت و دنبال خط رهبری/ آخرش شهادته اگه تو می خوای یا علی
این سلام ها همه مخصوص یک شهید بوده /این شهید از دید ما چند سال که غریب بوده
اسم این شهید و بارها شنیدی و آشناست / این شهید گمنام پیش خود خود خداست
تو یه وقت فکر نکنی تنها بوده تو جبهه ها / زائرش حضرت زهرا (سلام الله علیها) مادر سینه زنا
مصطفی عبدالوند
2
مرد آزاده را بسی سهل است / کز همه چیز بگذرد جز نام
از سر جاه و مال برخیزد / جان دهد نیز در ره اسلام
جان عزیز است و دین عزیزتر است / وانچه از جان گذشته جانان است
آن که آگاه از شهادت خویش / جان فدا میکند، شهید آن است
از شهیدان کریمتر کس نیست / در نظرگاه خلق و خالق نیز
بعد از آن هر که نیز در راه است / تا کند جان فدا هموست عزیز
آدمی لیک خوشدل از نام است / بی نشان جان سپردن آسان نیست
وانکه در بند نام نیز نبود / در دلش جز صفای ایمان نیست
گرچه فرجام کار یکسان است / دل مردم به یادگار خوش است
ماندن نام شخص آخر نیز / بر سر لوحه مزار خوش است
ای بسا کار باقیاتالخیر / در جهان هست بهر ماندن یاد
معبد و مرقد و کتاب و کلام / اثری از حضور بی فریاد
هر کسی نام خویش دارد دوست / نام هر کس نشان بودن اوست
نام نیک است آنچه میماند / یاد نیکو قرین نام نکوست
یاد نامآوران به نام کنند / نام اگر نیست، یاد چون باشد
دل ز گمنامی شهید سعید / گرچه سنگ است غرق خون باشد
آن که بینام میکند ایثار / هست نزدیکتر ز قرب اله
ای خوشا در گذشتن از همه چیز / بینشان خالصا لوجهالله
وقت ایثار جان به گمنامی / هست یکسر نشان حق جویان
رهروان طریقه اخلاص / وحدهلاشریکله گویان
در شگفتم آن چگونه دل است / دل در یافته پیام الست
دل در باخته به عشق وصال / دل پرداخته ز هر چه که هست
یک سر و صدهزار سر همراز / یک تن و صدهزار تن همراه
همه از بینشانی اش رنجور / همه از سرفرازیاش آگاه
یاد او زنده تا ابد بر جای / نام او رفته پیام او مانده
برتر از هر چه جهان هستند / درس جانبازی و شرف خوانده
ای شهید بزرگوار که کرد / همتت جان فدای دین و وطن
کشور از توست در امان از خصم / دوست از توست ایمن از دشمن
ای رها کرده هر چه دنیایی است / پدر و مادر و زن و فرزند
رفته تا عرش کبریا تنها / همه با حیرت و تو با لبخند
دم فرو بسته جان گرفته به دست / گشته بینام و بینشان مفقود
از تصلای دوستان محروم / با تولای خالق معبود
جان به قربان چون تو قربانی / دل فدای تو باد و همگامان
جان تو در جوار حضرت حق / اجر تو با خدای گمنامان
گر نداری مزار باکی نیست / جای آرامگاه تو دل ماست
تو در مشکلات حل کردی / آنچه رد جان ماست، مشکل ماست
ما ز روی تو تا ابد خجلیم / که تو واصل شدی و ما به رهیم
گر نداریم پاس همت تو / در دل از شرم خود چگونه رهیم
آفرین بر تو آفرین خدای / ای جوانمرد نام رفته ز یاد
آفرین خدای بر پدری / که تو پرورد و مادری که تو زاد
گرچه گمنام رفتی از دنیا / خود ز نامآوران شدی معدود
از من ای نیکنام بر تو سلام / از من ای زندهیاد بر تو درود
استاد مهدی آذر یزدی
3
بمان مادر، بمان در خانه ی خاموش خود، مادر
که باران بلا می بارد از خورشید
درِ ماتمسرای خویش را بر هیچ کس مگشا
که مهمانی به غیر از مرگ بر در نخواهی دید
زمین گرم است از باران خون، امروز
ولی دل ها درون سینه ها سرد است
مبند امروز چشم منتظر بر حلقه این در
که قلب آهنین حلقه هم کنده از درد است
نگاه خیره را از سنگ فرش کوچه ها بردار
که در زیر فشار گام ها نابود خواهد شد
متابان برق چشمت را به دیوار خیابان ها
که همچون شعله ای در زیر باران، دود خواهد شد
تلنگر می زند بر شیشه ها سر پنجه باران
نسیم سرد می خندد به غوغای خیابان ها
دهان کوچه پر خون می شود از مشت خمپاره
فشار درد می دوزد لبانش را به دندان ها
زمین گرم است از باران خون، امروز
زمین از اشک خون آلوده خورشید ، سیراب است
ببین آن گوش از بن کنده را در موج خون، مادر
که همچون لاله از لالای نرم جوی در خواب است
ببین آن چشم را چون جوجه ای در خاک و خون خفته
که روزی استخوان کاسه ی سر آشیانش بود
ببین آن مشت را ، آن دست دورافتاده از تن را
که روزی چون گره می شد، حریف دشمنانش بود
ببین آن مغز خون آلوده را، آن پاره دل را
که در زیر قدم ها می تپد بی هیچ فریادی
سکوتی تلخ در رگ های سردش زهر می ریزد
بدو با طعنه می گوید که بعد از مرگ ، آزادی
بمان مادر! بمان درخانه ی خاموش خویش امروز
که باران بلا می بارد از خورشید
دو چشم منتظر را تا به کی بر آستان خانه می دوزی؟
که دیگر سایه فرزند را بر در نخواهی دید
نادر نادرپور
4
نامه
گر چه آن روز، در آن تنهایی
عشق را باز صدا می کردی
از پس آن همه آواز غریب
در دلم بود که بر می گردی
لحظه ی سرخ سرودن، آری
در دلم نام بلند تو نشست
آسمان بود و من و تنگ غروب
بغض من بی تو غریبانه شکست
پیش از اینها به خودت می گفتی:
کاشکی نور امیدی باشی
آخرین بار دعایت این بود؛
کاش ای کاش شهیدی باشی
حرفهای دل من نامه شدند
نامه هایی که به دستت نرسید
پدر از عشق تو می گفت، ولی
عاقبت روی تو را سیر ندید
گفتم از عشق و جنون حرف بزن
که کسی گفت: به صحرا زده ای
شب گذشتی ز خیالم چو نسیم
صبح گفتند به دریا زده ای
عبدالحسین رحمتی
5
رفت
پوتین به پا و خنده به لب، چفیهای به دوش
بوسید دست مادر و آن شب غریب رفت
باغ بهشت منتظرش بود، عاقبت
«احمد» برای چیدن یک دانه سیب رفت
•
او رفت و رفت پشت سرش درد بود و درد
مادر، نماز، پنجره، تنهایی و دعا
حالا شبیه یک غزل ناب و آتشین
جا مانده در قنوت تمام ستارهها
•
آن شب انار بغض شکست و دلش گرفت
وقتی شنید که پسرش بینشان شده
آرام گریه کرد و به یک عکس خیره شد
وقتی شنید تکهای از آسمان شده
•
یادش میآمد آن همه احساس پاک را
مُهر نماز و چفیه و پوتین و ساک را
آورده بود باد برایش فقط کمی
از استخوان جمجمه و یک پلاک را...
تقوی، فاطمه ـ ابرکوه