خانه / مکتوبات / شعر / قصیده و غزل

قصیده و غزل

لاله های واژگونه
یادباد آن صحنه‌های رزم عشاق نمونه
پر شده اینجا هواشان، هم چو بوی عطر پونه
دشت‌ها پر شد ز لاله، نغمه‌های عاشقانه
قد کشید از خون پاکان، لاله‌های واژگونه
یادتان خوش ای رفیقان، ای شهیدان خدایی
ای بلاجویان عاشق، بلبلان بی‌نشونه
آمدند اینک دوباره آن پرستوهای عاشق
در میان جمع نالان، خسته از دور زمونه
مادران قد خمیده با دلی پر زآرزوها
نقش بسته چهره‌هاشان، اشک‌های دونه دونه
دست‌ها عکس جوانی، زیر لب ذکری گرفته
از خدا می‌خواهد او را، کاش برگردد به خونه
سهم ما هم مانده بر جا، از میان اشک و لبخند
غربت شب‌های تار و گریه‌های بی‌بهونه
دکتر فاضلی دوست  
حاشیه   
      سومار       
      تداعی میکند یاد تورا هر بار ،سومار       
گلم،تا کی بخوابی بستر غمبار ، سومار
       برای دیدن و بوسیدن وبوییدنت ، مادر       
 ببین پای پیاده آمدم این بار ، سومار
        سراغت را گرفتم از رفیقانت به نومیدی     
   نشانم داده اند از آنسوی دیوار، سومار
    عزیزم ،سر بنه بر سینه ام،نالد برای تو 
  چگونه میدویده با تن تبدار ، سومار
      ببین چشمانم از هجران تو کم سو شده مادر  
    مرا با خود ببر در خواب یا بیدار، سومار
     نمی ببینم دگر لبخند زیبایت به رویاها 
   دلم خوش  کرده آن نقش تو بر دیوار، سومار
 دکتر فاضلی دوست
حاشیه
نوای قدسیان
رها از بوسه ی بسترکش داغ
شنیدی نغمه ی یاور کش داغ
از اینجاتامقام عشق رفتی
شبی همراه با یک ترکش داغ
نشان عشق زیبا کرده جانت
مبارک بادت ای زیور کش داغ
سراپاسوخته در پای محبوب
مذاب اندر هوای زرکش داغ
چو ماهی برون افتاده از آب
لب تفتیده  ی ساغر کش داغ
غم دلبستگی را نهادی
به شوق دلبر، باور کش داغ
 سرت از تن جدا،اما نگاهت
منور بر رخ بی سر کش داغ
نوای قدسیان برخاست کآمد
فرو بنهاده نفس سر کش داغ
دکتر فاضلی دوست
 
 حاشیه
گم نمی شوی
سبزی و با هجوم خزان گم نمی شوی
نوری که در عبور زمان گم نمی شوی
پنداشتند مرگ تو پایان نام توست
اما بدان ز باورمان گم نمی شوی
مثل عبور ثانیه ها، مثل زندگی
یک لحظه از ورای جهان گم نمی شوی
با آنکه زخم خورده شام شقاوتی
ای صبح! ای سپیده، زجان گم نمی شوی
نام تو وسعتی ست پر از آبروی عشق
باور کن ای همیشه عیان!گم نمی شوی
در قلب آنکه عاشق نام بلند توست
ای آبروی هر دو جهان گم نمی شوی
 
 
 حاشیه
 نشان دوست
 ز شهر عشق تو را سینه چاک آوردند

به عرش  رفته  ما  را  به  خاک  آوردند

عبور کرده ای از کوچه سحر گویی

که روی دست تو را تابناک آوردند

به ذهن باغ همیشه تو سبز خواهی ماند

اگر نشان ز تو تنها پلاک آوردند

بیا بخوان تو دوباره روایتی از فتح

که فصلنامه ای

 

حاشیه

چرا به خانه نمی آیی؟
فدای نرگس مستت باد، هزار زنبق صحرایی
هزار سر همه سودایی، هزار دل همه دریایی
میان کوچه بیداران، هنوز در گذر توفان
به یاد چشم تو می سوزد، چراغ این شب یلدایی
کنار من بنشین امشب، که تا سپیده سخن گویم
تو از طلوع اهورایی، من از غروب تماشایی
هزار شب همه شب بی تو، زبان زمزمه ام این بود
بخواب تا بدمد بختت، بخواب ای سر سودایی
چه مانده است زما یاران! دلی شکسته تر از باران
دلی شکسته که خوکرده است، به درد و داغ و شکیبایی
تو نیستی و دلت اینجاست، کنار آینه و قرآن
برادران همه برگشتند، چرا به خانه نمی آیی؟

علیرضا قزوه

 

حاشیه

اکسیر اشک

پیداترین هایند مفقود الاثرها

چشمان خود را وا کنید ای بی بصرها

با پای خود سر می زنند هر روز اینجا

این دشت سرشار است از پاها و سرها

گل می کند هر روز با بارانی از اشک

چشمان مادرهای گمگشته-پسرها

داغ هزاران یوسف گمگشته داریم

می گویم این را از خم قد پدرها

این خاک گلگون ارزش زر دارد آری

اکسیر اشک مادران دارد اثرها

بهروز ساقی

 

حاشیه

سالی گذشت... باز نیامد، و َعید شد 
گیسوی مادرم از غم بابا سپید شد
امروز هم نیامد و غم خانه را گرفت
امروز هم دو مرتبه باران شدید شد
مادر کنار سفره کمی بغض کرد و گفت:
امسال هم بدون تو سالی جدید شد
ده سال تیر و آذر و اسفند و ... خون دل
تا فاو و فکه رفت ولی نا امید شد
ده سال گریه های مرا دید و گریه کرد
حرفی نزد، نگفت: چرا ناپدید شد
ده سال، رنگ پنجره های اتاق من
همرنگ چشم های سیاه و سفید شد
بعد از گذشت این همه دلواپسی و رنج
مادر نگفته بود که بابا شهید شد
 
حاشیه
با چشم‌های وا شده از بوی خاک تو
در جست‌و‌جوی کوچه‌ی غربت پلاک تو
در محتوای خویش مرا غرق کرده‌اند
یک تکه چپیه قمقمه‌ی چاک چاک تو
"حاجی قیامت است ..." صدا قطع می‌شود
... بال فرشته ... خش‌خش بی‌سیم ... تا که تو
از تنگ‌نای گنگ جهان خسته می‌شوی
می‌پیچد از زمین به زمان عطر پاک تو
یک روز بوسه کاشت کسی توی چشم‌هات
یک دل دعا گذاشت در اوهام ساک تو
آن‌جا که بین خود و خدا انتخاب کرد
یک زن که نذر کرد تن تاب‌ناک تو
تا بیست سال بعد بماند کنار عشق
در انتهای کوچه‌ی غربت پلاک تو ...
 
حاشیه 

از تو یک تکه پلاک و استخوان آورده است
باد  تابوتی  پر از رنگین کمان آورده است
چشم هایت کو؟ دل تو که برایم می تپید
آن دو تا دستی که هر شب خانه نان آورده است
مادرم هر صبح بعد از تو سر سفره، گلی
جای خالی همان یک استکان آورده است
خواب می بینم که می گویی خدا ما را فقط
توی این دنیا برای امتحان آورده است
خوش به حال دست هایی که برای بال تو
لحظه سرخ شهادت آسمان آورده است
نیستی و بی تو من امروز می دانم که جنگ
چون تویی  تعداد  مرد قهرمان  آورده است
رضا نیکوکار
 
حاشیه 
 
پس از عمری پس از عمری غریبی بی نشانی
خـــدا   می‌خــــواسـت  در  غربــــت   نـــــمانی
از آن جسم شریف و پاکت ای دوست
پلاکی بازگشت و استخوانی
آن چشم پر از ستاره برمی گردد
آن سینه پاره پاره برمی گردد
رفته است ولی به چشم خودمی بینیم
یک روز دلم دوباره برمی گردد
مصطفی محدثی
 
حاشیه 

گمشدگان
این غنچه گل از چمن گمشدگان است
آلاله ی  سرخ  دمن  گمشدگان  است
هر برگ گل سرخ که افتاده در این باغ
تن پاره ای از باغ تن گمشدگان است
صبحی که از آن روح فلق سرخ برآید
آئینه گلگون بدن  گمشدگان  است
جاویدترین قصه ناگفته هستی
شیرین سخنی از دهن گمشدگان است
از خویش برون گمشده خویش مجوئید
در خانه دل ها وطن گمشدگان است
عطری که در آمیخته با فطرت گل ها
بویی است که از پیرهن گمشدگان است
در غربت عالم نتوان زیست به شادی
شادی همه در انجمن گمشدگان است
شب سوز شبهایی، که فشاند گل خورشید
برخی ز فروغ سخن گمشدگان است
خود باختن و رفتن و از خویش گذشتن
معنای شدن، در شدن گمشدگان است
نصراله مردانی
 
حاشیه 

تا عرش
یک روز آتش گرفتی بر خاک خاکسترت ماند
پرواز   در   باورت  بود کین بار تنها پرت ماند
شب بود و عطر بهاری از دست‏های تو جاری
یک کهکشان پرستاره از چشم‏های ترت ماند
با کوله‏باری پر از عشق تا عرش راهی گشودی
بر  فرش تنها  برادر، بی دست  انگشترت ماند
گمنـــــــــام رفتی،  نداری  از نام  حتـــــــی  پلاکی
یک مشت از استخوان بود چیزی که از پیکرت ماند
امروز بر شانه‏هایم، تشییع کردم تنت را
تن; لاله پرپر تو کز عشق یادآورت ماند
ای کاش من هم غبـــــــــاری از بال بال تو بودم
یا حلقه دودی پریشان وقتی که از سنگرت ماند
غلامحسین دریانورد
..................................................................................
1  2  3  4