دعا برای شهادت و مفقود شهید شدن
در جنگ احد عمرو بن جموح، پسر و برادر زنش به شهادت رسیدند. چون همسر جموح(همسر، مادر و برادر شهید) به قتلگاه احد آمد، پیکر شوهر، پسر و برادر را بر شتری سوار کرد و به سمت مدینه حرکت کرد. در حالی که از سلامتی پیامبر صل الله علیه و آله شادمان بود. هر چه کردند شتر به سمت مدینه نرفت بلکه در همان منطقه زانو زد و مهار انداخت. خبر به پیامبر صل الله علیه و آله رسید.
حضرت فرمود: این شتر مأمور است. سپس رو به همسر عمرو کرد و از او پرسید: آیا به هنگام خروج شوهرت از خانه برای جنگ از خدای خود چیزی نخواسته بود؟ همسر عمرو گفت: چرا؛ وقتی عزم جهاد کرد، رو به قبله نمود و گفت:
خدایا به من نعمت شهادت ارزانی کن و مرا به خانه و کاشانه ام برنگردان.
اللهم لا تردنی الی اهلی و ارزقنی الشهاده
پیامبر اکرم صل الله علیه و آله فرمود: عمرو به آرزوی خود رسید به درستی که دعای عمرو مستجاب شده است. سپس حضرت به همسر عمرو گفت: بشارت باد تو را که همسر، فرزند و برادرت در بهشت همنشین همند. همسر عمرو به پیامبر صل الله علیه و آله گفت: ای رسول خدا دعا کن من نیز با آنان باشم. حضرت نیز او را دعای خیر کرد.
منبع:
کاشانی، دعا در میدان جنگ، ص 76
دعا برای گمنام شهید شدن
گویند: عُمَیْر که پسر زنِ جُلاس بود، چون از مؤمنین به رسول خدا بود؛ وقتى کهجُلاس گفت: بنابراین ما از خر پستتریم، سخن جُلاس را رد کرد؛ و گفت: بنابراین تواز حمار پستتری! و رسول خدا صادق است و تو کاذب هستی!
جُلاَس در عهد جاهلیّت براى بعضى از قوم و خویشان خود، دیهاى را برذمّة خودداشت، که چون محتاج بود، قدرت بر پرداخت آنرا نداشت. چون رسول خدا صلّى الله علیه و آله وسلّم به مدینه آمدند؛ آن مقدار دیه را از رسول خدا گرفت؛ و از احتیاجبیرون آمد؛ و دَیْن خود را اداء کرد.
و اینک جُلاس نزد رسول خدا آمد، و سوگند یاد کرد که: هیچیک از آن سخنانکفرآمیز را نگفته است. خداوند بر پیغمبرش این آیه را فرستاد:
یَحْلِفُونَ بِاللهِ مَاقَالُوا وَلَقَدْ قَالُوا کَلِمَةَ الْکُفْرِ و کَفَرُوا بَعْدَ اسلامهِمْ وَهَمُّوا بِمَالَمْ ـ یَنَالُوا وَ مَانَقَمُوا إلَّا أنْ أغْنَاهُمُ اللهُ وَ رَسُولُه
ُ مِنْ فَضْلِهِ فَإنْ یَتُوبُوایَکُ خَیْراً لَهُمْ وَإنْ یَتَوَلَّوْا یُعَذِّبْهُمُ اللهُعَذَاباً ألِیماً فِى الدُّنْیَا وَ الآخِرَةِ وَ مَالَهُمْ فِى الاْرْضِ مِنْ وَلِى وَلاَنَصِیرٍ.
منافقین قسم به خدا یاد میکنند که: کلام کفرآمیز بر زبان جارى نکردهاند. چنیننیست بلکه حقّاً کلمة کفر را گفتهاند؛ و بعد از اسلامشان کافر شدهاند؛ و همّت بستندبراى انجام کارى که به آن دست نیافتند (همّت بر کُشتن رسول خدا، و بیرون کردن او رااز مدینه، و هر گونه فساد و ایجاد هرج و مرج) و این گونه انتقامشان از رسول خدا نبود،مگر در مقابل آنکه خدا و رسول خدا، آنها را از فضل خدا بینیاز و غیر محتاج ساختند(یعنى در مقابل محبّت و اخلاص محض) پس اگر آنها توبه نوده بازگشت کنند، براى آنهابهتر است؛ و اگر روى گردانیده و اعراض نمایند خداوند در دنیا و آخرت آنها را بهعذابى دردناک معذّب میکند؛ و در روى زمین یک نفر پاسدار حامى و یار و یاور آنها نخواهد بود.
و مخشى بن حمیر گفت: قسم به خدا که آنچه مرا نشست داد؛ و از خیرات زندانینمود، اسم من بود و اسم پدرم بود (زیرا اسم او مخشى است یعنى ترسیده شده؛ و اسمپدرش حمیِر بود یعنى خر کوچک ـ کرّه الاغ).
و تنها کسیکه از مفاد این آیه، مورد عفو قرار گرفت همین مخشى بود ـ که رسولخدا نام او را عبدالرَّحمن و یا عبدالله گذاردند ـ و این مرد از رسول خدا تمنّى نمود که دعا کنند خداوند او را به شهادت بمیراند؛ و از مکان شهادت و قبر او کسى مطّلع نشود(شهید گمنام) و در روز جنگ یمامه شهید شد؛ و اثرى از او یافت نشد.(یا رب اجعلنی شهیدا حیث لا یعلم احد این انا)
منبع:
تفسیر نور الثقلین، ج 2، ص238
مغازی، واقدی، ج 3، ص 1003 تا ص 1005
أعیان الشیعة، طبعرابع، ج 2، ص 199
سیرة ابن هشام، ج 4، ص 951 و ص 952