خاتون و قوماندان
-
مریم قربانزاده
-
نشر ستاره ها
-
۸ خرداد ۱۴۰۲
-
336
-
9786002540768
خاتون و قوماندان، روایت زندگی ام البنین حسینی همسر شهید علیرضا توسلی (ابوحامد) فرمانده لشکر فاطمیون است.
علیرضا توسلی معروف به ابوحامد 1 مهر 1341 در افغانستان به دنیا آمد و 9 اسفند 1393 در سوریه، شهر درعا شهید شد. او فرمانده و بنیانگذار لشکر فاطمیون بود. او تمام زندگی اش را رزمنده بود و در جبهه ها جنگید. با شروع جنگ ایران و عراق به کردستان رفته و بیش از یک سال در آن منطقه حضور داشت. وقتی جنگ ایران و عراق به پایان رسید، برای جنگ با ارتش شوروی به افغانستان رفت و دوباره در سال 74، زمانی که نیروهای طالبان در افغانستان روی کار آمده بودند، دوباره به افغانستان رفت. در این میان با ام البنین ازدواج کرد. این ازدواج یک پسر به نام حامد و دو دختر برای آن ها به امغان آورد.
وقتی بحران سوریه آغاز شد، او در تاریخ 22 اردیبهشت ماه 1392 راهی سوریه شد و یک سال بعد در نبرد با جبهه النصره شهید شد. آرامگاه او در مشهد است.
متن تقریظ رهبر انقلاب بر کتاب خاتون و قوماندان
سلام خدا بر شهید عزیز علیرضا توسلی، مجاهد مخلص و فداکار و بر همسر پرگذشت و صبور و فرزانهی او خانم امالبنین. حوادث مربوط به مهاجران افغان را که در این کتاب آمده است از هیچ منبع دیگری که به این اندازه بتوان به آن اطمینان داشت دریافت نکردهام. برخی از آنها جداً تاثیرگذار است، ولی از سوی دیگر حرکت جهادی فاطمیون افتخاری برای آنها و همهی افغانها است.
درباره کتاب
کتاب «خاتون و قوماندان» روایت عاشقانه و صادقانه همسر علیرضا توسلی ،امالبنین حسینی، از پانزده سال زندگی و دلدادگی است. مریم قربانزاده با حفظ امانت راوی خاطرات تلخ و شیرین این زوج مهاجر شده و با قلمی دلنشین و صمیمی روایتی جذاب تقدیم مخاطب کرده است. این اثر اینک توسط نشر ستارهها به انتشار رسیده است. ام البنین حسینی دختری از سرزمین بامیان افغانستان است که جنگ و درگیری باعث میشود در کودکی با خانواده به ایران مهاجرت کند. زندگی آنها به عنوان یک خانواده مهاجر با مشکلات و سختیهای زیادی همراه است. پدرش از میان خواستگارهای فراوان ام البنین بر روی جوان مجاهدی دست میگذارد که از دار دنیا تنها خدا را دارد. زندگی این زوج مهاجر از همان ابتدا با دلتنگی و تنگدستی همراه است. علیرضا ماههای متمادی در افغانستان به جنگ مشغول است و ام البنین در ایران با مشکلات مالی دست و پنجه نرم میکند. اما عشق و صبری که این دو نثار یکدیگر میکنند کمک میکند از تمام این سختیها تنها خاطرهای خوش باقی بگذارند. مجاهدت ام البنین در تمام این سالها چیزی کمتر از جهادهای علیرضا ندارد. او در این پانزده سال مجبور میشود سه بار به افغانستان مهاجرت کند، زخمها و دردهای یک مجاهد را تیمار کند و در بدترین اوضاع اقتصادی و در دوری همسر سه کودک خردسال را بزرگ نماید. «خاتون و قوماندان» تصویری ماندگار از انسانهایی است که در سختترین لحظات با قدرت ایمانی زیبایی میآفرینند. شیرمردان و شیرزنانی که برای امنیت و آرامش ما از عزیزترین داشتههای زندگی خود گذشتند.
در بخشی از این کتاب منحصربهفرد چنین میخوانیم:
((بارها این سخن علیرضا را برای خودم و آنها تکرار میکردم که ما در سه جبهه میجنگیم: «جنگ اول با خودمان است که هوای نفس را بکشیم و از تعلقات دنیا دل بکنیم؛ جبهه دوم جنگ با مزدوران اسرائیل و آمریکاست و جبهه سوم اینجاست؛ در شهر و کوچه و خانههای خودمان که به مردم ثابت کنیم ما برحقّیم و برای خدا میرویم». تأکید علیرضا این بود: «قِسم سوم جنگ، سختتر است». من داشتم در جبهه سوم میجنگیدم، بدون آنکه فَیر کنم یا جراحت بردارم.)).